قرآن و تکلیف آموزی انسان

فارسی 3274 نمایش |

آیا انسان در پیشگاه خدای سبحان فقط به عنوان عبادت انجام وظیفه می کند یا در حد عبودیت به سر می برد و آیا آدمی نسبت به عبادت پروردگار خویش حق دارد یا به این وظیفه الهی، مکلف است؟ در بیان پاسخ، نخست باید توجه کرد که خداوند انسان را میان دیگر پدیده های هستی به گونه ای ویژه، تکریم کرده و او را بر همه یا بر بسیاری از موجودات برتری بخشیده است؛ «و لقد کرمنا بنی ادم و حملنهم فی البر و البحر و رزقنهم من الطیبت و فضلنهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا [بر مركبها] برنشانديم و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از آفريده‏ هاى خود برترى آشكار داديم.» (اسراء/ 70) از این رو، قرآن کریم مراحل فراوانی از کمال را برای انسان بیان کرده است که دیگر موجودات از رسیدن به آن ها محرومند.
نکته دیگری نیز که باید بدان توجه کرد، آن است که نظام پیچیده هستی در دنیا موجودات فراوانی را در برگرفته که برخی از آنها برای انسان دیدنی است و برخی نادیدنی؛ از این رو، قرآن کریم در اثبات حقانیت خود، گاهی سوگند یاد می کند به آنچه ما می بینیم و آنچه از حیطه نگرش ما بیرون است؛ «فلا أقسم بما تبصرون٭ و ما لاتبصرون٭ إنه لقول رسول کریم؛ پس نه [چنان است كه مى ‏پنداريد] سوگند ياد مى‏ كنم به آنچه مى ‏بينيد. و آنچه نمى ‏بينيد. كه [قرآن] قطعا گفتار فرستاده ‏اى بزرگوار است.» (حاقه/ 38- 40)
اما خداوند این نظام پیچیده را به هنگام قیامت درمی نوردد و با اشاره او زمین گسترده از یک سو و آسمان پهناور از سوی دیگر، درهم پیچیده و برچیده می شود؛ «و الأرض جمیعا قبضته یوم القیمة و السموات مطویت بیمینه؛ حال آنكه روز قيامت زمين يكسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمانها در پيچيده به دست اوست.» (زمر/ 67) و با جهان لرزه ای عظیم، نه تنها سیاره کوچک زمین، که همه نظام کیهانی در هم کوبیده می شود و عظمت این زلزله، بدان پایه است که هر مادری نوزاد خویش را فراموش می کند و هر آبستنی حمل خود را فرو می افکند و مردمان را بسان مستان مدهوش می بینی و حال آنکه همگی هشیارند؛ «یأیها الناس اتقوا ربکم إن زلزلة الساعة شی ء عظیم٭ یوم ترونها تذهل کل مرضعة عما أرضعت و تضع کل ذات حمل حملها و تری الناس سکری و ما هم بسکری ولکن عذاب الله شدید؛ اى مردم از پروردگار خود پروا كنيد چرا كه زلزله رستاخيز امرى هولناك است. روزى كه آن را ببينيد هر شيردهنده‏ اى آن را كه شير مى‏ دهد [از ترس] فرو مى‏ گذارد و هر آبستنى بار خود را فرو مى ‏نهد و مردم را مست مى‏ بينى و حال آنكه مست نيستند ولى عذاب خدا شديد است.» (حج/ 1- 2)
«لقد جئتمونا فردی کما خلقنکم أول مرة؛ هر کس چنان که تنها آفریده شده بود، تنها به پیشگاه خدای سبحان باز می گردد.» (انعام/ 94) در آن هنگامه، هیچ موجودی توان سرکشی و سرفرازی در پیشگاه خدای سبحان ندارد و همگی خاضعانه و سرافکنده به نزد او حاضر می شوند؛ «و کل أتوه دخرین؛ جملگى با زبونى رو به سوى او آورند.» (نمل/ 87) در جای دیگر نیز خداوند می فرماید: «إن الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم دخرین؛ آنان که مستکبرانه از عبادت من سرباز زدند، زود باشد که سرافکنده و ذلیلانه به جهنم وارد شوند.» (غافر/ 60) و در تعبیر دیگری نیز به خضوع همگان اشاره کرده، می فرماید: «إن کل من فی السموت و الارض إلا ءاتی الرحمن عبدا؛ هیچ موجودی در آسمان ها و زمین نیست، مگر آنکه با عبودیت محض به پیشگاه خدای رحمان می آید.» (مریم/ 93)
با توجه به این مجموعه آیات، سرنوشت نهایی انسان و جهان چنین رقم خورده و خداوند پایان دنیای انسان را این گونه تصویر فرموده است و نسبت به این سرنوشت محتوم، هیچ اختیاری برای انسان وجود ندارد. اما در نظام دنیا، آدمی آزاد است که راه مستقیم را انتخاب کند و به مقصد رسد یا بیراهه را در پیش گیرد و از هدف دور شود و اگرچه خدای سبحان راه را به انسان می نمایاند و او را به سوی آن هدایت می فرماید، اما شاکر بودن و به راه رفتن یا کافر شدن و بیراهه پیمودن، هر دو در اختیار انسان است؛ «إنا هدینه السبیل إما شاکرا و إما کفورا؛ ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس.» (انسان/ 3)
اگر انسان، طریق هدایت را برگزیند و به سوی خدای سبحان و ملاقات او بشتابد، بی گمان کرامت اصیل الهی و فضیلت و برتری بر پدیده های هستی را به دست می آورد و همتای ایمان و علم خود به تسخیر امکانات و نعمت های خدادادی می پردازد و به مقام آموزگاری فرشتگان بار می یابد و سعادت دنیا و آخرت را تحصیل می کند و کمال نهایی، یعنی حیات ابدی و هستی متألهانه انسانی را به دست می آورد. پس پیام دین، پیام زندگی است و خدای سبحان از طریق پیامبر بزرگوارش هماره مؤمنان را به این زندگی الهی می خواند و به انتظار اجابت آنان می ماند؛ «یأیها الذین ءامنوا استجیبوا لله و للرسول إذا دعاکم لما یحییکم؛ اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى ‏بخشد آنان را اجابت كنيد.» (انفال/ 24)
پرسش اساسی آن است که اگر حق بر انسان عرضه می شود و زمام پذیرفتن یا پشت پا زدن نیز در کف اوست: «قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر؛ بگو حق از پروردگارتان [رسيده] است پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند.» (کهف/ 29) و تنها راه زندگی و حیات او پذیرش حق است و غیر از آن جز گمراهی و هلاکت ابدی نیست، آیا آدمی نسبت به این یگانه راه حیات، حق اختیار دارد یا آنکه زنده بودن و زنده ماندن تکلیف اوست؟
در زندگی طبیعی، اگر نفس کشیدن او ضامن تداوم حیات و ترک تنفس وی مایه مرگ و نابودی اوست، آیا بر اساس رأی عقل و فتوای همه عاقلان و خردمندان، آدمی میان این دو آزاد است و حق دارد که مرگ و نابودی را اختیار کند یا وظیفه بی چون و چرای او تداوم زندگی است؟ آیا انسان از میان غذای سالمی که زندگی اش را تأمین می کند و سم کشنده ای که به حیاتش خاتمه می دهد، می تواند دومی را برگزیند و در پی اعتراض عقل و ملامت عاقلان، به آزادی خود استدلال کند؟!
پس این پرسش که آیا انسان نسبت به عبادت خداوند حق دارد یا تکلیف، به وضوح پاسخ می یابد و شبهات دیگری نیز که از سوی مادیگرایان و دنیاپرستان مطرح شده است، حل می شود؛ مانند این مغالطه مشهور: «خدای سبحان را نیازی به عبادت های ما نیست و چون بود و نبود ما برای او یکسان است، فعل عبادت و ترک آن، بلکه انجام گناه و ترک اطاعت، هیچ تفاوتی با یک دیگر ندارد و اگر آدمی با دل خدا را بپذیرد، پس از آن اختیار دارد که به فرمان نماز و روزه و خمس و زکات و حج و امر به معروف و نهی از منکر و... گردن نهد یا از همه آن ها شانه خالی کند و در عین حال، بهشت و حور و قصور او اگر بیش از مؤمنان پاکباخته و عمری به عبادت پرداخته نباشد، کم از آنان نیز نخواهد بود.»
آنان با این خیال خام، هم از یک سو میان آلودگی دنیا و آسودگی آخرت جمع می کنند و هم از سوی دیگر، مبنایی به ظاهر فلسفی و کلامی برای برخی از مکاتب سیاسی چون «لائیسم» و «سکولاریسم» فراهم می آورند؛ اما با روشن شدن این مطلب که آدمی، نسبت به حیات انسانی خود عقلا وظیفه و تکلیف دارد و نه آزادی و اختیار، بطلان آن «شبهه چند منظوره» نیز آشکار می شود. زیرا وظیفه انسان نسبت به حیات خود ایجاب می کند که از سویی شرایط زندگی انسانی را تحصیل کند و از سوی دیگر، موانع آن را از سر راه بردارد و در این میان، ترک عبودیت و عبادت آفریدگار حیات و پروردگار هستی به مثابه اختیار سم کشنده ای است که با نوشیدن آن، حیات انسان خاتمه می یابد و از این پس، دلی باقی نمی ماند تا کسی با آن متوجه خدا باشد و به همین توجه اکتفا کند.
خداوند، تنها کسانی را که ایمان آورده و سر بر اطاعت و عبادت او نهاده باشند، زنده می داند و قرآن را پندآموز زندگان و اتمام حجت برای کافران، یعنی غیر زندگان می خواند؛ «لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکفرین؛ تا هر كه را [دلى] زنده است بيم دهد و گفتار [خدا] درباره كافران محقق گردد.» (یس/ 70) پس عبادت خدا، نه یک حق و اختیار که تکلیفی انسانی است و هرکس آن را ترک کند، از حیات خویش چشم پوشیده است و چشم پوشیدن از حیات انسانی، آدمی را چنان پست و درنده خو و خطرناک می سازد که شایسته همتایی جانوران نیز نخواهد بود؛ زیرا هم قلب خود را کشته است و هم چشم و گوش خود را بربسته و هم در بستر غفلتی آرمیده است که جانوران نیز از آن منزه اند؛ «و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن والانس لهم قلوب لایفقهون بها ولهم أعین لایبصرون بها ولهم ءاذان لایسمعون بها أولئک کالانعم بل هم أضل أولئک هم الغفلون؛ و در حقيقت بسيارى از جنيان و آدميان را براى دوزخ آفريده‏ ايم [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى‏ كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى‏ بينند و گوشهايى دارند كه با آنها نمى‏ شنوند آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‏ترند [آرى] آنها همان غافل ‏ماندگانند.» (اعراف/ 179)
نکته: آنچه تاکنون درباره عبادت و تکلیف بودن آن بیان شد، با نظر به معرفت عادی و دید متوسط آدمی است؛ اما اگر معرفت الهی انسان اوج یابد و از شهود ملکوتی برخوردار باشد، تکلیف را نیز در این باره مردود می شمارد و سخن از «تشریف» به میان می آورد؛ زیرا هیچ عظمت و کرامت و شرافتی فراتر از این نیست که خدای عز و جل بر بنده خویش منت گذارد و از او چیزی بخواهد.
امام صادق (ع) می فرماید: «اگرچه روزه داری در مناطق سوزان و گرمای طاقت فرسای تابستان سخت است، اما خطاب خدای سبحان به انسان که او را به گونه مستقیم مورد توجه قرار می دهد و با تعبیر "یأیها الذین ءامنوا؛ اى كسانى كه ايمان آورده ‏ايد." (بقره/ 104) می خواند، چنان شیرین و گواراست که هرگز رنج تشنگی و گرسنگی به وجود انسان راه نمی یابد.» با این دید عارفانه امام صادق (ع)، روزه را نه تکلیف بلکه کرامت و شرف بسیار والایی باید خواند که از سوی پروردگار به بنده اش عنایت شده است. مرحوم ابن طاوس که از شاگردان همین مکتب است، روز بلوغ خود را جشن می گیرد و می گوید: «اگر از این لحظه، پروردگارم مرا خطاب می کند و به من فرمان می دهد، نشان از سعادت و عنایت ویژه ای است که با آن، بنده حقیری را مورد لطف قرار داده و به شرف فرمانش نائل فرموده است.»
پس این فرمان را نمی توان تکلیف نامید. بلکه باید از آن به تشریف یاد کرد و نخستین لحظه ورود به این شرافت را جشن گرفت. البته ادراک این حقیقت و چشیدن این شیرینی و حلاوت، نیازمند مراتب والایی از عقل الهی است تا آدمی از لذت های حسی درگذرد و در ورای شیرینی های ظاهر، به آن حلاوت ملکوتی و محبت الهی دست یابد و اگر چنین شود، آن را با هیچ شیرینی دیگری معادل نمی بیند و به تبدیل آن نمی اندیشد و از مقام انس با خدا و قرب او به هیچ سوی دیگری روی نمی آورد؛ «إلهی من ذاالذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا ومن ذا الذی أنس بقربک فابتغی عنک حولا.» پس عبادت خدا که بر اساس عقل مصطلح، تکلیف و با نظر به عشق و محبت الهی، تشریف است، راه خضوع و خشوع انسان و عبودیت او در پیشگاه محبوب را هموار می کند و بدان پایه خاضع می نماید که حجتی چون سیدالساجدین (ع) را بدین نجوای خاشعانه، مترنم می سازد: «و سألتک مسألة الحقیر الذلیل البائس الفقیر الخائف المستجیر و مع ذلک خیفة و تضرعا و تعوذا و تلوذا لامستطیلا بتکبر المتکبرین و لامتعالیا بدالة المطیعین ولامستطیلا بشفاعة الشافعین وأنا بعد أقل الأقلین وأذل الأذلین ومثل الذرة أو دونها.» و این، اوج عبودیت آدمی و منتهای خشوع خلیفةالله در برابر خدای سبحان است که خود را کوچک ترین و ذلیل ترین عبد خدا می شمارد و از وجود خویش در برابر رب العالمین به ذره ای بی مقدار بلکه کمتر از آن یاد می کند.
دلسوخته و شیفته دیگری از این تبار نیز می گوید: «هرگاه برای حاجتی به درگاه خدا می روم و او را می خوانم و لبیک او را می شنوم، چنان شیفته و مفتون این پاسخ محبوب می شوم که نیاز خود را فراموش می کنم و در مستی این گفتگوی نیمه تمام، از پای درافتاده و مدهوش می گردم.»
چنین حالتی که نه تنها جان عابد، بلکه معبد و محراب را نیز به فریاد می آورد، هرگز نه با حق و اختیاری بودن عبادت می سازد و نه از ورای وظیفه و تکلیف به دست می آید؛ بلکه مقامی است که آدمی را به اوج کرامت و قله شرف و عزت می خواند و هیچ عقل سلیم و دل بیداری از آن چشم نمی پوشد و هیچ حکیم و عارفی با چشم اختیار و تکلیف بدان نمی نگرد. پس موجودی که عین ربط و فقر است و نه رابطی و فقیر، مالک چیزی نخواهد بود و در نتیجه، استحقاق چیزی ندارد تا مستحق و محق باشد و حقی برای او ثابت گردد؛ بنابراین، کمال او در این است که حد خود را بشناسد و داعیه ای نداشته باشد تا به محضر ربوبی باریابد و چون حضور در ساحت الهی، تنها با مظهر حق شدن میسور است، باید زمینه ادراک محضر او را فراهم آورد و این نیز جز با شفاف شدن و به سمت او روی آوردن، میسر نیست و چنین کمالی در گرو نفی هرگونه داعیه است؛ زیرا تا کسی همتای نی تهی نشود و همسان آئینه شفاف نگردد، نه صدای حق از او به گوش می آید و نه چهره حق در او دیده می شود.

منـابـع

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 15 صفحه 202

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد