عقبه بن ابی معیط در مکه با ابی بن خلف رفیق صمیمی بودند، هر دو هم مشرک. عقبه ظاهرا آدم بدطینتی نبوده، ولی گرفتار رفیقی ناپاک سرشت شده بود. عادتش بر این بود که وقتی از سفری برمی گشت، اطعام می کرد و به اصطلاح سور می داد. روزی از سفری برگشت و از جمعی از بزرگان شهر دعوت کرد و از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که همسایه اش بود، نیز دعوت کرد. می دانیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در مکه، قبل از هجرت، تحت شکنجه و آزار مشرکان بود و قدرت دفاع از خود را نداشت! ولی به هرحال، از کار دعوت مردم به توحید دست بردار نبود. دعوت آن مرد مشرک را که همسایه اش بود پذیرفت و سر سفره که نشست به صاحبخانه فرمود: تو دعوت کردی من هم آمدم، ولی از غذای تو نخواهم خورد، مگر این که شهادتین بگویی و مسلمان بشوی! مرد در محذور قرار گرفت؛ از طرفی نمی خواست مسلمان بشود، از طرفی هم برای مردم عرب ننگ بود که مهمانی، از سر سفره شان بدون صرف غذا برخیزد، ناچار گفت: مسلمان می شوم! شهادتین را گفت و مسلمان شد، رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیز از غذای او میل فرمود و مجلس تمام شد. این جریان به گوش ابی بن خلف، رفیق ناپاک دل رسید. پیش عقبه آمد و گفت: شنیدم مسلمان شده ای و از دین آبا و اجدادی خود دست برداشته ای! من دیگر با تو نیستم و با تو قطع رابطه می کنم. عقبه گفت: من واقعیتش مسلمان نشدم، اما چون او با دعوت خودم به خانه ی من آمد، دیدم اگر غذا نخورده برخیزد، برای من ننگ است؛ ناچار آن الفاظی را که او می خواست، گفتم. ابی بن خلف گفت: ممکن نیست؛ من از تو راضی نمی شوم مگر اینکه تکذیبش کنی و آب دهن هم به صورتش بیفکنی! اگر این کار را نکنی، من با تو رفیق نخواهم بود.
حالا ببینید رفیق، آدم را تا کجا می برد، او را وا می دارد که پا روی شرف انسانی خود بگذارد. گفت: آخر این کار درست نیست و دور از شرف انسانی است! گفت: اگر می خواهی من با تو باشم، باید این کار را بکنی. او نیز عاقبت این کار را کرد! به مسجدالحرام رفت و رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در سجده بود؛ وقتی سر از سجده برداشت، او آب دها ن به صورت ایشان انداخت.
او خدو انداخت بر رویی که ماه سجده آرد او در سجده گاه
فرمود: عقبه؛ می بینم آن روزی را که سر از تنت جدا کنند. این ماجرا گذاشت تا اینکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به مدینه هجرت کرد و تشکیل حکومت داد؛ و غزوه ی بدر پیش آمد و هر دو نفر، عقبه و ابی بن خلف، اسیر شدند و چون توهین به مقام مقدس نبوت کرده بودند، هر دو به دستور رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و به دست امیرالمومنین علیه السلام به قتل رسیدند.