وصول به علم حضوری از طریق تقسیم ثنایی در حکمة الاشراق

English فارسی 3809 نمایش |

 

بحث از منظر تقسیم ثنائی من/او

سهروردی نخستین بحث خود را در مبحث علم حضوری ذات به خویش را این طور شروع می کند: «من فلان چیز را می شناسم، آیا خود را نیز می شناسم؟»، اگر می شناسم، چگونه شد که خود را شناختم؟ یا خود را مستقیما می شناختم یا به توسط چیزی دیگر. اگر خود را به واسطه میانجیی می شناسم، پس مسئله زیر پیش می آید:
موجودی که قائم به ذات خود و مدرک ذات خود است، ذات خود را از طریق مثال آن ذات ادراک نمی کند، زیرا اگر دانش وی به ذاتش به سبب حصول مثال (representation) (یا صورت) ذاتش در ذاتش بود، با توجه به اینکه مثال انائیت (ness) عین انائیت نیست، پس مثال انائیت نسبت به انائیت او (هو) باشد (از آنجا که مثال یک شیء غیر از خود شیء است، ادراک مثال برابر با ادراک ذات آن شیء نیست. در واقع، در اینجا من، او را ادراک می کند نه من را، چون نسبت ذات شیء به مثال آن، نسبت من به او است). در این صورت امر ادراک شده (مدرک) همان مثال است (نه ذات مدرک). پس لازم می آید که ادراک مثال انائیت (=من) دقیقا همان ادراک او بود، و ادراک ذات من دقیقا ادراک غیر ذات من باشد، و این امر محالی است. از سوی دیگر، این محال بودن در مورد ادراک امور خارجی صادق نیست، چون هم مثال و هم آنچه مثال بدان مربوط است (یعنی ذات موجود) هر دو او (یعنی، هم به شیء خارجی هم به مثال آن با ضمیر او اشاره می شود) هستند.

تبیین استدلال بالا
بنابر این استدلال، انسان یا خود را از طریق خودش می شناسد یا از طریق چیزی دیگر، یعنی مثال (یا صورتی از خود در خود). اگر حالت دوم صادق باشد، پس خود الف به توسط مثال ب شناخته می شود. سهروردی آنگاه استدلال می کند که علم به الف که به توسط ب حاصل گردیده در خقیقت علم به الف نیست، بلکه دیدن الف از طریق ب است.
سهروردی در بحث خود، قائل به حصول علم به جهان خارج به واسطه مثال هست؛ در اینجا مثال تا حدی شباهت دارد به مفاهیم یا تأثرات (impressions) در فلسفه هیوم. به هرحال، علم به ذات که از هر طریق جز خود ذات به دست آید، علم به ذات نیست، بلکه علم به چیزی است سوای ذات.
سهروردی در ادامه بحث خود می گوید اگر قرار است من الف را به توسط ب بشناسم، پس به یک معنا شناخت خود را از الف با ب هم ارز قرار می دهم، و این محال است. چگونه خود من با شناخت من از ب، که باید الف به توسط آن شناخته شود، یکی است؟ به عبارت دیگر، اگر قرار است من خود را به توسط چیزی جز خود خود بشناسم، در آن صورت این مسأله پیش می آید که شناخت چیزی با خود آن چیز یکی است.

مفروض بودن علم به خود قبل از علم به دیگری
بگذارید در بحث سهروردی تفحص بیشتری بکنیم. وقتی کسی می گوید: من فلان را می شناسم، در واقع می گوید: من فلان را می شناسم، در واقع می گوید چنان من -ی وجود دارد که خود را می شناسد و همچنین این من فلانی را هم می شناسد. این تلویحا می رساند که، وقتی کسی ادعا می کند نوعی دانش دارد، به طور غیرمستقیم می گوید که من پیش از دانستن هر چیزی دیگر خود را می شناسم. بنابراین، وقتی کسی ادعا می کند چیزی را می داند، نه تنها علم به ذات خود مفروض است، بلکه به نظر می رسد من موضوع (یا معلوم) علم خود است. به نظر می رسد چنین باشد که در جمله من خود را می شناسم، داننده (=مدرک)، که من هست، و دانسته (مدرک)، که خود هست، و رابطه میان آنها یک چیز واحد و یکسان است. اگر چنین نمی بود، پس باید من –ی در مقابل او که همان خود (جمله من خود را می شناسم) است، وجود داشته باشد. حال، یا این او و من متشکل از یک جوهر واحد (یعنی لایتغیر) است یا نه.
این او یا با من یکی است یا او چیزی کاملا متفاوت است. مهدی حائری می گوید: «اگر ما این استدلال سهروردی را بپذیریم، پس من و مثال آن او از یک لحاظ واحد هم همانند هم متفاوت خواهند بود»، که یک تناقض منطقی، و لذا امری محال، خواهد بود.

تحلیل نتیجه گیری استدلال بالا
تحلیل اینکه چگونه سهروردی به این نتیجه می رسد، به شرح زیر است: اگر من مستقیما و بی میانجی او را نمی شناخت، پس او باید با جنبه بیرونی بخشیدن یا عینیت دادن به خود که او خوانده می شود خود را بشناسد. از یک طرف، من و او یکی هستند چون او مثالی از من است؛ از طرف دیگر، این دو یکی نیستند زیرا اگر یکی بودند نمی بایستی یک من و یک او وجود می داشت. بنابراین، من و او متفاوتند چون آنها در یک رابطه شناسنده / شناخته (یا عالم و معلوم) قرار دارند، اما آنها یکی هستند چون او جانشینی از برای خود است که در جمله «من خود را می شناسم» آمده است. طبق نظر سهروردی، چنانچه من با خود یکی نبود، قضایای زیر یکی می بود:
1- من خود را می شناسم.
2- من او را می شناسم.
3- او خود مرا می شناسد.
4- او او را می شناسد.
بنابراین، اگر چنین باشد که من خود را به توسط مثال خود میشناسد، پس تناقضات مذکور پیش می آید که می گوید من و او در آن واحد متفاوت و یکسان اند. و این همان امر محالی است که سهروردی آن را در نخستین بحث خود نشان می دهد.
 

تلخیص آراء فوق در سه مقوله

به منظور تلخیص آراء سهروردی بر پایه نخستین بحث وی، می توانیم آن بحث را در سه مقوله زیر طبقه بندی کنیم:
الف. معرفت شناختی
ب. منطقی
ج. معناشناختی

الف. معرفت شناختی
اگر من بتوانم خود را فقط به توسط مثالی از خود بشناسم، پس من خود را از طریق چیزی می شناسم که خود من نیست، و این محال است. این بدان معناست که فهم و وهم من از چیزی عبارت از خود همان چیز است. بنابراین، یا این است که خود (= نفس) را اصلا نمی توان شناخت یا باید به توسط خودش شناخته شود. ما همه خود را می شناسیم، بنابراین، نتیجه گیری معقول این است که ما فقط به توسط خود خویش می توانیم خود را بشناسیم.

ب. منطقی
اگر باید من خود را به توسط مثال خود بشناسد، پس یا این من و مثال آن، او یکی هستند یا نه. اگر یکی هستند، پس نمی توانند دو تا باشند و لذا من و او باید یکی و یک چیز باشند. از سوی دیگر، چنانچه آنها متفاوت باشند، پس چگونه او می تواند مثال کاملی از من باشد؟ این تناقضی منطقی است که اگر قرار است تمایز من/او را بپذیریم، پیش می آید.
مهدی حائری در کتاب خود اصول معرفت شناسی در فلسفه اسلامی، بر این عقیده است که در عالم هستی یک قلمرو منی (انانیت) و اوثی وجود دارد. انانیت طبعا می تواند فقط به توسط خود شناخته شود و اگر چیزی جز خود او نماینده (و مثال) او قرار گیرد، در آن صورت غیر من می شود، در حالیکه نباید چیزی غیر از من باشد. به عقیده حائری، این من و او یک چیز نیستند، بلکه او به سبب من وجود دارد. اگر خود (= ذات) به توسط مثال خویش به خود معرفت پیدا کند، پس مسلما هرگز نمی تواند خود را بشناسد، زیرا به نظر سهروردی و حائری مثال نماینده من نیست بلکه او را نشان می دهد. در واقع، اگر دو چیز عینا مانند هم باشند، پس نمی توانند از یکدیگر جدا شوند. بنابراین، به دلیل متمایز بودن من و مثال آن، او، می توان نتیجه گرفت که علم به او با من یکی نیست. اگر چنین نمی بود، پس من و او می بایستی در آن واحد هم یکسان هم متفاوت بوده باشند، و این امری است محال.

ج. معناشناختی
وقتی می گوئیم «من خود(م) را می شناسم»، اگر مقصودم از خود مثال من است، پس در واقع می گویم «من او را می شناسم». مع ذلک، از آنجا که او غیر من است، پس (پنداری) این را نیز گفته ام که «من غیر من را می شناسم»، که بیان دیگری است از «من من را نمی شناسم». این نیز امر محالی است. پس به عقیده سهروردی، اگر من به توسط مثال خود شناخته می شود. پس جمله «من خود(م) را می شناسم» یعنی «من خود(م) را نمی شناسم»، که این تناقض آمیز و، لذا محال است، چون من خودم را می شناسم.
از استدلالات بالا، که جزو خدمات اصیل سهروردی به فلسفه اسلامی است، چند نتیجه می توان گرفت. اول اینکه به نظر می رسد او موفق شده وجود چیزی را ثابت کند که فقط می تواند به توسط خودش شناخته شود و دیگر آنکه این شناخت به سبب حقیقت حضور آن چیز صورت می پذیرد. دومین نتیجه گیری این است که چون ذات فقط می تواند به واسطه حقیقت خودش خود را بشناسد، هر چیز دیگری نسبت به این ذات (= خود) بیگانه است و بدین لحاظ آن را آن گونه که حقیقتا هست هرگز نخواهد شناخت. مهدی حائری این نکته را به صورت زیر بیان می کند: در این نمونه بارز (از رابطه) حضور – علم، معنای علم کاملا هم ارز معنای عین وجود ذات می شود، به قسمی که در قلمرو اقلیم انائیت، دانستن وجود داشتن است و وجود داشتن دانستن است.
 

سهم اصیل سهروردی در معرفت شناسی اسلامی

سومین ویژگی درخور توجه استدلالات سهروردی، که می توان آن را سهم اصیل او در سنت معرفت شناسی اسلامی به شمار آورد، این است که وی بدون اتکا به مفاهیمی از قبیل ماهیت، بود و نبود یک نظریه علم عرضه کرده است. در عوض، او استدلال می کند که اگر من خود را به سبب حضور خود ادراک کند، پس وجود او (من) وجه اصلی یا ویژگی اساسی آن است. همین واقعیت که ذات می تواند خود را به صرف حضور خود ادراک کند به این نتیجه می انجامد که ذات وجود محض یا حضور محض است.

منـابـع

مهدی امین رضوی- سهروردی و مکتب اشراق- ترجمه مجدالدین کیوانی- نشر مرکز سال 1377- صفحه 171-165

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد