ممنوع شدن سب امام علی (ع) توسط عمر بن عبدالعزیز
فارسی 29412 نمایش |عمربن عبدالعزیز بود که قضیه سب و لعن علی (ع) را ممنوع کرد. خودش می گوید: دو قضیه باعث شد که من این کار را منع کردم. یکی اینکه وقتی بچه بودم معلم سرخانه ای داشتم که می آمد و برای من تدریس می کرد. ما در کوچه ها با بچه های هم سن و سال بازی می کردیم. به این بچه ها چنان آموخته بودند که بدون اینکه قصد خاصی هم داشته باشند، دو کلمه که صحبت می کردند، تا، کسی حرکتی می کرد و از او می پرسیدند چرا این کار را کردی، وقتی می خواست بگوید من این کار را نکردم، العیاذبالله می گفت: "لعنت بر علی، کی من چنین کاری کردم؟"، عمربن عبدالعزیز می گوید: یک بار که ما در کوچه این کارها را می کردیم معلم من آمد از آنجا گذشت، قرار بود برای تدریس به من به مسجد برود و من هم به آنجا بروم. به مسجد رفتم دیدم مشغول نماز است. منتظر ماندم تا نمازش تمام شود. تا گفت "السلام علیکم" به سرعت از جا بلند شد و دوباره گفت: "الله اکبر". تا این نماز دیگر هم تمام شد زود بلند شد و نماز دیگری را شروع کرد. دیدم وقت گذشت و حس کردم که امروز نمی خواهد به من درس بدهد. پیش خود گفتم: باید بفهمم چرا نمی خواهد به من درس بدهد. این بار به محض اینکه گفت: "السلام علیکم" دیگر مجال ندادم، فورا سلام کردم و گفتم: استاد! آیا امروز نمی خواهید به من درس بدهید؟
دیدم رفتارش با من جور دیگری است.
گفتم: آیا تقصیری کرده ام؟ گناهی کرده ام؟
گفت: آن چه کاری بود که در کوچه کردی؟ آن چه بود که من از تو شنیدم؟
گفتم: چه چیزی؟
موضوع را گفت. بعد، از من پرسید: تو از چه موقع اطلاع پیدا کردی که خداوند پس از آنکه بر اهل بدر راضی شد بر آنها غضب کرد؟ (اهل تسنن مساله اهل بدر را قبول دارند) من هم بچه بودم و بی اطلاع،
گفتم: مگر علی هم از اصحاب بدر بود؟ گفت: "هل البدر الا لعلی؟!" مگر در بدر قهرمانی غیر از علی بود؟ اصلا بدر مال علی است.
از آن پس تصمیم گرفتم که دیگر این کار را نکنم.
عمربن عبدالعزیز می گوید: قضیه دوم مربوط است به زمانی که پدرم حاکم مدینه بود. پدرم که خطبه می خواند می دیدم که خیلی فصیح و بلیغ حرف می زند جز آنجا که می رسد به لعن علی (ع) که گویی زبانش به لکنت می افتد. در خلوت از پدرم پرسیدم: تو چرا همه چیز را خوب بیان می کنی الا این یکی را؟ علتش چیست؟
گفت: آخر این مردی که ما داریم لعن می کنیم از تمام صحابه پیامبر (ص) افضل است و هیچ کس بعد از پیامبر به اندازه او مستحق درود نیست.
گفتم: اگر این طور است چرا او را لعن می کنی؟
گفت: اگر ما او را این طور نکوبیم و لعن نکنیم، امروز نمی توانیم بچه هایش را بکوبیم. (سیاست را ببینید!) گفت: ما گذشته اینها را باید این گونه بکوبیم تا بچه هایشان موقعیت خلافت پیدا نکنند. اگر بنا باشد که علی را آن طور که هست بشناسانیم به شر بچه هایش گیر می کنیم، چون مردم خواهند گفت مستحق خلافت آنها هستند.
عمربن عبدالعزیز می گوید: من این دو قضیه را که دیدم با خودم عهد کردم که اگر روزی قدرت پیدا کردم، سب و لعن علی (ع) را قدغن کنم و قدغن هم کرد.
کیفیت قدغن کردن را بعضی به این شکل نوشته اند که ذهن مردم شام را در همان چیزی که در دوران کودکی در ذهن عمربن عبدالعزیز بود راسخ کرده بودند که علی (ع) مردی بود که اصلا مسلمان نبود و کافر بود و برای مردم شام جز کفر علی (ع) مسأله دیگری مطرح نبود. عمربن عبدالعزیز با یک مرد یهودی (یا مسیحی) تبانی می کند. به او می گوید: روز جمعه که من به مسجد می روم در مجمع عمومی بیا و دختر مرا خواستگاری کن. تو چنین می گویی و من چنین می گویم و همین طور. آن شخص آمد و خواستگاری کرد.
عمربن عبدالعزیز گفت: تو کیستی و مذهبت چیست؟
گفت: من فلان کس و یهودی هستم. گفت: مگر نمی دانی که در اسلام دختر را به کافر نمی شود داد؟
گفت: اگر این طور است، پس چرا پیامبر شما دخترش را به کافر داد؟ چرا دخترش را به علی داد؟
عمر بن عبدالعزیز رو به جمعیت کرد و گفت: یا جواب او را بدهید و یا اگر جواب ندهید، اگر بشنوم کسی لعن علی را کرده است سرش را از تنش جدا خواهم کرد.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 97-94
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها