تناقض آیین مسیحیت و نتایج آن از دیدگاه مرلوپنتی (زندگینامه)

فارسی 5055 نمایش |

درآمدی بر زندگی مرلوپونتی

مرلوپونتی یکی از خلاق ترین فیلسوفان قرن بیستم بود. او شیوه ای نو در تفکر راجع به ساختارهای پایه زندگی بشر را با تاملاتی در باب هنر، ادبیات و سینما که از این فلسفه نوپدید مایه می گیرند تلفیق کرد. زندگی پدر مرلوپونتی در 1913 درگذشت. در آن سال موریس کودکی پنج سال بود. او همراه با برادر و خواهرش تحت تربیت مادر بیوه اش در پاریس بزرگ شد. مرلوپونتی از جهت بارآمدن و بزرگ شدن بدون پدر با ژان پل سارتر و آلبرکامو اشتراک داشت، باید گفت این موقعیت در سراسر اروپای پس از جنگ اول جهانی وضعی شایع و معمول بود. در مورد مرلوپونتی، به رغم نبود پدر، به نظر می رسد این دوره با شادی بی نظیر و در محیطی عمیقا صمیمانه گذشته است، دوران خوبی که خاطره اش هیچ گاه از ذهن موریس پاک نمی شود. او می نویسد: «حالا که نگاه می کنم می فهمم که 20 سال اول زندگی من در حقیقت یک جور دوران کودکی کش آمده بود که مقدر بود پس از گسستی دردناک سرانجام به استقلال ختم شود. اگر خود را به آن سال ها برگردانم، آنگونه که در واقعیت زیستمشان و آنگونه که در اندرون خود حملشان می کنم. شادی آن دوران را نمی توان برحسب حال و هوای امن و آرام خانه پدری شرح داد؛ خود جهان بود که زیباتر بود، اشیا فریباتر بودند.»
مرلوپونتی پس از گذراندن دوره دبیرستان، در 1926 در امتحان ورودی دانش سرای عالی پاریس پذیرفته می شود (و در آنجا آشنایی مختصری با سارتر پیدا می کند، گو اینکه در آن زمان با هم دوست نمی شوند). او در 1930 از دانش سرا فارغ التحصیل می شود و برای تدریس به دبیرستانی در بووه (Beauvais) می رود؛ در 1935 به پاریس برمی گردد و در منصبی جزیی در دانش سرای عالی مشغول کار می شود. طی همین دوره، کار روی اولین رساله دکترای خود را آغاز می کند؛ تحقیقی انتقادی در زمینه نظریه روان شناسی با تاکید اخص بر نظریه «گشتالت» [گشتالت به کلیتی اطلاق می شود که ذات آن قابل تاویل به جمع مفردات آن نیست بل وابسته به رابطه ای است که این اجزا با هم دارند و هر جزء به خودی خود تعریف کردنی نیست، چه، ماهیت هر جز وابسته به کلیت پذیرنده آن است.]
این رساله در 1942 با عنوان «ساختار رفتار» طی دوران اشغال فرانسه به دست آلمان ها منتشر می شود. در فاصله 1939 تا 1940، مرلوپونتی دوره کوتاهی را به خدمت در ارتش فرانسه با سمت ستوان دوم می گذراند، اما پس از پیروزی آلمان ها مرخص می شود و به پاریس باز می گردد. در پاریس به تدریس در دو دبیرستان شاغل می شود و در همان اثنا رساله دکترای دوم و مهمتر خود را می نگارد، چون نظام دانشگاهی فرانسه آن زمان از هرکس که می خواست در نظام دانشگاه شغلی آکادمیک پیدا کند، دو رساله می خواست. مرلوپونتی در دومین رساله باز کانون توجه خود را همچون کتاب قبلی بر روان شناسی می گذارد اما این بار به موضوع از منظری تحت تاثیر «پدیدار شناسی» نزدیک می شود؛ شیوه یا روش فلسفی که در آغاز قرن به همت ادموند هوسرل پاگرفته بود و مرلوپونتی توانسته بود دست نوشته های منتشر نشده او را اندکی پیش از وقوع جنگ در «لوون» مطالعه کند.
رساله دوم در 1945؛ بلافاصله پس از آزاد شدن فرانسه، با عنوان «پدیدارشناسی ادراک حسی» انتشار یافت. این کتاب سهم عمده و ماندگار مرلوپونتی در پیشبرد فلسفه معاصر است. طی اشغال فرانسه به دست آلمان ها، مرلوپونتی ابتدا به سارتر، که اکنون با هم صمیمی شده اند، می پیوندد و در کوشش آرمان پردازانه و دون کیشوت وار او در 1941 برای شکل دادن به قسمی نهضت مقاومت روشنفکری شرکت می جوید؛ نهضتی با عنوان «سوسیالسیم و آزادی» به تفکیک از قوای کمونیست ها و طرفداران دوگل. نهضت فکری مذکور در پایان سال 1941 از هم می پاشد. عمدتا به علت بی اثری و ناکارآمدی؛ و از آن پس مرلوپونتی و سارتر گوشه می گیرند تا آثار فلسفی بزرگشان را به رشته تحریر کشند. (هستی و نیستی سارتر محصول همین دروه است). بعدا در ایام جنگ، سارتر و مرلوپونتی به کامو می پیوندند، در گروهی که روزنامه کمبای جبهه مقاومت را منتشر می کند، گو اینکه آن دو فعالیت چندانی در نهضت مقاومت از خود بروز نمی دهند. با همه این اوصاف، تجربه اشغال آلمان ها مرلوپونتی را واداشت تا جدی تر و سخت تر از سابق به سیاست فکر کند،
در پایان سال 1944 مرلوپونتی یکی از اعضای گروه روشنفکران پیشرو فرانسه به رهبری سارتر شد که سیمون دوبوآر و رمون آرون نیز در آن عضویت داشتند، سارتر در این دوره نشریه سیاسی پرنفوذی را با عنوان «روزگار نو» (Les Temps Modernes) بنیاد می گذارد. مرلوپونتی از آن پس تا 1950 در ویراستاری نشریه به سارتر کمک می کند تا سرانجام اختلاف نظر سیاسیشان در خصوص کمونیسم ادامه همکاری و همراهی را محال می گرداند. پس از انتشارات «پدیدارشناسی ادراک حسی» در 1945، مرلوپونتی به سرعت در حوزه حرفه آکادمیک پله های ترقی را طی می کند. در 1945 در دانشگاه لیون به استادی منصوب می شود؛ در 1950 پروفسور روان شناسی در دانشگاه سوربن می شود؛ و سپس در 1952 به معتبرترین سمت برای یک فیلسوف فرانسوی می رسد؛ یعنی کرسی فلسفه در کلژدوفرانس؛ سمتی که تا لحظه مرگ نابهنگامش در 1961 به عهده اش می ماند.
طی این دوره او سه مجموعه جستار به چاپ می رساند. «معنی و بی معنایی» (1948) که تالیفی بود از نخستین مقاله های پس از جنگ وی که بیشتر حول محور مارکسیسم و سیاست می گشت، «ماجرای دیالکتیک» (1955) که شرح گسست وی از سارتر است و حاوی افکار بعدی وی در باب مارکسیسم «غربی» است؛ و سرانجام «نشانه ها» (1960) که حاکی از قسمی کوشش فلسفی تازه عمدتا در زمینه زبان در کنار تعدادی جستار سیاسی است. بعد از مرگ مرلوپونتی، معلوم شد که او روی تک نگاری تازه بزرگتری کار می کرده است. تک نگاری مزبور اولا با هدف مطالعه در زمینه زبان و حقیقت آغاز شده بود که برخی مضامین مربوط به نوشته های متقدم او را با عنوان «منشاء حقیقت» شرح و بسط می داد؛ اما با پیشرفت کار، مرلوپونتی در می یابدد که باز به برخی مضامین مربوط به ادراک حسی کشانده شده که در فلسفه متقدم خود بررسی کرده بود، و دست نوشته ای که پس از مرگش در 1964 چاپ شد: عنوان کار متاخر مرلوپونتی را بر جبین دارد، «دیدنی و نادیدنی».
شهرت مرلوپونتی در فرانسه پس از مرگش به سرعت کاهش یافت، چرا که فلاسفه فرانسوی از پدیدارشناسی وجودی فرانسوی روی برتافتند و به مطالعه فلسفه آلمانی روی آوردند، علی الخصوص به آثار هایدگر و «استادان سوء ظن» مارکس، نیچه و فروید. در دیگر کشورها اما، و به ویژه در ایالات متحده، شاگردان سابق او نام و یاد استاد را زنده نگاه داشتند و مقدمات ترجمه همه آثار مهم وی را فراهم ساختند. در سال های نزدیک تر به ما، در درون سنت فلسفه تحلیلی، توجه و علاقه به نوشته های او افزایش یافته است: بحث های او راجع به «قصدیت» یا «حیث التفاتی» آگاهی (خاصه مباحث وی در باب شیوه های عرضه شدن اشیا در ادراک آدمی) و راجع به نقش بدن در [فرآیند] ادراک دارای سهم مهمی در افزایش فهم آدمی از این موضوعات دشوار دانسته شده اند.

مرلوپونتی و متون مسیحی و عملکرد مسیحیت در طول تاریخ

از نظر مرلوپونتی در متون مسیحی و عملکرد مسیحیت در طول تاریخ نوعی تناقض وجود دارد: مسیحیت گاهی به آرمان های بشری خدمت کرده است و گاهی خیانت. این تناقض در نمود بیرونی مسیحیت، ریشه در ذات درونی آن دارد یعنی اعتقاد به یک خدای درونی (خدای پدر) و یک خدای بیرونی (خدای پسر). ایمان به خدای پدر به معنای تسلیم در برابر اراده او و راضی شدن به وضع موجود است. انسانی که دارای چنین ایمانی است عالم را جدی نمی گیرد و به سستی و تنبلی گرایش پیدا می کند. اما ایمان به خدای پسر باعث ورود انسان به تاریخ و خلق معنا و ارزش می شود. انسانی که از این ایمان برخوردار است جهان را جدی می گیرد و می کوشد تا آن را تغییر دهد. مرلوپونتی معتقد است که این تناقض نتایج اجتماعی، سیاسی و اخلاقی نامطلوبی به همراه دارد.
مسیحیت از این جهت که به خدای پدر معتقد است محافظه کار است اما از این حیث که به خدای پسر اعتقاد دارد انقلابی است. فرد مسیحی چون به دو خدا ایمان دارد نه یک محافظه کار خوب است و نه یک انقلابی خوب؛ بنابراین فردی غیر قابل اعتماد است. مرلوپونتی پس از رد مسیحیت به عنوان دینی الهی، در تفسیری دنیوی از دین آن را پدیده ای می داند که بر استحکام روابط میان انسان ها برای رسیدن به جهانی بهتر تأکید می کند. مرلوونتی معتقد است که بعضی از متون رسمی مسیحیت انسان را در جستجوی معنا، حقیقت و ارزش کمک می کند و حامی او در این راه هستند اما برخی دیگر در مقابل چنین جستجویی می ایستند و انسان را از آن بر حذر می دارند. در بعضی از برهه های تاریخ، مسیحیت از آزادی و حقوق بشر حمایت کرده و در برابر رژیم های مستبد ایستاده است اما در برخی دیگر مدافع استبداد بوده و کوشش انسان ها را برای رسیدن به آزادی و پیشرفت محکوم کرده است.
مسیحیت گاهی محافظه کار بوده است و گاهی انقلابی. در طول تاریخ با بسیاری از مسیحیان شریک انسان در جستجوی بلوغ اجتماعی بوده اند اما در مقابل، مسیحیان بسیاری نیز وجود داشته اند که به این جستجو خیانت کرده اند. حوادث خوشایند و ناخوشایندی در گذشته مسیحیت وجود داشته است. چنین حوادثی در حال حاضر هم وجود دارد و در آینده نیز وجود خواهد داشت.

مسیحیت و قلمرو واقعیت های تاریخی از نظر مرلوپونتی

از نظر مرلوپونتی در بحث از مسیحیت نباید خود را به قلمرو واقعیت های تاریخی محدود نمود. زیرا در این صورت شخصی که حامی مسیحیت است می تواند بر حوادث خوشایند و مطلوب در تاریخ مسیحیت تأکید کند و با بزرگ کردن آنها ادعا کند که مسیحیت همواره در مسیر درست گام برداشته است؛ در مواردی هم که برخی از مسیحیان اعمال ناشایستی انجام داده اند، علت آن دور شدن از تعالیم مسیحیت بوده است. همانطور که خیانت یهودا را نمی توان به حساب استادش، یعنی مسیح، گذاشت جنایت های کلیسا را نیز نمی توان معلول عیب و نقصی در مسیحیت دانست. فرد مسیحی حتی اگر بپذیرد که در گذشته مرتکب اعمال بدی شده است، باز می تواند توبه کند و قول دهد که در آینده آنها را تکرار نخواهد کرد. «او در مورد گذشته خود را گناهکار و در خصوص آینده بی گناه می داند.» از سوی دیگر، او خود را در برابر آنچه مسیحیان در گذشته انجام داده اند مسئول نمی داند. او مسئول تاریخ مسیحیت نیست بلکه مسئول مسیحیتی است که از حالا به بعد به وسیله او ساخته خواهد شد. فرد مسیحی گذشته را متهم می کند و از آینده می خواهد که دوباره تشنه عدالت باشد. او از مسیحیت می خواهد که بار دیگر نسبت به ندای وجدانش حساسیت نشان دهد.

بحث میان پدر دانیلو با پی یر هروه
مرلوپونتی در ابتدای مقاله «ایمان و حسن نیت» به بحثی که میان پدر دانیلو با پی یر هروه در گرفته بود، می پردازد. هروه رویدادهای تاریخی را ذکر می کند که در آنها مسیحیت به آرمان بشریت خیانت کرده است اما دانیلو این رویدادها را اشتباهاتی قابل اغماض می داند و در مقابل به رویدادهایی اشاره می کند که در آنها مسیحیت به این آرمان وفادار باقی مانده است. او گناهانی را که مسیحیان مرتکب شده اند اموری عرضی می داند که به ذات پاک مسیحیت خدشه ای وارد نمی آورد. انتقاد مرلوپونتی به هروه این است که او در نقد مسیحیت از قلمرو اصول و مفاهیم به قلمرو رویدادهای تاریخی و در واقع از قلمرو حقیقت به قلمرو واقعیت تنزل کرده و به همین دلیل است که نتوانسته دانیلو را قانع کند. از نظر مرلوپونتی، هروه اشکال اساسی مسیحیت را در نیافته است.

ذات مسیحیت ریشه تناقض

انتقاد مرلوپونتی به مسیحیت به قلمرو دیگری تعلق دارد. «انتقاد مرلوپونتی به مسیحیت عمیق تر از اعمال خوب و بد مسیحیان است» می پذیرد که در میان مسیحیان افراد شایسته و ناشایستی وجود داشته اند اما تأکید می کند که «مذهب کاتولیک تاریخی صرفا شامل تعدادی متن یا مجموعه ای از افراد نیست؛ آن یک دستگاه، نهاد یا جنبش با منطقی فراگیر است که به رغم متون خاص و عقاید فردی، بدون تردید به شیوه ای مرتجعانه عمل می کند.» تناقضی که در متون مسیحی، اعمال بیرونی مسیحیان، و به طور کلی در تاریخ مسیحیت دیده می شود ریشه در ذات مسیحیت دارد. این تناقض ناشی از یک بیماری است که در تار و پود مسیحیت ریشه دوانده است. مرلوپونتی برای روشن شدن مطلب از تشبیهی استفاده می کند. او تاریخ مسیحیت و رویدادهای آن را به بدن، و ذات و ماهیت مسیحیت را به روح تشبیه می کند. بدن و روح از یکدیگر غیر قابل انفکاک هستند و هر یک نمایانگر دیگری است.
از بررسی و مطالعه بدن می توان به ویژگی های روح پی برد؛ به همین ترتیب بررسی مسیحیت تاریخی می تواند راهی برای رسیدن به ماهیت مسیحیت باشد. ما با مطالعه عملکرد مسیحیت در طول تاریخ می توانیم نقاب از چهره آن برداریم و صورت واقعیش را نشان دهیم. موضع گیری های سیاسی و اجتماعی مسیحیان مبتنی بر ساختار درونی مسیحیت و از آن جدایی ناپذیر است. بنابراین نمی توان مسیحیان را به سبب عملکرد سیاسی و اجتماعیشان سرزنش کرد و در عین حال اعتقاد داشت که حیات درونی و ذاتی آنان از این سرزنش مصون است. «رفتار اجتماعی فرد کاتولیک را نمی توان بدون اشاره به حیات درونی او مورد انتقاد قرار داد.» مواضع و رفتار کلیسا و مسیحیان در زمینه مسایل سیاسی و اجتماعی ریشه در تمامیت مسیحیت و نگرش نادرست آن به عالم و آدم دارد. «در مذهب کاتولیک، به عنوان یک راه روحانی، باید ابهامی وجود داشته باشد که با ابهام آن به عنوان یک پدیده اجتماعی مطابقت دارد.» مرلوپونتی ابهام یا تناقض ذاتی مسیحیت را ناشی از اعتقاد به یک خدای درونی و یک خدای بیرونی می داند که با «دین پدر» و «دین پسر» مطابق است. «مذهب کاتولیک، ایمان هم به یک خدای درونی و هم به یک خدای بیرونی را فرض می گیرد. این، صورت بندی دینی تناقض های آن است.»

منـابـع

هدایت علوی تبار- مقاله مرلوپونتی و تناقض مسیحیت- فصل نامه حکمت و فلسفه- شماره 2- 3- تابستان و پاییز 1386

هدایت علوی تبار- سایت باشگاه اندیشه- مقاله مرلوپونتی و تناقض مسیحیت

تامس بالدوین- سایت باشگاه اندیشه- مقاله فیلسوف اضطراب‌ها- مترجم صالح نجفى

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد