برکات جنگ بدر با توجه به سوره انفال

فارسی 1904 نمایش |

خداوند متعال در آیات 42 تا 44 سوره مبارکه انفال می‌فرماید:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

42- إذ انتم بالعدوه  الدنیا وهم بالعدوه القصوی و الرکب اسفل منکم  و لو تواعدتم  لا ختلفتم فی المیعد  ولکن لیقضی الله امرا کان مفعولا لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه و إن الله لسمیع علیم

43- إذ یریکهم الله فی  منامک  قلیلا و لو أرائکهم کثیرا لفشلتم  و لتنز عتم فی الامر ولکن الله سلم إنه علیم بذات الصدور

44- و إذ یریکموهم أذ التقیتم فی أعینکم قلیلا و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امر ا کان مفعولا وإلی الله ترجع الامور

به یاد آورید آن هنگامی را که شما در سمت پایین بودید و آنها در سمت بالا  و کاروان قریش پایین‌تر از شما بود، اگر با یکدیگر وعده می‌گذاشتید ]که در میدان نبرد حاضر شوید[ در اجرای وعده‌ی خود اختلاف می‌کردید، ولی خداوند می‌خواست کاری که می‌‌بایست انجام می‌گرفت تحقق بخشد تا آنها که هلاک ] و گمراه[ می‌شوند از روی اتمام حجت باشد و آنها که زنده می‌شوند ] و حیات می‌یابند[ از روی دلیل روشن باشد و خداوند شنوا و داناست.

جنگ بدر، عزت مسلمین  و ذلت کفار
این آیه و چند آیه‌ی بعد از آن بازگشت مجددی به واقعه‌ی غزوه‌ی بدر است. این غزوه‌ اولین جنگ میان مسلمین و مشرکین بوده که در سال دوم هجرت در ماه مبارک   رمضان واقع شده است. الطاف و عنایات خاصی که شامل حال اصحاب بدر بوده، در آیات قبلی ذکر شده و این چند آیه هم به همان مطلب مربوط است. در این آیات، خداوند حکیم لطف‌ها و محبت‌هایی را که شامل حال اصحاب بدر فرموده است تذکر می‌دهد. با آن که شرایط و اوضاع و احوال جنگ طوری بود که زمینه برای فتح و پیروزی کفار فراهم بود و موازین عادی به ضرر مسلمین بود، مسلمان‌ ها فاتح شدند. در این آیات خداوند اشاره به این موضوع می‌فرماید که جنگی که میان مشرکین و مسلمین پیش آمد، حادثه ای اتفاقی و تصادفی  نبود؛ بلکه تقدیر و تنظیم شده از جانب ما بود و لازم بود که واقع شود. یعنی تنها راه برای ظهور عزت اسلام و مسلمین و ظهور ذلت کفار جنگ بود. مسلمین بعد از بعثت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم سیزده سال در مکه در نهایت ضعف زندگی می‌کردند. هیچ گونه قدرتی نداشتند، شکنجه‌های طاقت فرسا از جانب کفار می‌دیدند و گاهی ناچار میشدند به کشورهای دیگر هجرت کنند. گروهی مجبور شدند به حبشه که کشوری مسیحی نشین بود پناهنده شوند.  عاقبت مسلمان ها مجبور شدند به مدینه هجرت کنند.

خود هجرت محنت بزرگی است که انسان دست از همه‌ی شوون زندگی‌اش برمی دارد. برای کسی که در جایی عمری برای خودش بساط زندگی پهن کرده و مسکن و کار و خانه و کاشانه دارد، بسیار مشکل است که همه را رها کند و بیاید در شهر غربتی با مسکنت زندگی کند، آن  هم طوری که برای خوراک وپ وشاکش هم محتاج باشد.

طبعا مسلمانان از اینکه ناچار به هجرت شده بودند احساس ذلت و ضعف، و کفار و مشرکین احساس قوت و عزت می‌کردند. کفار از اینکه مسلمان ها را از خانه و زندگی‌شان بیرون کرده و همه ی اموال شان را تصرف کرده بودند، مغرور بودند. مسلمانان هم تقریبا برحسب ظاهر مأیوس بودند. در چنین شرایطی، برای تغیر این حالت، غیر از اینکه جنگی میان این دو گروه پیش بیاید راهی وجود نداشت. جنگ تنها راه بود که خداوند لطف خودش را شامل حال مسلمانان کند. به گونه‌ای که هم خود آنها بفهمند که از جانب غیب به آنها مدد می‌رسد و هم کفار بفهمند که از جانب غیب منفورند. برای رسیدن به این مقصود می‌بایست تمام موازین عادی به نفع کفار باشد، ولی مسلمین با داشتن کمترین امکانات پیروز شوند و لذا می‌فرماید: ما می‌خواستیم جنگ واقع شود و شما نمی‌خواستید.

خدا می‌خواست حق را با فرمان خود حاکم کند و ریشه‌ی کفار را بکند و تنها راه ریشه کن کردن آنها جنگ بود. آیه ی مورد بحث، آن شرایطی را که بسیار سخت بود تشریح می‌کند. شرایطی که مناسب با حال مشرکین و غیر مناسب با حال مسلمین بود، می‌فرماید: "اذ انتم بالعدوه الدنیا" به یاد بیاورید آن صحنه را که شما مسلمانان در جانب پایین وادی قرار گرفته بودید. "و هم بالعدوه القصوی"؛ و آنها در قسمت بالا قرار گرفته  بودند. قهرا  نیروی  کفار مشرف بر سپاه اسلام بود. کلمه‌ی «دنیا» هم به معنای نزدیک هم به معنای پایین است. حیات قبل از مرگ را هم دنیا می‌گوییم. منظور از دنیا این زمین و آسمان نیست؛ بلکه منظور زندگی قبل از مرگ است. زندگی بعد از مرگ را عقبی می‌گویند. زندگی قبل از مرگ، یعنی دنیا را، هم نزدیک، هم پایین و پست می‌شود معنا کرد.

درباره‌ی معنای اول می‌توان گفت: چون زندگی پیش از مرگ به ما نزدیک است و حیات پس از مرگ قدری دور است میان این زندگی و آن زندگی  فاصله‌ای به نام مرگ قرار دارد. همچنین می‌توان دنیا را پایین یا پست معنی کرد. چرا که اگر زندگی دنیا با زندگی آخرت مقایسه کنیم پست و پایین است. به هرحال، در آیه چنین تشریح می‌شود که شما در جانبی قرار گرفته بودید که پایین بود و آنها بالا بودند. "والرکب اسفل منکم"؛ آن شتر سواران و کاروان تجارت هم از شما پایین تر بودند و در دسترس شما نبودند. شما در شرایطی قرار گرفتید که هم موضعتان پست و پایین بود هم آب نداشتید  و هم زمین زیر پایتان «رمل» بود و استقرار نداشت. آنها هم بالا  بودند؛ هم زمین شان سفت بود هم آب داشتند. عده شان بیشتر از شما بود. تقریبا سه برابر لشکر مسلمین بودند.  امکانات و تجهیزات فراوان داشتند، ولی شما نداشتید. از همه جهت زمینه برای شکست شما و فتح و پیروزی آنها مهیا بود.

"لو تواعدتم لا ختلفتم فی المعیاد"؛ طوری بود که اگر بنا بود با هم به مشورت بنشینید اختلاف می‌کردید. ما شما را خبر نکردیم که چنین لشکری در مقابلتان هست. اگر خبر می‌کردیم، با هم می‌نشستید و مشاوره می کردید که برویم یا نروم. قهرا اختلاف پیدا می‌شد و به میدان جنگ نمی‌رفتید و جنگی پیش نمی‌آمد؛ در حالی که ما می‌خواستیم جنگ پیش بیاید.

"ولکن لیقضی الله امر کان مفعولا"

خدا می‌خواست آن کاری  که باید بشود به پایان برسد. خداوند از آنجا که می دانست  تنها راه عزت شما جنگ است و شما نمی‌خواستید بجنگید، طوری پیش آورد که شما حتی به مشورت هم نرسید و ناگهان خود را در مقابل لشکر دشمن ببینید. ما می‌خواستیم این طور بشود.

لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه

تا اینکه وقتی جنگ واقع شد و با نبود امکانات مناسب شما پیروز شدید، معلوم شد که شما از خدا مدد می‌گیرید و با توجه به این موضوع درجه‌ی ایمان شما بالا می‌رود و با بینش کامل در مسیر اسلام می مانید و دشمنان هم می‌فهمند که شما حقید و اگر به دنبال شما نیامدند با چشم باز خود را به جهنم افکنده‌اند. نتیجه ی جنگ بدر این بود که شما با  چشم باز مومن شوید و آنها هم با چشم باز و به ضلالت بروند. و لذا قرآن روز بدر را به "یوم الفرقان" تعبیر کرده است: "یوم الفرقان یوم التقی الجمعان"؛ (انفال/41)

ترغیب طرفین به جنگ
وقتی دو گروه با هم مواجه شدند، جنگ بین حق و باطل فارق شد. یعنی معلوم شد که مسلمین بر حقند و موید از جانب خدایند و مشرکین باطلند و منفور خدا هستند. سپس خداوند متعال چند مقدمه ذکر می‌کند که همه ی آنها باعث شد که جنگ واقع شود. یکی از آنها این بود که یک شب قبل از اینکه شرایط جنگ آماده شود، رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در خواب دیدند که مشرکین کمند؛ در حالی که  چنین نبود. ولی در عین حال، چهره ی واقعی آنها که ضعف بود، در خواب نشان داده شد و پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم دید که آنها کمند و به مردم هم فرمود که من چنین خوابی دیده‌ام. در نتیجه، روحیه‌ی مسلمانان قوی شد. یعنی معلوم شد که آنها ضعیفند و ما می‌توانیم غالب شویم. عامل دیگر این بود که خداوند می‌فرماید: وقتی با هم مواجه شدید و هنوز جنگ شروع نشده بود، ما کاری کردیم که هم دشمن در نظر شما کم نمودار شود هم شما در نظر آنها کم نمودار شوید. این موضوع باعث شد که هر دو لشکر جرأت پیدا کنند. چون اگر مسلمانان دشمن را زیاد می‌دیدند سست می‌شدند و اگر کافران مسلمین را زیاد می‌دیدند می‌ ترسیدند و اقدام به جنگ نمی‌کردند. ولی چون ما خواستیم جنگ به طور حتم واقع شود، هردو گروه را تشجیع کردیم. می‌فرماید آنها را در نظر شما کم نشان دادیم. با اینکه  مثلا هزار نفر  بودند، به نظر شما هفتاد یا صد نفر آمدند.

حتی نقل شده که ابن مسعود به فردی  که در کنارش بود می‌گفت: نمی‌بینی که اینها هفتاد نفرند؟ او گفت: نه، به نظر من صد نفرند. و از طرف دیگر، لشکر مسلمانان هم در نظر آنها کم دیده شدند. با اینکه بیش از سیصد نفر بودند، به نظر آنها پنجاه یا صد نفر آمدند. ابوجهل گفت: "ان اصحاب محمد صلی الله علیه وآله وسلم اکله جزور"؛ اینها چیزی نیستند. خوراک یک شتر ما هستند. یعنی شتر ما دهان بیفکند اینها را در هم می‌پیچد. بنابراین، هر دو گروه جرأت پیدا کردند و وارد جنگ شدند و هدف هم همین بود.

قرآن در مورد خواب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می‌فرماید: "إذ یریکهم الله فی منامک قلیلا"؛ خدا آنها را در نظر تو، در خواب کم نشان داد. چرا کم نشان دادیم؟  برای اینکه: "ولو أراکهم کثیرا لفشلتم"، اگر خدا آنها را چنان که بودند به شما مسلمانان نشان می‌داد، «فشل» در شما پیدا می‌شد و سست می‌شدید. فشل ضعف توأم با ترس است. منظور این است که  می‌ترسیدید و اقدام به جنگ نمی‌کردید. اگر شما را هم در نظر آنها زیاد نشان می دادیم، آنها هم می‌ترسیدند و اقدام نمی‌کردند و جنگ واقع نمی شد؛ درحالی که ما تمام هممان این بود که جنگ واقع شود و لذا هم شما را هم آنها را تشجیع کردیم. اگر بنا بود آنها را آن طور که هستند به تو در خواب نشان دهیم، همه‌ی پیروانت به سستی میگراییدند. "و لتنازعتم فی الامر" بعد در بین شما اختلاف نظر در می گرفت و باهم به مشورت می نشستید. که جنگ بکنیم یا نکیم؟ می‌گفتید: آنها زیادند و ما کم هستیم. پس درست نیست. که با آنها بجنگیم. "ولکن الله سلم"؛ ولی خدا با همین کار، سلامت شما را تأمین کرد. کاری کرد که جنگ واقع شود تا شما سالم بمانید و عزت شما بارز شود. "أنه علیم بذات الصدور"؛ او می‌داند در دلهای شما چه می‌گذرد. یعنی خدا می داند که شما سست و ضعیفید. اگر آنها را زیاد می‌دیدید، فشل در شما پیدا می‌شد.

"و إذ یریکموهم أذ التقیتم فی أعینکم قلیلا و یقللکم فی اعینهم"؛ وقتی با هم ملاقات کردید و هنوز جنگ واقع نشده بود، خدا جمعیت آنها را به شما کم نشان داد و شما را هم در نظر آنها کم نشان داد. چرا؟ (یقضی الله امر ا کان مفعولا)؛ این جمله دوباره تکرار شده. چون خدا می‌خواهد آن کاری که باید بشود، یعنی جنگ به پایان برسد. اگر خداوند این کار را نمی‌کرد، هم آنها منصرف می‌شدند هم شما منصرف می‌شدید. باز همان عزت برای آنها و همان ذلت برای شما باقی می‌ ماند. شما برای همیشه احساس ذلت می‌کردید و آنها برای همیشه احساس عزت می‌کردند. ولی ما خواستیم قضیه به عکس شود. یعنی آنها بفهمند که ذیللند و شما بفهمید که عزیزید.

آیه‌ای مشابه این آیه در سوره‌ی آل عمران هست که خلاف این مطلب را می گویند: لشکر دشمن را دو برابر دیدند. "قد کان لکم آیه فی  فئتین التقتا"؛ وقتی دو گروه با هم ملاقات کردند، آیت قدرت خدا بر شما این بود که: "فئه تقاتل فی سبیل الله و اخری کافره"؛ یک گروه الهی بودند و یک گروه کافر بودند. "یرونهم مثلیهم رأی العین"؛ (آل عمران /13) آنها مسلمان ها را دو برابر می‌دیدند و لذا خود را باختند و مغلوب شدند.

ملاحظه می‌فرماید که در سوره‌ی انفال جمله قید دارد و می‌فرماید: آن موقع که به ملاقات هم رسیدید "اذ التقیتم"؛ یعنی در آن موقع که شما یکدیگر را دیدید، آنها شما را کم دیدند و شما هم آنها را کم دیدید. این برای این بود که جرأت پیدا کنید و جنگ را شروع کنید. اما وقتی اقدام کردید و بحران جنگ پیش آمد، در اثنای جنگ ورق برگشت. یعنی آنها مسلمان ها را زیاد دیدند. سوره‌ی آل عمران به این زمان اشاره می‌کند. یعنی با اینکه مثلا سیصد نفر بودند، کفار آنها را ششصد نفر دیدند. این بود که مرعوب شدند و شکست خوردند.

سالقی فی قلوب الذین کفروا ( انفال/12)
ما خواستیم آنها را از آن اوج غرور پایین بیاوریم، لذا در حین جنگ، شما را در مقابل دیدگان کفار دو برابر نشان دادیم. برنامه‌ی کارها را او تنظیم می‌کند. شما هیچ گاه در  مقابل او چون و چرا نکنید. چون آدم به ذهنش خطور می‌کند که چرا خدا این کار را  کرده؟ آیا حتما باید جنگ پیش بیاید؟ می‌فرماید: بله، شما خیال کردید که همیشه لطف خدا داشتن زندگی مرفه است، در آن همه چیز آماده است و مرفه هستید، بدنی سالم دارید، کسب و کار با رونق دارید، خوب می‌خورید و خوب می‌پوشید؟ خیر، گاهی لطف خدا وقتی شامل حال شما می شود که مبتلا و گرفتار شوید.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره انفال - از صفحه 433 تا 440

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد