بررسی بیانیه ونکوور درباره بقاء

فارسی 2439 نمایش |

آیا راه بشر در زندگی منحصر به پرستش های سه گانه (پرستش زر و پرستش قدرت و پرستش شر) بود که امروزه چنین گرفتار شود؟
اگر همه متفکران جهان را چه از گذشتگان و چه در حال حاضر و چه شرقی و چه غربی و دارای هر عقیده و مکتبی که بوده باشند در یک جا جمع کنید و از آنان بپرسید آیا هیچ راهی برای زندگی بشر جز از جاده های سنگلاخ پرستش های سه گانه وجود نداشته است که تاریخ این همه در خون و خونابه و نیرنگ بازی ها و حق کشی ها و خودمحوری ها فرو رفته است؟! آیا واقعا هیچ راهی برای زندگی بشر جز همین راهی که به بی ثباتی سیاره ما منجر شده و این کره خاکی بسیار زیبا را به موتور سوزانی مبدل نموده است وجود نداشته است؟! چه پاسخی به شما خواهند داد؟ آیا بشر راهی نداشت که همواره با افراد بنی نوع خود با صدق و صفا رفتار کند؟ آیا بشر نمی توانست برای زندگی خود کیفیتی را تعیین کند که بدون کار و تلاش امتیازی به دست نیاورد؟ آیا بشر نمی توانست واقعا به خود بپسندد آنچه را که بر دیگران می پسندد و بر دیگران نپسندد آنچه را که بر خود نمی پسندد؟! آیا بشر نمی توانست روی زمین را که زیباترین آشیانه برای انسان ها بود مبدل به زرادخانه نکند؟! آیا واقعا سیاستمداران نمی توانستند با خود واقعیات مردم جوامع خود را اداره کنند و به هیچ گونه دروغ و نیرنگ و حقه بازی آلوده نگردند؟ اگر بشر نمی توانسته است هیچ یک از این راه ها را برای حیات معقول خود پیش بگیرد پس جای شگفتی نیست که آشیانه بسیار زیبای خود را که در گذشته ها زمین نامیده می شد و امروزه نام زرادخانه و میدان تنازع در بقاء به خود گرفته است به موتور سوزانی تبدیل شود. اینک ما به تفسیر و بررسی یکایک جملات بیانیه ونکوور کانادا می پردازیم تا ببنیم که وضع بشر در روی زمین به کجا رسیده است و علت اینکه به وضع فعلی دچار شده است چیست؟ و چگونه می توان از این وضع نجات پیدا کرد؟ و یا خدای نخواسته باید زمین را به حال خود وا گذاشت تا بقایای گوشت و استخوان افراد بشر پس از سوختن به وسیله اسلحه فوق تصورات عادی، نصیب لاشخوران گردد؟!! البته اگر لاشخورانی باقی بمانند!!
در این بیانیه آمده است:
1- سیاره ما بی ثبات است، موتور سوزانی است که پیوسته در حال دگرگونی است. در حدود چهار میلیارد سال پیش زندگی بر سطح کره زمین آغاز شد و در محیط آن که در معرض دگرگونی های ناگهانی و غیر قابل پیش بینی قرار دارد، رشد یافت. کشف انرژی رایگان موجود در زغال سنگ و نفت (سوخت سنگواره ای) از دویست سال پیش انسان را قادر نمود که بر کل سطح سیاره سیطره یابد. در مدت زمانی چنان کوتاه که در باور نمی گنجد نوع بشر تقریبا مهم ترین عامل ایجاد دگرگونی بدون برنامه ریزی و بی فکرانه در سطح قاره بوده است.
در اینجا دو مسئله را متذکر می شویم:
نخست اینکه دانشمندان گرد هم آمده در این سمپوزیوم این تشخیص را داده اند که هر چه بشر از نظر تکنولوژی پیشرفت می کند، در حقیقت با توجه به خود پدیده حیات، تا سر حد خودکشی دسته جمعی به عقب بر می گردد! و در واقع مفهوم اصلی تشکیل سمپوزیوم برای اندیشیدن در بقای حیات در قرن بیست و یکم همین است.
مسئله دوم این است که آیا بشر نمی فهمید که ایجاد دگرگونی هایی با اهمیت حیاتی نباید بدون برنامه ریزی صحیح انجام بگیرد؟! اگر احتمال بدهید که بشر نمی فهمید، معنایش این است که بشر در امتداد تاریخ حرکت می کند و نمی فهمد چه می کند، آیا رو به حیات معقول می رود و یا رو به خودکشی؟! و اگر می فهمیده است که ایجاد دگرگونی های بدون برنامه های منطقی، نتایج زیانبار و غیر قابل جبران به دنبال می آورد او چگونه بر خلاف این علم خود گام برداشته است؟! در اینجا هیچ پاسخ قانع کننده ای دیده نمی شود مگر اینکه بگوییم: بشر در مقابل سودپرستی و لذت گرایی و خودکامگی و خودمحوری بر همه چیز دست می برد حتی به خودکشی!!
2- سلطه بشر بر طبیعت در طول تاریخ عواقبی سخت و بی مانند برای نوع بشر به ارمغان آورده است.
مطالبی که در بالا گفتیم درباره این مسئله نیز صدق می کند که آیا سلطه بشر بر طبیعت در طول تاریخ بوده است که عواقبی سخت و بی مانند به ارمغان آورده است یا خودباختگی بش در مقابل سود جویی ها و لذت گرایی ها و خودکامگی ها و خودمحوری ها؟ مسلم است که علت حقیقی بروز عواقب وخیم و هلاکت بار در این برهه از تاریخ، سلطه بشر بر طبیعت نیست بلکه عدم سلطه بشر بر خویشتن است.
همین انسان که گمان می کند به جهت سلطه بر طبیعت در معرض سقوط قطعی قرار گرفته است با توجه به اینکه اعضای بدن او مربوط به خود اوست و یک شخصیت همه آن اعضاء را اداره می کند با مبتلا شدن یکی از آن اعضاء به درد، همه اجزاء دیگر شریک درد بوده و احساس ناراحتی می نمایند. آیا آن اقویایی که تدریجا بر طبیعت مسلط می شدند این قدر نمی فهمیدند که چه آنان بخواهند و چه نخواهند با سلطه بر طبیعت در حقیقت امتیازی را به دست آورده اند که بایستی همه اعضای پیکر بشری از آن بهره مند گردند! هم اکنون که مشغول نوشتن این دردها و درمان ها هستم کاملا احساس می کنم که اکثریت کسانی که به نوعی تخدیر گرفتارند، اگر این مطالب را بخوانند خواهند گفت این نویسنده بیچاره هم در عالم رویا زندگی می کند که این مطالب اوتوپیایی را بر روی صفحه کاغذ آورده است.
اگر ما بپذیریم که:
ده تن از تو زردروی و بینوا خسبد همی *** تا به گلگون می تو روی خویش را گلگون کنی
و هیچ کس هم نمی تواند تردیدی داشته باشد در اینکه همه انسان ها زردرویی خود را در مقابل سرخ رویی خودکامگان برای همیشه تحمل نخواهند کرد و اگر هم چنین بی حسی و افسردگی برای بشریت پیش بیاید، خود ناموس زیر بنایی حیات نخواهد گذاشت چنین پدیده ای ادامه یابد.
به قول ویلی برانت: «محال است قدرتمندان بتوانند بدون توجه به اینکه به ناتوانان دنیا چه می گذرد و چگونه شخصیت انسانی آنان متلاشی می شود به زندگی آرمانی خود دست یابند.»
3- نابودی سریع محیط طبیعی زیست که در ضمن موجد بلیه عظیم و جبران ناپذیر نابودی کامل کره مسکون، یعنی سیستم حیاتی طبیعت خواهد شد.
هیچ می دانید چه کسانی از این اعلان مرگ انسان ها متأثر می گردند؟ کسانی که از نعمت بی شمار حیات برخوردارند نه کسانی که مست سراب امروزند یا فقط به جهت نظم و زیبایی قانون گرایی در زندگی طبیعی زندگی می کنند نه به انگیزه ضرورت و عظمت خود حیات. برای تصدیق این مطلب به داستان مختصر ولی بسیار پر معنای ذیل توجه فرمایید:
در سال 1949 اینشتین درباره ملاقات خود با یکی از سران آمریکایی چنین نوشت: «اخیرا با یکی از شخصیت های باهوش آمریکایی که به صورت ظاهر مردی صاحب حسن نیت بود مذاکره می کردم و به او تذکر دادم که خطر جنگ جدیدی بشریت را تهدید می کند و اگر چنین جنگی در گیرد احتمالا نوع بشر منهدم خواهد گشت و فقط تشکیلاتی که مافوق ملت ها باشد می تواند از چنین خطری جلوگیری کند، اما با نهایت تعجب مشاهده کردم که مخاطب من چنین جواب داد: به چه دلیل شما تا این اندازه مخالف با انهدام نوع بشر می باشید؟!»
اگر عبارات بعدی متفکر مزبور را در تفسیر پاسخ مخاطبش مورد دقت قرار بدهیم خواهیم دید که حتی ممکن است یکی از بزرگ ترین عللی که مخاطب او را وادار به چنین پاسخ حیرت انگیزی کرده است همان فرسودگی حیات بشری و فعالیت های مغزی انسان هاست که ناشی از سوء استفاده از امتیازاتی است که خدا در این دنیا به بندگان خود (فرزندان آدم (ع)) عنایت فرموده است. یعنی آن گونه های زرد است که در باطن امور همه حیات بشری را از نشاط انداخته و فقط بر مبنای جبر حیات طبیعی و یا بر اساس هوای بی بند و باری به نام آزادی زندگی می نماید.
این متفکر می گوید:
چنین جواب تند و صریحی از رنج درونی و بدبختی آشکار حکایت می کند که مولود جهان امروز است. این جواب به نظر من جواب کسی است که کوشش بسیار کرده است تا تعادلی در وجود خویش ایجاد کند ولی توفیق نیافته است و حتی امید توفیق را نیز از دست داده است. این جواب بیان انزوایی دردناک است که همه افراد بشر امروزه از آن رنج می برند.
همه پیامبران الهی در گذرگاه قرون و اعصار فریاد زده اند: سودجویی و لذت خواهی یابد به پیروزی از صیانت تکاملی ذات باشد نه بر مبنای می خواهم مطلق که به تنهایی تیر خلاص بر همه قوانین انسانی است. آیا هنگامی که پیامبران الهی می گفتند: بر خود بپسند آنچه را که بر دیگران می پسندی و بر دیگران مپسند آنچه را که بر خود نمی پسندی، با ما انسان ها شوخی می کردند! آیا آن رسولان الهی خیال پردازی می نمودند یا حقایقی را از طرف خداوند خالق انسان ها برای ما بیان می کردند؟ هیچ تردید نیست که آن رسولان الهی اصیل ترین حقایق را از طرف خدا برای ما آورده بودند. هم اکنون هیچ راهی برای ادامه حیات مطلوب در عرصه زیبای طبیعت دیده نمی شود مگر با اجتناب از خودپرستی که سودجویی و لذت پرستی مطلق و بی محاسبه از مختصات ذاتی آن است، و روی آوردن به انگیزه های الهی در زندگی که هیچ حقیقتی را از زندگی انسان ها حذف نمی نماید.
4- هدر دادن بی رویه منابع مادی و نبوغ بشر در راه جنگ و تهیه تدارکات برای جنگ.
گویا این محدودنگری و نابینایی درباره فردا و فرداها، سنت دیرینه همه مردمانی بوده است که در این دنیا هیچ آرمانی جز غنیمت شمردن دم برای خوشگذرانی، نداشته اند. بدبختانه همین نابینایی را درباره زندگی خود و آیندگان که کاروان در کاروان نسلی پس از نسل دیگر از راه فرا می رسند به نام مکتب به مغز ساده لوحان با تمام بی خیالی و ابراز دانایی اما در عین جهل تحویل داده و بلکه به مغزهای آنان تحمیل نموده اند. سعدی با دو بیت زیر با اعتراض در برابر آن سنت خبیثه ایستاده و می گوید:
حریف سفله در پایان مستی *** نیندیشد ز روز تنگدستی
سفله ای کاو روز روشن شمع کافوری نهد *** زودبینی کش به شب روغن ندارد در چراغ
سفلگان برای سلطه بر بینوایان و ناتوانان زمین را زیر و رو کردند و هرچه داشت در اختیار خود گرفتند و همه منابع و فواید طبیعی را تصاحب نمودد تا متمدن نامیده شوند! و در گروه قهرمانان تاریخ بشری نام نویسی نمایند!! اگر آنچه را که از منابع و فواید زمین به دست آورده و در اختیار خود گفتند در مسیر صلاح انسان ها به کار می انداختند و در این به کار انداختن فقط خود را صاحب اختیار و مدیر تلقی می کردند باز چندان خطای غیر قابل جبران به وجود نمی آمد ولی اینان چنین نکردند بلکه عمده آن منابع و منافع و انرژی های بسیار با ارزش مغزی و روانی و تلاش های نوابغ را یا در ساختن و اکتشاف سلاح های کشنده صرف کردند و یا در تولید وسایل لذایذ زودگذر و ضد حیات مستهلک ساختند.
شما گمان نکنید که در آن هنگام که قدرت پرستان مشغول مستهلک ساختن آن همه منافع و منابع روی زمین بوند از نظر روانی کمترین نگرانی درباره کاری که می کردند در درون خود احساس می نمودند بلکه آنان با توجه به سخنانی که گفته اند و می گویند و به کارهایی که انجام داده و انجام می دهند خود را پیشتاز تمدن و تکامل تلقی نموده و معتقدند که بشریت را از مس بودن به سوی طلا گشتن به حرکت در آورده اند! اینان آن قدر از خود راضی و گوششان از فریاد احسنت احسنت هوا پرستان و خودخواهان و خودکامگان پر است که فریاد انسان هایی را که از تیره روزی و بدبختی مردم جوامع اموز و فردا خبر می دادند نمی شنیدند که می گفتند:
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم *** مرحمت فرموده ما را مس کنید

منـابـع

محمدتقی جعفری- پیام خرد- صفحه 77-83

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد