عوامل بی ارزش نمودن جان آدمی

فارسی 3099 نمایش |

احساس عظمت و قداست جان آدمی در گذشته از طرف اکثریت متفکران و مردم معمولی و متدینان ایجاب می کرد که جایگاه تحقیقات علوم انسانی (اگرچه آن علوم از نظر وسعت در پدیده شناسی و شناخت ابعاد طبیعی انسان از نظر کمیت محدودتر از زمان حال بود) در درجه اول اهمیت قرار بگیرد.
متأسفانه در دوران های اخیر به جهت یک عده عوامل، آن عظمت و قداست از دیدگاه بعضی از متفکران و دست اندرکاران مدیریت های اجتماعی به بهانه منافع ما و مقتضای سیاست چنین است! به کلی ناپدید شد و یا اهمیت خود را از دست داد.
این عوامل را می توان به دو گروه عمده تقسیم کرد:
گروه 1- غلبه خودخواهی با اشکال گوناگونی که دارد مانند لذت گرایی...
گروه 2- یک عده نظریات به ظاهر علمی که انسان را تا پایه حیوانات معمولی تنزل داد.

نمونه ای از عوامل گروه یکم:
1- لذت گرایی: امروزه حیات آدمی به هر وسیله ممکن به سوی برخورداری از لذت در هر شکلی که دسترس باشد توجیه می شود. به طوری که حیات بدون برخورداری از لذت پوج تلقی می شود. در حالی که لذت یکی از وسایل مهم حیات انسانی رو به هدف های عالی اوست. اگرچه لذت، مطلوب اصیل طبیعت حیوانی وی است، ولی به جهت هدف نهایی قرار گرفتن لذت در زندگانی همه فعالیت های روانی متمرکز در لذت یابی می شود. در نتیجه حیات و شخصیت آدمی نمی تواند خود را رهسپار هدف اعلای خود بسازد. جای شگفتی اینجاست که اینان لذایذ معنوی را که ممکن است در نتیجه مراعات ارزش های والای انسانی به وجود بیاید با یک اصطلاح نا به جا (ارزش ها اعتباری هستند!) از دیدگاه علمی بر کنار می سازند و به جای آنها لذایذ حیوانی را به بهانه محسوس بودن آنها در قلمرو علم قرار می دهند.
2- قوه: این حقیقت که عالی ترین وسیله حرکت و گردیدن در حیات معقول است، حیات انسان ها را مستقیم یا غیر مستقیم قربانی خود کرده است. آری وقتی که علم وسیله اشباع خودکامگی ها قرار می گیرد قوه (قدرت) این حقیقت عالی خدمتگزار سلطه گران می شود و آنگاه به وسیله همکاران فکری آنان مانند هابز و نیچه در مقابل حق قرار می گیرد.
3- نفع گرایی: این هم یکی از وسایل پیشرفت امور زندگی بشری است ولی هنگامی که هدف اصلی در زندگی تلقی می شود به جای حق گرایی حیات و شخصیت انسان را تابع خود می سازد. بدین ترتیب جایگاه و موقعیت تحقیقات علوم انسانی در زمان حال تنزل می کند. اگر کسی ادعا کند که سقوط بشر موقعی شدت می گیرد که به جای "حق من" و "منافع قانونی من" بدون هیچ قید و شرطی بگوید: "منافع من" این ادعا کاملا صحیح است و قطعا حقیقتی را مطرح کرده است.

نمونه ای از عوامل گروه دوم:
یک عده نظریات به ظاهر علمی است که انسان را تا مرتبه حیوانات معمولی تنزل داده است. از آن جمله:
1- طبیعت گرایی افراطی: این پدیده افراطی، معلول تفریط در غفلت و بی اعتنایی شدیدی بود که در دوران های گذشته درباره شناخت طبیعت وجود داشته است. اگر بشر می توانست در کارهای خود مخصوصا در فعالیت های فکری اعتدال را بیاموزد نه مانند گذشته در ظلمات جهل درباره طبیعت غوطه ور می گشت و نه امروزه با طبیعت پرستی به بیماری از خود بیگانگی مبتلا می شد. آری اگر او اهمیت حیاتی اعتدال را درک کرده بود روانشناسی نه در گذشته سر بی تن بود و نه امروزه تن بی سر.
2- نظریه تحول انسان از حیوانات پست (ترانسفورمیسم): که به وسیله اشخاصی مانند لامارک و داروین از دو طریق مختلف به میدان کشیده شد. این نظریه به اضافه اینکه به وسیله اکتشافات اخیر با مشکلاتی لا ینحل رویاروی شده است هیچ مانعی از اتصاف انسان به عظمت و قداست در مسیر تکامل به وجود نمی آورد، همان گونه که عبور انسان از عالم ماده و گذر از دوران نطفه ای مانع بروز عظمت و قداست والا در وجود انسان نمی شود.
3- نظریه اصالت قوه: که عده ای مانند فردریک نیچه در دوران اخیر سخت آن را ترویج و از آن دفاع کرده اند.
این نظریه به ظاهر علمی حقیقت مهمی را نادیده گرفت که عبارت است از عالی ترین مختص انسانی که قدرت او مالکیت بر خویشتن است. این قدرت اساسی ترین شرط حیات معقول آدمی در دو قلمرو فردی و اجتماعی است. تصور نمی رود که این حمایت گران، پاسخی برای این سؤال داشته باشند که آیا قدرت آن است که انسان مقتدر با به رسمیت شناختن حق زندگی همه مردم زندگی کند، یا حق زندگی دیگر انسانها را مشروط به تمایل خود بداند؟
بدیهی است که قدرت حقیقی آن است که انسان زندگی دیگران را همان اندازه بخواهد و به رسمیت بشناسد که زندگی خود را. آری ناتوان ترین انسان کسی است که از زندگی با هماهنگی با حیات دیگر انسان ها عاجز است.
مسئله ای دیگر که در اینجا وجود دارد این است که آیا این هواداران اصالت قوه می خواهند جریانی را توصیف کنند به این معنی که می خواهند بگویند: تاکنون اقویا هستند که میدان زندگی را اشغال می کنند یا اینکه دستور می دهند که اقویای میدان زندگی را اشغال نمایند؟ آنان نمی توانند بگویند واقعیت را توصیف می کنند؛ زیرا نادیده گرفتن نوع دوستی ها و فداکاری های انسانی به طور بسیار فراوان در تاریخ و مقاومت های بسیار زیاد در برابر ستمکاران و تحصیل آزادی مساوی است با نادیده گرفتن خود تاریخ! لذا باید گفت: این حامیان قدرت در حقیقت از آرمان های درونی خود خبر می دهند نه اینکه یک جریان واقعی را در تاریخ مطرح کنند.
4- نظریه افراطی فروید در موضوع غریزه جنسی: که یکی از آن عوامل تنزل دهنده حقیقت هویت و صفات ارزشی انسانی شد. درست است که تعدادی از نظریات فروید درباره ابعاد طبیعی انسان مانند بعضی از اقسام خواب و هم چنین مطالب مربوط به ضمیر آگاه، نیمه آگاه و ناخودآگاه قابل توجه و مفید است ولی منفی نگری او درباره مختصات و عظمت های روحی انسان، کجروی او در فهم مذهب و اخلاق والای انسانی موجب گمراهی ساده لوحان شد. تنها این عبارت فروید را مورد دقت قرار بدهید سپس داوری نمایید:
"من از طرح مسائل توزین ناپذیر خود را ناراحت می یابم و همواره به این ناراحتی اعتراف می کنم."
فروید با این حساسیت همه نظریات خود را پیرامون مختصات روحانی و ارزشی انسانی از اعتبار ساقط کرده است.
مسئله ای دیگر که سستی نظریه فروید را در یکی از با اهمیت ترین ارکان تکامل انسانی اثبات می کند تفسیری است که درباره وجدان اخلاقی کرده است.
او گفته است:
"وجدان اخلاقی همان (من برتر) است که از امر و نهی دوران کودکی و به وسیله پدران و مادران یا دیگر مربیان در سازمان شخصیت به وجود می آید و این وجدان اصالت ندارد"؛
فروید با این سخن ضد علمی خود عامل بزرگ شرافت و حیثیت انسانی را که وجدان اخلاقی است از معارف اصلی بشری مردود می سازد و در نتیجه طبیعت انسانی را پست تر از پست ترین جانوران معرفی می کند. اما اینکه این سخن فروید مانند سخن او در افراط گری در غریزه جنسی ضد علمی است برای این است که با فرض اینکه وجدان اخلاقی (من برتر) در درون آدمی اصالت ندارد و محصول بازتاب های اوامر و نواهی پدران و مادران و مربیان در دوران کودکی است، این سؤال در نظریات او بی پاسخ می ماند که چگونه امکان دارد از عده ای تحرکات انفعالی ناشی از اوامر و نواهی حقیقتی دارای هویت بسیار فعال در برابر غرایز طبیعی (وجدان اخلاقی) در درون آدمی به وجود بیاید و منشاء آن همه عظمت ها و ارزش های والای انسانی شود که در تاریخ بشری بسیار فراوان مشاهده می شود.
اما درباره ضد علمی بودن تفریط گری در غریزه جنسی کافی است که به اصل بسیار محکم صیانت ذات و دفاع از شخصیت توجه کنیم که انگیزگی و فعالیت های آن از نظر قدرت و فراگیری خیلی بالاتر از غریزه مزبور است. علاوه بر این لذت اشباع غریزه جنسی یک پدیده حیاتی است در صورتی که حیات انسانی دارای صدها و بلکه از یک نظر دارای هزاران فعالیت و پدیده متنوع است.

منـابـع

محمدتقی جعفری- پیام خرد- صفحه 204-205 و 207-211

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها