کشته شدن ابوجهل
فارسی 3922 نمایش |در مجمع البیان آمده است: جماعتى از مفسرین مانند ابن عباس و غیر او گفته اند: جبرئیل در روز بدر به رسول خدا عرض کرد، مشتى خاک بگیر و به طرف دشمن بپاش، رسول خدا (ص) وقتى دو لشکر روبرو شدند به على (ع) فرمود: «یک مشت سنگ ریزه از این وادى به من بده.» على (ع) از بیابان مشتى ریگ خاک آلود برداشته به آن جناب داد، حضرت آن را به طرف مشرکین پاشید و گفت: «شاهت الوجوه؛ زشت باد این روى ها.» و هیچ مشرکى نماند مگر اینکه از آن مشت خاک ذره اى به حلق، بینى و چشمش فرو رفت و مؤمنین حمله آورده و از ایشان کشتند و اسیر کردند، و همین مشت خاک سبب هزیمت لشکر کفار شد.
مورخ نامبرده سپس اضافه مى کند که هزیمت قریش در هنگام ظهر بود، رسول خدا (ص) آن روز را تا به آخر، در بدر ماند و عبدالله بن کعب را فرمود تا غنیمت ها را تحویل گرفته و به مدینه حمل کند، و چند نفر از اصحاب خود را فرمود تا او را کمک کنند، آن گاه نماز عصر را در آنجا خواند و حرکت کرد، هنوز آفتاب غروب نکرده بود که به سرزمین "اثیل" رسید و در آنجا بیتوته فرمود، چون بعضى از اصحابش آسیب دیده بودند (البته جراحاتشان خیلى زیاد نبود) ذکوان بن عبد قیس را فرمود تا نیمه شب مسلمین را نگهبانى کند، نزدیکى هاى آخر شب بود که از آنجا حرکت کرد.
در تفسیر قمى در خبرى طولانى دارد ابى جهل (در جنگ بدر) از صف مشرکین بیرون آمد و در میان دو صف صدا زد «پروردگارا محمد از میان ما بیشتر از ما قطع رحم کرد، و براى ما دینى آورد که ما آن را نمى شناسیم پس او را در همین بامداد هلاک کن.» خداى تعالى هم آیه «إن تستفتحوا فقد جاءکم الفتح و إن تنتهوا فهو خیر لکم و إن تعودوا نعد و لن تغنی عنکم فئتکم شیئا و لو کثرت و أن الله مع المؤمنین؛ (اى مشركان) اگر شما پيروزى [حق] را م ىطلبيد اينك پيروزى به سراغ شما آمد [و اسلام پيروز شد] و اگر [از دشمنى] بازايستيد آن براى شما بهتر است و اگر [به جنگ] برگرديد ما هم بر مى گرديم و [بدانيد] كه گروه شما هر چند زياد باشد هرگز از شما چيزى را دفع نتوانند كرد و خداست كه با مؤمنان است.» (انفال/ 19) را نازل کرد.
آن گاه رسول خدا (ص) مشتى ریگ برگرفت و به جانب آنان پاشید و فرمود: "شاهت الوجوه؛ زشت باد این روى ها" و خداوند بادهایى را مأمور کرد که بر روى کفار قریش مى کوبیدند، و به همین وسیله آنان را مجبور به هزیمت کرد. رسول خدا (ص) عرض کرد: «بارالها! فرعون این امت ابوجهل پسر هشام، جان به در نبرد.» آن گاه شمشیر در آنان گذاشت و هفتاد نفرشان را کشت و هفتاد نفر را اسیر گرفت.
عمرو بن جموح با وى روبرو شد و ضربتى بر ران او زد، ابوجهل هم ضربتى بر دست عمرو زد و دست او را از بازو جدا کرد، به طورى که به پوست آویزان شد، عمرو آن دست را زیر پاى خود قرار داد و خود بلند شد و دستش را از بدن خود جدا کرده انداخت. عبدالله بن مسعود مى گوید: «در این موقع گذار من به ابوجهل افتاد، دیدم که در خون خود مى غلطد، گفتم: حمد خداى را که ذلیلت کرد. ابوجهل سربلند کرد و گفت: خداوند برده برده زاده را ذلیل کرد واى بر تو بگو ببینم کدام طرف هزیمت کردند؟ گفتم خدا و رسول شما را هزیمت دادند، و من اینک تو را خواهم کشت، آن گاه پاى خود را روى گردنش گذاشتم تا کارش را بسازم، گفت: جاى ناهموارى بالا رفتى، اى گوسفندچران پست! اینقدر بدان که هیچ دردى کشنده تر از این نیست که در چنین روزى کشتن من به دست تو انجام شود، چرا یک نفر از دودمان عبدالمطلب و یا مردى از هم پیمانهاى ما مباشر قتل من نشد؟ من کلاهخودى را که بر سر داشت از سرش کنده و او را کشتم. و سر نحسش را نزد رسول خدا (ص) آورده عرض کردم: یا رسول الله بشارت که سر ابى جهل بن هشام را آوردم، حضرت سجده شکر کرد.»
در ارشاد مفید هست بعد از آنکه عده اى بر عاص بن سعید بن العاص حمله برده و کارى از پیش نبردند امیرالمؤمنین (ع) بر او حمله برد و از گرد راه به خاک هلاکتش در انداخت، از پى وى حنظله پسر ابوسفیان با آن جناب روبرو شد، حضرت او را هم کشت، بعد از او طعیمة بن عدى بیرون آمد او را هم کشت، و بعد از او نوفل بن خویلد را که از شیطانهاى قریش بود کشت، و هم چنان یکى را پس دیگرى کشت تا کشتگانش به عدد نصف همه کشتگان بدر که هفتاد نفر بودند رسید، یعنى تمامى لشکریان حاضر در جنگ با کمکى که سه هزار ملائکه به ایشان کردند همگى به اندازه آن مقدارى که على (ع) به تنهایى کشته بود از کفار کشته بودند.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 9 صفحه 36
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها