نگاهی به زندگی و احوالات عارف قزوینی (وطن پرستی)
فارسی 8510 نمایش |زندگینامه عارف قزوینی
ابوالقاسم عارف، تصنیف ساز، موسیقی دان و شاعر انقلابی مشهور، در سال 1300 هجری قمری یا کمی قبل از آن، در قزوین به دنیا آمد. نام پدرش، ملاهادی و شغلش وکیل دعاوی بود. بنا به نوشته ی خود عارف، پدر و مادرش همیشه در حال نزاع با هم بودند و همین مسأله موجب شد که کودکی عارف در سختی و پریشانی روحی و عاطفی بگذرد. عارف خواندن و نوشتن و مقدمات عربی؛ یعنی صرف و نحو را در مکتب فراگرفت و سپس حسن خط را نزد سه نفر از خوشنویسان معروف قزوین و موسیقی را پیش حاجی صادق خرازی آموخت. از آنجا که عارف صدای خوبی داشت، پدرش به فکر افتاد که او را آخوند کند و به همین خاطر یک روز مجلسی ترتیب داد و عمامه بر سرش گذاشتند و جهت تربیتش به میرزا حسن واعظ سپردند. از این پس، تا دو سه سال، عارف پای منبر میرزا حسن واعظ نوحه خواند. ظاهرا عارف در سال 1316 هجری قمری به تهران آمد. عارف در شرح حالی که از خود نوشته و در دیوان او ثبت است، ماجرای چگونگی سفرش به تهران را شرح داده است. بعد از مدتی اقامت در تهران، با موثق الدوله و چند تن دیگر از بزرگان دربار آشنا شد. شاهزادگان قاجار طالب هم نشینی او شدند و به زودی کارش بالا گرفت؛ چنانکه بر سفره ی میرزا علی اصغرخان اتابک می نشست.
چیزی نگذشت که شهرت عارف به سمع مظفرالدین شاه رسید و به فرمان او به دربار خوانده شد. او با خواندن یکی دو غزل در حضور شاه، مورد پسند شاه قاجار واقع شد و مظفرالدین شاه امر کرد تا پانصد تومان به او داده، عمامه اش را برداشته و او را در شمار فراش خلوتها بنویسند. عارف در این باره چنین می نویسد: «شنیدن این حرف در من کمتر از صاعقه ی آسمانی نبود. دیدم عمامه ی به آن ننگینی و شیخ بودن با آن بدنامی، هزار مرتبه شریفتر و آبرومندتر است از کلاهی که می خواهد به سر من برود.»
عارف قزوینی و مشروطه خواهی
چند سال عارف به همین روال گذراند تا آنکه کم کم ندای مشروطه از گوشه و کنار کشور برخاست. عارف نیز که خود با چشم خویش هزاران بار ظلم و ستم و زندگی نکبت باری که در نتیجه ی حکومت استبدادی گریبان مردم را گرفته، دیده بود، از همان ابتدای زمزمه های انقلاب به سوی مشروطه خواهان روی آورد و ذوق قریحه و استعداد کم نظیرش را در خدمت آزادی و انقلاب به کار گرفت؛ از جمله، عارف بیست روز بعد از دار زدن شیخ فضل الله نوری به سال 1327 هجری قمری و در نمایشی که در خانه ی ظهیرالدوله به نفع قربانیان آتش سوزی بازار برگزار شد، غزلی را که خود سروده بود، خواند و مورد اقبال عمومی قرار گرفت. از مهمترین و مشهورترین اثر عارف، غزلی به نام «پیام آزادی» است که عارف در آن، پیروزی مبارزان آزادی را بر نیروی ارتجاع ستوده است. عارف این غزل را در مجلس جشنی که توسط شاخه ی ادبی حزب دموکرات در سال 1327 هجری قمری برای یادبود پیروزی مشروطه خواهان بر نیروهای محمدعلی میرزا برپا شد، با موسیقی آن برای ملت ایران خواند و نظایر اینها که بسیار است.
تصنیفهای اخلاقی و ملی عارف
اما عارف شهرت و ارزش هنری اش را مدیون تصنیفهای زیبا و موفق خود است. این نوع از شعر را که کامل کننده اش میرزا علی اکبر خان شیدا بود، عارف چنان با مهارت و زیبایی می سرود که می توان این نوع از شعر را مختص عارف دانست. عارف به این نوع شعر، صورتی شاعرانه داد و تصنیف را از مسیر فلاکت بار و بی سر و سامانیش بیرون آورد. عارف اولین کسی است که پی به اهمیت تصنیف برای تربیت اخلاقی و به وجود آوردن حس وطن پرستی و ترویج زبان و اشاعه ی آرمان و عقیده ای خاص در جامعه پی برد و از آن استفاده ای شایان کرد. وجه تمایز مهم تصنیفهای عارف در این است که خودش، هم شاعر، هم موسیقی دان و هم آوازخوان است و همین باعث می شود که او این نوع از شعر را در نهایت استادی برای بیان اهداف و مضامین ملی به کار ببرد.
تصنیفهای عارف بسیار ساده و روان و حتی از غزلهای او نیز ساده تر است. تصنیفهای عارف نیز مانند غزلها و شعرهای دیگر او، هر یک در واقعه و مقام و موقعیتی معین از تاریخ سروده شده و شاعر از تمام آنها هدف و منظور سیاسی و اجتماعی داشته است. به قول خود عارف «اگر من خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم، وقتی تصنیفهای وطنی ساخته ام که ایرانی از هر ده هزار نفرش نمی دانست وطن یعنی چه.»
بسیاری از این تصنیفهای شورانگیز متأسفانه که در آن روزها در محافل و مجالس آزادیخواهی خوانده شد، به خاطر عدم اطلاع سازندگان آن از علم موسیقی، امروزه در دست نیست و فراموش شده است.
اطلاع عارف از علم موسیقی چنان محدود است که ساختن اپرت و اپرا را با موسیقی غیر علمی ایران آسان می داند و آرزویش این است که چیزی بسازد که از آرشین مال آلان قفقاز بدتر نباشد. از گفته ی خود او معلوم می شود که این نظر عارف بعد از مسافرتش به ترکیه و دیدن دارالالحان (کنسرواتوار) ترک در او به وجود آمده است.
عارف شاعر آزادی و وطن پرستی
در زمان جنگ جهانی اول، در ایران جریانهای متفاوت سیاسی به وجود آمد و انجمنها و حزبهایی در ایران پدید آمدند که غالبا وابسته به دیگران بودند. در این میان، عارف که مردی وطن پرست و آزادیخواه بود؛ به طور طبیعی با جریانی همراه شد که عناصر ملی در آن بیشتر جلوه داشتند و از آنجا که تجاوزهای دولتهای همسایه در این زمان نسبت به کشور بی طرف ایران شدت پیدا کرد، او نیز ناگزیر به همراه مبارزان ایرانی به سوی کشور عثمانی رفت و مدتی در استانبول زندگی کرد و چون مردی عاطفی و زودباور بود، تحت تأثیر تبلیغات ترکها تصنیفهایی سرود و هموطنانش را دعوت به «اتحاد اسلام» کرد؛ اما خیلی زود به نیتهای ترکان عثمانی برای ترکتازی در آذربایجان پی برد و از آنان روی گرداند و در اواخر سال 1336 هجری قمری، تصنیف دیگری در این باره سرود و نیت آنها را آشکار ساخت.
شاعر آزاده ی وطنی از این سفر به کشور عثمانی هم خیلی زود پشیمان شد و عاقبت اشتیاق دیدن دوباره ی وطن به جانش افتاد و به سال 1337 هجری قمری به ایران برگشت؛ اما پس از بازگشت به ایران، وطن را ویران تر و آشفته تر از آنچه بود دید و به یکباره دیوار تمام آرزوهایش فروریخت و از شور و شوق افتاد؛ تا جایی که در نامه ای به یکی از دوستانش در استانبول چنین نوشت: «تهران و قم و اصفهان و کاشان به هر کجا که روم آسمان همان رنگ است. تنها جایی که نرفته ام قبرستان است و فعلا در آن خیال هستم.» با تمام اینها، دست از کوشش و مبارزه برنداشت. در این زمان، هر زمان در جایی زندگی می کرد و راه میان اصفهان و تهران را طی می کرد:
عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت *** تاریخ زندگی همه با دردسر گذشت
در این زمان، شاعر آزادی، کنسرتهای باشکوهی در تهران برپا کرد که مردم برای دیدن آن هجوم می آوردند. مردم آن دوره تا پایان عمرشان ترانه هایی را که از او شنیدند، در گوششان زنده ماند. تمام ترانه های عارف چون تیری در قلب استبداد می نشست و همین باعث شد که آنها در پی آزار او برآیند؛ اما عارف با آگاهی از همه ی این مخاطرات که زندگیش را تهدید می کرد، دست از مبارزه برنداشت و با شور و هیجان، خائنین به وطن را مورد حمله و ملامت قرار می داد.
وقتی انقلاب روسیه به پیروزی رسید و حزب بلشویک قدرت حاکمه ی این کشور شد، عارف با وجودی که چندان از اهمیت تاریخی انقلاب کارگری و پیامدهای آن اطلاع درستی نداشت؛ اما تحت تأثیر انقلابی که مردمش آن را به پیروزی رسانده بودند، با شور و شوقی فراوان آن را ستود و از لنین خواست تا به کمک ملت ستمدیده ی ایران بشتابد. وقتی در سال 1339 هجری قمری قدرت به دست سید ضیاءالدین طباطبایی افتاد، عارف مورد حمایتش قرار گرفت و در غزلی نسبت به اصلاحات او و آینده ی این کشور اظهار امیدواری کرد؛ اما وقتی دولت سید ضیاءالدین منحل شد، در غزلی دیگر او را مورد ملامت قرار داد و مدتی بعد برای «کابینه ی سیاه» تصنیف سرود.
عارف، جویای راهی برای آبادی وطن
بعد از آن، در خراسان قیام کلنل محمدتقی خان پسیان پیش آمد و عارف نیز با شور و حرارتی زیاد، پس از یکی دو ماه که از این قیام گذشت، به مشهد رفت و در باغ خونی با کلنل محمدتقی خان پسیان ملاقات کرد.
در این زمان، ایرج میرزا نیز در خراسان بود و عارف به علت اختلاف با او، در مجالسی که ایرج در آنها شرکت داشت، کمتر رفت و آمد می کرد. ایرج نیز به خاطر همین کارش و نیز برای اینکه از کنسرت عارف هم آزرده شده بود، عارفنامه اش را در هجو عارف سرود.
عارف از قبل نیز با کلنل آشنا و به علاقه ی آزادیخواهانه و شور میهن پرستی او آگاه بود و در این سفر که بار دیگر او را از نزدیک می دید، بیشتر از قبل مجذوب منش و رفتار سردار جوان شد و نسبت به او ارادت پیدا کرد. عارف به این قیام کلنل دل بسته بود و او را یگانه منجی ملت ایران می دانست و به سیاست و پشتکار این سردار جوان امیدوار بود؛ اما چیزی نگذشت که کلنل محمدتقی خان پسیان نیز کشته شد و به جمع شهدای راه آزادی پیوست. عارف در تشییع جنازه ی او که در ماه صفر 1340 هجری قمری برگزار شد، با مشت به سر خود کوبید و عاملین این جنایت را نفرین و ناسزا گفت و زمانی که می خواستند سر جسدش را به تنش روی توپ بگذارند، عارف فریاد برآورد که:
این سر که نشان سرپرستی است *** امروز رها ز قید هستی است
با دیده ی عبرتش ببینید *** کاین عاقبت وطن پرستی است
این دو بیتی به دستور کمیته ی محلی با خط خوش و درشت بر پارچه ی سفیدی نوشته شد و آن را بالای توپ نصب کردند.
عارف بعد از کشته شدن کلنل محمدتقی خان پسیان در چند شعر، نامش را ذکر کرده که بهترین آنها تصنیفی است که اینطور شروع می شود:
گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد *** ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هر کسی که نیست اهل دل خبر ندارد *** دل ز دست غم مفر ندارد
دیده غیر اشک تر ندارد *** این محرم و صفر ندارد
گر زنیم چاک جیب جان چه باک؟ *** مرد جز هلاک چاره ی دگر ندارد
زندگی دیگر ثمر ندارد...
عارف این بار، با مرگ کلنل، دیگر تمام امیدها و آرزوهایش را بربادرفته دید و با دلی شکسته و ناامید از ادامه ی زندگی به تهران بازگشت.
درادامه این نوشتار پیرامون احوالات عارف قزوینی به مطالبی چون ادامه آزادیخواهی عارف تا تبعید، عارف و سکوتی بهت آور،
خصوصیات اخلاقی عارف قزوینی، اسلوب شعری عارف قزوینی و... خواهیم پرداخت.
منـابـع
ذبیح الله صفا- تاریخ ادبیات ایران- انتشارات دانشگاه تهران- 1356
عبدالحسین زرین کوب- سیری در شعر پارسی- انتشارات نوین- تهران- 1363
محمد دبیرسیاقی- گنج باز یافته- انتشارات جامی- تهران- 1373
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها