سرگذشت حیات و تعالیم عیسی علیه السلام (بعثت)
فارسی 4360 نمایش |آغاز بعثت در جلیل
قریب به زمانی که یحیی را حبس کردند، عیسی از رود اردن گذشته، به جلیل آمد و چنانکه مرقس حواری گفته است به بشارت خدا موعظه کرده، می گفت وقت تمام شد و ملکوت خدا نزدیک است پس توبه کنید و به بشارت انجیل ایمان بیاورید. سخنان الاهی که او تکلم می فرمود آنچنان اطمینان یقینی در میان مردم ایجاد می کرد که در حال چهار تن از حواریان، یعنی پطرس و برادرش آندرئاس و یعقوب و برادرش یوحنا و فرزندان زابدی که همه ماهیگیرانی در کنار دریا بودند دامهای خود را رها کردند و به دنبال او روان گشتند. در آن زمان پیرامون دریای جلیل شهرهای پرجمعیت موجود بود مانند طبریه و تریکه و کفر ناحوم... و غیره. عیسی رسالت خود را در این شهرها آغاز نهاد و کفر ناحوم را برای مرکز خود برگزید. زیرا که خانه پطرس در آنجا بود.
وی در ابتدا در کنیسه ها وعظ و سخن را شروع کرد، ولی پس از آنکه جمعیت انبوه گرد او جمع شدند و در کنیسه جایی نبود، وی بر سر بازار می رفت یا در مزارع بیرون شهر به وعظ کردن می پرداخت. فصل اول انجیل مرقس مشتمل بر تفصیل سرگذشت عیسی در اولین روز سبت در شهر کفر ناحوم است.
اولا می گوید که عیسی در روز سبت آمده و به تعلیم دادن شروع نموده است. ظاهرا در آن شهر معابد چندی وجود داشته و عیسی به یکی از آنان که از او دعوت کرده بودند رفته است. اوضاع داخل کنیسه خیلی ساده و بی پیرایه بوده است و عبادتگران رو به سوی معبد اورشلیم در جایگاههای خود قرار می گرفته اند، و در مقابل ایشان مصطبه مرتفعی برپا کرده و منبری برای قرائت بر فراز آن قرار داده و در برابر دیوار، یا در یکی از زوایای کنیسه، صندوقهای محتوی طومارهای صحف مقدس (تورات) را می نهاده اند و پرده ای بر آن می آویخته و در بالای آن چراغی همیشه فروزان بوده و در هنگام ادای مراسم عبادت، جایگاههای چند خاص مهتران و پیشوایان فریسی بوده است، که روبرو و مقابل نیایشگران می نشسته اند، پس با صوت و آهنگ، کلمه تلقین، یعنی «شما» را تکرار می کرده اند و این قسمت عمده عبادت ایشان بوده است. گاهی نیایشگران سرپا می ایستاده اند و آن وقتی بوده است که رئیس کنیسه مناجات و ترسل را قرائت می کرده و مومنان می بایستی همان را در سربندهای مناسب تکرار کنند.
بعد از آن کتابدار (شازن) از صندوق، طومارهای تورات را بیرون آورده و در روی آن قرار داده و چند جزء تلاوت می نموده است. نخست عبارت را به زبان عبری می خوانده، سپس ترجمه ها را به لغت آرامی تکرار می کرده است. در خاتمه رئیس یا کسی که او را دعوت کرده بودند برمی خاسته و برای آن جماعت به وعظ و ارشاد سخن می گفته است. ظاهرا نخستین چگونگی وعظ عیسی در کفر ناحوم نیز به همین قرار انجام گرفته است. گویند وقتی که او شروع به کلام کرد مستمعان همه حیران ماندند و از معانی تعالیم او به عجب در آمدند. «زیرا که با ایشان به اقتدار سخن می گفت نه مانند کاتبان کنیسه» (انجیل مرقس 23. 1)، یعنی با صراحت و شهامت مطالب خود را از صمیم قلب القا می کرد، نه بر حسب عادت و به اسلوب تقلیدی کاتبان.
در این هنگام حادثه هیجان انگیزی اتفاق افتاده است، یعنی مردی در میان جمع حضار بود که همه معتقد بودند شیطان درون روح او نفوذ کرده و او دارای حالات غیر طبیعی جسمانی و دماغی شده بود. علت بعضی از بیماریهای روحی را در آن زمان همین می دانستند. این شخص ناگهان کلام واعظ (عیسی) را قطع کرده و صیحه ای زده، گفت: «ای عیسای ناصری! ما را با تو چه کار است؟ آیا برای هلاک کردن ما آمدی؟ تو را می شناسیم کیستی! ای قدوس خدا!» عیسی به وی نهیب داده، گفت: «خاموش باش! از او بیرون شو!» در آن ساعت روح خبیث آن مرد را مصروع نموده، به آواز بلند صدایی کرده، از او بیرون آمد. (انجیل مرقس: 23. 1-27)
گویا عیسی خود نیز مانند دیگران از این نیروی شفابخش که به او عطا شده بود متعجب گردیده است (این معنی از آنچه بامداد روز دیگر به عمل آورد، معلوم و مستفاد می شود). در قضاوت این قضایا باید همواره در نظر داشت که عیسی نیز مانند سایر مردم آن زمان در تشخیص امراض روحی تردیدی نداشته و معتقد بوده که علت این امراض منزل گرفتن قوای پلید شیطانی در روح آن بیماران است. مستمعان او نیز مسلما در این باب شکی نداشته اند، زیرا در انجیل مرقس باز چنین می خوانیم: «همه متعجب شدند به حدی که از یکدیگر سوال کرده، گفتند این چیست؟ و این چه تعلیم تازه ای است که حتی ارواح پلید را با قدرت امر می کند و آنها او را اطاعت می نمایند؟» (انجیل مرقس: 28. 1)
باری اسم عیسی فورا در تمام مرز و بوم جلیل شهرت یافت. باز می گوید که بعد از وعظ در کنیسه، عیسی با شاگردان خود به خانه پطرس رفت که در آنجا مادرزن وی تب کرده و خوابیده بود. عیسی به بالین او رفته دستش را گرفت و او را بلند کرد که همان وقت تب از او زایل شد و او به خدمتگزاری ایشان مشغول گشت. بعد از این حادثه یکی از وقایع اساسی ایام اولین بعثت عیسی به وقوع پیوست، از این قرار که شامگاه چون آفتاب غروب بود، جمع مجانین و مریضان را پیش او آوردند و تمام شهر بر در خانه او ازدحام کردند و او بسیاری از کسانی را که به انواع امراض متلا بودند، شفا داد.... (انجیل مرقس: 23. 1- 24)
این نکته قابل توجه است که عیسی بیماران را نمی توانست شفا بخشد، مگر به قوت ایمان خود ایشان و او با کمال امانت این نیرو را از جانب خود انکار کرده و به هر کس شفا می یافت می گفت: «به سلامت برو و دیگر گناه مکن، ایمان تو، تو را شفا بخشود.» اینکه عیسی خود از این قوه فوق العاده خویش و شهرتی که برایش حاصل شده بود ناراحت گشت، از این عبارت انجیلی مستفاد می شود که می نویسد: «بامدادان قبل از صبح برخاسته، بیرون رفت و به ویرانه ای رسیده، در آنجا به دعا مشغول شد. و شمعون و رفقایش در پی وی شتافتند. و چون او را دریافتند، گفتند: «همه تو را می طلبند.» او به ایشان گفت: «به دهات مجاور هم برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم، زیرا که به جهت این کار بیرون آمده ام.» (انجیل مرقس: 35. 1-39)
لیکن سرگذشت وی در شهرهای دیگر نیز همچنان مانند کفر ناحوم بود. تا چند روزی وی دیگر نمی توانست علنا به شهری وارد شود، بلکه در اماکن دوردست و خلوت به سر می برد و مردم از هرسو نزد وی می آمدند و او شهرت و محبوبیت عظیم حاصل کرد. خلایق نزد او می شتافتند، آینده بزرگی در پیش او نمودار بود و همه از او انتظارات بسیار داشتند. پس، چون بار دیگر به کفر ناحوم بازگشت، به قول مرقس حواری «بی درنگ جمعی ازدحام کردند، به قسمی که بیرون در نیز گنجایش نداشت». در موقع دیگر آن قدر جمعیت در خانه گرد آمده بود که تهیه طعام ممکن نمی شد و همچنین در موقع دیگر به قدری خلق در ساحل دریاچه ازدحام کردند که وی از زحمت فشار ایشان به شاگردان خود فرمود تا زورقی به جهت او نگه دارند تا بر وی ازدحام ننمایند. «وی بر آن آمده و اندکی دور از ساحل در آن زورق نشسته و به مردم که در ساحل آب جمع شده بودند سخن می گفت» و آنها را تعلیم می داد. (انجیل مرقس: 1. 4)
بروز مخالفت و رفتن به شمال
غلیان احساسات و شور و جنبشی که در میان مردم در اثنای مسافرتهای عیسی به شهرها و قصبات جلیل پدید آمد، توجه فریسیان و صدوقیان را در اورشلیم به سوی او جلب کرد. فرقه اول که خود را نگهبان قانون و فرقه دوم که خود را محافظ معبد یهود می شمردند نگران شدند و جاسوسانی برای تفتیش احوال او به شمال گسیل داشتند. آنها از حال و مقال او تحقیقاتی کردند و مشاهدات خویش را درباره او گزارش دادند. چون این نامه ها به اورشلیم رسید با یکدیگر مختلف بود. از این سبب چند تن از گروه فریسیان و صدوقیان انتخاب شدند که به جلیل بروند و با او معارضه و مناظره نمایند. مباحثات لفظی مابین آنها با عیسی مکرر به وقوع پیوست که در آن مبادی و تعالیم عیسی به وضوح و روشنی تام معلوم گردید. یکی از این مباحثات که بسیار برجسته است، در زمانی واقع شد که شاگردان عیسی در روز سبت از مزرعه گندمی می گذشتند. آنان هنگامی که می رفتند به چیدن خوشه ها شروع کردند. فریسیان بدو گفتند: «چرا در روز سبت مرتکب عمل حصاد می شوید که روا نیست؟» عیسی گفت: «سبت به جهت انسان مقرر شد نه انسان برای سبت! بنابراین پسر انسان مالک روز سبت نیز می باشد.»
البته فریسیان حقیقت این قضیه را نمی توانستند انکار کنند، لکن آنها را این صراحت لهجه و کلام صریح خوش نیامد. همچنین از آنجا که اطباء از معالجه بیماران در روز سبت ممنوع بودند باز در موقعی که عیسی در آن روز به شفای بیماران می پرداخت، فریسیان اعتراض کرده و از او خواستند که این عمل خلاف شریعت را جواب بدهد. وقت دیگر ملاحظه کردند که بعضی از شاگردانش بدون آنکه خود را مطابق تقلید رسمی شریعت بشویند، طعام می خورند، از این رو عیسی را به تسامح و سستی متهم کردند. عیسی گفت همه شما به من گوش دهید و فهم کنید، هیچ چیز نیست که از بیرون آدم داخل گشته، بتواند او را جس سازد، بلکه آنچه از درونش صادر می شود آن است که آدم را ناپاک می سازد. چون شاگردانش معنا و تفسیر این کلام از او سوال کردند وی در جواب فرمود: «آنچه از آدم بیرون آید آن است که انسان را ناپاک می سازد، زیرا که از درون دل انسان صادر می شود، خیالات بد و زنا و فسق و قتل و دزدی و طمع و خیانت و مکر و شهوت پرستی و کفر و غرور و جهالت، تمامی این چیزهای بد از درون صادر می گردد و آدم را ناپاک می گرداند.»
آنچه که بیش از هر چیز فریسیان را رنج می داد، همانا کمال آزادی عیسی در تفسیر شریعت موسی و صحف انبیاء بود که بدون اعتنا به سنن و احادیث یهود آنها را تاویل و تفسیر می نمود. عبارتی که متی در انجیل خود در آنجا که «وعظ جبل» عیسی را ثبت کرده است به کار می برد این است: «شنیده اید که به پیشینیان گفته اند، لیکن من به شما می گویم ....» این بود روش عیسی در تفسیر شریعت ماضی که با کمال قدرت و از روی اطمینان خاطر بیان می فرموده است. بعضی از فریسیان به سخنان او به دقت گوش می دادند و از آن پس در اطراف راه افتاده، میان مردم اراجیفی درباره او منتشر می ساختند و می گفتند که فصاحت و بلاغت عیسی و اینکه توانسته است این همه خلایق را از سنن فریسیان دور کند و دور خود جمع سازد، و این استدلال وی از آیات تورات، با نظری وسیعتر و دقیقتر، دلیل بر آن است که در جان او روحی شریر راه یافته و این خلوص و صفای ظاهری او نتیجه ریاکاری اوست و در حقیقت وی بر خلاف اوامر و سنن الاهی برخاسته و بر ضد شریعت موسی قیام نموده است و امت او را گمراه می سازد.
شیطان
شایعه دریوزدگی عیسی در ناصره بیشتر از هرجا انتشار یافت. وقتی که عیسی از سفر به شهر موطن خود باز آمد و در روز سبت در کنیسه آن محل وعظ را آغاز فرمود، از سست ایمانی و دو دلی مردم آن شهر به شگفت آمد و گفت: «هیچ نبی بی حرمت نباشد جز در وطن و در میان خویشان در خانه خود... و از بی ایمانی ایشان متعجب شده، در دهات آن حوالی رفته، تعلیم داد.» مرقس حواری نقل می کند که در موقعی دیگر قبلا اقارب و خویشان عیسی به کفر ناحوم آمدند تا او را منع نمایند می گفتند «مسحور شده است» و این داستان را به این کلام خاتمه می دهد: پس برادران و مادر آمدند و بیرون ایستاده، فرستادند تا او را طلب کنند. آنگاه جماعت گرد او نشسته بودند و به وی گفتند: «اینک مادرت و برادرانت بیرون تو را می طلبند». وی در جواب ایشان گفت: «کیست مادر من؟ و برادرانم کیانند؟» پس به آنانکه گرد وی نشسته بودند نظر افکنده، گفت: «اینانند مادر و برادرانم، زیرا هر که اراده خدا را به جا آرد همان بردار و خواهر و مادر من می باشد.»
تنها پاسخی که عیسی به این تهمت نفوذ شیطان می داد و از خویش مدافعه می کرد این بود که می گفت: «چطور می تواند شیطان، شیطان را بیرون کند و اگر شیطان با نفس خود مقاومت نماید و منقسم شود او نمی تواند قائم بماند، بلکه هلاک می گردد.» بدیهی است فریسیان این استدلال عیسی را قبول نکرده و وقعی نمی نهادند. جماعت زلوتها در جلیل نیز از او روی برگردانیدند، زیرا وی می گفت: «هر کس شمشیر بردارد با شمشیر هلاک خواهد شد،» و آنها او را با این افکار صلح جویانه و با وجود آن همه کارها که می کرد و با آن همه توجه خلایق به او و تعالیم مذهبی و اخلاقی عالی باز هم مسیحای موعود نمی دانستند. از این رو اندک اندک بسیاری از مردم درباره او شک کردند و از او نومید شده، کناره گرفتند. دشمنان عیسی حملات و اعتراضات خود را مضاعف ساختند و به قصد جان او برخاستند. در چنین اوضاع و احوالی عیسی راه نواحی شمال غربی را پیش گرفته، نخست به صور و صیدون (که هر دو از کشور فلسطین خارج بود) و سپس به سوی بلاد جنوب شام سفر فرمود. معلوم می شود که در این غربت و جلای وطن، او قصد داشته که صبر کند فرصت مناسبی به دست آورد و تصمیمی مهم و اساسی در کار رسالت خود اتخاذ فرماید و شاگردان خود را برای آن آماده سازد.
همه جا دوازده تن حواریون همراه او بودند. چون به شهر قیصریه فیلیپی (تختگاه فیلیپ) رسید، در آنجا داستان اقرار معروف پطرس حواری به وقوع پیوست و آن چنان بود که عیسی از حواریون سوال کرد: «مردم مرا که می دانند؟» ایشان جواب دادند: «یحیای تعمید دهنده،» و بعضی گفتند: «الیاس» و بعضی دیگر گفتند: «یکی از انبیا» او از ایشان پرسید «شما مرا که می دانید؟» پطرس در جواب او گفت: «تو مسیح هستی». در انجیل می گوید که عیسی به شاگردان خود امر فرمود که هیچ کس را از ورود او خبر ندهند و عیسی ایشان را آگاه ساخت که وی بایستی به اورشلیم عزیمت کند و در آنجا از مشایخ و روسای کاهنان و کاتبان رنج و جفای بسیار خواهد کشید و به قتل خواهد رسید تا آنکه وظیفه رسالت خود را به پایان رساند.
چون دوازده تن حواریون این سخن را قبول نکردند و پطرس حواری او را از این حرکت منع کرد، او برگشته، به شاگردان خود نگریست و ایشان را ملامت فرمود و آرام آرام به سوی اورشلیم رهسپار گردید تا آنکه در عید فصح به بیت مقدس رسید.
مصیبت عیسی و به صلیب آویختن او
در آن هنگام از اطراف جهان جماعت زوار یهود به معبد بزرگ در اورشلیم آمده بودند تا مراسم آن عید بزرگ سالیانه را به عمل آورند. پیلاطس حکمران رومی نیز از شهر ساحلی قیصریه به اورشلیم آمد تا مراقب حفظ نظم باشد و از هر شورش و بلوای احتمالی جلوگیری کند. هرودس آنتیپاس، شاه یهود هم از جلیل به آنجا سفر کرد تا در مراسم عید فصح شرکت کند، و با مؤمنان یهود در مراسم عبادت همراهی کند. تمام کاروانسراها مملو از مسافر بود. اهالی جلیل ناگزیر در دره مابین شهر و جبل زیتون خیمه ها برافراشته، درون آن به سر می بردند. عیسی کره خری به عاریه گرفته، از جبل به اتفاق حواریون به سوی شهر رهسپار گشت. جلیلیان او را با فریادهای شادباش پذیره شدند و در زیر قدم او شاخه های نخل گستردند. لیکن مردم شهر می گفتند: «این کیست؟ این کیست؟» و مردم دیگر که به طواف مشغول بودند جواب می دادند: «این عیسای نبی است، از اهل ناصره جلیل.» (انجیل متی: 12. 21)
در آن هنگام عیسی با حواریون به عملی شگفت انگیز مبادرت جست. از این قرار که به معبد رفته و صندوقها و تختهای صرافان را واژگون ساخت و کبوترفروشان را بیرون کرد و تمام آنان را که در صحن بیت المقدس به خرید و فروش مشغول بودند، خارج ساخت و فریاد برآورد: «آیا مکتوب نیست که خانه من خانه عبادت تمامی امتها نامیده خواهد شد اما شما آن را مغازه دزدان ساخته اید.» (انجیل مرقس: 18. 11-15) این عمل ظاهرا مورد استحسان عامه قرار گرفت، ولی اولیای معبد در جواب او سخنی نداشتند بگویند و به ناچار سکوت اختیار کردند. روسای کاهنان و کاتبان و زعمای یهود بر آن شدند که از او جلوگیری نمایند. نخست به دشنام و ناسزا علیه او برخاستند، بدان امید که او را در نظر خلایق موهون و خفیف سازند.
چند روز پیاپی که وی در معبد وعظ می گفت آنان سعی می کردند که بر او خرده گرفته، اعتراضی وارد سازند، و او را به کفر متهم نمایند، لکن او بهانه ای به دست آنها نمی داد و پیوسته مردم عام و ساده را دعوت می کرد که به او بگروند و بعثت او را مقدمه ملکوت آسمان بدانند. و همه خلق هم با کمال شوق به او گوش می دادند. معاندین مقام و منزلت او را وقتی متزلزل ساختند که از او سوال کردند آیا جزیه به قیصر باید داد یا نه. او حیلت ایشان را درک کرده، در جواب گفت: «چرا مرا امتحان می کنید... آنچه از قیصر است به قیصر رد کنید و آنچه از خداست به خدا.» از این سخن او همه متعجب شدند. معلوم می شود که رفته رفته کفه معارضه و مخالفت علیه او سنگین گردید و در مردم اندک اندک تاثیر نمود. و اتباع هردوس نیز به مخالفان پیوستند. از این سبب عیسی به مردم سخن گفتن آغاز کرد وبه زبان امثال و حکایات گفت که خداوند نخست قوم یهود را به ضیافت خواند، لیکن چون ایشان از قبول دعوت حق سرباز زدند خداوند دیگران و بیگاناگان را نزد خود به میهمانی طلب فرمود. در انجیل آمده است که عیسی فریسیان و صدوقیان را مخاطب ساخته و گفت باجگیرها و فاحشه ها قبل از شما داخل ملکوت خدا می گردند، از آن رو که به یحیی ایمان نیاوردید، اما باجگیران و فاحشه ها بدو ایمان آوردند... «از این جهت شما را می گویم.... که ملکوت خدا از شما گرفته شده به امتی که میوه اش را بار بیاورند عطا خواهد شد.»
همه نگارندگان انجیلهای چهارگانه متفقند که چون عیسی بر این درجه مخالفت و معاندت دشمنان آگاه شد، دانست که توطئه قتل او را می چینند، او نیز خود را آماده مرگ ساخت. ایشان، همه در ضمن نقل حوادث، علاقه و شور و شوق مسیحیان صدر اول را منعکس ساخته و ساعات آخرین را که بر عیسی می گذشت، خاصه داستان طعامی را که در شب آخر در غرفه خانه ای در اورشلیم با دوستان خود صرف نمود به دقت ثبت کرده اند. بنابر آنچه مسیحیان اولیه گفته اند، عیسی نه تنها قتل خود را به دست مخالفان پیش بینی می فرمود، بلکه حتی می دانست چه کسی به او خیانت خواهد کرد و او را خواهد فروخت. از این رو یک مجلس ساده آراست و غدایی با یاران خود برای آخرین بار صرف فرمود تا آنکه دوازده تن حواریون خود را آماده مفارقت خویش سازد.
در انجیل آمده است: چون غذا می خوردند عیسی نان را گرفته، برکت داد و پاره کرده بدیشان داد و گفت: «بگیرید و بخورید که این جسد من است» و پیاله گرفته و شکر نمود وبه ایشان داد و همه از آن آشامیدند و بدیشان گفت: «این است خون من از عهد جدید که دم راه بسیاری ریخته می شود». اندکی بعد از آن در باغی که جشیمانی نام داشت یکی از شاگردان موسوم به یهودای اسخریوطی او را به جمعی که با چوب و شمشیر به سراغ او آمده بودند تسلیم کرد. آنها را رئیس کاهنان در پی او فرستاده بود. پس، آنها عیسی را نزد مجمع کاهنان و اهل شورا برده، همه او را به جرم گفتن کفر به قتل محکوم ساختند.
آنگاه او را نزد پیلاطس رومی بردند و از او درخواست کردند که حکم را اجرا کند. وی عیسی را نزد هرودس آنتیپاس، حکمران جلیل، فرستاد. گویند که پیلاطس سعی بسیار می کرد تا بلکه عیسی را خلاص سازد و او را به اجتماع مردمی که در صحن منزل او جمع شده بودند و رهایی سارقی باراباس نام را می طلبیدند، ببخشد، ولی مردم عیسی را یکی از فرقه قانیان می دانستند و در عوض او آزادی آن سارق را استدعا می کردند. از این رو پیلاطس عیسی را برای به دار آویختن تسلیم کرد. سه ساعت از نیمه روز گذشته بود که او را به پای دار آوردند و همه او را ترک گفتند، جز چند تن از زنان که با او تا دقیقه آخر همراه بودند و ماتم گرفتند. جماعت در اطراف او فریاد بر می آوردند و او بر ایشان دعا می کرد و می گفت «ای پدر اینها را بیامرز زیرا که نمی دانند چه می کنند.» (انجیل لوقا: 34. 23) پس، به آواز بلند گفت: «الاهی، الاهی چرا مرا ترک کردی؟» و جان تسلیم حق کرد.
به عقیده مسیحیان، که صلیب او را مانند رمز ایمان و مثل تقدس و نشان احترام قرار داده اند، عیسی تحمل رنج نمود تا آنکه ابنای نوع خود را کفاره داده، آمرزیده سازد، و در دیده ایشان عیسی نمونه کامل و مثال اعلای فداکاری در راه محبت الاهی است. پس، برای آنکه در روز سبت جسد او بر فراز صلابه باقی نماند شخص دولتمندی، یوسف آریماتیا نام، که از اعضای شورای کاهنان بود، کالبد او را در قبری نو که از سنگ برای خود تراشیده بود گذاشت و سنگی بزرگ بر آن غلطاند و برفت.
منـابـع
جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- صفحه 582 – 607
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها