جستجو

قرار دادن انسان در جاذبه کمال ربوبی در اشعار مولوی

عظمت

در سخنان جلال الدین محمد مولوی، تحریک به بلندگرایی و عظمت خواهی و قرار گرفتن در جاذبه کمال و توبیخ پستی گرایی، فراوان دیده می شود. دو قسم تحریک به بلندگرایی و عظمت خواهی و قرار گرفتن در جاذبه کمال و وصول به حد اعلای فعلیت استعداد ها، در سخنان مولوی مشاهده می شود:
قسم اول- تحریک به هدف اعلی که عبارت است از تحریک به تلاش برای وصول به اصل خود که حاصل آن ورود به جاذبه ربوبی و لقاءلله است. نمونه قسم اول:
هــر کسی کاو دور مــاند از اصل خـویش *** بـاز جـوید روزگار وصـل خــویش
قسم دوم- تحریک به تلاش برای به فعلیت رساندن استعدادهای عالی که در نهاد انسان وجود دارند.
نمونه قسم دوم: حداقل این اصل سازنده را از جمادات و نباتات بیاموزیم که هرگز از کمال به نقص که پشت سر گذاشته اند برنمی گردند، مگر نمی بینند:
هـیچ آیـینه دگـر آهن نشد *** هیچ نانی گندم خرمن نشد
هیچ انگوری دگر غوره نشد *** هیچ میوه پخته با کوره نشد
مگر این انسان خودخواه که از شدت خودخواهی به تباهی کشیده می شود و از کمال به نقص برمی گردد:
انــدک انــدک راه زد سیم وزرش *** مرگ وجسک نو فتاد اندر سرش
عــشـق گـردانــید بـا او پــوسـتین *** می گریزد خواجه از شور و شرش
عـارف مـا گشـته اکـنون خرقه دوز *** رفت وجــد و حالت خرقه درش
عـشق را دو دل بـرایـن عـالم نـهاد *** در بـرش دیـگـر نــیایـد دلـبرش
اندک اندک روی سرخش زردشد *** چون بریده شد رگ بیخ آورش

***
عـشق را بگـذاشت برسر گین نشست *** لاجـرم سرگیـن خـر شـد عـــنبرش
عـشـق را بـگـذاشت دم خــر گـرفت *** عاقبت شد خــرمگس سر لـشـکرش
خرمگس آن وسوسه است و آن خیال *** که همی خارش دهد هم چون گرش
بــال، بـازان را سـوی سـلـطان بــرد *** بــال، زاغــان را به گـورستان بـــرد
مرغ جــانش مـوش شـد سوراخ جـو *** چــون شــنید از گربگان او عــرجوا
زان سبب جانش وطـن دیـد و قـرار *** انـدر ایـن سـوراخ دنــیا مــوش وار
درخــور ســوراخ دانــایی گــرفت *** هـم درایــن ســوراخ بــنایی گرفت
عــنکبوت ار طــبع عــنقا داشـتی *** از لعــابی خــیمه کــی افــراشتی
مررسن را نیست جــرمی ای عـنود *** چون تو را سودای سـر بـالا نبود
گر دو عالم پر بــود خورشید و نور *** چون روی در ظلمتی مانـند گور
بـی نصیب آیـی از آن نـور عــظیم *** بسـته روزن بــاشی از مـاه کــریم
تـــو درون چــاه رفــتی ز کــاخ *** چـــه گــنه دارد جــهان های فراخ
زان که هـر بدبخت خـرمن سوخته *** مـی نخواهد شـمـع کـس افـروخته
رو کمـالی را به دست آور تو هم *** از کــمال دیـگـران نـفتی بــه غــم

همت بلند

اساسی ترین خاصیت روح آدمی، حرکت و پرواز به عالم ملکوت است، این همان حقیقت است که همه انبیا (ع) و حکمای راستین و صاحب نظران خردمند قرون و اعصار، آن را ابلاغ و تفهیم نموده اند. اگر «انا لله و انا الیه راجعون؛ ما ازآن خداییم و به سوی او برمی گردیم.» (بقره/ 156) را درست معنی کنیم، اصل عمومی و حکما و صاحب نظران را که می گویند: «مت بالاراده تحیی بالطبیعه؛ غرایز حیوانیت را با اراده مهار کن تا با طبیعت اصلی روح که جاودانگی درعالم ابدیت است، زنده بمانی.» دو بال این پرواز معرفت و عمل و نیروی محرک آن، همت است:
روح مـی بـردت سوی چـرخ بـرین *** سـوی آب و گـل شدی در اسـفلین
خویشتن را مسخ کردی زین سفول *** زان وجودی که بد آن رشک عقول
پس بتر زین مسخ کردن چون بــود *** پیش آن مسخ این به غایت دون بــود
اسب هـمت سـوی اخـتر تـاخـتی *** آدم مــســـــجود را نــشـــــناختی
خواجه می گرید که مـاند از قافله *** خنــده هـا دارد ازیـن مـاندن خــرش
یک همت سلیمانی می خواهد که بتواند از مزایای رنگارنگ دنیا بگذرد و از شخصیت انسانی- الهی برخوردار شود:
پس سـلیمان هـمتی بـایـد که او بـگذرد زین صـد هزاران رنـگ و بو عرب مشک پر از آب شور را به دربار خلیفه می برد و مردمانی را می بیند که از دریای کرم خلیفه جواهرها یافته وعده ای دیگر که اهل معنی بودند و دریای حقیقت را در آن مجمع بی همتان دریافته بودند، صاحب همت شده بود و هرکسی به قدر همت به مقصد خود دست یافته بود:
اهل صورت چون جـواهر یـافته *** اهـل مـعنی بــحر نـادر یـافـته
آن که بی همت چه با همت شده *** وان که با همت چه با نعمت شده
همت عالی، آدمی را برای دریافت عظمت پیامبر اکرم (ص) به دریافت نوری موفق می کند که پیامبر اکرم (ص) با همان نور او را می شناسد.
ای پست همت دون صفت کوته فکر! بس کن، تا کی حیات جانت را با نان اداره خواهی کرد؟ این کار حیوانات است. حرکت کن. در اندیشه آب حیات برای جان خود باش:
بس کن دون همت کوته بنان *** تا کیت باشد حیات جان به نان
زان نـداری مـیوه ای مانند بید *** کــآبـرو بـردی پـی نــان سـپید
همت کمال یافتگان در ساختن عقب افتادگان اثر می گذارد و وضع روحی آنان را رو به خیر و کمال دگرگون می کند.
آن بیمار که پیامبر اکرم (ص) به عیادتش رفته بود، دربرابر سوال آن حضرت که چه دعایی کرده ای که به این روز مبتلا شده ای؟ چنین التماس کرد:
گفت یـادم نـیست الا همتی *** دار بـا من یـادم آیـد ساعتـی
از حضور نوربخش مصطفی *** پیش خاطر آمـد او را آن دعا
همت پـیغمبر روشــن کده *** پیش خاطر آمدش آن گمشده
آنان که همت بلندی دارند و سلیمان های پیشرو در قافله بشریت را می شناسند و از آنان نور می گیرند، اگر هم در صورت ظاهر زاغ باشند، ولی در واقع به جهت همت های عالی، باز بلند پرواز می باشند:
کـور مـرغـانیم و بـس نـاساختیم *** کــان ســلیمان را دمـی نـــشناختیـم
هم چو جغدان دشمن بازان شدیم *** لاجرم وامــانـــده ویــران شـدیم
مــی کنـیم از غــایت جـهل عما *** قــــصـــد آزار عــزیــــزان خــدا
جمع مرغـان کز سلیـمان روشنند *** پــر و بــال بـی گـــنه کـی بـرکـنند
بلکه سـوی عاجـزان چـینه کشند *** بی خـلاف و کـینه آن مـرغان خوشند
هـدهـد ایشــان پــی تـقدیش را *** مــی گـشاید راه صــد بــلقـیـس را
زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود *** بــاز هــمـت آمـد و بـــــا زاغ بــود

هدف

در آن منگر که کوچکی یا بزرگ، ضعیفی یا قوی، از ثروت کلان برخورداری یا فقیری، زیبایی یا زشتی، از کدامین نژادی.. به هیچ یک از این پدیده ها منگر، زیرا هیچ یک از این ها مهم نیست، مهم آن است که در همت خود بنگری و بینی آیا چه هدفی را دنبال می کنی:
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش *** بنـگر اندر عـشق و بر مطلوب خویش
منگر این را کـه حــقیری یـا ضعـیف *** بــنگر انــدر همت خود ای شــریف
توبه هر جـایی که بـاشـی مـی طـلب *** آب مــــیجو دائــــما ای خشک لب
کــان لب خشـکت گواهـی می دهد *** کـاو بـــه آخـر روی با مــنبع نــهد
خشکـــی لب هـست پیـغامی ز آب *** کـه بــه مــات آرد یـقـین اضـطـراب
کاین طلبکاری مـبارک جنبشی است *** این طلب در راه حق مانع کشی است
ایـن طلـب مـفـتاح مـطلـوبات تـوست *** این سپاه نــصرت و رایــات تـوست
این طلب هم چون خــروسی درصباح *** مــی زند نــعره کــه می آید صباح
گــرچــه آلت نــیستت تـو مـی طلب *** نــیست آلت حــاجت اندر راه رب

***
گـر یـکی موری سلــیمانی بــجست *** مـنگر انـدر جستن او سست سست
همت عالی تشنگان حق و حقیقت است که درون پیشروان را می جوشاند و حقایق را از درون آنان بیرون می ریزد:
ای ضیاء الحق حسام الدین تویی *** که گذشت از مه به نورت مثنوی
هـمت عـــالی تـــو ای مـرتجی *** مــی برد ایــن را خدا داند کجا
گــردن ایــن مــثنوی را بسته ای *** مــی برد آن جا که بتــوانسته ای
همت های عالی، تلخ ها را شیرین می سازد:
آن یکی درویش گفت اندر سمر *** خضریان را من بدیدم خواب در
گفتم ایشان را که روزی حلال *** از کجا نوشم که نبــود آن و بال
مر مـرا سـوی کـهستان رانـدنـد *** میوه ها زان بیشه مـی افشـاندند
که خدا شیرین بگرد آن میوه را *** در دهـان تو به هـمت های مـا
سالکانی که از این جهان عاریتی رها شده و ذات خود را به کثافات زندگی حیوانی نیالوده اند، مجلس و جاه و مقام آنان بر سریر عرشی و درون عالی همت آنان قرار دارد:
وارهـــیده از جهات عــاریه *** سـاکن گـلزار و عـین جـاریه
بـرسـریر سر عـالی همتش *** مجلس و جاه و مقام و رتبتش
اگر می خواهید دل داشته باشید و واقعا از آن دل با عظمت برخوردار شوید، باید مراقب شدید داشته باشید، زیرا از هر چیزی، چیزی به وجود می آید و اگر ازهمت عالی بهره مند شوید، نتایج خیلی بالاتری به دست خواهید آورد:
هین مراقب باش گر دل بایدت *** کز پی هر فعل چیزی زایدت
ور از این افزون تو راهمت بــود *** از مــراقب کـار بـالاتـر رود
اگرچه صفا و صیقلی شدن درون و همت هم از خدا است، با این حال، به فعلیت درآوردن اختیاری آن، مربوط به سعی و تلاش خود انسان است:
هرکـه صیقل بیش کـرد او بیش دید *** بـیشـتر آمـد بــر او صـوت پـدید
گرتو گویی کان صفا فضل خداست *** نیز این توفیق صیقل زان عطاست
قـدر هـمت بـاشـد آن جـهد و دعـا *** لـــیس لـــلانسان الا مـــا ســعی
واهب همـت خداوند است و بـس *** هـمت شــاهی ندارد هـیچ خس
نیست تخصیص خدا کس را به کار *** مــانـع طــوع و مــراد و اخــتیار
فقر و تهیدستی که ناشی از قناعت و تقوا باشد، مقامی بس عالی، و این فقر و امساک غیر از آن است که پست صفتان دون به آن منصف می باشند. تفاوت این دو گروه دراین است که گروه اول گنجی پیدا کند، با همت والایی که دارد ازآن می گذرد، در حالی که گروه دوم در راه به دست آوردن یک دانه، از سر خود می گذرد:
قلتی کان از قناعت وز تقاست *** آن ز فقر و قلت دو نان جداست
حـبه ای آن گـر بیابد سر نهد *** وین زگنج زر به همت می جهد
اگر از آن شراب طهور الهی، پیاله ای سر بکشید که در نتیجه معرفت و عمل خالصانه در دست آدمی نهاده می شود، دیگر برای ابد تشنه هیچ آبی نخواهید شد و جگر گرم و سوزان شما که همواره آب می طلبید، با همتی که به کار بسته اید، همه آب ها در برابر آن خوار و پست خواهند بود:
شــربتـی خــوردم ز الــله اشــتری *** تا به مــحشر تشنگی نـایـد مرا
آن که جوی و چشمه ها را آب داد *** این جگر که بود گرم و آب خــوار
چشمه ای در اندرون من گشاد *** گشت پیش همت او آب،خوار
مسی که از سر همت برای طلا شدن دربرابر غیر کیمیا نکشند، چنین مسی بالاتر از طلاست و سزاوار است که انسان را بنده خود گرداند:
من غلام آن که نفروشد وجود *** جز بـدان سلطان بـا افـضال وجـود
چون بگرید آسمان گریان شود *** چون بنالد، چرخ یا رب خوان شود
من غلام آن مس هـمت پرست *** کـاو بـه غــیر کـیمیـا نـارد شکست
اگر مهمان گرسنه که از روی همت بلند از غذایی که میزبان برای او آورده است، کم بخورد، میزبان غذایی بهتر برای او می آورد:
هـر گـرسنه عـاقبـت قـوتـی بـیافت *** آفـتاب دولتـی بــر وی بــتافـت
ضیف با همت چوزآشی کم خورد *** صــاحب خــوان آش بـــهتر آورد

اسرار جان

اسرار جان در نزد مردان با همت، از لعل کان محفوظ تر بوده و آن را با کمال شدت از مردمان پشت مخفی می دارند:
پیـش بـا هـمت بــود اسـرار جان *** از خـسان مـحفوظ تر از لعل کـان
بال و پر انسان ها برای پرواز، فقط همت است و بس:
واعــظی را گــفت روزی ســائلی *** تــو مــنبر را ســنی تر قایلی
یک ســوالستم بگو ای ذو البــاب *** انــدرین مـجلس ســوالم را جـواب
بــر سـر بـارو یکـی مـرغی نشست *** از سـرو دمش کــدامـین بـهتر است
گفت اگر رویش به شهر و دم به ده *** روی او از دم او مـــی دان کـــه بــه
ورسوی شهر است دم رویش به ده *** خـاک آن دم باش و از رویش بـجه
مــرغ را پــر مـی بـرد تــا آشــیان *** پــر مـــردم هـمت است ای مردمان
عاشقی کــآلـوده شـد در خیر و شـر *** خـیر و شـر منگرتــو درهـمت نــگر
بــاز اگـر بــاشـد سـپید و بـی نـظیر *** چون که صیدش موش باشد شد حقیر
ورپـلنگ و گـــرگ را افـکند سگ کــای *** شـیر مـی دان مــروا بــر ریـب و شک
حال که همت بدن آدمی برای رسیدن به مقصدش، هشتاد سال راه به عهده می گیرد، اگر همت جان به حرکت درآید، تا به عالم علیین خواهد رفت:
گرم رو چون جسم موسای کلیم *** تا به بحرینش چو پهنای کلیم
هست هفتصد ساله راه آب حقب *** که بکرد او عزم در سیران حب
همت سیر تـنش چـون این بــود *** سیر جانش تـا بـه عــلیین بــود

منابع

  • محمدتقی جعفری- علل و عوامل جذابیت سخنان مولوی- صفحه 89-96

کلید واژه ها

شعرا مولوی شعر انسان کمال مثنوی

مطالب مرتبط

بلا از دیدگاه و نظرگاه مولانا (کمال) آسیب شناسی مسئله جنسیت در مثنوی مولوی درد پرستی در آثار عطار نگاهی به کاربردهای تبلیغی مثنوی معنوی (جامعه شناسی) عشق در نگاه مولانا (امید) عشق در نگاه مولانا (قدرت) فراوانی جملات نهایی و قضایای مطلق در اشعار مولوی (هدف)

اطلاعات بیشتر

ابزار ها