نگاهی به زندگی و تعالیم یانگ جو در سنت دائویی (زندگینامه)

فارسی 5704 نمایش |

یانگ جو (Yang Chu) برای آموزه اش درباره ی خوددوستی و کامجویی در یادها مانده است. با آن که از نظر سخنان فلسفیش او را به آسانی نمی توان در جدولی جای داد، باز بیش از همه به مکتب دائو نزدیک است چه او از زندگی مفهومی نااخلاقی و عقیده ای و تقدیری به مرگ دارد. گویا بعد از مرگ لائوزه آیین دائو به دو مکتب تقسیم شد. نماینده ی مکتب نخست جوانگ زه بود، و چنان که پیش از این دیدیم، در تحلیل او دائو جامعیت خودانگیختگی تمام چیزهای عالم بود؛ همه چیز را به حال خود می گذارد که راه طبیعی خود را دنبال کنند. این مکتب را شاید بتوان مکتب طبیعت گرای دائو خواند. نماینده ی مکتب دیگر یانگ جو بود. او دائو را یک نیروی طبیعی نابینا می دانست که جهان را نه از روی طرح ارادی بلکه به لزوم یا به تصادف ساخت است. این نظر نماینده مکتب مادی دائو است. هر دو نظر در کارهای لیه زه فیلسوف افسانه ای دائویی آمده است.


1- زندگی و نوشته ها

از زندگی یانگ جو چندان چیزی نمی دانیم. از مردم امیرنشین جائو (استان کنونی شنسی) بود. جائو یکی از سه بخش امیرنشین زین بود که تجزیه ی آن پیام آور عصر دولت های جنگنده (480-222 ق م) بود. یانگ جو از خانواده ی محترمی برخاست که اصلش به دربار پادشاهی جو می رسید. نیای مستقیمش سر کوچک سیو ان شاه (827- 781 ق م) امیر یانگ بود، و دیری نپایید که این امیرنشین جذب امیرنشن زین شد. دلیل در دست است که می توان پنداشت یانگ جو مال و منال کافی داشت که فراغت بگذارند، و این شرط لازم آن زندگی است که وقف فلسفه شده باشد. همچنین عقلا می توان گفت که در میان قرن پنجم و چهارم ق م می زیست. در هوآی- نن زه نوشته ی لیوان آمده است که او از موزه (در حدود 468-390 ق م) کوچک تر و از منسیوس (در حدود 372- 279ق م) بزرگ تر بود. هرچه را موزه ساخته بود یانگ جو رد می کرد، هرچه را یانگ جو ساخته بود منسیوس نفی می کرد. تنها منبع ما درباره ی تعالیم یانگ جو، که آن هم مشکوک است، فصلی است از کتاب دائویی لیه زه که نامش پیش از این آورده شد، اما اندیشه های بنیادی او را می توان در کتاب های دائویی دیگر هم یافت.


2- تقدیر؛ تعلیم بنیادین یانگ جو

تعلیم یانگ جو که از آموزه ی وو وی (بی کنشی) استنتاج پذیر است چنین است: سرنوشت هرچه را که در جهان رخ می دهد از پیش تعیین میکند. زندگی و مرگ، کام و ناکام، جاه و مال، این ها همه را سرنوشت مقدر کرده است و هیچ اراده ی آزاد، طرحی یا قصدی -خواه از خدا باشد و خواه از انسان- سهمی در آن ندارد. این تقدیر بهانه ی خوبی برای خوشگذرانی در جهان فراهم می کند.

1-2 گفتگوی کوشش و سرنوشت
در لیه زه فصلی به نام کوشش و سرنوشت هست که توصیف خوبی از این مفهوم به دست می دهد: «کوشش به سرنوشت گفت: کارهایت با کارهایم برابر نیست. سرنوشت گفت: خواهشمندم بگویی تو چه کرده ای که خود را با من می سنجی؟ کوشش گفت: چون تمام زندگی و توفیق و ثروت انسان به فرمان من است. سرنوشت جواب داد: فرزانگی بنگ زه بیش از یائو و شون [دو فرزانه شاه دوره ی افسانه ای] نبود، با این همه او هشتصد سال بیست. توانایی ین یوان [شاگرد محبوب کنفوسیوس] کم تر از مرد معمولی نبود، با این همه، او در سی و دو سالگی درگذشت. هنر کنفوسیوس کم از هنر یک امیر نبود؛ ولی گرسنگیش در امیرنشین های جن و مایه ی شرمساریش شده. رفتار جو [شاه بداندیش شانگ] برتر از رفتار وزیرانش نبود؛ با این همه او بر آن امیرنشین شاهی می کرد... اگر این نتایج را سعی تو به فرمان دارد، چه طور است که به بنگ زه زندگی دراز دادی و به ین یوان مرگ نابهنگام؛ به فرزانه ناکامی دادی و با ناپرهیزگار کامروایی؛ به فرزانه پستی و به ابله سرافرازی، به نیکان بینوایی و به بدان ثروت پاداش داده ای؟
کوشش: اگر چنان که تو می گویی، من به راستی پیشامدها را به فرمان خود دارم، پس آیا از کار تو نیست که چیزها، چنان که می بینی، چنین نتیجه ای به بار می آورند؟
در این جا سرنوشت جواب داد که همان نام سرنوشت نشان می دهد که هیچ تربیتی نمی تواند در کار باشد. چون راه، راست باشد من پیش می روم؛ چون راه پیچاپیچ باشد من کاری نمی کنم. پیری و مرگ زودرس، کام و ناکام، بلندی و پستی، توانگری و درویشی، همه طبعا و خود به خود پیدا می شود. من از علت های نهایی آن ها آگاه نیستم. چه طور می تواند جز این باشد؟ (لیه زه)».
پس هر چه در جهان رخ می دهد از پیش مقدرات و به فرمان کوشش انسان نیست. بایسته است که با سرنوشت زندگی خود هماهنگی داشته باشیم و بدین سان شوری به لذت از زندگی بیافزاییم. مهم ترین استدلال یانگ جو در این زمینه بر بنیاد مشاهده ی او از ناپایداری زندگی نهاده شده است: «یکصد سال حد یک زندگی دراز است. یکی از هزار هم هرگز به آن نمی رسد».

2-2 ناپایداری دنیا و خوش باشی
یانگ جو بر آن بود که ما حتی اگر صد سال هم زندگی کنیم باز بزرگ ترین قسمت از زندگی مان در بیخبری کودکی و پیری و ساعات دراز خواب، درد و بیماری و اندوه و بیم می گذرد. در نتیجه: «ساعتی از هراس فارغ نیستیم. پس مراد از زندگی چیست و شادمانی زندگی کدام است؟ در خوارک چرب و چیل و نرم و تن پوش زیبا و ساز و سرود و زیبایی است».
این جا حاصل کار خوشباشی (hedonoism) است. زیرا که جهان، چنان که ما آن را می شناسیم، جهان دیگرگونی و دیگر شدن است، چون نام و ستایش گذرنده است، راه خسروانی زندگی شادمانه راه لذات جسمانی است، چون لذت خوراک و پوشاک و لذت بردن از موسیقی و زیبایی. یانگ جو با نیروی تمام نتیجه می گیرد: «حالتی که در آن همه چیز مختلف است زندگی است؛ آن چه همه چیز در آن همانند است مرگ است. در زندگی تفاوت ها هست همان گونه که میان تیزهوشی و کندهوشی، سرفرازی و پستی. اما در مرگ تنها برابری پوسیدگی و گندیدگی هست. این را نمی توان بازداشت... بعضی در ده سالگی می میرند و بعضی در صد سالگی. فرزانگان و نیکخواهان می میرند همان گونه که ستمگران و کودکان. پس بشتابیم که از زندگی کام بجوییم و پروای مرگ نکنیم».
بهترین راه کامرانی این است: «آن را به راهش رها کن، نه بازش دار و نه مانعش شو... بگذار گوش هر چه می خواهد بشنود، چشم هرچه می خواهد ببیند، بینی هرچه می خواهد ببوید، دهان هرچه می پسندد بگوید، تن از هرچه دوست دارد لذت ببرد، و جان هر کاری که می خواهد بکند». هرچه کام های بیش تری خشنود شود زندگی بیش تر در خور زیستن است. پس، بازداشتن کام ها به زعم یانگ جو: «سرچشمه ی دردناک ترین نگرانی هاست. گرفتن این سرچشمه ی منع و با حظی آرام روزی، ماهی یا سالی را چشم به راه مرگ بودن، این است آن چیزی که از زندگی لذت بخش فهمیده می شود».

منـابـع

فانگ یولان- تاریخ فلسفه چین- ترجمه فرید جواهرکلام- صفحه 151-156

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد