موانع مهم بر سر راه تفاهم کامل اسلام و مسیحیت

فارسی 5857 نمایش |

ادیان جهانی

اسلام و مسیحیت در مقایسه با سایر ادیان جهان، پیروان بیشتری دارند و به همین سبب، هرگونه تفاهمی میان این دو دین بزرگ، نقش مؤثری در گفتگوی ادیان و ملل مختلف جهان دارد و می تواند به فهم عمیق تر پیروان ادیان و زندگی مسالمت آمیز ملت ها کمک کند. در نیم قرن اخیر، گفتگو میان اسلام و مسیحیت از نهری کوچک به رودخانه ای خروشان تبدیل شده و از یک کنفرانس اتفاقی به نشست های متعدد، مراسلات کتبی و گفتگوهای شفاهی و میزگردهایی که در طول سال تقریبا در هر گوشه کره زمین از استرالیا و مالزی تا جهان عرب و از اروپا تا آمریکا و کانادا برگزار می شوند، تغییر شکل داده است. در طی این مدت، مطالب زیادی هم از سنخ الاهیاتی و هم از سنخ علمی نوشته شده و یا مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته اند که از جمله آنها مطالعات متعددی درباره رویارویی های تاریخی این دو دین است. هم اکنون مجلاتی چاپ می شوند که به این موضوع اختصاص دارند.
علاوه بر این، موضوعات اساسی اعتقادی و اخلاقی نیز مورد بحث قرار گرفته اند و در نتیجه این بحث ها، فضای گفتگوی مطلوب تری در بسیاری از محافل هر دو دین ایجاد شده است. برای نمونه می توان به نشست های منظمی که به همت واتیکان و شورای جهانی کلیساها با حضور شخصیت های اسلامی متعدد در غرب و جهان اسلام سازماندهی می شود، اشاره کرد. همچنین در بیرمنگام انگلستان دانشکده های سلی اویکس، ویژه فهم اسلام و مسیحیت، دایر شده و نیز مراکزی در هارتفورد و جورج تاون در آمریکا و دانشگاه بلمند در لبنان به همین منظور ترتیب یافته اند. مسلمانان نیز کنفرانس های ثابتی را در این موضوع در کشورهای اردن، مصر، ترکیه و ایران و بسیاری از دیگر کشورهای مسلمان، ترتیب داده و سازماندهی کرده اند.
این در حالی است که برخی از مراجع و سازمان های مهم اسلامی (چه شیعه و چه سنی) در خط مقدم حرکت به سوی تفاهم بیشتر اسلام و مسیحیت (از جمله شکل راست اندیش آن) گام برداشته اند. همچنین، تا آنجا که به علائق اخلاقی مشترک بین دو دین مربوط می شود، هماهنگی هایی هم در مرحله عمل صورت گرفته که نمونه آن را می توان در کنفرانس سازمان ملل در سال 1994 درباره خانواده، که در قاهره برگزار شد، مشاهده کرد.
با آن که برخی از این نشست ها در جهت منافع سیاسی یک یا دو طرف گفتگو ترتیب یافته اند، موضوعات بسیاری نیز فارغ از منافع سیاسی مورد بحث قرار گرفته اند و حداقل در میان کسانی که در چنین فعالیت هایی شرکت کرده اند توافق هایی حاصل شده است. شکی نیست که در میان طرفداران گفتگوی واقعی، اکنون فهم بهتری از موضوعات اساسی و حتی پیشنهادهای درخور تحسینی برای حل برخی از مسائل مورد اختلاف مطرح شده است، لکن هنوز مشکلات و موانعی در راه گفتگوی واقعی وجود دارد. ارمغان چنین گفتگویی فهم مشترک و احترام متقابل خواهد بود و در نتیجه، هر دین دیگری را به عنوان راهی که خداوند برای نجات (به معنای دقیق کلمه) مقدر و مقرر کرده به رسمیت خواهد شناخت. برخی از موانع مهم و اساسی بر سر راه تفاهم کامل اسلام و مسیحیت در زیر عنوان می شود.

موضوعات اعتقادی

به رغم گفتگوهای انجام شده در دهه های اخیر، این مسئله اساسی که اسلام و مسیحیت یکدیگر را به عنوان دو وحی واقعی، بدون تخریب معنای سنتی وحی (وحی در سنت اسلامی)، به رسمیت بشناسند، هنوز به طور کامل حل نشده است. درست است که برای اسلام پذیرفتن مسیحیت به عنوان یک پیام اصیل از سوی خداوند آسان تر از پذیرفته شدن آن از سوی مسیحیت است، لکن در این موضوع خاص، با وجود آن که مسیحیان باید دشواری های بیشتری را در مقایسه با مسلمانان پشت سر گذارند، مشکلاتی از هر دو طرف همچنان باقی است. تعدادی از الاهیدانان مسیحی مانند جان هیک در میان پروتستان ها و هانس کونگ در میان کاتولیک ها به عنوان الاهیدان برای مواجهه صادقانه با این مشکل گام هایی به جلو برداشته اند، اما بیشتر الاهیدانان برجسته مسیحی حتی در میان کاتولیک ها و پروتستان هایی که خواستار تحقق گفتگوی دینی جدی با مسلمانانند، حاضر نمی شوند به راحتی از معنای لفظی «من راه، زندگی و حقیقت هستم.» و «خارج از کلیسا هیچ نجاتی وجود ندارد.» فراتر روند. تعداد زیادی از این الاهیدانان معنای چنین گفته هایی را توسعه می دهند تا این اعتقاد را نیز دربرگیرد که فیض مسیح ممکن است شامل حال مسلمانان شود، بدون آن که وحی قرآنی را به عنوان وحی نازل شده از جانب خداوند بپذیرند.
به طور کلی حجم وسیعی از سیاست های دیپلماتیک وجود دارد که می کوشد تا موضوعات اعتقادی اصیل را پنهان کند. در میان این موضوعات مسئله تثلیث و تجسد مسیح در هر مناظره و گفتگویی بین اسلام و مسیحیت به عنوان مسأله ای هولناک و هراس انگیز نمایان می شوند. بیشتر متفکران مسلمان به رغم پذیرش حکم قرآن درباره منشأ الاهی مسیحیت، این آموزه های اصلی مسیحیت را تفسیری نادرست از پیام مسیح و تحریف متن عهد جدید می دانند و میان تثلیث که قرآن به شدت با آن مخالف است و فهم راست اندیش مسیحی که به هیچ وجه یگانگی خداوند را نادیده نمی گیرد، تمایزی نمی بینند. البته ناگفته پیداست که تأکید بر توحید در این دو دین، متفاوت است و تفسیری توحیدی از تثلیث، آن گونه که مسلمانان خواستار آن هستند؛ تنها می تواند در سطحی رمزآمیز صورت پذیرد.
اما مسیحیان تلاش های اندکی برای توجیه این آموزه ها به شیوه ای مابعدالطبیعی و رمزآمیز صورت داده اند و حتی محافل سنتی تر که این آموزه ها را به طور کامل پذیرفته اند، آنها را بیشتر به صورت اصول جزمی و نه حقائق مابعدالطبیعی تفسیر می کنند. هنگامی که تثلیث کاملا (در خداوند) و مساوی با یگانگی خداوند در نظر گرفته شود، به طوری که توحید معنایی غیر از تثلیث که یکی از اعضای سه گانه آن در تاریخ به موجودی تجسد یافته تبدیل شده، ندارد، رسیدن مسیحیت به تفاهم اعتقادی و اساسی با اسلام و یهودیت در این موضوع غیر ممکن خواهد بود. به علاوه، کسانی مانند جان هیک که می کوشند آموزه های تجسد و تثلیث را به شیوه ای تفسیر کنند که در توحید مبداء الاهی تأثیری نگذارد، افرادی راست اندیش محسوب نمی شوند و جریان اصلی جامعه اعتقادی مسیحی نیز سخنان آنان را نمی پذیرد. در مورد مسلمانان، خارج از حلقه های صوفیان، افراد زیادی وجود دارند که نمی خواهند از آموزه قرآنی جهان شمول بودن وحی و لوازم آن پیروی کنند. آنان مسیحیت را در شکل سنتی و تاریخی آن به عنوان یک دین اصیل که آموزه های اصلی آن شامل لب لباب حقیقت نیز می شود و برای آشکار کردن تطابق عمیق آن با آموزه های توحید باید آن را به شیوه ای مابعدالطبیعی، باطنی و فراتر از تفاسیر لفظی بیان کرد، نمی پذیرند.
به هر حال، مناظرات کلامی چند دهه گذشته بین اسلام و مسیحیت به روشنی نشان می دهند که، به گفته فریتیوف شووان، تطابق کامل بین ادیان در فضای انسانی غیر ممکن است و تنها در فضایی الاهی امکان دارد. به علاوه، کارایی وحدت گرایی دینی، یعنی رسیدن به وحدت ذاتی بدون این که کثرت شکل های خارجی وحی الاهی خداوند نادیده گرفته شود، فقط از طریق «وحدت باطنی» ادیان امکان پذیر است. اگر به خاطر داشته باشیم که در فضای مسیحیت، باطن گرایی را در تقدس، می توان یافت و در اسلام تقدس در باطن گرایی که در درجه اول در میان صوفیه وجود دارد، بروز می یابد، می توان فهمید که چرا برای بسیاری از مشکلات اعتقادی در حال و هوای امروزی، راه حل مناسبی نیافته اند.
این راه حل ها در سطحی که محققان دین و الاهیدانان خواستار آن هستند، یعنی در سطح رسمی حتی اگر از مقاصد مطلوبی ناشی شده باشند، ممکن نیست که بدون تحریف، انصاف کامل را درباره دیدگاه های مسیحی و اسلامی رعایت کنند. بهترین کاری که در چنین مواردی می توان انجام داد، این است که به طرف مقابل احترام بگذاریم و حداقل مسلمانان باید این آیه قرآنی را به یاد داشته باشند که: «و لا تجادلوا اهل الکتاب (از جمله مسیحیان) الا بالتی هی احسن الا الذین ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذی انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون؛ و با اهل كتاب جز به [شيوه ‏اى] كه بهتر است مجادله مكنيد مگر [با] كسانى از آنان كه ستم كرده ‏اند و بگوييد به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل گرديده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم.» (عنکبوت/ 46) بقیه کارها را باید به خود خداوند سپرد.
با وجود این، «وحدت باطنی» ادیان نیز جای خود را باز کرده است، چنانچه می توان آن را در میان نوشته های بسیاری از نویسندگان سنت گرا که شووان از برجسته ترین آنها است و همچنین بسیاری از مسیحیان سنتی که هم سنت گرا و هم شمول گرا هستند، مشاهده کرد. مشکلی که همچنان باقی است این است که شکافی نتیجه این تلاش ها را از سخنان بسیاری از دانشمندان و الاهیدانان مسیحی و مسلمان که نسبت به این نوشته ها از خود مقاومت نشان می دهند و یا با بعد باطنی سنت خودشان ضدیت دارند جدا می سازد. در این جا خوب است به این نکته اشاره کنیم که حمایت بیشتر پژوهشگران دینی ظاهرگرا از اندیشه های تجددگرایانه که از ارزش اساسی ایمان آنان می کاهد، عملی تناقض آمیز است، حال آن که باطن گرایی اساس ایمان را قوت می بخشد. به هر حال، در سطح اعتقادی ظاهری، موضوعات اعتقادی اساسی بین اسلام و مسیحیت همچنان لاینحل باقی می مانند، در حالی که در سطح باطنی و مابعدالطبیعی حقایق مربوط به دو دین با یکدیگر هماهنگ هستند. این هماهنگی فراتر از تمامی تنش هایی است که در حوزه افتراق پایین تر از وحدت اصلی موجودند. بنابراین، شاید بهتر باشد که در سطح ظاهری اختلافات مشخصی را به عنوان اختلافاتی که در این سطح نمی توان از میزان آنان کاست، به رسمیت بشناسیم و سپس در جهت کسب احترام متقابل بکوشیم، اگرچه موفق به رویت وحدت اصلی که در آن تمامی اختلافات ظاهری از میان برداشته می شوند، نشویم.
دسته عمده دیگر از مسایل اعتقادی عبارت است از مسأله نجات و جواب به این پرسش اساسی که چه کسی اهل نجات است. بی تردید، بین نظریه مسیحی «نجات» و نظریه اسلامی «فلاح» اختلافاتی وجود دارد. لکن بر اساس آموزه مشترک جاودانگی روح و واقعی بودن حالات پس از مرگ یعنی جهنم، برزخ و بهشت، شباهت کافی بین این دو نظریه وجود دارد و به ما اجازه می دهد سؤال را در این مورد [مسأله نجات] در داخل مرزهای دینی اسلام و مسیحیت مطرح کنیم. بی شک برای مسیحیان بسط امکان نجات، فراتر از رستگاری ارائه شده از سوی مسیح مشکل است، اما حداقل برای مسیحیان منصفی که تجربه دست اولی از مسلمانان باتقوا داشته اند، محکوم کردن همه مسلمانان به آتش جهنم نیز چندان آسان نیست. برخی از آنان راه حل های نیمه موفقی مانند بسط عنایت نجات بخش مسیح به مسلمانان و ملاحظه آنان به عنوان مسیحیانی که نمی دانند مسیحی اند، را امتحان کرده اند. ظاهرا مسلمانان بی درنگ چنین راه حل هایی را رد می کنند.
در بین مسلمانان نیز تلخ ترین نوع «تضییق محدوده ایمان» در میان تعداد زیادی از معتقدان به عنوان یکی از تأثیراتی که همراه با تجددگرایی بر روح مسلمانی وارد شده و عکس العمل در مقابل آن، طی قرن گذشته به وقوع پیوسته است. ادبیات سنتی اسلامی سرشار است از گفته هایی دال بر این که اگر یهودیان و مسیحیان مطابق با اصول دین خود زندگی کنند، نجات می یابند. این نکته به طور کامل با تعالیم قرآن مطابقت دارد. به علاوه، همیشه این بحث مطرح بوده که قرآن و شریعت اسلامی به مسلمانان دستور می دهد که از جان، مال و دین «اهل کتاب» حمایت کنند. بنابراین، اگر دین آنان تمامی آنان را به سوی جهنم سوق می دهد، چرا خداوند مسلمانان را فرمان داده که از آنان و دینشان حمایت کنند؟ این کار، عملی وحشتناک است که با عدالت و رحمت خداوند ناسازگار است.
در دهه های اخیر به جای استمرار و بسط نگرش نسل های پیشین در حرمت نهادن به دین اهل کتاب و پذیرش این که ادیان یادشده پیروان خود را به طور جدی به سوی نجات سوق می دهند، تعداد زیادی از مسلمانان به سبب حملات مبلغان مسیحی و سکولارها علیه آنان، معمولا همراه با تعصب شروع به تبلیغ این نظر کرده اند که تمامی غیر مسلمانان به معنای اعتقادی کلمه و نه استعاری کافر و به شقاوت ابدی محکوم اند. اگرچه قوت یافتن این نگرش، تا حد زیادی، عکس العملی در مقابل حملات بی شرمانه علیه اسلام است، تردیدی وجود ندارد که در نتیجه آن، نگرش شمول گرایانه اسلام در محافل خاصی که مسأله نجات در میان آنان مطرح است، به پرده فراموشی سپرده شده است.
حال آنکه مسأله نجات مسأله ای است که اسلام سنتی و به خصوص صوفیه آن را به این شکل پاسخ داده اند که کسانی که صادقانه از دین خودشان پیروی کنند، اگر دین آنان یک دین اصیل وحیانی باشد، (از جمله مسیحیت) اهل نجات خواهند بود. در گفتگوهای جاری بین اسلام و مسیحیت، مسلما گروه های زیادی در دو سوی گفتگوها حضور دارند که دیدگاهشان دارای درجات متفاوتی از شمول و عمومیت است، اما دیدگاه دوطرف گفتگو هرچه که باشد، کشاندن مسئله نجات به کانون عرصه های گفتگو و بحث جدی در مورد آن حائز اهمیت است. گفتگوی دینی بین گروهی که خود را ساکنان آینده بهشت می دانند با گروه مخالف آنان که ساکنان جهنم تلقی می شوند، نه تنها امری دست نیافتنی، بلکه بیهوده و بی ثمر است. در هر دو طرف گروه هایی وجود دارند که آشکارا از چنین دیدگاه هایی جانب داری می کنند، لکن معمولا این گروه ها به دنبال انجام گفتگویی نیستند. اما برای کسانی که به گفتگو مبادرت می ورزند، ضروری است که در این دوره از تاریخشان از واقع شدن در فضایی بسته خودداری کنند. در همین حال، ضروری ترین کار عبارت است از تأکید دوباره بر شمول و عمومیت نگرشی که به وضوح در قرآن برای مسلمانان بیان شده و در سنت اسلامی به طور فطری وجود دارد. این شمول گرایی در حقیقت به عمیق ترین معنا همان دلیل وجود اسلام است.
دسته سوم مسائل مربوط به اعتقادات عبارت است از شریعت دینی. در جهان مدرن، قانون کاملا از الاهیات متمایز است، در حالی که شریعت اسلام از آنجایی که ذاتا قانونی الاهی است، نه تنها به آنچه که در غرب، الاهیات (theology) خوانده می شود مربوط است بلکه همان نقش محوری الاهیات مسیحی را در اسلام دارد. بنابراین، شایسته است که نگرش های اسلامی و مسیحی درباره قانون الاهی و سکولار در این بخش از مقاله که مربوط به موضوعات اعتقادی و الاهیاتی است، مورد بحث قرار گیرد. مسلمانان و مسیحیان در گفتگوهایشان و به ویژه با رسانه های جمعی که عمومی تر است، بر اساس فهم خودشان از قانون الاهی و سکولار، برای نقد طرف مقابل برنامه ریزی می کنند. مسلما در مسیحیت حتی در این عصر سکولار نظریه قوانین خداوند چنان که در بحث و تبادل نظر مکرر این نظریه در مورد موضوعات روز مانند بحث سقط جنین می توان مشاهده کرد، حائز اهمیت بسیار زیادی است. با این حال در غرب قانون امری دانسته می شود که عمدتا سکولار است و کلیساهای مسیحی در طول تاریخ به راحتی تفاوت بین قوانین خداوند را که اخلاقی و معنوی است و قوانین سکولار که زندگی روزمره مردم را اداره می کنند، پذیرفته اند. در واقع، انتظار بشر امروزی از قوانین این است که مطابق با اراده مردم و نیز هوس های الهه عجیب و غریب «زمانه» تغییر کنند. این الهه در ذهن بسیاری از کسانی که از روح «زمانه» سخن می گویند به طرق مختلفی جایگزین کارکرد روح القدس شده است.
دیدگاه اسلامی درباره قانون الاهی یا شریعت کاملا متفاوت است. این شریعت ریشه در منابع تغییر ناپذیر قرآن و سنت دارد، لکن دارای تنه ای است که در خلال اعصار و زمان ها مطابق با شرایط زمانی مختلف رشد کرده است. در این دیدگاه، قانون الاهی جامعه را شکل می دهد و جامعه نقشی در به وجود آمدن قانون الاهی ندارد. این قانون را نمی توان منسوخ تر از «موعظه سر کوه» دانست، زیرا شریعت اسلامی متعلق به عربستان در قرن هفتم میلادی است و موعظه فوق الذکر دوهزارسال قبل در فلسطین ادا شده است. در مناظرات مسیحیان و مسلمانان با مسیحیان در عدم فهم دیدگاه طرف مقابل سهیم بوده اند، لکن بیشترین فشار از سوی مسیحیان اعمال شده است. تعداد کمی از مسیحیان از خود نسبت به مسلمانانی که خواستار بازگشت به قوانین دینشان می باشند، همدلی نشان می دهند.
این قوانین طی دوران استعمار به زور تغییر کردند. این در حالی است که مسلمانان در مجموع بیشتر نسبت به مسیحیانی که می خواهند در جامعه ای لذت گرا مطابق با قوانین اخلاقی سنتی خودشان به حیاتشان ادامه دهند، ابراز همدردی کرده اند. عجیب این است که این مسیحیان که تعداد زیادی از آنان پروتستان های انجیلی و افراد تازه مسیحی هستند، بیش از دیگران با اسلام و مسلمانان که مانند همین مسیحیان می کوشند تا مطابق با قوانین دینیشان زندگی کنند، مخالفت می کنند. در این عرصه، یهودیان سنتی که از قانون الاهی ریشه دار در کتاب مقدس برخوردارند، تصورشان از قانون الاهی شبیه به مسلمانان است و شاید روزی بتوانند نقش مهمتری در ایضاح این موضوع برای خودشان و مسلمانان در غرب ایفا کنند.
به هر حال، یکی از موانع اصلی در راه فهم متقابل اسلام و مسیحیت مفهوم قانون الاهی در مقابل مفهوم قانون سکولار است که نظریه جامعه و مرجعیت سیاسی دینی در مقابل جامعه و مرجعیت سیاسی سکولار را نیز به طور کامل دربرمی گیرد. بدون گسترش احترام متقابل دو طرف به یکدیگر در فهم رابطه قانون الاهی با قانون سکولار، احترام حقیقی به دیدگاه های یکدیگر و رسیدن به توافق در مورد برخی از موضوعات اساسی غیرممکن خواهد بود. مسلما این پرسش آشکارا به رابطه بین مرجعیت معنوی و دنیوی مربوط است. هنوز تعداد زیادی از مسیحیان به مسلمانان به دلیل حاکمیت پیامبر اسلام و به این دلیل که دین اسلام هیچ گاه دین را از سیاست جدا نکرده است، خرده می گیرند. تعداد زیادی از مسلمانان نیز معتقدند که مسیح با واگذار کردن کار قیصر به او، دین را به امری اخروی تبدیل کرد و اهمیت دین را در زندگی انسان به حاشیه راند و همین کار سرانجام به سکولاریزه شدن غرب منتهی شد. اما تعداد زیادی از مسلمانان نیز مدعیند که جدایی مسیحیت از سیاست در غرب امری ظاهری است و ارتباطاتی پنهانی بین این دو وجود دارد که به مرور زمان آشکار می شوند. نمونه ای از این ارتباط را می توان در نوع واکنش دولت های غربی به ظاهر سکولار نسبت به فاجعه قتل عام مسلمانان به دست صرب های مسیحی در سال 1992 مشاهده کرد.
اسلام و مسیحیت هیچ یک نمی توانند دیدگاه خود قوانین در مورد بر دیگری تحمیل کنند، این در حالی است که غرب مدرن با مسیحیت متفاوت است و می کوشد دیدگاه هایش را در مورد رابطه دین و سیاست بر تمامی جهانیان تحمیل کند و، به بیان یک جامعه شناس کاتولیک، برای خصوصی کردن و «در یک مکان خاص جای دادن» دین چنان که در غرب دیده می شود به طور همه جانبه تلاش می کند. اگر هدف، رسیدن به فهم متقابل است هیچ کدام از مسلمانان و مسیحیان نباید به پیروزی و غلبه بر طرف مقابل تمایل داشته باشند. هر طرف باید بفهمد که دو چهره مسیح و پیامبر اسلام که یکی از آن دو از تمامی تعلقات این دنیا اجتناب کرد و دیگری برای تغییر دادن آن خود را در آن مستغرق ساخت، هر دو پدیده های الاهی هستند که باید تحقق می یافتند و از این رو بود که خداوند آنها را متحقق کرد. فهم این نکته نیز ضروری است که هر دو نمونه در حقیقت از سوی او آمده اند و به دو دیدگاه مختلف در مورد رابطه بین مرجعیت معنوی و دنیوی منتهی می شوند. به علاوه هر طرف باید بیاموزد که فراتر از تمامی فرصت های زودگذر به دیدگاه های طرف مقابل احترام بگذارد. همچنین هر طرف باید بتواند بین اصول مورد نظر [در دین] و پیشامدهایی که ضرورتا حاکی از نقص های متعلق به حیطه فعالیت سیاسی هستند، تمایز قائل شود.
سرانجام در میان موضوعات اعتقادی باید به این واقعیت اشاره کنیم که با کمال تعجب و در آستانه هزاره سوم میلادی، یکی از موضوعات اعتقادی اسلام و مسیحیت، یعنی بحث معاد، تبدیل به یکی از موضوعات اصلی مورد نزاع بین شاخه های معینی از اسلام و مسیحیت شده است. اسلام و مسیحیت هر دو به پایان تاریخ انسانی، که با دخالت الاهی مشخص می شود، اعتقاد دارند. این دخالت الاهی در هر دو دین شامل مسیح و بازگشت او می شود. به علاوه، حوادث پایانی ای که منجر به پایان این جهان می شود، بین این دو دین و یهودیت یکسان است. بسیاری از گفتگوهای اعتقادی دهه های اخیر موجب وضوح این شباهت ها شده است. ولی این تشابهات هنوز در غرب بین عادی ترین مسیحیان شناخته شده نیست. اما آنچه تناقض آمیز است این است که در آستانه هزاره سوم میلادی گروه های مسیحی مشخصی که برخی از پژوهشگران آنان را «صهیونیست های مسیحی» می نامند، به خصوص در مسائل مربوط به سرنوشت بیت المقدس (اورشلیم) موضعی خصمانه و ضد اسلامی اتخاذ کرده، به شدت از تسلط یهودیان بر این شهر حمایت می کنند.
حمایت آنان به این دلیل نیست که شیفته یهودیتند، زیرا به اعتقاد آنان تمامی یهودیان مسیحی خواهند شد، بلکه برای به انجام رساندن مراحلی است که از دیدگاه آنان، لازمه آمادگی برای بازگشت مسیح است. در حالی که برخی از رهبران این گروه ها آشکارا در معضل اسرائیل- فلسطین موضعی ضد اسلامی اتخاذ می کنند، دیگران از این هم جلوتر می روند و علنا اسلام را با نیروی ضد مسیح یکی می دانند. در این جا باید مؤکدا بر دو نکته تأکید کنیم: اول این که دیدگاه های خصمانه و دیوانه وار این گروه ها نسبت به تفاهم اسلام و مسیحیت بسیار مخرب هستند و دوم این که جای بسی تأسف است که بعضی از گروه های مسیحی از آموزه های مربوط به معاد که باید یکی از پایه های اصلی توافق بین دو دین را شکل دهد، برای برانگیختن کینه در هر سطحی، از سطح معنوی گرفته تا سطح سیاسی، بهره می گیرند.

آزادی برای انجام عبادات

در سال های اخیر، شمار زیادی از گروه های مسیحی در غرب از این مسئله گله کرده اند که مسیحیان در جهان اسلام برای انجام عبادت آزادی ندارند، حال آن که در غرب مسلمانان در عبادت آزادند. برخی از گروه ها گفته اند که در این مسئله به شدت باید مقابله به مثل شود و در غرب نیز باید به همان میزان از آزادی عبادت مسلمانان کاسته شود. در طی سال های اخیر این موضوع به خصوص در بریتانیا و آمریکا و نیز در آلمان تکرار شده است که به دلیل عدم آگاهی که گاهی با سوء نیت نیز همراه است، موجب ایجاد یک مانع اساسی در راه فهم متقابل اسلام و مسیحیت گشته است. برای روشن شدن این موضوع، لازم است که به وضوح، اصول و حقائق مربوطه را بیان کنیم؛ نخست این که در طول تاریخ همیشه مسیحیان در جهان اسلام بیش از مسلمانانی که در جهان مسیحی می زیسته اند از حق عبادت برخوردار بوده اند. برای نمونه می توان به سرنوشت مسیحیان در جهان اسلام، و سرنوشت مسلمانان در اسپانیا، پرتغال، سیسیل و مناطق زیاد دیگری که در قرون وسطا و در پایان این قرون، یعنی زمانی که غرب بی اغراق یک تمدن مسیحی بود، اشاره کرد.
تنها کافی است که سرنوشت مسلمانان و مسیحیان را در دو شبه جزیره آسیای صغیرو ایبریا که بارها در طی قرن پانزدهم در میان پیروان دو دین دست به دست گشته اند، مقایسه کنیم. حتی امروزه با گذشت پنج قرن از ظهور سکولاریزم در غرب، تعداد کلیساهای مسیحی در ایران به تنهایی از تعداد مساجد موجود در سراسر اروپای غربی بیشتر است. مسلمانان به رغم استثنائات تأسف آور و این واقعیت که زندگی اقلیت های دینی در سراسر جهان اسلام، مانند جوامع دیگر در سطح ایده آل نبوده، در مجموع، در خلال دوران های متمادی آزادی مسیحیان و یهودیان را برای عبادت طبق قوانین آنان تضمین کرده اند. در نتیجه این آزادی، برخی از قدیمی ترین شکل های مناسک و اعمال این دو دین از جمله آیین عشای ربانی ارمنیان مدت ها پس از منسوخ شدن در جاهای دیگر، از طریق جهان اسلام تا به امروز باقی مانده اند. به علاوه، عموما آزادی مناسک دینی در غرب، به رغم وجود برخی استثنائات درخور توجه، از مسیحیت ریشه نگرفته است.
بلکه منشأ آن کاهش قدرت مسیحیت توسط سکولاریزم و نظریات سکولار درباره آزادی های مدنی است. این نظریه ها در نتیجه انقلاب های آمریکا و فرانسه شکل گرفتند. هنگامی که مقدس مآبان در انگلستان جدید بر اساس حکومت دینی مسیحی حکم می راندند، مطمئنا بومیان آمریکا از آزادی برای عبادت برخوردار نبودند. این در حالی است که بومیان بی شماری در آمریکای جنوبی و مرکزی توسط پرتقالی ها و اسپانیایی های کاتولیک به این بهانه که بی تمدن و غیر مسیحیند، کشته شدند؛ چه رسد به این که در انجام عبادات آزاد بوده، از حقوقی نیز برخوردار باشند.
این نگرش محدود به قرن های شانزدهم و هفدهم نبود. در دوره های متأخرتر در اروپا درخواست های بسیاری در اروپا در مورد حق مسلمانان برای عبادت آزاد مطرح شد. دولت های اروپایی گاهی به دلایل سیاسی از پذیرش این درخواست ها حمایت می کردند، در حالی که مراجع کلیسای محلی با آن مخالف بودند. این نکته معروف و مشهور است که چقدر طول کشید تا سرانجام اجازه ساخته شدن یک مسجد در شهر رم، یعنی جایی که ده ها هزار نفر مسلمان در آن زندگی می کنند، صادر شود و چه زد و خوردهایی همین الآن در حومه های شهر واشنگتن برای ساختن شعبه ای جدید از یک مدرسه اسلامی صورت می گیرد که البته مخالفت با ساختن این شعبه از سوی شهروندان عادی نبوده، که بیشتر آنان با این طرح موافقند، بلکه تعداد کمی از کشیشان مسیحی است که به رغم موافقت و حمایت بسیاری از کشیشان با ساختن این شعبه جدید همچنان با آن مخالفت می کنند.
هنگامی که از آزادی عبادت در جهان اسلام و غرب به معنای اسلامی- مسیحی و نه تنها به معنای سیاسی کلمه سخن می گوییم، باید با این موضوع با صداقت و بی طرفی روبرو شویم. امروزه در بیشتر نقاط جهان اسلام، مسیحیان به اندازه مسلمانان غرب از آزادی برای عبادت برخوردارند، گذشته از این که تأثیرات اقلیت های مسیحی در دارالاسلام بر مراجع مسلمان به مراتب بیش از تأثیرات مراجع مسلمان بر آنان بوده است. با این حال، جدیت در پایبندی به تعالیم دین، اجرای مناسک، باور داشتن به اصول اعتقادی دینی و عوامل مشابه دیگر مربوط به مسلمانان امروز، باید با اروپای سال 1400 میلادی مقایسه شود، نه اروپای امروزی. وضعیت ایرانیان، مصریان و سوری های مسلمان در خواندن نماز روزانه و یا رفتن به مسجد مانند وضعیت مردم بسیاری از کشورهای غربی و به خصوص اروپا که تنها ده درصد آنان به کلیسا می روند، نیست. آزادی عبادت برای مسیحیان در جهان اسلام باید در پرتو این واقعیت اساسی و با درک این نکته فهمیده شود که این آزادی به خاطر تحمیل سکولاریزم در جهان اسلام به وجود نیامده، بلکه از خود اسلام نشأت گرفته است.
دقیقا به همین دلیل است که هنگام بحث در مورد آزادی عبادت، عوامل دینی معینی وارد صحنه می شوند که در اسلام و مسیحیت یکسان نیستند، ولی باید به طور کامل مورد توجه قرار گیرند. مسیحیت در فلسطین به وجود آمد، نه در اروپا، و بر خلاف اسلام و یهودیت فاقد «سرزمین مقدس» (عبارتی که در قرآن به کار رفته، ولی در کتاب مقدس وجود ندارد) است. به همین ترتیب، فضای یک کلیسای مسیحی در مقایسه با فضای یک مسجد یا یک معبد هندو کارکردی کاملا متفاوت دارد. یک مسلمان یا یک هندو می تواند به استثنای زمان آیین عشای ربانی بدون مزاحمت برای مسیحیان وارد کلیسای سنت پیتر شود، حال آن که امکان ندارد یک مسلمان یا مسیحی بدون ایجاد مزاحمت جدی برای هندوها به یک معبد هندو وارد شود. در مورد عبادت گاه های اسلامی، مانند کلیسا، ورود به برخی از آنها در غیر از اوقات نماز اشکالی ندارد، حال آنکه باقی آنها که معمولا در کنار مقبره قدیسان مسلمان واقع شده اند، به روی غیر مسلمانان بسته می باشند.
لازمه احترام ادیان به یکدیگر این نیست که در پی همسانی و همانندی آنها باشیم و یا این همگونی را بر ادیان تحمیل کنیم، بلکه بدان معناست که به این اختلافات و به طور کلی تر به طرق مختلفی که امر قدسی خود را از آن طرق در عوالم مختلف متجلی می سازد، احترام بگذاریم. اکنون در داخل جهان اسلام منطقه ای وجود دارد که، بنابه اعتقادات اسلامی، خداوند از طریق پیامبر، آن را حرمی مقدس قلمداد کرده است. این حرم مکه و حومه آن تا مدینه را در بر می گیرد و تنها مسلمانان اجازه دارند که به این منطقه وارد شوند و مسیحیان نباید بر اساس نوعی مقابله به مثل سخت و خشک شکایت کنند که چرا مسلمانان با وجود داشتن اجازه برای رفتن به واتیکان به طور یکسان امکان ورود [به اماکن مقدسشان] را برای مسیحیان فراهم نمی کنند. این که امر قدسی در هر دین چگونه خود را متجلی می کند، به مشیت الاهی در مورد کسانی که حجیت آن دین را می پذیرند، بستگی دارد.
در اسلام، منطقه مقدس مکه و مدینه از این ویژگی بی نظیر برخوردار است، چنان که حرم های مشخصی مانند حرم مولای ادریس در فاس، رأس الحسین (ع) در قاهره، مقبره علی (ع) در نجف، مرقد علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم شیعیان در مشهد و غیره نیز همین ویژگی را دارند. اصولا خارج از چنین مناطقی، در نواحی دیگر جهان اسلام، اهل کتاب، از جمله مسیحیان، باید از آزادی عبادت برخوردار باشند؛ مشروط به این که این آزادی با اعمال فشار سیاسی و تسلط فرهنگی آمیخته نباشد. وقتی که ما وضعیت امروز جهان اسلام را در نظر می گیریم، متوجه می شویم که در اکثریت قاطع کشورهای اسلامی، از اندونزی و مالزی تا بنگلادش، پاکستان، ایران، عراق، ترکیه، آفریقای سیاه و تقریبا تمام کشورهای عربی به جز عربستان (و مناطق مشخصی از سودان)، مسیحیان در سایه حکومت اسلامی در انجام عبادات آزاد هستند. حملات گاه و بیگاه به مسیحیان، تقریبا نه به دلایل دینی، بلکه به دلایل سیاسی و اقتصادی است. این عوامل، نتیجه این واقعیت اند که مسیحیان محلی، در دو قرن گذشته و امروز، اغلب در مقابل مردم مسلمان از قدرت های حاکم غربی حمایت کرده اند. آنان اگرچه در اقلیت قرار دارند، از قدرت سیاسی و اقتصادی بیشتری نسبت به آنچه تعدادشان اجازه آن را می دهد، برخوردارند.
همچنین در مورد کسانی که اخیرا به دست مبلغان غربی به مسیحیت گرویده اند، باید یک عنصر فرهنگی را نیز لحاظ کرد. بر خلاف مسیحیان سنتی، مانند ارتدکس های سوریه، لبنان و اردن که کاملا خودشان را با فرهنگ عربی جوامعی که در آن زندگی می کنند، همسان می دانند، بسیاری از نومسیحیان تقریبا به لحاظ فرهنگی خود را غربی می دانند. آنان از این طریق تنفری طبیعی را پدید می آورند که تا حدی به تنفر مسیحیان در روستاهای کوچک انگلیسی از هندی ها و پاکستانی هایی که از نظر آنان از الگوهای زندگی نامأنوس و عجیبی تبعیت می کنند، شباهت دارد. اگر چه حتی در این مقایسه تفاوتی اساسی در میزان توانمندی دو طرف وجود دارد، قدرت هند و پاکستان در غرب به سختی با قدرت آمریکا و اروپا در شبه قاره هند قابل مقایسه است. اما به رغم این برخوردهای نادر، همچنان اکثریت مسیحیان در جهان اسلام از آزادی عبادت برخورداراند و تلاش های اخیر در آمریکا برای تصویب قانونی در حمایت از اقلیت ها (در حقیقت مسیحیان) باید به همان اندازه که برای حمایت از اقلیت های مسیحی در چین و جاهای دیگر انجام می شود، اقلیت های مسلمان را نیز در برخی از سرزمین ها مانند همین کشور مد نظر قرار دهد.
علاوه بر کشورهای اسلامی که در آنها مسیحیان تقریبا از آزادی کامل برای انجام عبادات برخوردارند، در طی دهه های اخیر در برخی از کشورهای دیگر در نتیجه آنچه قبلا ذکر شد و نیز به دلیل (وجود) برخی از نیروهای محلی خاص، این آزادی تا حدودی کاهش یافته است. نمونه ایند از این مسئله را می توان در کشور مصر مشاهده کرد. در این کشور قرن ها اقلیت 10 درصدی قبطیان در کنار اکثریت 90 درصدی مسلمانان با آرامش قابل توجهی زندگی کرده اند، ولی در سال های اخیر حملاتی علیه کلیساها و روستاهای قبطی صورت پذیرفته است. اما باید توجه داشت که بالاترین مراجع اسلامی این کشور نیز این حملات را محکوم کرده اند. این وضعیتی اسفناک است و باید هر چه زودتر اصلاح شود، لکن این نکته را نیز باید درک کنیم که موضوعات سیاسی و اقتصادی پیچیده ای هم هستند که به این مسأله مربوط می شوند و به هر حال این پدیده نباید به خاستگاهی برای مجادله بین اسلام و مسیحیت در گفتگوهای دوطرفه این دو که در راستای تفاهم بیشتر صورت می گیرد، مبدل شود؛ هم چنان که آسیب رساندن و سوزاندن مساجد مختلف در آمریکا در دهه گذشته نیز نباید موجب چنین جدالی گردد. گروه دیگری از کشورها نیز هستند که نبودن آزادی انجام عبادات در آنها را گروه های مسیحی غرب به عنوان موضوع دعوا مطرح کرده اند. اصلی ترین این کشورها عربستان سعودی و سودان هستند.
از آنچه قبلا گفته شد، این نکته به وضوح فهمیده می شود که وضعیت این دو کشور کاملا متفاوت است. مطمئنا در سودان مسیحیان زیادی وجود دارند که تماس نزدیکی با گروه های تبلیغی غربی دارند و از این گروه ها حمایت های نظامی و سیاسی دریافت می کنند، حال آن که اگر چه بین این دو دین برای جلب پیروان ادیان آفریقایی که هنوز در سودان وجود دارند، رقابت وجود دارد، لکن در این کشور جنگی در حال وقوع است که فراتر از نزاع بین اسلام و مسیحیت است. همچنین مسئله اعطای کمک مادی به گروه های تبلیغی که دارای شاخه های سیاسی می باشند، نیز مطرح است. تمامی این عناصر به طور طبیعی مسئله آزادی عبادت را در برخی مناطق که به سبب نبردها و رنج های دردناک آسیب دیده اند، تحت الشعاع قرار داده است. ادامه دادن به طرح وضعیت سودان (یا حتی عربستان سعودی) در غرب به عنوان دلیلی بر نبود آزادی عبادت در سراسر جهان اسلام حداقل نوعی تزویر و ریاکاری است و به سختی به ایجاد روابط بهتری میان دو دین کمک می کند. آدمی از خود می پرسد که اگر یکی از رهبران عمده مسلمانان با مسلمانان یک کشور غربی بدون اجازه مراجع سیاسی آن کشور دیدار کند، غرب چه واکنشی از خود نشان خواهد داد؟ کشمکش های استعماری که هنوز باقیند دقیقا باید آن گونه که هستند شناخته شوند و حداقل کسانی که به طور جدی خواستار تجدید روابط بین دو دین هستند، نباید از آنها بهره برداری دینی کنند.
در مورد عربستان سعودی، همان طور که قبلا گفته شد، منطقه استراتژیک این کشور [مکه و مدینه] دارای وضعیت خاصی است که به ساختار دین اسلام مربوط است و [وضعیت فوق] طبق این ساختار، نمی تواند توسط مسلمانان اعم از سعودی یا غیر سعودی تغییر کند. این واقعیت که فرهنگ سعودی به تمام قلمرو تحت اختیار خود این گونه [مانند مکه و مدینه] می نگرد موضوع دیگری است که در سنت های تاریخی نیرومند [این فرهنگ] ریشه دارد و مردم این کشور باید این سنت ها را ارزیابی و روی آنها کار کنند. این استدلال که چون هیچ کلیسایی در عربستان سعودی وجود ندارد، پس نباید به سعودی ها اجازه ساختن مسجد در غرب داده شود، کاملا نادرست و مانند این است که مسلمانان بگویند از آنجایی که واتیکان اجازه (ساختن) مساجد را در شهر واتیکان نمی دهد، پس نباید هیچ کلیسای کاتولیکی در جهان اسلام وجود داشته باشد.
آزادی عبادت مسئله تغییر دین و ارتداد را نیز در برمی گیرد. مبلغان مسیحی اغلب از مسلمانان به دلیل زدن برچسب ارتداد (که مطابق شریعت اسلامی، مجازات آن مرگ است) به مسلمانانی که از اسلام به مسیحیت گرویده اند، انتقاد می کنند؛ اولا باید بگوییم که اگر این مسئله به طور جدی در طول تاریخ و به خصوص در دوران جدید ترویج می شد، هیچ یک از مسیحیان سیاه آفریقایی، بنگلادشی و پاکستانی که در اصل مسلمان بوده اند و اکنون تحت عنوان مسیحی در جهان اسلام زندگی می کنند، وجود خارجی نداشتند. ثانیا حکم شریعت اسلامی درباره ارتداد در شرایط حضور دولت اسلامی معتبر بوده که در این شرایط عدول از اسلام، نه نشانه یک عمل دینی، بلکه نوعی خیانت به حکومت محسوب می شد.
وضع و حال این زمانه، تجدید نظر درباره این موضوع را در پرتو اصول تغییر ناپذیر شریعت ضروری می سازد. این اصول تغییر ناپذیر اکنون باید برای اوضاعی به کار گرفته شوند که به مسئله خیانت به کشور که در بسیاری از کشورهای غربی نیز تا امروز مجازات آن مرگ است، مربوطند. در واقع، جنبشی در میان مراجع سنتی فقه اسلامی برای ملاحظه دوباره و تجدید نظر در مورد جایگاه و منزلت تغییر دین مسلمانان در اوضاع امروزی در جریان است. این مشکل هنوز به راه حل نهایی خود دست نیافته است، لکن فرایند پرداختن به آن در مصر، ایران و کشورهای دیگر آغاز شده است. البته وضعیت این مسئله هنوز از آنجایی که بعد سیاسی آن به هیچ وجه از بین نرفته، بسیار بغرنج است. این بعد را در توجه شدید محافل غربی به حقوق انسانی مسیحیان پاکستانی، حتی در صورت افترا به پیامبر اسلام توسط آنان، می توان مشاهده کرد. این کار تحت عنوان دفاع از آزادی بیان انجام می شود، حال آن که همین محافل نسبت به حق آزادی بیان برای شهروندان مسلمان این کشورها تا زمانی که دولت های آنها طرفدار غرب باشند کم توجهی می کنند.
به هر حال، مسلمانان و مسیحیان همگی باید در تمام مذاکرات مربوط به آزادی عبادت، نکاتی که در اینجا به طور خلاصه مورد بحث قرار گرفت، و حقایق مربوط به این موضوع را از جمله تعداد زیاد کلیساهای مسیحی موجود در جهان اسلام را به خاطر داشته باشند. همچنین باید به این نکته نیز توجه داشت که مسلمانان غرب با توجه به تعداد زیادشان از قدرت سیاسی و اقتصادی بسیار اندکی برخوردارند، حال آن که در جهان اسلام و نیز در بسیاری از کشورهای آفریقایی، یعنی در جایی که هنوز دولت ها از حمایت قدرت های غربی برخوردارند، دقیقا عکس این مطلب صادق است. به علاوه، همان طور که به زودی خواهیم دید، فعالیت های تبلیغی اغلب، با سلطه طلبی سیاسی نیروهای بیگانه توأم است، به طوری که عکس العمل های مسلمانان علیه چنین پدیده ای را نباید با تحدید آزادی انجام عبادات خلط کرد.

فعالیت های تبلیغی

روشن است که یکی از دائمی ترین موضوعات گفتگوی اسلام و مسیحیت فعالیت های تبلیغی است. هم مسلمانان و هم مسیحیان خود را دارای رسالت جهانی می دانند و لذا در نقاط بسیاری از جهان رقیب یکدیگر محسوب می شوند. اما در این برهه تاریخی بین دو طرف از لحاظ قدرت و ثروت چنان اختلافی وجود دارد که تنها می تواند به مشاجره جدی و حتی در برخی مناطق به درگیری منجر شود. قرن ها رقابت هلال و صلیب به خصوص در جهان مدیترانه ای وجود داشته است. هر طرف علاوه بر پیام دینیش قدرت نظامی و فرهنگ متمایز خاص خود را دارا بود، اما حتی در مناطق جنگی تجارت ادامه یافت و [دو طرف] با یکدیگر تبادل نظر می کردند. مسیحیان در حالی که کتاب مقدس به همراه داشتند، به جهان اسلام آمدند و با قطع نظر از جنگ های صلیبی بسیاری از آنها خواستار آن بودند که به محبت و تنگدستی مسیح جامه عمل بپوشانند. سپس در دوران استعمار، قدرت هایی در غرب پا به عرصه نهادند که از سویی از مبلغان و کتاب مقدس حمایت می کردند و از سوی دیگر شمشیر به دست داشتند. اگر به یاد داشته باشیم، مبلغان مسیحی در طول دوران استعمار تقریبا همیشه توسط قدرت نظامی غرب حمایت می شدند و حتی دولت هایی مانند فرانسه که در داخل مرزهای خودش به آزار و اذیت کاتولیک ها می پرداخت، از این قاعده مستثنا نبودند.
بلافاصله پس از این مرحله، جنگ های صلیبی پزشکی و آموزشی رخ داد که در نتیجه آن، وحدت و انسجام تمدن اسلامی منهدم شد. برخی از مکاتب تبلیغی مسیحی حتی زمانی که سکولاریزه شدند، همچنان به عنوان مراکز اصلی فعالیت تبلیغی به کار خود ادامه دادند، اگرچه این فعالیت هم اکنون دیگر فعالیتی به نفع انسان گروی سکولار بود. در واقع بسیاری از مبلغان از نابودی ایمان شاگردان مسلمانشان خشنود بودند، حتی اگر این امر به مسیحی شدن آنان نمی انجامید. تصادفی نیست که برخی از خطرناک ترین ملی گرایان مخالف با غرب در جهان اسلام، ملی گرایی سکولار را از این مکاتب تبلیغی آموخته اند. در طی دهه های اخیر، فعالیت تبلیغی مسیحی افزایش یافته است؛ اما هم اکنون اغلب با منفعت طلبی و مصرف زدگی جاری غرب توأم است و تا حد امکان از تنگ دستی و فقری که توسط مسیح یا قدیس فرانسیس آسیزی تبلیغ می شد، فاصله گرفته است.
به دلیل ترکیب فریبنده اشیای مادی فریبنده با شکل تضعیف شده مسیحیت، افراد زیادی نسبت به اسلام عشق می ورزند. با وجود تمام تزریقات مالی، کتابخانه ها، مزایای استخدامی و ثروت در یک طرف (مسیحیان) و نبود این امکانات در طرف دیگر میدان مسابقه که در قرن های پیش صاف بود، به گونه ای که به نفع مسلمانان است تخریب شده و عصبانیت و عکس العمل مسیحیان متمول تر را برانگیخته است، به خصوص در مواقع بحران اقتصادی که نمونه آن را در وقایع اخیر اندونزی می توان مشاهده کرد. به اذعان هر دو طرف، بحث کاملا صادقانه درباره مسئله فعالیت تبلیغی دارای بیشترین اهمیت است. هر کدام از دو طرف ضرورتا باید آزادی شهادت و گواهی نسبت به ایمان خود را در جایی که دیگری بر آن مسلط است، جایز بداند. اما باید به مسائل دیگری نیز بپردازیم.
این مسائل از ارتباط تنگاتنگ پیشین بین فعالیت تبلیغی و استعمار که برخی آن را امپریالیزم فرهنگی خوانده اند، ناشی می شود. امروزه مسیحیت از موقعیت برتری که زمانی در غرب داشت، محروم شده است و چه بسا نیازمند آن باشد که مبلغانی را برای احیای مسیحیت به غرب بفرستد، لکن هنوز اگر مبلغان مسلمان در کشورهای غربی فرودگاه های اختصاصی داشته باشند و یا اگر مسیحیان مشاهده کنند که فرزندان اغلب نخبگان اجتماعی، سیاسی و فکریشان به مدارسی می روند که به لحاظ مالی نه از طریق مسلمانان محلی بلکه از سوی دولت های مسلمان خارجی حمایت می شود، به شدت اعتراض خواهند کرد. در این موضوع حساس، فرهنگ جدید غربی نیز به طور نگران کننده ای حضور دارد. این فرهنگ اگرچه در اکثر ویژگی های اساسی خود سکولار است و عمدتا با دین ضدیت دارد، لکن در طی قرن های اخیر توسط مسیحیت غربی به طوری از آن حمایت شده و در بین مسلمانان تبلیغ شده که گویا [پدیده ای] مسیحی و بخشی از پیام مسیح است.
هنگامی که نوبت آن می رسدکه آفرینش حضور واقعی مسیحی در میان مسلمانان در دوره جدید را در نظر بگیریم چهره هایی مانند پیر دی فوکو و لویی ماسینیون به راستی چهره هایی استثنایی بوده اند. حقیقتا موانع اصلی موجود بر سر راه تفاهم بین مسلمانان و مسیحیان از میان برداشته نخواهد شد، مگر آن که حضور آنچه ما گاهی آن را «شریک خاموش سوم» خوانده ایم، در گفتگوی جاری بین اسلام و مسیحیت، یعنی تجدد گرایی در تمام حالت ها و نمودهای آن به طور کامل و بی کم و کاست در نظر گرفته شود.

دیدگاه های متفاوت اسلام و مسیحیت در قبال تجددگرایی

عجیب است که علی رغم کتاب ها و مقالات بی شماری که از یک سو درباره تجدد گرایی اعتقادی در مسیحیت و از سوی دیگر در زمینه رابطه اسلام و تجدد گرایی نوشته شده، تا کنون کمتر به نقش تجدد گرایی، این «شریک خاموش سوم» در تمامی نمودهایش، در گفتگوی بین اسلام و مسیحیت، به طور عمیق توجه شده است. در اردوگاه مسیحیان کسانی هستند که به اسلام به این دلیل معترضند که با صفوف مسیحیت متجدد و امروزی همراه نمی شود. آنان اسلام معاصر را نیز مطابق با این نظر ارزیابی می کنند. در حقیقت، اکثر مطالعات غربی درباره اسلام کاملا با این تعصب ناگفته همراه است که تجددگرایی نیروی مثبتی است که نه به عنوان یک دشمن، بلکه به عنوان منشأ رقابت باید جدی گرفته شود. نتیجه [چنین دیدگاهی] این است که حقائق اسلامی از راه میزان مطابقت شان با تجدد گرایی مورد ارزیابی و داوری قرار گرفته و نسبت به آنچه از سوی تجدد گرایی در مورد مسیحیت و نقش آن در جوامع غربی در طی قرن های اخیر انجام شده، کم توجهی می شود.
هر مسلمانی که از راست اندیشی دینی در کلی ترین و وسیع ترین معنای آن منحرف می شود، بلافاصله در محافل غربی، به عنوان کسی که احتمالا مارتین لوتر بعدی خواهد بود، بزرگ نمایی می شود و کسانی که از هنجارهای سنتی جدا نمی شوند، هرچند هم که فکر آنها عمیق باشد، معمولا از سوی دانشمندان غربی نادیده گرفته می شوند. این دانشمندان معمولا آموخته اند به جای دوام و ثبات به مطالعه تحولات و تغییرات بپردازند و صفت «مهم» را تنها به آنچه تغییر می کند نسبت می دهند، نه آنچه بر دوام و بقا تأکید دارد. متفکران جدی مسلمان از این مطلب در شگفتند که الاهیات مسیحی غربی چگونه به خود اجازه می دهد که به طور جدی تحت تأثیر تمایلات فلسفی زودگذر و علم گرایی ای که اکنون ادعای خود را به عنوان یک دین رقیب در دنیای مدرن تحکیم کرده، قرار گیرد؟
مسلمانان با مقایسه مسیحیت و اسلام در توضیح این مطب که چرا تنها در طی چند دهه پایه های الاهیات مسیحی تا این اندازه دچار تحولات اساسی شده اند، متحیر می شوند. این تحولات اگرچه در تمامی محافل مسیحی اتفاق نمی افتد، حداقل در لایه های لیبرال مسیحیت که معمولا پرچمداران انجام گفتگو با اسلام هستند رخ می نماید. مسیحیان متجدد و طرفدار وحدت ادیان که معمولا لیبرال هستند، اغلب با هم کیشان خود در تقابل بوده اند، لکن در میان مسلمانان وحدت گرایی مشابهی که با تجدد گرایی یکسان گرفته شود وجود ندارد. اگر از تعداد کمی از دانشمندان مسلمان تجدد زده صرف نظر کنیم، اکثر مسلمانانی که به گفتگو با مسیحیت علاقه مند هستند، بر آنچه می توان آن را وحدت گرایی قرآنی نامید و سنت طولانی صوفیه و شریعت اسلامی تکیه کرده اند.
اگر این افراد با مخالفت هم کیشان خود مواجه می شوند، این مخالفت از سوی مسلمانانی ابراز شده که تحت تأثیر اصلاح طلبی جاری و شناخته شده در غرب به اهمیت پیام جهانی قرآن توجه ندارند. بنابراین، بحث و گفتگو در دو جهان معاصر اسلام و مسیحیت تحت شرایط کاملا متفاوتی در جریان است. یک مسیحی که خواستار فهم دیدگاه اسلام در مورد ماهیت خداوند، نبوت، معاد، مناسک و... است، ممکن است بخواهد به مکاتب تفسیری مختلفی مانند اهل سنت، شیعه، صوفیه، اشاعره و مانند آنها رجوع کند، اما او می تواند مطمئن باشد که اگر هر کدام از این شاخه های درخت بارور تفکر اسلامی را انتخاب کند، مجبور نخواهد بود با مشکل تغییر فهمش از این اصول دین، از قرنی به قرن دیگر دست و پنجه نرم کند، حال آن که یک مسلمان باید با تغییرات عظیمی که از قدیس توماس تا متکلمان کاتولیک جدید یا از جاناتان ادواردز تا مبلغان جدید پروتستان رخ داده است، مواجه شود.
در مسیحیت، بر اساس روش سنتی الاهیات پروتستان و کاتولیک و نیز برخی دیدگاه های جدید در مورد الوهیت، در الاهیات تکاملی تیاردوشاردن یا الاهیات پویشی جان کاب که توسط آلفردنورث وایتهد به او منتقل شده، بدعت هایی در فهم خداوند وجود دارد، لکن در اسلام چیزی که با این بدعت ها قابل مقایسه باشد نمی توان یافت. مسلما هر دینی تاریخی دارد که این تاریخ ذاتا محرک آن است و مختص به آن می باشد. اما در انجام گفتگوی دینی بین دو دین باید به روشنی این نکته را فهم کرد که چگونه «اصول تحول» که از حوزه سکولار نشأت گرفته اند، بر یک طرف یا هر دو طرف گفتگو تأثیر گذاشته اند یا همچنان اثر می گذارند. اگر پس از بحث های طولانی، مسلمانان و مسیحیان به فهم مشترکی درباره ماهیت وحی برسند، این فهم مشترک در صورتی که دیدگاه های یکی از دو طرف مدتی بعد به طور جدی تغییر کند، فایده چندانی نخواهد داشت.
برای یک مسلمان (الله) همچنان بر عرش خود مستولی است و بر جهان حکم می راند و این فرد مسلمان به سختی می تواند درک کند که چرا اکنون مسیحیان بعد از دو هزار سال نیازمند بحث در مورد جنسیت، ثبات و کمال خداوند هستند و چرا دیدگاه های اساسی مسیحی هر چند سال یک بار تغییر می کنند. در طی قرن های متوالی، مسیحیت غربی خود را با تمدن غربی و نگرش دنیاگرایانه آن پیوند زده است. این نگرش بر اساس انسان گرایی سکولار، عقل گرایی، تجربه گرایی، ملی گرایی، تکامل گرایی، علم گرایی و شکاکیت، پی ریزی شده است. این مسیحیت غالبا از پیوند با ادیان دیگر که هنوز در جهانی مقدس تنفس می کنند، اجتناب کرده و اغلب ترجیح داده است که سکولاریست های غربی ضد دین با افراد مذهبی غیر مسیحی پیوند یابند. مسلما مسیحیت غربی خود مسئول انتخاب این وضعیت و یا حداقل بخش اعظم آن می باشد و نمی توان آن را اسلام یا هیچ دین دیگری مربوط دانست. اما اگر فراتر از شعارها و ژست های دیپلماتیک، گفتگویی عمیق بخواهد صورت بگیرد نتایج این مشکل باید به طور جدی مورد ملاحظه قرار گیرد.
فهم این مطلب که چگونه پادشاهی انسان در غرب جایگزین پادشاهی خدا شد. موضوعی است که برای تمامی گفتگوهای دینی آینده بین اسلام و غرب اهمیت بسیاری دارد. مسلمانان عموما از معنای عمیق تر تجدد گرایی و قوه محرکه ای که تمدن قرون وسطایی مسیحی را که مانند اسلام بر ایمان مبتنی بود به جهانی مدرن و بعد پست مدرن تبدیل کرد، بی خبراند. بسیاری از متفکران اسلامی که بیشتر سنتی هستند در گفتگوهایشان با الاهیدانان مسیحی به گونه ای می اندیشند و عمل می کنند که گویی با قدیس بوناونتورا، قدیس توماس و نیکولای کوزایی مواجه هستند و این متفکران اسلامی علی رغم این که دنیای غرب دو قرن بر جهان تسلط داشته است، هنوز از فهمی عمیق نسبت به تجدد گرایی محرومند. برای از بین بردن این مانع در گفتگوها درک کامل آن «شریک سوم که به ظاهر ساکت است»، ضروری می باشد و باید توجه داشت که این شریک سوم اگرچه صدای آن به ظاهر به گوش نمی رسد، اصلا ساکت نیست و در واقع از تأثیر فراگیری برخوردار است.
آنچه لازم و ضروری است این است که هر دو طرف گفتگو کاملا حضور تجدد گرایی را در گفتگوهای اخیر دینی درک کنند. آنان باید متوجه این مطلب نیز باشند که چگونه تجدد گرایی در سطوح مختلف از سطوح کلامی محض گرفته تا سطوح سیاسی و اجتماعی و علمی و تکنولوژیک، این گفتگوها را تحت تأثیر خود قرار می دهد. آنچه مهم است، نه تنها فراهم آوردن امکان تفاهم بهتر میان دو دین، بلکه علاوه بر آن قادر ساختن هر طرف بر فهم چگونگی و چرایی تأثیر یا عدم تأثیر فشارهای تجدد گرایی بر طرف دیگر است. مسلما آینده تاریخ دینی جهان بسته به این است که ادیان در پرتو تعالیم و اصول تغییر ناپذیر و مقدس خودشان نسبت به تجدد گرایی در جهان چه نگرشی دارند. نمی توان مطمئن بود که این نگرش در میان مسیحیت و ادیان غیر مسیحی یکسان خواهد بود و حداقل تا کنون به طور حتم در مورد مسیحیت غربی در مقایسه با ادیان دیگر غیر مسیحی و حتی مسیحیت ارتدکس و یهودیت که در تجلی غربی خود یک استثناء می باشد، یکسان نبوده است.
اما مسلم است که کوشش عقلانی و جدی برای تبیین تأثیر نظرات تجدد گرا و پساتجدد گرا بر گفتگوهای دینی ضروری است. این نظرات درباره ماهیت خداوند و انسان، عقل و شناخت، معنای زندگی، ساختار و منشأ جهان و تعداد زیادی از موضوعات اساسی دیگر ابراز شده اند. این موضوعات در کانون توجه تمامی ادیان نیز قرار دارند و بنابراین امکان ندارد که بر گفتگوی مسلمانان و مسیحیان بی تأثیر باشند. در این تلاش باید به تفاوت اساسی روش ها توجه داشت. در این شیوه، نظرات فوق که در نتیجه روشنگری اروپا به وجود آمدند و ادعا کردند که دارای کاربردی جهانی هستند، از یک سو مسیحیت و از یک سو اسلام را تحت تأثیر قرار داده اند. اگر بخواهیم استعاره یک ازدواج شاد را به معنای مسیحی آن، به عنوان هدف گفتگوی دینی جدی بین اسلام و مسیحیت به کار ببریم در اینجا حتی بیش از زندگی عادی انسان یک «زندگی عشقی سه نفره» غیر ممکن و به لحاظ دینی غیر قابل قبول است. حضور چنین چیزی در ازدواج پذیرفته شده از سوی مسلمانان نیز قابل قبول نیست، زیرا این عنصر سوم از آنجا که ماهیتی سکولار دارد، متعلق به جهان دینی نیست و نمی تواند در یک ازدواج دینی شرکت داشته باشد، بلکه شریک سوم باید آنچنان که هست شناخته شود و نباید به او اجازه داد که روابط اسلام و مسیحیت را دیکته کند، چرا که با حضور این «شریک ساکت» روابط این دو همیشه در سطح اعتقادی لرزان و بی ثبات باقی خواهد ماند، هرچند که همواره توافق های سودمندی می تواند در سطح سیاسی و اجتماعی و عملی صورت گیرد.

نتیجه

نباید موانع مذکور را مشکلاتی ناگشودنی دانست. ما در این جا برای این که واقعیت اوضاع فعلی را فراتر از جزئیات سیاسی و رفتار دیپلماتیک نشان دهیم، از این موانع بحث می کنیم و هدف ما ایجاد یأس و ناامیدی نیست. قبل از حل کردن مشکلات باید آنها را با صداقت کامل تبیین کنیم. در واقع، به گمان ما اگر نیت پاک، حقیقت طلبی و سعه صدر را به جای هوا و هوس و تعصب و قدرت طلبی، پیشه خود سازیم، اکثر این موانع را می توانیم از پیش رو برداریم. آنچه مهم است این است که قبل از هر چیز دیگری، مابعدالطبیعه جهانی و خرد جاودانه را درک کرده و بپذیریم. در پرتو این مابعدالطبیعه و خرد است که حداقل برای افراد معدودی که شمول گرا هستند، این امکان به وجود می آید که بر شمول حقیقت تأکید کنند و در عین حال، هر کدام از تجلیات حقیقت را به عنوان یک تجلی منحصربه فرد به رسمیت بشناسند و بپذیرند که هر یک از این تجلیات از آنجا که ثمره اراده الاهی است و برخی از جنبه های خرد او را منعکس می کند، باید عمیقا محترم داشته شود.
همچنین ضروری است که آیات ذیل را از منابع اسلامی و مسیحی همواره به یاد داشته باشیم: «و ما الحیوة الدنیا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خیرللذین یتقون؛ و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست و قطعا سراى بازپسين براى كسانى كه پرهيزگارى مى‏ كنند بهتر است آيا نمى ‏انديشيد.» (انعام/ 32) و نیز «ابتدا ملکوت خدا و عدالت او را بطلبید که این همه به شما مزید خواهد شد.» (انجیل متی 6/33) بنابراین مقدم داشتن مصلحت دنیوی بر آرمان اساسی دین که در مسیحیت عبارت است از زندگی کردن مطابق با مشیت الاهی و مرگ همراه با عنایت و لطف الاهی (به معنای اعتقادی کلمه) گناه و خطا محسوب می شود. همچنین برای مسیحیت که تجدد گرایی برای اولین بار در قلمرو آن متولد شد و پرورش یافت و نیز برای مسلمانان تجدد زده، فهم این نکته که به هیچ وجه نمی توان بین اسلام و مسیحیت از یک سو و انسان گرایی سکولار و لاادری گرا از سوی دیگر صلح ایجاد کرد، لازم و ضروری است.
آتش و آب را نمی توان با یکدیگر آشتی داد. همزمان با فراگیر و کوبنده تر شدن چالش های دنیای جدید، و با تهدید جدی تر مفهوم دینی زندگی توسط بحران های بی سابقه، از تخریب محیط طبیعی گرفته تا بی حرمتی کامل نسبت به حیات از طریق نفوذ تکنولوژی به ساختارهای شبکه های آن، مسیحیان و مسلمانان درخواهند یافت که آنها خیلی بیش از امور اختلافی شان دارای مشترکات هستند. تقابل میان دو دین هنوز در کشورهایی مانند اندونزی، سودان، آلبانی و نیجریه ادامه دارد، لکن می توان این رقابت ها و تقابل ها را از طریق درک خطری بزرگتر، یعنی جهانی شدن نوعی مصرف گرایی آزمندانه از میان برداشت. این مصرف گرایی هر چه بیشتر در حال بلعیدن نفوس مردان و زنان و تخریب چارچوب حیاتی است که وجود انسانی در روی زمین به آن بستگی دارد.

منـابـع

مقاله گفتگوي اسلام و مسيحيت- مجله هفت آسمان- شماره 21

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد