تعلیم اسماء به آدم از طرف خداوند (مقصود از اسماء)

فارسی 7192 نمایش |

مقام آدم

مقام بلندی که قرآن، پس از مقام نبوت و اصطفا، برای آدم بر می شمرد مقام تعلیم اسما است؛ اسمای الهی را بدو تعلیم داد تا او به دیگران بیاموزد: «و علم آدم الاسماء کلها؛ (خدا) علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نام گذاری موجودات] را به تمامه به آدم آموخت.» (بقره/ 31) و نیز در آیه دیگری می فرماید: «فتلقی آدم من ربه کلمات؛ پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت.» (بقره/ 37) یکی از عوامل که سبب عزت و مقام برای انسان می شود، علم است و مهمتر از علم، معلم است، کم نیستند انسان های که مباهات می کنند به تعلیم نزد شخصیت های مهم علمی جهان، مثلا گفته می شود، شاگردان سقراط، ارسطو، بوعلی سینا، فارابی، امام خمینی،... حال اگر این معلمین برگزیده خدا باشند و علمشان به بن بست نرسد، مثل پیامبران و ائمه اطهار (ع) قطعا جای مباهات و افتخار بیشتری دارد و اگر این واسطه برداشته شود و مستقیما خداوند معلم انسان باشد ارزش آن قابل اندازه گیری نیست، و این که خداوند اول معلم انسان (حضرت آدم(ع)) است، به عنوان یکی از بزرگترین شئونات و مقامات انسان محسوب می شود، مضافا بر این که در این مکتب، انسان چیزی را آموخت که موجب برتری او از ملائک و سایر مخلوقات شد. بنابراین از دو جهت انسان در این مسئله دارای مقام شد.
1- اولین شاگرد مکتب الهی گشت.
2- در این مکتب چیزی را آموخت که سبب برتریش نسبت به سایر مخلوقات گشت.
در مسئله تعلیم آدم (ع) به دست خدا، و به طور کلی تعلیم انسان به دست خدا، در قرآن کریم آیات متعددی وجود دارد، از جمله:
1- «الذی علم بالقلم* علم الانسان مالم یعلم؛ آن خدایی که بشر را علم نوشتن با قلم آموخت و به آدم آنچه را که نمی داشت تعلیم داد.» (علق/ 4- 5)
2- «الرحمن* علم القرآن* علمه البیان؛ خدای مهربان به رسولش محمد (ص) قرآن آموخت و به انسان تعلیم نطق و بیان داد.» (الرحمن/ 1- 3)
3- «علمتم مالم تعلموا انتم و لااباؤکم؛ آنچه را شما و پدرانتان نمی دانستید از آن بیاموختید.» (انعام/ 91)
4- «فاذکرو الله کما علمکم مالم تکونوا تعلمون؛ خدا را یاد کنید زیرا او شما را بیاموخت آنچه را که نمی دانستید.» (بقره/ 239)

مقصود از اسماء

منظور از «اسماء» تنها یک سلسله اسامی و نامهای بدون معنا نیست؛ بلکه منظور حقایق و اسرار عالم هستی است؛ یعنی، منظور معانی این اسما و مسماهای آنها بوده است. اگر تنها نامها و الفاظی بدون معنا بود که برای آدم، افتخاری به حساب نمی آمد. آدم با فراگیری این علوم، امکان آن را یافت که از مواهب مادی و معنوی این جهان، در مسیر تکامل خویش بهره گیرد. همچنین آدم، استعداد نامگذاری اشیاء را فرا گرفت که این نیز خود نعمت بزرگی است و اصولا اگر این نامگذاریها نبود، علوم و معارف از گذشتگان به آیندگان انتقال نمی یافت. البته تعلیم اسما بدین معنا نیست که کلاسی بود و یکی به آدم یاد داده شد؛ بلکه بدین معنا می باشد که او، استعداد فراگیری این حقایق را یافت و این گونه آفریده شد.
بنابراین اسماء یا مسماهای اسمایی که خدا به آدم تعلیم کرده، یک سلسله موجودات زنده و صاحب شعور بودند که در پشت پرده غیب از نظرها مستورند. (زیرا ضمیر «هم» معمولا به جمع عاقل برمی گردد) و البته اطلاع آدم بر اسماء آنها مانند اطلاع ما از نام های اشیاء مختلف نبوده است، بلکه علمی بوده توأم با کشف حقیقت وجود آنها. و معنای مسماهای آن اسم ها، حقایق خارجی و یا موجودات مخصوصی هستند که در پشت پرده غیب [غیب آسمان و زمین] مخفی بوده و علم آنها برای موجود زمینی و خاکی مانند آدم (ع) امکان داشته است، در حالی که برای فرشته ها امکان نداشته به علاوه این علم در احراز مقام خلیفةاللهی نیز دخالت داشته است. ملائکه امکان و استعداد دریافت این علم را نداشته اند، نه این که خدا به آنها این علم را نداده، که اگر می داد با آدم فرقی نداشته و شایسته مقام خلافت الهی می شدند، اگر ملائکه امکان دریافت این علم را داشتند، اما خدا به آنها نمی داد، بلکه به آدم می داد دیگر این فضیلتی خاص آدم نبود، زیرا پس از این که آدم به آن اسماء خبر داد باید ملائکه هم به آنها عالم می شدند و با آدم در این امر مساوی می گشتند، پس زمانی این مسئله برای آدم (ع) فضیلت و برتری نسبت به ملائکه است که ملائکه حتی پس از انبیاء (خبر دادن) آدم (ع) هم نتوانند به آن عالم شود.

مراد از علم به اسماء

مسمیاتی که خداوند آنها را به حضرت آدم آموخت، حقائق و موجودات خارجی و دارای حیات و علم بوده اند؛ «و علم آدم الأسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة؛ و همه نام ها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت.» (بقره/ 31) این جمله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهای آنها موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمی است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنکه آدم به ملائکه خبر از آن اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم دانای به آن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوی باشند، برای اینکه هر چند در این صورت آدم به آنان تعلیم داده، ولی خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولا نباید احترام بیشتری داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامی بدارد، و ای بسا ملائکه از آدم برتری و شرافت بیشتری می داشتند. و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه به صرف اینکه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالی است؟
که خدا به یک انسان مثلا علم لغت بیاموزد، و آن گاه وی را به رخ ملائکه مکرم خود بکشد، و به وجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برتری دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگی او پیش رفته اند که، «لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون؛ از سخن خدا پیشی نمی گیرند، و به امر او عمل می کنند.» (انبیاء/ 27) آن گاه به این بندگان پاک خود بفرماید که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟ آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر درخواست این مقام را می کنید، مرا از لغت ها و واژه هایی که بعدها انسانها برای خود وضع می کنند، تا به وسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید. علاوه بر اینکه اصلا شرافت علم لغت مگر جز برای این است که از راه لغت، هر شنونده ای به مقصد درونی و قلبی گوینده پی ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کسی را می دانند، پس ملائکه یک کمالی ما فوق کمال تکلم دارند.
سخن کوتاه آنکه معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمی که خدا به وی آموخت، غیر آن علمی بود که ملائکه از آدم آموختند، علمی که برای آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود، و برای ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایی شد، به خاطر همین علم به اسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، وگرنه بعد از خبر دادنش، ملائکه هم مانند او باخبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمی نداریم «قالوا سبحانک لا علم لنا إلا ما علمتنا؛ گفتند: پاکی تو راست، ما را دانشی جز آنچه به ما آموخته ای نیست.» (بقره/ 32) اعیان وجودهای آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانی برای هر چیزی می گذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیده ها که برای آدم معلوم شد، حقایقی و موجوداتی خارجی بوده اند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نیز موجوداتی بوده اند که در پس پرده غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین نهان بوده اند، و عالم شدن به آن موجودات غیبی، یعنی آن طوری که هستند، از یک سو تنها برای موجود زمینی ممکن بوده، نه فرشتگان آسمانی، و از سوی دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است.
کلمه ی (اسماء) در جمله "و علم آدم الأسماء کلها"، از نظر ادبیات، جمعی است که الف و لام بر سرش در آمده، و چنین جمعی به تصریح اهل ادب افاده عموم می کند، علاوه بر اینکه خود آیه ی شریفه با کلمه ی (کلها، همه اش) این عمومیت را تاکید کرده. در نتیجه مراد به آن، تمامی اسمایی خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشود، چون در کلام، نه قیدی آمده، و نه عهدی، تا بگوئیم مراد، آن اسماء معهود است.از سوی دیگر کلمه (عرضهم، ایشان را بر ملائکه عرضه کرد)، دلالت می کند بر اینکه هر یک از آن اسماء یعنی مسمای به آن اسماء، موجودی دارای حیات و علم بوده اند، و در عین اینکه علم و حیات داشته اند، در پس حجاب غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند. گو اینکه اضافه غیب به آسمانها و زمین، ممکن است در بعضی موارد اضافه تبعیضی باشد، ولکن از آنجا که مقام آیه ی شریفه مقام اظهار تمام قدرت خدای تعالی، و تمامیت احاطه او، و عجز ملائکه، و نقص ایشان است، لذا لازم است بگوئیم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زید) اضافه ملکی باشد. در نتیجه می رساند که اسماء نامبرده اموری بوده اند که از همه آسمانها و زمین غایب بوده، و به کلی از محیط کون و وجود بیرون بوده اند.
وقتی این جهات نامبرده را در نظر بگیریم، یعنی عمومیت اسماء را، و اینکه مسماهای به آن اسماء دارای زندگی و علم بوده اند، و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند، آن وقت با کمال وضوح و روشنی همان مطلبی از آیات مورد بحث استفاده می شود، که آیه: «و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه، و ما ننزله إلا بقدر معلوم؛ هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه های آن هست، و ما از آن خزینه ها نازل نمی کنیم، مگر به اندازه معلوم.» (حجر/ 21) در صدد بیان آن است. چون خدای سبحان در این آیه خبر می دهد به اینکه آنچه از موجودات که کلمه (شی ء- چیز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آید، نزد خدا از آن چیز خزینه هایی انباشته است، که نزد او باقی هستند، و تمام شدنی برایشان نیست، و به هیچ مقیاسی هم قابل سنجش، و به هیچ حدی قابل تحدید نیستند، و سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت می پذیرند، و کثرتی هم که در این خزینه ها هست، از جنس کثرت عددی نیست، چون کثرت عددی ملازم با تقدیر و تحدید است، بلکه کثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است. پس حاصل کلام این شد که این موجودات زنده و عاقلی که خدا بر ملائکه عرضه کرد، موجوداتی عالی و محفوظ نزد خدا بودند، که در پس حجاب های غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و برکت آنها هر اسمی را که نازل کرد، در عالم نازل کرد، و هر چه که در آسمانها و زمین هست از نور و بهای آنها مشتق شده است، و آن موجودات با اینکه بسیار و متعددند، در عین حال تعدد عددی ندارند، و اینطور نیستند که اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلکه کثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز به این نحو نزول است.
«و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون؛ و می دانم آنچه را آشکار می کنید و آنچه را پنهان می داشتید.» (بقره/ 33) آنچه ملائکه اظهار بدارند، و آنچه پنهان کنند، دو قسم از غیب نسبی است، یعنی بعضی از غیب های آسمانها و زمین است، و به همین جهت در مقابل آن جمله ی: «أعلم غیب السماوات و الأرض» قرار گرفت، تا شامل هر دو قسم غیب یعنی غیب داخل در عالم ارضی و سماوی، و غیب خارج از آن بشود.

مراد از اسماء الله در علوم الهی

منظور از این اسماء الفاظ و مفاهیم نیست زیرا رابطه الفاظ با مفاهیم، رابطه ای اعتباری و قراردادی است و در مقام لدن و نزد خدا جای لفظ و مفهوم حصولی و قراردادن لفظ برای معنا نیست، بلکه مراد از اسماء الله در این جا حقایق است. این است که می گویند اسماءالله توقیفی است. منظور از توقیفی بودن اسماءالله، آن گونه که در عرفان و حکمت مطرح است، حقایق عینی است؛ و آن گونه که در کلام و فقه مطرح است، لفظ و مفهوم است. اسمائی که خدای سبحان به انسان کامل آموخت، حقایق و معارف کلی است، نه مفاهیم و الفاظ؛ به شهادت این که فرمود: «و علم ادم الاسماء کلها ثـم عرضهم» (بقره/ 31) ذکر ضمیر جمع مذکر سالم (هم) برای اسماء نشان می دهد که آنها حقایق عینی است نه مفاهیم ذهنی و چون اسم در اصطلاح اهل معرفت ذات است با تعین خاص، چنانکه خود تعین را وصف می نامند، این بحث پیش می آید که آیا اسم عین مسماست یا نه، وگرنه کسی بحث نمی کند که آیا اسم لفظی عین مسماست یا نه، و مفهوم عین مصداق است یا نه.
این که گفته شده، اسم از جهتی عین مسماست و از جهتی غیر مسما، به این سبب بوده که سخن از لفظ و مفهوم نیست. توقیفی بودن اسماءالله از یک جهت بحث کلامی و فقهی دارد که ابتدا در کلام مطرح شد و بعدها از مباحث کلام وارد فقه شد و آن این است که آیا جایز است اسمی که در کتاب و سنت بر خداوند اطلاق نشده است، ما آن را بر خداوند اطلاق کنیم یا نه؟ در آن بحث اولا بیان می شود که آن اسم باید هیچ نقصی را در بر نداشته باشد، و ثانیا، بین تسمیه و وصف فرق می گذارند. اما بحث فلسفی و عرفانی اسماء الله این است که منظور از اسم در این جا لفظ و مفهوم نیست، بلکه حقیقت خارجی است که اسماءالله به این معنا یقینا توقیفی است، زیرا هر موجودی درجه ای خاص دارد که هم بر طبق نظام "علی و معلولی"، که در فلسفه مطرح است و هم بر طبق "نظام ظاهر و مظهر"، که در عرفان طرح می شود، بالاتر از آن نمی تواند بـرود و این اصل، شامل همه ی موجودات است ولی اگر موجودی مظهر اتـم اسماء بود، اسم اعظم است که دیگر توقیفی نیست، یعنی جای معینی، حد توقف او نیست.
او مظهر الله و خلیفه الله است، در نتیجه، همه جا می تواند حضور داشته باشد. معنای تعلیم اسماء هم این است که خداوند، همه حقایق را به آدم ابوالبشر یاد داد و آن تعلیم، حضوری است نه حصولی و مفهومی و صوری، که به صورت تصور و تصدیق ترسیم شود و به شکل استدلال منطقی مانند قیاس، استقراء و تمثیل بیان گردد، بلکه تعلیم در این مورد همان اشهاد (واقف نمودن شهودی) است. پس چون خداوند همه حقایق را به انسان کامل یاد داد انسان کامل مظهر اسم اعظم می شود، و اگر اسماء الله توقیفی است، اسم اعظم توقیفی نیست؛ یعنی حد خاص و اندازه ی مخصوص وجودی ندارد، و انسان کامل که مظهر آن است در حد معین، محصور نخواهد بود، بلکه بر همه اسمای دیگر احاطه وجودی دارد. ولی موجودی که مظهر اسم اعظم نیست، نه بر همه اسماء احاطه دارد و نه صلاحیت خلافت الله را خواهد داشت.
هنگامی که خداوند حقایق آن اسماء را بر فرشتگان عرضه کرد و از آنان پرسید: «انبؤنی بأسماء هـؤلاء» (بقره/ 31) آنها اظهار عجز کرده گفتند: "سبحانک"، ابتدا خدا را تنزیه کردند، بعد گفتند: "لا علم لنا" ما که از خود علمی نداریم، ما به اندازه ی علمی که به ما آموختی، عالمیم و به چیزی که به ما نیاموخته ای، علم نداریم. معنای کلام ملائکه در حقیقت این است که چون اسماءالله توقیفی است و درجات فیض هم توقیفی است، ما در همین حدیم و بالاتر از این، میسور ما نیست. فرق اسماءالله با اسماءالعالم، همان فرق بین ایجاد و وجود است. از جهت ایجادی و از جهت اعطای فیض، اسم الله و از جهت وجودی و استفاضه اسم الارض و السماء و اسم الانسان والملک است، وگرنه دو حقیقت گسیخته از هم نیست که یکی اسماءالعالم باشد و یکی اسماءالله. این اسماء الله است که ظهور می کند؛ و حقایق عالم، مظاهر همان اسماء الله است، مگر "اسمای مستأثره" که ظهور نکرده است و از غیب به جهان امکان نیامده است. اسماء مستأثره را جز ذات اقدس خداوند، احدی نمی داند.

محدوده «علم الاسماء»

اسماء معنای عموم می دهد، چون اولا جمع است دوما «ال» بر سر «اسماء» آمده که معنای عموم می دهد. سوما به وسیله «کلها» که معنای عام می دهد نیز تاکید شده. بنابراین چنین استفاده می شود که مسمای تمامی این اسم ها، موجود زنده و عاقلی می باشد که در پشت حجاب غیب [غیب آسمان و زمین] پنهانند. به عبارت دیگر مسمای آن اسم ها از تمام آسمان ها و زمین غایب و پنهانند. این عمومیت اسماء، و زنده و عاقل بودن مسماهای آنها، و غایب بودنشان از آسمان ها و زمین، همان چیزی است که در آیه شریفه «و ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم؛ و هیچ چیز در عالم نیست جز آن که منبع و خزینه آن نزد ما خواهد بود ولی از آن بر عالم خلق، مگر به اندازه معین که مصلحت است نمی فرستیم.» (حجر/ 21) که طبق این آیه، هر آنچه که «شی ء» بر آن اطلاق می شود خزینه و منابع سرشار و نامحدود و تمام نشدنیش نزد خداوند است، و تحدید و اندازه فقط در مورد خلقت و نازل ساختن آن است، و تعدد این منابع از سنخ تعدد اعداد که مستلزم محدودیت است، نمی باشد بلکه از نظر مراتب و درجات می باشد.
آنهایی را که خدا بر فرشتگان عرضه نمود موجودات عالی و ناپیدایی هستند که در نزد خداوند قرار دارند و هر اسمی را در این جهان خداوند به برکت آنها ایجاد کرده و آنچه در زمین و آسمان هاست از پرتو نور آنها می باشند. آنها با این که متعدند اما تعدد آنها همچون اعداد نیست و تفاوت آنها با یکدیگر مانند تفاوت افراد انسان نمی باشد، بلکه فقط از نظر مراتب و درجات است و نزول اسماء از طرف آنها نیز به همین نحوه می باشد (یعنی از نظر مراتب و درجات با هم فرق دارند).

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏1 صفحه 176 و 181- 182

عبدالرحمن بن ابی‌ بکر سیوطی- الدرالمنثور- جلد 1 صفحه 58، 60- 61

سیدهاشم بحرانی- تفسیر برهان- جلد 1 صفحه 86 روایت 2

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 45

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 198

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 153 - 172

عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

سیدابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16

محمدباقر بهبودى- مقاله بازنگرى تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد