مبارزات حضرت ادریس (ع) با طاغوت

فارسی 2218 نمایش |

پیامبران همیشه نقطه مقابل طاغوتیان بودند. یکی از آن پیامبران، حضرت ادریس است که در قرآن دو بار نام این پیامبر آمده: در سوره انبیا، آیه 85 و در سوره مریم، آیه 56 و 57. در سوره مریم آمده: «واذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا و رفعناه  مکانا علیا»، «و در این کتاب (قرآن) از اردیس یاد کن، او بسیار راستگو و پیامبر بود. ما او را به مقام بلندی رساندیم».

البته نام اصلی ادریس، «اخنوخ» بود. بعضی می گویند: از این رو به او ادریس گفتند که این کلمه از «درس» گرفته شده و او اولین کسی بود که با قلم خط نوشت و تدریس کرد. ادریس با پنج واسط به حضرت آدم می رسد که 633 سال بعد از هبوط آدم متولد شد. در عصر او پادشاه ستمگری حکومت می کرد. او و پیروانش از اطاعت او سر باز زدند، و آشکارا با او مخالفت کردند. از این جهت آنها را از طرف شاه جبار، «رافضی» (ترک کننده اطاعت شاه ) خواندند. روزی شاه با نگهبانان خود در بیابان به گردش و شکار پرداخت، به سرزمین بسیار خرم و شادابی رسید. پرسید این سرمین مال چه کسی است؟ اطرافیان گفتند: مال یکی از پیروان ادریس است. شاه، صاحب آن ملک را خواست و به او گفت: این ملک را به من بفروش! او گفت: من عیالمند هستم و به محصول این سرزمین محتاج تر از تو می باشم و نمی فروشم. شاه بسیار خشمگین شد و به قصرش برگشت. همسرش از جریان آگاه شد. با هم به این نتیجه رسیدند که رهنمودهای ادریس چگونه مردم را بر ضد شاه جبار، پرجرئت و قوی دل کرده است. همسر او که بی رحم بود، گفت: من تدبیری می اندیشم که هم صاحب آن زمین شوی و هم مردم را با تبلیغات وارونه، مطیع تو سازم. شاه گفت: آن تدبیر چیست؟ زن که حزبی به نام «ازارقه» ( چشم کبودها) از افراد خونخوار و بی دین تشکیل داده بود به شاه گفت: من جمعی از حزب «ازارقه» را می فرستم تا صاحب آن زمین را به این جا بیاورند و همه آنها شهادت بدهند که او آیین تو را ترک کرده است، در نتیجه کشتن او جایز می شود. او را می کشی و آن سرزمین خرم را تصرف می کنی. شاه از این نقشه استقبال کرد. پس از کشتن آن شیعه ادریس، زمین های مزروعی او را تصرف نمود. حضرت ادریس از جریان مطلع شد و شخصا نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض کرد. آیین او را باطل دانست و او را به سوی حق دعوت نمود و به او گفت: اگر توبه نکنی، به زودی عذاب الهی بر تو نازل خواهد شد. من پیام خود را از طرف خداوند به تو رساندم. زن به شاه گفت: ناراحت مباش، من نقشه ادریس را طرح کرده ام. با کشتن او رسالتش باطل می شود. آن نقشه این بود که چهل نفر را مخفیانه مأمور کشتن ادریس کرد، ولی ادریس توسط  مأموران مخفی خود، از جریان آگاه شد. آن حضرت از محل و مکان همیشگی خود به جای دیگر رفت. آنها در طرح خود شکست خوردند. مدت ها گذشت تا اینکه قحطی، کشور را فرا گرفت. کار به جایی رسید که زن شاه، شب ها به گدایی می پرداخت! شبی سگ ها به او حمله کردند و او را دریدند. بلای قحطی بیست سال طول کشید سرانجام آنها که باقی مانده بودند به ادریس و خدای ادریس ایمان آوردند.

منـابـع

محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 478 تا 480

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها