چگونگی تفسیر و دریافت صفت جمال خداوندی

فارسی 2355 نمایش |

مقصود از جمال خداوندی، «پدیده» و یا نمود «عرضی» نیست که از مقوله ی کیفیت محسوب می شود و خداوند جسم نیست که کیفیتی داشته باشد، بلکه  اوست آفریننده همه ی کیفیت ها، به اضافه ی اینکه اگر جمال خداوندی از مقوله ی کیفیت باشد، لازمه اش ترکب است که برای خداوند امکان پذیر است. از طرف دیگر نمی توان گفت: «جمال خداوندی، یعنی عظمت و جلال او»، زیرا این دو صفت از صفات کمالی اوست که ذات پروردگاری به طور کامل و در حد اعلا دارای آن دو می باشد و می توان گفت و جواب آن ذات اقدس، عبارت دیگری از کمال او، یا وجوب، مستلزم کمال مطلق است.
چنانکه  از منابع بر می آید، صفت جمالی یکی از صفات اوست که با نظر به مفهومی که دارد، غیر از حیات، قدرت و علم و اراده و دیگر صفات ذاتی و صفات فعلی او می باشد. همچنین با توجه به اینکه همه ی زیبایی های قابل تصور را او به  وجود آورده است، معلوم می شود که جمال او، مافوق زیبایی های محسوس و معقولی است که در دو قلمرو انسان و جهان قابل دریافت می باشند.
اگر ما توانسته باشیم زیبایی فوق محسوسات را به عنوان زیبایی دریافت کنیم و بپذیریم و اگر این حقیقت را تصدیق کنیم که زیبایی آرمان های معقول را می توانند در ما انبساط روانی یا احساس و شهودی خاص زیبایی معقولات را به وجود بیاورند، توانسته ایم که یک گام در راه دریافت جمال خداوندی برداریم.
اگر این حقیقت را هم تصدیق کنیم که قوای دریافت کننده ی درونی ما خیلی عالی تر و با عظمت تر از آن است که آن ها را در عکسبرداری محض از جهان برونی و تخیل و تداعی معانی و مثال این ها منحصر کنیم، می توانیم به وجود آن استعداد که جمال خداوندی را دریابد، پی ببریم.
اگر چنین استعدادی در درون ما نبود، خداوند متعال این صفت را به پیامبران و اوصیاء و اولیای عظام تلقین نمی فرمود که آن را بر مردم القاء کنند، مانند دیگر صفات جلال و کمال خداوندی که به پیامبران و اوصیاء و اولیا تلقین شده، یا تذکر صریح داده شده است که در آن صفات بیندیشند و عظمت خداوندی را دریابند، چنان که در دریافت اوصاف جلال، به صفت دریافت شده به عنوان صفت خداوندی با مفاهیم معمولی آنها که از مشهودات خود به دست آوردیم، قناعت نمی کنیم. بلکه به طور قاطعانه مغایرت صفات خداوندی را با مفاهیم معمولی تصدیق می کنیم، همچنین منشأ دریافت ما در صفت جمال آن ذات اقدس، مفاهیم معمولی زیبایی نیست.
وقتی که می گوییم: «خداوند عالم است». می دانیم که منظور از علم او، از مقوله ی دانش هایی نیست که ما می اندوزیم و همه ی آنها از راه حواس و آزمایشگاه ها و اندیشه های منطقی به درون ما راه می یابند و محدودیت ها و نسبیت ها آنها را احاطه کرده و گاهی بعضی از آنها مخالف و بعضی دیگر موافق واقع از آب در می آیند. علم خداوندی مسبوق به جهل و تردید هم نیست و نیازی به حضور عینی معلوم ندارد. بلکه در شناخت این صفات مقدس، دریافت هایی داریم که از عمیق ترین سطوح روانی ما بر می آیند که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کس که معرفت به خود پیدا کرد، به پروردگار خود معرفت پیدا کرد.».
آن آیات قرآنی که نزدیکی خداوندی را به انسان بیان می کند، شاهد همین معنی است، از آن جمله:
1- «ونحن اقرب الیه من حبل الورید؛ ما به انسان از رگ گردنش نزدیک تریم» (ق/ 16)
2- «و نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون؛ و ما به انسان از شما نزدیک تریم، ولی شما نمی بینید.» (واقعه/ 85)
3- «و هو معکم این ما کنتم؛ و او با شماست هر کجا که باشید» (حدید/ 4)
همچنین، جمله ی معروف امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه در پاسخ ذعلب یمانی که از آن حضرت پرسید: «هل رعیت ربک؟؛ آیا پروردگارت را دیده ای؟» فرمود: «لم اعبد ربالم اره؛ نپرستیده ام پروردگاری را که او را ندیده باشم.» سپس می فرماید: «خدا را با چشم نمی توان دید، بلکه این دل است که با حقایق ایمان او را می بیند»:
به بینندگان آفریننده را *** نبینی مرنجان دو بیننده را
همچنین، عقل نظری هم نمی تواند او را درک کند، زیرا:
خردگر سخن برگزیند همی *** همان را گزیند که بیند همی
از طرف دیگر معنای زیبایی و جمال، حقیقتی است که در برابر درک آدمی برنهاده می شود و موجب تحریک شهود و ذوق و یا احساس خاص زیبایابی می گردد و یا در وضع روانی آدمی انبساطی به وجود می آورد، و حد اعلای زیبایی «نمودی است نگارین و شفاف که بر روی کمال کشیده شده است و کمال عبارت است از قرار گرفتن هر موضوعی در مجرای بایستگی ها و شایستگی های خود»، ولی بدان جهت که جمال خداوندی از مقوله ی کیفیت های قابل مشاهده در نمودهای عینی نیست، در نتیجه معنای جمال و زیبایی خداوندی حقیقتی فوق پرده ی نگارین این زیبایی ها می باشد که در طبیعت و یا ساخته های انسانی می بینیم. برای یک درک اجمالی درباره ی جمال خداوندی، مجبوریم چگونگی درک جلال و کمال او را در نظر بیاوریم.
منشأ درک جلال و کمال خداوندی نمی تواند اشیاء و کائناتی که در عالم هستی در جریان هستند باشند، زیرا این اشیا و کائنات پست تر و ناچیزتر از آن هستند که بتوانند نشان دهنده ی عظمت و جلال و کمال الهی باشند به همین جهت، هم در دعاها و هم در سخنان عرفا و حکمای بزرگ، جمال الهی با جلال او با هم مورد تذکر واقع می شوند.
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی *** رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
با کمال قدرتت در عرصه ملک قدم *** هر تف آتش خلیلی، هر کف خاک آدمی
طور سینا با تجلی جمالت ذره ای *** پور سینا در بیان کبریایت ابکمی
کاف و نون از نسخه دیوان حکمت نکته ای *** بحر و کان از موج دریای عطایت شبنمی
از قدم دم چون توانم زد که در راه تو هست *** ز اول صبح ازل تا آخر محشر دمی
ای به تیغ ابتلایت هر شکاری شبلئی *** وی به میدان بلایت هر سواری ادهمی
خواجوی کرمانی
آری، «چه نسبت خاک را با عالم پاک!» عامل حقیقی این درک شگفت انگیز در درون آدمی است که شکوه و جلال و جمال جهان هستی آن را تحریک و به فعلیت می آورد، مانند استعداد ریاضی مغز آدمی که اگرچه از نمودهای کمی جهان عینی شروع به فعالیت می کند ولی فعالیت ریاضی مغز آدمی هیچ حد و مرز و نهایتی نمی شناسد.
همچنین مانند رفتار مطابق قانون که نمودی از عدالت است و ممکن است منشأی برای به فعلیت رسیدن و تحریک استعداد عدالت خواهی آدمی باشد، ولی نه برای حقیقت عدالت حد و مرز و پایانی دارد و نه خواستن و محبت به عدالت. پس در حقیقت:
آوازه ی جمالت از جان خود شنیدیم، چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
اندر جمال یوسف گر دست ها بریدند، دستی به جان ما بر، بنگر چه ها بریدیم
مولوی
جمعی ز کتاب و سخنت می جویند *** جمعی ز گل و نسترنت می جویند
آسوده جماعتی که دل از همه چیز *** برتافته از خویشتنت می جویند
منسوب به عرفی شیرازی
هنگامی که استعداد والای خدایابی به فعلیت می رسد و جلال و کمال خداوندی را دریافت میکند، چنان نیست که گویی موضوع معین و مشخصی را مانند یک نمود عینی در برابر عامل درک خود بر نهاده و به آن تماشا می کند و عکسی از آن را در ذهن خود منعکس می کند، بلکه با نظر به معنای فعلیت رسیدن استعداد «خدایابی» که عبارت است از تحول عالی روان یا روح از کثافت های خودمحوری و اختلاط با محسوسات و روابط در حال دگرگونی به دریافت عظمت های فوق محسوسات، روح و روان آدمی، جمال و کمال و جلال خداودی را در می یابد؛ مانند آن انسان عادل و عاشق عدالت که این حقیقت را واقعا در روح و روان خود در می یابد، نه اینکه صورتی از آن را در ذهن خود منعکس می کند.
در طول تاریخ انسانی –نه تاریخ حیات طبیعی محض- یک دسته کاروان پر تلاشی را می بینیم که با جدی ترین قیافه و با صدق و اخلاص محض، بزرگ ترین گام ها را در تعلیم و تربیت انسان ها و دگرگون کردن جامعه ی رو به خیرات و کمالات برداشته اند، در حالی که معلومات و توانایی های محیط و اجتماعی که آنان در آنها زندگی می کردند، بسیار ناچیز تر از آن هدف گیری ها و کارهایی بوده است که آنان انجام داده اند. عامل اساسی و محرک آن هدف گیری ها و کارهای فوق شرایط موجود، همان دریافت جلال و کمال خداوندی بوده است که با تکیه به آن، تا از دست دادن زندگی، تلاش و تکاپو کرده اند، عامل اینگونه تلاش های حیاتی نمی تواند تصوری انعکاسی از جلال و کمال و جمال خداوندی باشد، زیرا در هر جامعه و دورانی افراد فراوانی پیدا می شوند که تصوراتی درباره ی عظمت جلال و کمال و جمال خداوندی دارند و حتی می توانند با بیانات بسیار فصیح و بلیغ –چه در شعر و چه در نثر- تصورات خود را ابراز کنند، ولی گامی در حرکت و تلاش در راه آشنا کردن انسان ها با خدا و اصلاح روحی انسان ها بر نمی دارند. علت اساسی این عدم تحرک و تلاش، همان است که متذکر شدیم: اینان جز تصوری درباره ی عظمت صفت خداوندی ندارند. بلی:
بر باد فنا تا ندهی گرد خودی را *** هرگز نتوان دید جمال احدی را
تا دل با تصفیه ی کامل، جمال واقعی خود را در نیابد، نخواهد توانست جمال الهی را دریافت کند.
کان جمال دل جمال باقی است *** دو لبش از آب حیوان ساقی است
مولوی

چگونگی دریافت جمال خداوندی
نخستین شرط دریافت جمال خداوندی، خالی کردن مغز از اشکال، رنگ ها، خطوط و نظم خاصی است که شهود یا ذوق دریافت زیبایی محسوس را اشباع می کند.
همچنین، اولین مقدمه برای دریافت این جمال، احساس شکوه و زیبایی و فروغ تابناکی است که در قرآن مجید، ملکوت نامیده شده است.
احساس این شکوه و زیبایی و فروغ نمی تواند در قالب کلمات معمولی که برای نشان دادن مفاهیم معمولی وضع شده، بگنجد؛ چنانکه آهنگ کلی هستی که از حاکمیت مطلقه ی نظم بیرون می آید، به وسیله ی موج فیزیکی به مغز ما منتقل نمی شود که آن را به الفاظ متداول بازگو کنیم.
این «احساس» است نه «تصور»، «دریافت» است نه «انعکاس» که می گوید:
زتو با تو راز گویم به زبان بی زبانی *** به تو از تو راه جویم به نشان بی نشانی
چه شوی زدیده پنهان که چو روز می نماید *** رخ همچو آفتابت زنقاب آسمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی *** تو چه آیت شریفی که منزح از بیانی
زتو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده *** زتو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
خواجوی کرمانی
این احساس و دریافت از حرکت بسیار ظریف یک برگ در شاخه ای از درخت به وسیله ی نسیم ملایم، روح آدمی را چنان به اهتزاز در می آورد که احساس و دریافت حرکت ریاضی کیهان بزرگ که در شب مهتاب در قله ای مرتفع در درون انسان موج می زند. آیا احساسی والاتر از آنچه گفتیم در موقع دریافت مصور (صورتگر) مطلق و نقاش بزرگ این زیبایی ها، در درون ما موج نمی زند؟
«هوالله الخالق الباری المصور له الاسماء الحسنی؛ اوست خداوند خالق و سازنده و مصور، و تمام اسماء حسنی از آن اوست.» (حشر/ 24)
وقتی دل شما برای دیدار آن نقاش که زیباترین تابلوی نقاشی را به وجود آورده است می لرزد آیا مانند و هم سنخ آن لرزش و شهودی است که با دیدن تابلوی مزبور احساس می کردید؟ نه، هرگز. اهتزاز و لرزش و شهود دیدار نقاش، بسیار پرمعناتر و با عظمت تر از دیدن تابلوی بسیار زیبایی است که او به وجود آورده است. شما با دیدار این نقاش زبردست همان تابلو را در مغز یا سطوح روانی او با هویت معقولی می بیند که نه آفتاب و باران، زیبایی آن را مبدل به زشتی می کند و نه موریانه می تواند آن را بخورد و نه کودکی می تواند آن را پاره پاره کند و نه یک نادان دور از زیبایابی می تواند آن را به پنیر بپیچد.
اهتزاز و لرزش و شهود دل شما حتی در دریافت هویت زیبایی معقول نقاش تمام نمی شود، بلکه متوجه می شوید که آن فعالیت هنری بسیار والا که موجب به وجود آمدن چنان تابلوی زیبا شده است در برابر استعدادهای متنوعی که در درون نقاش هنرمند وجود دارد- از نظر عظمت و تنوع فعالیت- به هیچ وجه قابل مقایسه و تطبیق با آن تابلوی هنری محدود نمی باشد.
اگر به شخصیت چنین هنرمندی، اخلاق عالی انسانی، ظرفیت، عدالت و فداکاری در راه حق و حقیقت را هم اضافه کنید، خواهید دید جمال روحی این هنرمند کجا و تابلوی هنری زیبایی که فقط چند موج ناچیز مغزی و روانی آن را به وجود آورده است کجا؟
شما به هیچ وجه عاشق زیباترین اثری که به وسیله ی یک هنرمند به وجود آمده است نمی باشید. ولی به خود هنرمند که از جمال و زیبایی معقول و خوبی برخوردار است عشق می ورزید.
هیچ منظره ی طبیعی نتوانسته است از انسان ها برای خود عاشقی بسازد که حاضر شود آن را جزء یا سطحی پایدار از روح خود کند، در حالی که به جهت عشق حقیقی، همه ی سطوح روانی یک خواسته ی بسیار اساسی و نیرومند پیدا می کند که حتی حاضر است معشوق، جزء یا سطحی پایدار از شخصیت او باشد. محتوای ابیات زیر، فقط مضامین شاعرانه ای نیست که می خوانیم:
عشق آن زنده گزین کاو باقی است *** وز شراب جانفزایت ساقی است
زان که عشق مردگان پاینده نیست *** چون که مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر *** هر دمی باشد زغنچه تازه تر
نکته ای هست در این پرده که عاشق داند *** ورنه چشم و لب و دندان و دهان این همه نیست
خود مگر روز جهان رخ بنماید ورنه *** جلوه ی حور و تماشای جنان این همه نیست
مولوی

منـابـع

محمدتقی جعفری- قرآن نماد حیات معقول- صفحه 182-189

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد