شخصیت عمرو عاص (نفرین)
فارسی 6204 نمایش |امیر مؤمنان عمرو را در قنوتش لعنت می فرستد
ابویوسف قاضی در ص 71 کتاب «الآثار» خود از طریق ابراهیم آورده است که:
همانا علی (ع) به هنگامی که معاویه با او جنگ می نمود در قنوت خود بر معاویه نفرین می نمود و اهل کوفه هم در این کار از حضرت پیروی کردند؛ معاویه نیز همین کار را می کرد و اهل شام هم از او تبعیت می نمودند. طبری در ج 6 ص 40 تاریخش روایت کند که: علی (ع) هنگامی که نماز می خواند در قنوت چنین می فرمود: «اللهم العن معاویة و عمرا و ابا الاعور السلمی و حبیبا و عبد الرحمن بن خالد و الضحاک بن قیس و الولید؛ خداوندا! معاویه، عمرو، ابوالاعور سلمی، حبیب، عبدالرحمن بن خالد ضحاک بن قیس و ولید را لعنت فرست!»
چون این خبر به معاویه رسید او نیز در قنوت خود علی و ابن عباس و اشتر و حسن و حسین را لعن نمود. این روایت را هم نصر بن مزاحم در ص 302 کتاب «صفین» خود و ص 636 چاپ مصر آورده و در روایت مزاحم چنین مذکور است؛ علی (ع) هنگامی که نماز صبح و مغرب را می خواند و از نماز فارغ می شد می گفت: «اللهم العن معاویة و عمرا و ابا موسی و حبیب بن سلمة...» تا آخر حدیث که به همان لفظ مذکور است جز آنکه در روایت او به جای اشتر قیس بن سعد ذکر شده است. ابن حزم در ج 4 ص 145 کتاب «المحلی» روایت کند که علی و معاویه در قنوت نمازهای واجب و مستحب خود یکدیگر را نفرین می کردند. و این موضوع را وطواط در ص 330 کتاب «الخصایص» خود روایت نموده و این عبارت را بدان افزوده است: و پیوسته این روش برقرار بود تا عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید و از آن منع کرد.
همین روایت را ابن اثیر در ج 3 ص 144 کتاب «اسد الغابه» به لفظ طبری ذکر نموده است. و ابو عمر در «الاستیعاب» در مبحث کنیه ها در شرح حال ابوالاعور سلمی گوید: «او (ابوالاعور) و عمرو بن عاص در جنگ صفین با معاویه بودند، او نسبت به دشمنی و کینه حضرت از سایرین سخت تر بود. علی (ع) او را در قنوت نماز صبح یاد می کرد و می فرمود: خداوندا! او را دفع فرما! و دیگران را نیز در قنوت نفرین می کرد.» و ابوالفداء در ج 1 ر 179 تاریخش این داستان را به لفظ طبری ذکر نموده است. زیلعی در ج 2 ص 131 کتاب «نصب الرایة» خود از ابراهیم گوید: «چون بین علی و معاویه جنگ برپا شد. علی در قنوت معاویه را نفرین می فرمود و اهل کوفه هم از حضرت پیروی می کردند و معاویه هم علی را نفرین می کرد و اهل شام او را پیروی می کردند.»
این موضوع را ابوالمظفر سبط ابن جوزی حنفی در ص 59 تذکره خود به عین لفظ طبری تا قنوت معاویه روایت کرده و در دنباله آن نام محمد بن حنفیة و شریح بن هانی را افزوده است. و ابن ابی الحدید در ج 1 ص 200 «شرح نهج البلاغه» خود نقل از کتاب صفین ابن دیزیل (شرح حالش در ص 162 ج 1 ذکر شده) و از کتاب صفین نصر بن مزاحم روایت نموده و شبلنجی در ص 110 «نورالابصار» خود آن را ذکر کرده است.
نفرین عایشه بر عمرو
پس از آنکه خبر کشته شدن محمد بن ابی بکر به عایشه رسید در مرگش بیقراری بسیار نمود و پیوسته در قنوت و بعد از نماز به معاویه و عمرو بن عاص نفرین می نمود. این موضوع را طبری در ج 6 ص 60 تاریخش و ابن اثیر در ج 3 ص 155 «کامل» خود و ابن کثیر در ج 7 ص 314 تاریخ خود و ابن ابی الحدید در ج 2 ص 33 «شرح نهج البلاغة» روایت کرده اند.
امام حسن و عمرو
زبیر بن بکار در کتاب «مفاخرات» روایت نموده که: عمرو بن عاص، و ولید بن عقبة بن ابی معیط، و عتبة بن ابی سفیان بن حرب، و مغیرة بن شعبه، نزد معاویه جمع بودند و سخنان دردناکی از امام حسن به آنها رسیده بود و نظیر همین سخنان از ناحیه آنها به امام حسن رسیده بود. آن جمع به معاویه گفتند: «ای امیرالمؤمنین! بنگر که حسن پسر علی چگونه نام پدرش را زنده نموده و سخنانش مورد تصدیق مسلمین واقع شد؛ و امر او را گردن می نهند و از او پیروی می نمایند و بر اثر این جریان او بیش از آنچه هست بلند مرتبه و مشهور می گردد. ما، پیوسته از او چیزهائی می شنویم که باعث نگرانی ماست.» معاویه گفت: «اکنون در این باره چه می گوئید؟» گفتند: «به دنبال او بفرست تا ما او را و پدرش را در محضر تو دشنام دهیم و نکوهش و سرزنش نمائیم؛ به او بگوئیم که پدرش قاتل عثمان بود و در این باره از او اقرار می گیریم و حال آنکه او نمی تواند (در حضور تو) با ما معارضه کند.» معاویه گفت: «وای بر شما، چنین نکنید، به خدا قسم هیچگاه در نزد او ننشستم مگر آنکه مقام او و عیب جوئیش مرا بیمناک ساخت.» گفتند: «به هر صورتی شده تو این کار را بکن.»
معاویه گفت: «اگر به دنبال او بفرستم تا در این محضر حاضر شود، بدانید که من جانب انصاف را نسبت به او از دست نمی دهم.» عمرو بن عاص گفت: «آیا ترس آن داری که باطل او بر حق ما غلبه کند؟!! و یا سخن او بر سخن ما برتری یابد؟!» معاویه گفت: «اگر بفرستم و او را حاضر کنم که بیاید به او امر می کنم که تمام آنچه به نظرش می رسد، بازگو کند.» گفتند: «باشد.» معاویه گفت: «حال که بر خلاف نظر من، تصمیم به احضار او گرفتید در هنگام سخن با او معارضه نکنید و این مطلب را بدانید که این خاندان کسانی هستند که به هیچ وجه نمی توانید بر آنها عیب گیرید و هیچ عار و ننگی به آنها نمی چسبد؛ فقط شما با همان سنگ (تهمت) او را هدف قرار دهید و به او بگوئید. پدرت عثمان را کشت و خلافت خلفای قبل را ناخوش داشت!» سپس معاویه، کسی را بر این اساس نزد آن حضرت فرستاد، حضرت از او پرسید: «چه کسانی نزد معاویه بودند؟» فرستاده معاویه یک یک آنها را نام برد. امام حسن (ع) فرمود: «آنها چه مقصدی دارند؟ سقف بر سرشان فرود آید! و دچار عذاب الهی گردند.» سپس به خدمتکار خود دستور فرمود، که لباسش را حاضر کند و قبل از خروج از منزل این کلمات را فرمود: «خداوندا! من، از بدیهای آنها به تو پناه می برم و از تو می خواهم که آنها را محکوم و خوار سازی؟ تو! در هر زمان و مکان امور مرا با نیرو و قدرتت یاری فرما! ای خدائی که بیش از همه به من مهربانی!» پس از این سخن برخاست و به مجلس معاویه رفت.
گوینده این داستان ادامه می دهد تا اینکه گوید: عمرو بن عاص شروع به سخن کرد و بعد از حمد و ثنای خداوند و فرستادن درود بر فرستاده او به ذکر نام علی (ع) پرداخت و آنچه توانست از حضرت نکوهش کرد و نسبتهای ناروا به او داد و گفت: علی به ابوبکر، دشنام داد و خلافتش را خوش نداشت و از بیعت با او امتناع ورزید و بعد هم به اکراه بیعت نمود و در خون عمر هم شرکت نمود و عثمان را هم از روی ستم کشت و به ناروا ادعای خلافت نمود..... بعد حوادثی که در گذشته به وقوع پیوسته به او نسبت داد و هر چه توانست نسبت به حضرت ناروا گفت. و باز اضافه کرد: «همانا شما فرزندان عبدالمطلب، در مرز آن نبودید که با کشتن خلفا، و خونریزیهای ناروا به ملک و پادشاهی برسید و به سلطنت و حکومت اینقدر حریصید که در راه رسیدن به این منظور دست به هر ناروائی می زنید اما آنچه مربوط به تو است ای حسن، تو چنین پنداشتی که به خلافت می رسی در حالی که هیچ عقل و تدبیر این کار را نداری! درباره خدا چگونه می اندیشی که صلاحیت این مسؤلیت را از تو سلب نموده به حدی که در خور سخریه و استهزاء هستی و این نتیجه عمل بد پدر تواست غرض از اینکه تو را به این مجلس احضار نمودیم، این بود که به تو و پدرت دشنام دهیم. اما پدرت را خداوند به تنهایی کار او را ساخت، و ما را از دست او راحت کرد؛ اما تو در دسترس مائی؛ ما هر طوری که بخواهیم، درباره تو عمل می کنیم. و اگر تو را بکشیم در پیشگاه خداوند گناهی نکرده ایم و در نظر مردم هم، مورد نکوهش واقع نمی شویم. آیا تو می توانی بر این گفتار خورده بگیری، و سخنان ما را تکذیب کنی؟ اگر خیال می کنی، که بر خلاف حق سخنی گفته ایم؛ سخنمان را رد کن و اگر نتوانستی رد کنی، باید بدانی که تو و پدرت ستمکارید!!»
پس از اینکه عمرو عاص؛ این سخنان را گفت؛ امام حسن (ع) شروع به سخن فرمود؛ حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر پیغمبر درود فرستاد و سپس به عمرو گفت: «با رسول خدا (ص) در تمام جنگها، به ستیز برخاستی و حضرت را به هنگامی که در مکه بود، هجو کردی و آزارش نمودی و هر چه کید و حیله و مکر داشتی، علیه او به کار بستی و در مقام تکذیب و دشمنی با رسول خدا از همه سرسخت تر بودی و بعد با کشتی به حبشه رفتی تا نجاشی را تحت تأثیر قرار داده و جعفر و یارانش را بازستانی و به اهل مکه تحویل دهی ولی تیرت به سنگ خورد و از دربار نجاشی، ناامید بازگشتی و خداوند، تو را با حالت یأس و سرشکستگی از حبشه برگرداند و فتنه انگیزی تو را ضمن تکذیب گفتارت، آشکار ساخت. به رفیقت، عمارة بن ولید حسد ورزیدی و رفتار او را نسبت به همسر نجاشی وسیله سخن چینی قرار دادی و از او نزد نجاشی سخن گفتی ولی خداوند، تو و رفیقت را رسوا نمود؛ پس تو در جاهلیت و اسلام دشمن سرسخت بنی هاشم بودی.»
سپس حضرت فرمود: «تو خود بهتر می دانی و این جمع آگاهند که: هفتاد شعر سرودی و رسول خدا فرمود: خداوندا! من شعر نمی گویم و سزاوارم نیست که شعر بسرایم! خداوندا، به هر حرفی از این (سروده ناروایش)، هزار لعنت فرست، و بنابراین نفرین پیامبر خدا، لعن خدا بر تو، از شماره بیرون می شود. اما سخنی که درباره امر عثمان گفتی؛ تو دنیا را برای او به کانونی پر آتش بدل ساختی و سپس به فلسطین رفتی و هنگامی که خبر کشته شدن عثمان به تو رسید، گفتی: کنیه ام ابوعبدالله است و هرگاه زخمی را بفشارم، آن را خونین می کنم و سپس خود را در اختیار معاویه گذاردی و دینت را به دنیای او فروختی. باید بدانی، ملامتی که از تو می شود نه به جهت بغض و خشمی است که از تو داریم و عتابی هم که به تو می کنیم نه از روی دوستی است. به خدا سوگند که در زندگی عثمان، یاریش نکردی و بعد از کشته شدنش هم، غضبناک نگشتی! وای به حالت ای پسر عاص! مگر تو، هنگام خروجت از مکه به سوی حبشه؛ درباره بنی هاشم این اشعار را نسرودی؟!»
تقول ابنتی أین هذا الرحیل *** و ما السیر منی بمستنکر
فقلت ذرینی فإنی امرؤ *** أرید النجاشی فی جعفر
لأکویه عنده کیة *** أقیم بها نخوة الأصعر
و شانئ أحمد من بینهم *** و أقولهم فیه بالمنکر
و أجری إلی عتبة جاهدا *** و لو کان کالذهب الأحمر
و لا أنثنی عن بنی هاشم *** و ما اسطعت فی الغیب و المحضر
فإن قبل العتب منی له *** و إلا لویت له مشفری
«دخترم می گوید: این چه سفری است؟ و حال آنکه طی این مسیر برای من چیز بی سابقه و ناآشنائی نبود. بدو گفتم: مرا ول کن که من مردی هستم به سوی نجاشی روان، تا به جعفر دست بیابم. جعفر را نزد نجاشی چنان داغ کنم و بگذارم که نخوت و فخر فروشی او را به کوچکی پست کنم. من نکوهش کننده احمدم و در گفتن ناروائی نسبت به او پر گوترین اشخاصم. و پاداش من در این کوشش متوجه عتبة (بن ربیعة) است؛ هر چند که او (از حیث مقام) چون طلای سرخ بود. و من از بنی هاشم (در کینه توزی نسبت به آنها) در حضور و غیابشان چیزی فرو نگذارم. اگر کسی از او پوزش طلبید به نفع خودش هست و الا عنان مرکبم را (یا شمشیرم را) به سوی او می گردانم.»
این اشعار را، سبط ابن جوزی در ص 14 «تذکره» اش، و ابن ابی الحدید در ج 2 ص 103 «شرح نهج البلاغه» اش و زکی صفوت در ج 2 ص 12 «جمهرة الخطب» نقل کرده اند.
اما توضیح و بیان سخن امام حسن (ع)
1- اینکه حضرت خطاب به عمرو فرمود: تو به حبشه رفتی تا جعفر و یارانش را به مکه باز گردانی؛ اشاره به دومین سفر عمرو عاص به حبشه است؛ از مردان مسلمان حدود هشتاد و سه تن و از زنان هجده تن به حبشه هجرت نموده بودند که از جمله مردان؛ جعفر بن ابی طالب برادر حضرت علی (ع) بود موقعی که قریش هجرت مسلمانان را به حبشه مشاهده نمودند، عمرو بن عاص و عمارة بن ولید را به حبشه اعزام داشتند و هدایائی چند برای نجاشی پادشاه حبشه و شخصیتهای روحانی دربار فرستادند تا بدین وسیله نجاشی را تحت تأثیر اهداف خود قرار دهند و مسلمین را تحویل گیرند ولی بر خلاف انتظارشان نجاشی از پناهندگان مسلمان طرفداری نمود و آن دو مأیوس به مکه باز گشتند!.
2- سخن حضرت که فرمود: «تو به رفیقت رشگ بردی و رفتار او را نسبت به همسر نجاشی سبب سخن چینی قرار دادی.» خلاصه این داستان چنین است: هنگامی که عمرو و عمارة به مقصد حبشه سوار کشتی شدند، همسر عمرو هم همراهش بود. عمارة از اندامی مناسب و زیبائی چهره بهره مند بود به طوری که زنان را شیفته می ساخت. در یکی از شبها عماره و عمرو در کشتی شراب خوردند و عماره سخت مست شد؛ رو کرد به همسر عمرو و گفت: «مرا ببوس.» عمرو به همسرش امر کرد که تقاضای عمار را رد نکند و پسرعموی خود را ببوسد، زن عمرو این کار را کرد و عمارة دلباخته او گشت؛ عمارة در مقام این برآمد که از همسر عمرو کامی برگیرد ولی او امتناع کرد. عماره در فکر شد تدبیری کند تا اینکه یک روز عمرو را دید بر لبه سکان کشتی نشسته بول می کند؛ عمارة بلادرنگ عمرو را به دریا افکند، عمرو شناکنان خود را به کشتی رسانده نجات یافت ولی کینه عماره را به دل گرفت چه، از این عمل عماره دریافت که او قصد کشتنش را داشته است. این جریان در کشتی بود و پس از آنکه به حبشه رسیدند؛ عماره با بهره ای که از زیبائی چهره و اندام داشت وسائلی را فراهم ساخت تا توانست با همسر نجاشی ارتباط محرمانه حاصل نماید و همسر نجاشی نیز او را پذیرفت؛ پیوسته نزد او می رفت و کام می گرفت و در موقع مراجعت، همه ماجرا و کیفیت آمیزش با همسر نجاشی را برای عمرو تعریف می کرد.
عمرو می گفت «من که تصدیقت نمی کنم، چگونه می توانی به همسر نجاشی دست یابی، مقام و شخصیت او بالاتر از این است که تو بتوانی با او مربوط شده و از او کامیاب گردی.» ولی این مراوده تکرار می شد به طوری که اغلب شبها را با همسر نجاشی به سر می برد و سحرگاه که برمی گشت تمام قضایا را برای عمرو تعریف می کرد. عمرو به او گفت: «اگر تو راست می گوئی این دفعه که با او ملاقات کردی، تقاضا کن از عطر مخصوص نجاشی به تو هم بدهد و مقداری از آن را جهت صدق گفتارت برای من بیاور تا تو را تصدیق کنم.» عماره تعهد کرد که این کار را انجام دهد و هنگامی که با همسر نجاشی ملاقات کرد این تقاضا را نمود او هم مضایقه ننمود، و یک شیشه از عطر مخصوص همسرش را به عماره داد، عمرو وقتی عطر مخصوص شاه را در دست عماره دید، گفت: «حالا فهمیدم که تو در همه آن گفتارت راست می گوئی و تو به چیزی دست یافته ای که احدی از عرب چنین بهره ای نبرده، تو به همسر پادشاه حبشه دست یافته و از او کام گرفته ای؛ و نشنیده ایم که چنین نصیبی به کسی رسیده باشد.»
سپس عمرو به نزد نجاشی رفت و مفصل قضیه را برای نجاشی تعریف کرد و عطر مخصوص را به شاه نشان داد پس از آنکه این راز بر نجاشی مسلم شد، عماره را طلبید و زنانی چند حاضر نمود، دستور داد عماره را برهنه سازند و به زنها امر کرد تا در آلت رجولیت عماره بدمند و پس از این تنبیه او را رها ساختند و عماره هم با رسوائی فرار کرد.
مصادر این داستان عبارتند از: ص 37 ج 1 عیون الاخبار ابن قتیبه، ص 56 ج 9 «اغانی»، ص 107 ج 2 «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید و ص 89 ج 1 «قصص العرب».
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 241
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها