ادعای میراث خلافت از دیدگاه عباسیان برای خودشان

فارسی 3849 نمایش |

هنگامی که عباسیان به پیروزی نزدیک شده بودند، خلافت را میراث خود مدعی شدند. ولی هنوز رابطه انقلاب خود را اهلبیت از دو سو هنوز نگسسته بودند:
نخست: آنکه ادعای موروثی بودن خلافت را برای خود از طریق علی (ع) و محمد بن حنفیه ثابت می کردند.
دوم: آنکه می گفتند علت قیام ما به انگیزه خوانخواهی علویان است. سفاح در نخستین خطابه خود در مسجد کوفه پس از ذکر بزرگی خدا و ارجمندی پیغمبر (ص) گفت ولایت و وارثت (میراث خواری) راه خود را گشودند و سرانجام هر دو به او رسیدند، و سپس به مردم وعده های نیکو داد.
داود بن علی نیز در نخستین خطابه اش در مسجد کوفه گفت: «شرافت و عزت ما زنده شد و حق و میراثمان به ما بازگشت.» منصور نیز در خطبه ای چنین گفت: «خدا مارا به خلافت گرامی داشت، یعنی همان میراثمان که ازپیامبرش به ما رسیده» اما پس از منصور و حتی در ایام خود منصور مجرای میراثخواری را هم تغییر دادند، یعنی به جای آنکه از طریق علی (ع) بدانند، عباس را واسطه و عامل میراثخواریشان قرار دادند. منتها بیعت با علی را نیز جایز می شمردند، چه عباس نیزان را جایز شمرده بود. بنابراین، از منصور گرفته تا خلفای بعدی همه عباس را واسطه دریافت ارث ادعایی خویش می پنداشتند.
در نامه ای به محمد بن عبدالله بن حسن، منصور می نویسد: «خلافت ارثی بود که عباس آن را همراه با چیزهای دیگر از پیغمبر به ارث برد، لذا باید دراولادش باقی بماند.» رشید هم می گفت: «از پیغمبر ارث برده ایم، خلافت خدا در میان ما باقی می ماند.» امین نیز پس از مرگ پدرش رشید که برای خود بیعت می گرفت، می گفت: «خلافت خدا و میراث پیامبرش به امیر مومنان رشید، رسید.»
وقتی حوادث تاریخی را پیگیری می کنیم می بینیم نخستین چیزی که خواستاران خلافت از آن دم می زدند، خویشاوندی با رسول اکرم (ص) ابوبکر نخستین کسی بود که در روز «سقیفه» این شگرد را آغاز کرد، سپس عمر بود که اعلام داشت کسی حق ندارد با آنان در طلب حجت منازعه کند، زیرا هیچکس به لحاظ خویشاوندی از ایشان به پیامبر نزدیکتر نمی باشد. (نهایه الارب، جلد 8، ص168، عیون اخبار قتیبه، جلد 2، ص233، العقد الفرید، جلد 4، ص258 چاپ دارالکتاب العربی، الادب فی ظلب التشیع، ص 24 به نقل از البیان والتبیین جاحظ) وزرا که ایشان دوستان و خویشاوندان پیامبرند (طبری، جلد3، ص 220 چاپ دارالمعارف مصر، الامامه والسیاسه، ص 4و15 چاپ الحلبی مصر، شرح النهج معتزلی جلد 6، ص 7، 8، 9و11 و الامام الحسین از عدیلی، ص186و 190، و آثار دیگر) می گفتند که ایشان عترت پیغمبر و جداشده از اویند (العثمانیه جاحظ، ص 200) و خلاصه با این سخنان انصار را از صحنه بیرون راندند چه ادعای خلافت آنان را بر همین اساس، بی اساس قلمداد می کردند.
ابوبکر نیز به حدیثی استدلال می کرد که نقادان اهل سنت (چنانکه در ینابیع الموده حنفی آمده) آن را حدیثی مستفیض شمرده اند. (یعنی حدیثی که مکرر در مکرر از پیغمبر نقل شده) پیغمبر در این حدیث می فرماید: «برای شما دوازده خلیفه خواهد بود که همه امت برآنان اجتماع کرده و همه نیز از قریشند» استدلال ابوبکر به این حدیث پس از تحریف آن صورت می گرفت به این معنی که صدر آن را حذف کرده و به عبارت «امامان از قریشند» بسنده کرده بود. (مدرک: صواعق ابن حجر، ص 6 و سایر کتابها)
اینکه امامان باید از قریش باشند به صورت اندیشه ای تکوین یافت که همه از آن تقلید و پیروزی کردند، اساسا این موضوع جزو عقاید اهل سنت در آمد و ابن خلدون آن را به اجماع هم مستدل نموده است. خلاصه آنکه لزوم قریشی بودن امامان فقط یک تقلید مرسوم نبود، بلکه جزو عقاید اهل سنت قرار گرفت.
ولی آنچه که زاده سیاست باشد با سیاست دیگری نیز از بین خواهد رفت. پس از نهصد سال سلطان سلیم که بر مسند قدرت نشست و خلیفه عباسی را سرنگون کرد، همه او را «امیرالمومنین» خواندند در حالی که او اصلا از قریش نبود. بدین طریق یکی از مواد اعتقادی این گروه از مسلمانان در عمل به ابطال گرایید.
در هر صورت، نخستین کسی که مدعی حق خلافت به استناد خویشاوندیش با رسول اکرم (ص) شد، ابوبکر بود، سپس عمر و بعد هم بنی امیه که همگی خود را خویشاوند پیامبر معرفی می کردند حتی ده تن از رهبران اهل شام و ثروتمندان و بزرگان آن نزد سفاح سوگند خوردند که تا پیش از قتل مروان، یکی از خویشان پیامبر، نمی دانستند که غیر از بنی امیه کسی دیگر هم می تواند خلافت را به ارث ببرد. (النزاع والتخاصم، مقریزی ص28، شرح النهج معتزلی، جلد 7، ص 159، مروج الذهب، جلد 3، ص33).
به روایت مسعودی و مقریزی، ابراهیم بن مهاجر بجلی، یکی از هواخواهان عباسیان، درباره امرای بنی امیه شعری سروده که می گوید:
«ای مردم گوش فرا دهید که چه می گویم
چیز بسیار شگفت انگیزی به شما خبر می دهم
شگفتا از اولاد عبدشمس که برای
مردم ابواب دروغ را گشودند
به گمانشان که خود وارث احمد بودند
اما نه عباس نه عبدالمطلب
آنان دروغ می گفتند و ما به خدا نمی دانستیم
که هرکه خویشاوند است میراث هم از آن اوست.»
«کمیت» نیز درباره ادعای بنی امیه چنین سروده:
«و گفتند ما از پدر و مادر خود ارث برده ایم
درحالی که پدر و مادرشان خود چنین ارثی را هرگز نبرده بودند.»
سپس نوبت عباسیان رسید. آنها نیز نغمه همین ادعا را ساز کردند. در این باره ما نصوصی ذکر کرده و باز هم ذکر خواهیم کرد. حتی اگر نگوییم همه ولی لااقل بیشتر کسانی که مدعی خلافت بودند و بر بنی امیه یا بنی عباس می شوریدند، همینگونه مدعی خویشاوندی با پیغمبر می شدند.
خلاصه خویشاوندی نسبی با پیغمبر اسلام نقش مهمی در خلافت اسلامی بازی می کرد. مردم نیز به علت جهل یا عدم آگاهی لازم از محتوای اسلام، می پذیرفتند که مجرد خویشاوندی کافی برای حقانیت درخلافت است. شاید هم علت این اشتباه، آیات و احادیث نبودی بسیاری بود که مردم را به دوستی و محبت و پیوستگی با اهل بیت توصیه کرده بودند. از این بدفهمی توده، ریاست بهره برداری کردند و این اندیشه غلط را در ذهن مردم تثبیت نمودند. اما حقیقت امر غیر از آن بود که اینان می پنداشتند. چه مقام خلافت در اسلام بر مدار خویشاوندی نمی گردد، بلکه بر اساس شایستگی، لیاقت و استعداد ذاتی جهت رهبری صحیح امت است، درست همانگونه که پیامبر خود به این مقام رسیده بود. بر این مطلب متون قرآنی و احادیث پیغمبر در شأن خلیفه بعد از وی دلالت دارند. پیغمبر هرگز خویشاوندی را به عنوان ملاک شایستگی برای خلافت ذکر نکرده است.
روشن است که برای تعیین شخص لایق و شایسته رهبری باید به خدا و پیامبرش مراجعه کنیم، زیرا مردم خود عاجزند که به بطن امور آنچنانکه بایسته است پی ببرند و عمق غرایز و نفسانیات اشخاص را دقیقا و به طور درست درک کنند و مطمئن شوند که حتی در آینده در نهاد خلیفه تغییر و دگرگونی رخ نخواهد داد. از این رو پیغمبر (ص) شخص خلیفه را عملا تعیین کرد آن هم به طرق گوناگونی، خواه به گفتار (با تصریح، کنایه، اشاره، توصیف و غیره) و خواه به عمل، مثلا او را بر مدیریت مدینه یا بر راس هر نبردی که خود حضور نمی یافت می گمارد و هرگز کسی را بر او امیر قرار نداد.
این عقیده شیعه است، امامانشان نیز در مسأله خلافت بر همین نظر بودند، و در این باره سخنان بسیار و سرشار از دلالت بر این مطلب پرداخته اند. به طوری که دیگر جای هیچ گونه اشتباه و توهمی باقی نمانده.
این مطالب روشنگر معنای سخنانی است که از حضرت علی و دیگر امامان پاک ما وارد شده و گفته اند: ما کسانی که میراث رسول خدا را در نزد خود داریم، و مقصودشان میراث خاصی است که خدا برخی را بدان ویژگی بخشیده، یعنی میراث علم چنانکه خدا می فرماید: «سپس کتاب را به ارث به بندگان برگزیده خود دادیم.» ابوبکر نیز در برابر فاطمه (ع) اعتراف کرده بود که پیامبران علم خود را به اشخاص معینی همچون میراث منتقل می کنند. در هر صورت علی (ع) شدیدا منکر آن بود که خلافت بر مبنای قرابت و مصاحبت با پیغمبر به کسی برسد. در نهج البلاغه چنین آمد: «شگفتا! آیا خلیفه بودن به مصاحبت و یا خویشی نسبی است؟!!»
اینکه آنان استحاق خلافت را با خویشاوندی توجیه می کردند، حربه استدلالی به مخالفانشان نیز می دادند، البته از این باب بر آنان لازم بشمردند هر چه را که خود بر خویشتن لازم شمرده اند. چه روی همین اصل، وقتی علی رابه زور نزد ابوبکر بردند تا با او بیعت کند، فرمود: «دلیل شما علیه ایشان (یعنی انصار) آن بود که شما خویشاوند پیغمبرید... اکنون من نیز همینگونه علیه شما استدلال می کنم و می گویم که به همین دلیل من بر شما به خلافت سزاوارترم... ؟!» (الامامه و السیاسه جلد 1، ص 18) علی (ع) در خطبه هایی که از وی باقی مانده باز به این مطلب اشاره کرده است.
با این وصف، برخی به شیعه چنین نسبت داده اند که اینان معتقدند خلافت بر محور قرابت با پیغمبر دور می زدند، مانند احمد امین مصری (در ضحی الاسلام، جلد 3، ص 261، 300، 222و 235) سعد محمدحسن (در المهدیه فی الاسلام، ص 5) و خضری (در محاضراتش، جلد 1، ص166). در حالی که احمد امین در همان کتاب و در التحدید ص 208 و212 اعتراف کرده که شیعه درباره خلیفه پس از پیامبر به نص (یعنی معرفی شخص خلیفه توسط پیامبر) استدلال می کنند. خضری نیز نظیر چنین اعترافی رادارد.
اتهام مزبور به شیعه بسیار عجیب است به ویژه آنکه برخی از اینان خود به حقیقت نیز اعتراف کرده اند. شیعه با صراحت و بدون هیچ ابهامی اعتقاد خود را بیان داشته که خویشاوندی نسبی به تنهایی از عوامل شایستگی برای خلافت به شمار نمی رود، بلکه باید پیغمبر خود تصریح کند که چه کسی شایستگی و استعداد ذاتی را برای این مقام دارد.
شیعه برای اثبات خلافت علی (ع) به برخی از متون قرآنی و احادیث متواتر نبوی استدلال کرده، احادیثی که در نزد تمام فرقه های اسلامی به تواتر از پیغمبر نقل شده است. آنان هیچگاه رابطه خویشاوندی را دلیل بر حقانیت علی نمی آوردند مگر در مقامی که مجبور می شدند از دلیل مخالفان خود استفاده کنند. مانند استدلال حضرت علی در برابر ابوبکر وعمر، بنابراین، گویا احمد امین به ادله شیعه مراجعه نکرده، واگر هم کرده مطلب را خوب درک نکرده است!! یا شاید هم خواسته که تهمت ناروایی عمدا به شیعه نسبت دهد. و این دومی به نظر ما موجه تر است زیرا خودش در جایی دیگر از کتابهای خود، عقیده واقعی شیعه (یعنی خلافت به نص است نه به قرابت) را بازگو کرده است.
کوتاه سخن آنکه: خویشاوندی نسبی هرگز ملاک شایستگی برای خلافت نیست و چنین چیزی را نه شیعه و نه امامانشان هرگز نگفته اند. بلکه این ادعا از سوی ابوبکر و عمر ساز شد و سپس بنی امیه و بنی عباس نیز از آن پیروی کردند.

منـابـع

زندگی سیاسی هشتمین امام- جعفر مرتضی حسینی، ازصفحه 30تا 36

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها