معرفت شناسی و خداشناسی بوناونتورا

فارسی 2853 نمایش |

معرفت شناسی

با اینکه بوناونتورا جسم و نفس را به طور انفرادی یک جوهر و هر یک را دارای ماده و صورت می دانست، ولی بر این باور بود که نفس، صورت و فعل بدن و اصلی است که حرکات بدن از اوست. اتحاد نفس و بدن به سبب میلی طبیعی است که این دو به یکدیگر دارند و امری عرضی نیست. او در معرفت شناسی تحت تأثیر مشائیون و اوگوستینوس بود.

الف) معرفت شناسی مشائی
او مانند مشائیان شناخت را از حس آغاز کرد، تأثیری که حواس از عالم خارج می پذیرند انسان را با این عالم آشنا می سازد. این تأثیر مراحل تجرد صوری خود را در قوای حسی و عقلانی می پیماید تا آماده ی پذیرش کلی شود. تا اینجا بوناونتورا ارسطو و ابن سینا را دنبال می کند؛ یعنی مانند اگوستین فعل شناخت را عمل کل نفس در نظر نمی گیرد. نفس دارای قوایی است و هر قوه به طور مجزا عمل معرفت شناختی مخصوص به خود را انجام می دهد. قوه ی برتر در انسان قوه ی عقلانی است که به دو عقل فعال و منفعل تقسیم می گردد. عقل بالقوه از صور حسی معقولات را انتزاع کرده و کلیات را شکل می دهد. عقل فعال نیز با منور ساختن عقل بالقوه اعمال عقلی را ممکن می سازد. او بر خلاف ابن سینا به عقل فعال فردی معتقد بود. یعنی هر فرد عقل فعال شخصی خود را دارد و عقل فعال مشترک بین تمام آدمیان به عنوان عقل دهم برای او وجود خارجی نداشت.

ب) معرفت شناسی اشراقی
بوناونتورا این مرحله معرفت شناختی را برای کسب علم (scientia) می پذیرد. چنانکه متفکران بزرگ، به خصوص غیر مسیحیان، از این طریق به علوم مختلف دست یافته اند. اما حکمت (sapientia) به طریق دیگری به دست می آید. در کسب حکمت، بوناونتورا عقلانیت اشراقی را مطرح و از اوگوستینوس و ابن سینا تبعیت کرد. حکمت آن است که انسان را نجات می دهد و از جهان خارج کسب نمی شود. حقیقت امری جاویدان، ثابت و نامتغیر است. این خصوصیات نه در انسان یافت می شود، نه در عالم خارج. ذهن هم باید خطاناپذیر باشد تا حقیقت ضروری و نامتغیر را بیان کند. این امر برای ذهن انسان غیر ممکن است. حتی بعضی حقایق که در باب عالم مادی است و در آن یقین قرار دارد نیز نمی تواند از عقل انسان سرچشمه گرفته باشد و بر اساس اشراق است، ولی ذهن به این اشراق آگاهی ندارد. در نتیجه، چون حقیقت مطلق است باید از حقیقت کل و مطلق کشف شود. حقیقت کل همان عقل الهی است. در نتیجه ارتباط انسان با عقل الهی و درک مثل الهی انسان را با این حقیقت آشنا می سازد.

ج) فضایل و ارتباط آنها با معرفت شناسی
نظر بوناونتورا در باب فضایل با معرفت شناسیش همراه است و جنبه ای عقلانی می یابد. البته باید به خاطر داشت که عقلانیت بوناونتورا اشراقی است، نه مشائی و اگر گفته می شود فضایل نزد او عقلانی است به این معناست. هدف فضایل کسب سعادت جاویدان یا به عبارت دیگر تمتع از خدا در آخرت و در ملکوت آسمانهاست. خود سعادت نیز تمتع از خیر اعلی است. خیر اعلی فراتر از انسان است؛ پس برای تمتع از خیر اعلی انسان باید از خود به درآید. این صعود قلبی است، نه جسمانی. فضایل در نور مثل الهی قرار دارند و اشراق الهی آنها را به انسان اعطا می کند. اعطای فضایل از طریق ایمان به تجسد و مرگ عیسی مسیح روی صلیب است که کمک به بازگشت انسان به خدا می کنند.
نزد بوناونتورا چهار فضیلت اصلی وجود دارد که عبارتند از: حزم، عدالت، میانه روی و بردباری. این فضایل برای رساندن انسان به مقصود و سرانجام به فضایلی دینی همچون ایمان، امید و احسان وابسته اند. چهار فضیلت اصلی بر اساس این فضایل به دست می آیند که اینان نیز به واسطه ی لطف و فضل الهی به انسان اعطا می شود. از طرف دیگر انسان به سبب مسئولیتی که دارد باید مختار باشد تا جوابگوی گناهان و کردار نادرست خویش باشد. یعنی با اینکه این فضایل از طریق فیض و اشراق الهی به دست می آیند، ولی در کسب آنها اراده نیز دخیل است. اراده نزد او تابع عقل است. بدین ترتیب، بوناونتورا این فضایل را نیز تحت سیطره ی عقل قرار می دهد و انسان آنها را بر اساس اختیارش اعمال می کند. به عبارت دیگر بوناونتورا این فضایل را در نفس ناطقه ی انسان قرار می دهد و عقل است که آنها را اعمال می کند. با اینکه این فضایل جزء امیالند، اما عمل به آنها و نوع عمل به آنها در اختیار انسان است و عقل انسان در اعمال آنها تصمیم می گیرد.

خداشناسی

نزد بوناونتورا خودشناسی، خداشناسی است. به عبارت دیگر چون انسان به صورت خدا خلق شده و تصویری از اوست، با حرکت از خود و تأمل در نفس خود می تواند خدا را کشف کند. بوناونتورا این رأی نوافلاطونی را که همه چیز از واحد است و به طرف او باز می گردد، به طور جهان شناختی با نظریه ی آخرت گرایی مسیحی جمع کرد. در کلام مسیحی نیز خدا به عنوان اول و آخر مطرح شده است؛ اما بازگشت به او مانند بازگشت نوافلاطونی جهان شناختی نیست، چون این امر اولا مفهوم وحدت وجود را در خود دارد و ثانیا در انتها بدکاران و نجات یافتگان در دو محل متمایز نخواهند بود.

الف) عرفان و اشراق، روش خداشناسی
روش خداشناسی او بیشتر بر سیر عرفانی و اشراق الهی بنیان نهاده شده بود. از این جهت او در مقابل توماس آکوئینی قرار گرفت که اثبات خدا را فقط از طریق براهین بعد از تجربه (a posteriori) میسر می دانست. اما بوناونتورا در دوران نخست حیات فرهنگیش هنگامی که در دانشگاه پاریس مشغول به تدریس بود، به ارسطو، بیشتر در تفسیر ابن سینایی نظر داشت و خداشناسی از طریق معلول به علت و در انتها به علت العلل رسیدن را امری قابل اثبات می دانست او در این برهان از ابن سینا نیز تأثیر پذیرفت و از اصطلاحات موجود ممکن (ens possible) و موجود واجب (ens necessarium) استفاده کرد. ضرورت وجودی ممکن الوجود از واجب الوجود است که خود بالضروره موجود است.

ب ) ارتباط توجه نفس به خود و شناخت خداوند
نظریه غالب نزد بوناونتورا این است که وجود خدا واضح است و نفس باید به خود توجه کند تا خدا را به وضوح مشاهده نماید و معتقد بود که ابتدایی ترین افعال عقل نیز نشان دهنده وجود خداست. در اینجا او از استدلال افلاطون در شناخت نسبی از طریق مفهوم مطلق استفاده کرد. به این معنی که شناخت نسبی در خود مفهوم مطلق را دارد، اگر مفهومی از مطلق نداشته باشیم نمی توانیم حکم به وجود نسبی کنیم. به عبارت دیگر برای شناخت یک جوهر فردی، می باید مفهوم وجود مطلق را در ذهن داشت. از طرف دیگر او حتی با تکیه بر نظریه ی اشراق اظهار کرد که اگر خدا، یعنی حقیقت مطلق نبود، انسان نمی توانست حقایق را بشناسد.
چون حقیقت امری است مطلق، نامتغیر و با ثبات. بدیهی است که این خصوصیات را نه می توان در جهان یافت، نه در انسان. چون هر دو متغیر و نسبی و فانیند؛ پس به سبب اینکه تصویر خدا در انسان جای دارد، عقل ما به حقیقت جاویدان متصل است. بدین ترتیب همان طور که انسان به نفس خود و اعمالش معرفت دارد، خدا را نیز می تواند بدون امداد از حواس خارجی بشناسد. پس اگر تمایلات جسمانی و تصاویر محسوس حجابی بین نسان و خدا نباشند، وجود او برای انسان واضح و آشکار است و اثبات وجودش از طریق براهین فلسفی بی فایده می باشد.

ج) بوناونتورا و برهان وجودی آنسلم
بوناونتورا برهان وجودی آنسلم را پذیرفت و آن را تصدیق کرد. همان طور که ذکر شد به نظر او اگر انسان خدا را می شناسد برای این است که خدا در او حاضر است و انسان شناختی فطری از الوهیت دارد. به عبارت دیگر اگر حضور خدا در نفس انسان اساس شناخت او از خداست، بنابراین مفهومی که از خدا در ذهن انسان است، دربرگیرنده وجودش است. پس اگر «خدا آن است که از آن عظیمتر را نتوان تصور کرد»، آنچه نتوان تصور کرد که وجود ندارد، عظیمتر است از آنچه بتوان تصور کرد که وجود ندارد. چون خدا آن است که از آن بزرگتر را نتوان تصور کرد، پس نمی توان تصور کرد که خدا وجود ندارد. ینی عدم امکان اینکه انسان فکر کند که خدا نیست، این نتیجه را در بردارد که خداوند هست. اصولا لازمه ی اشراق حقایق به عقل انسان این است که انسان تصوری از حقیقت مطلق یا خدا داشته باشد. پس می توان گفت که مفهوم خدا دربرگیرنده وجودش است. چون او وجود مطلق، بسیط، نامتغیر و واجب است، این سخن که خدا خداست با گفتن اینکه خدا موجود است یکی است. پس اگر خدا خداست، خدا هست (Deus est Si Deus,estDeus) البته آنچه ما از خدا می فهمیم فقط تأیید وجودش است. ذات خدا را نمی توان درک کرد، چون او غیر قابل شناخت است.

نقش طبیعت در خداشناسی

با اینکه عقیده بوناونتورا بر این بود که برهان بعد از تجربه کاربرد چندانی در خداشناسی ندارد، ولی بر این رأی بود که جهان طبیعت ما را به سوی خدا راهنمایی می کند. در نظام فکری بوناونتورا طبیعت، نفس و خدا ارتباطی ذاتی دارند و از سیر از طبیعت به نفس و از آن به خدا می توان رسید. در اینجا بوناونتورا به تبیین نظریه ای می پردازد که در کلام مسیحی، به خصوص در قرن دوازدهم میلادی، کتاب طبیعت را در کنار کتاب مقدس به عنوان دو آیینه برای شناخت خود و خدا قرار می داد. او سیر الی الله را که عده ای جوهر فلسفه بوناونتورا می دانند، از طبیعت و از نفس به خدا توصیف می کند. به عبارت دیگر جهان کتابی است که می توان خدا را در آن دید. این کتاب نیز نوشته شده است تا خوانده شود و بدون انقطاع یادآور عشق ما به خداست.
بدین ترتیب حقیقت وجودی موجودات معرفی، بیان و تقلیدی از خداوند است. این امر به واسطه ی تشابهی که بین خالق و مخلوق است امکان پذیر شده است. در نظام کلامی- فلسفی بوناونتورا مخلوقات از خدا سریان می یابند، همانند آیینه ای و را باز می نمایند و به او باز می گردند. در بیان ارتباط مخلوق با خالق، بوناونتورا، به خصوص در دوره ای که در دانشگاه پاریس تدریس می کرد، از زبان تشابه (analogia) بسیار استفاده کرد، ولی در دوره ای که ریاست فرقه فرانسیسی را پذیرفت زبان نمادین و استعاره نقش مهمتری در جهان شناسی او و تبیین ارتباط مخلوق با خالق داشت. در هر صورت تشابه بین مخلوق و خالق نزد بوناونتورا به معنی هم ذاتی بین این دو نیست، یعنی الوهیت و سایر مخلوقات اشتراک وجودی ندارند و وجود برای هر دو به یک معنا به کار نمی رود؛ به عبارت دیگر صدور از خدا به عالم مخلوق و سیر به الوهیت در یک جوهر انجام نمی پذیرد. خالق و مخلوق دو جوهر کاملا متمایز در دو رتبه وجودیند. خدای بوناونتورا جوهری سرمدی، مطلق و عقلانی است. او حتی در مرحله ای خدا را برتر از وجود قرار می دهد. جوهر مخلوق، حتی اگر عقلانی باشد، محدود است.

تصویر تثلیث در طبیعت و نفس انسان

خدای مسیحی خدایی است در تثلیث سه شخص، پس تصویر او هم باید در عالم تثلیثی باشد. بدین ترتیب بوناونتورا در طبیعت و در نفس انسان دنبال تصویرسازی تثلیثی رفت. در طبیعت این نظر را در ارتباط با نظریه علل مطرح کرد. به دنبال اوگوستینوس و تنی چند از متفکران قرن دوازدهم میلادی، در مقابل نظریه علل چهارگانه ارسطو، او نظریه علل سه گانه ی آفریننده یا تثلیث خالق را بسط داد. بدین معنا که در وحدت، حقیقت و خیری که در مخلوقات مشاهده می شود، سه علت فاعلی، صوری و غایی وجود دارد. وحدت مخلوقات در حوزه علت فاعلی یا پدر است. علت صوری یا حقیقت موجودات در محدوده پسر و علت غایی یا خیر در محدوده روح القدس می باشد. ماده به عنوان یک مخلوق هرگز ممکن نیست که در مرتبه این سه علت قرار گیرد.

طریق کسب معرفت به خداوند از راه طبیعت و نفس
بوناونتورا از وجود به عنوان نور نیز یاد کرد. بدین ترتیب می توان گفت انواری که در طبیعت مشاهده می شود مخلوق خداوندند و در مقابل نور او سایه ای بیش نیستند. با مشاهده این سایه ها می توان فهمید نوری هست و باید به طرف آن نور حرکت کرد. برای شناخت، کسب و اتحاد با این نور در طبیعت، باید تفکر و تأمل کرد؛ زیرا موجودات نشانه های (vestigial) خدایند. پس از تأمل در طبیعت به مرحله تأمل در نفس می رسیم. نفس به عنوان تصویر خداوند تثلیث مشتمل بر حافظه، عقل و اراده است. در مرحله بعد از تأمل روحانی به شناخت خدا به عنوان وجود مطلق و پس از آن به عنوان خیر مطلق می رسیم. در مرحله آخر خدا چیزی است برتر از وجود، خدا واحد صرف است.
در اینجا حضور فلاسفه نوافلاطونی نزد بوناونتورا بوضوح به چشم می خورد. مشاهده می شود که تأمل در باب خداوند در سه مرحله انجام می پذیرد: تأمل در باب خداوند خارج از او (طبیعت و نفس انسان)، تأمل در خداوند به عنوان وجود (تأمل ایجابی) و تأمل در خداوند به عنوان چیزی برتر از وجود (تأمل سلبی). در مرحله ی آخر انسان به ظلمت الهی می رسد، یعنی چیزی برتر از وجود. این نقطه ی پایان تأملات الهی اوست. در اینجا تأثیر دیونیسیوس مجعول به چشم می خورد.

واحد سر تثلیث
البته بوناونتورا در رساله تفسیر بر شش روز خلقت همانند اوگوستینوس خدا را وجود مطلق نامید. با تبعیت از ابن سینا وجود را نخستین مفهوم عقلی در نظر گرفت. بدین ترتیب می خواست اثبات کند که خدا به عنوان فعل محض وجود (ipsum purum actum entis) نخستین مفهومی است که عقل درک می کند. اما باید در نظر داشت که برای او ذات واقعی خدا خیر است و خیر یا واحد، همچنان که در سنت نو افلاطونی آمده است، فراتر است از وجود. او تبیین خود را از الوهیت به خارج از تثلیث بسط داد. تثلیث به عنوان سه علت فاعلی، صوری و غایی در ارتباط با مخلوقات است؛ در حالی که همان طور که در رساله ی در باب سر تثلیث آمده است، واحد، که این سه موجود را به یکدیگر متحد می کند، نیرویی بی نهایت عظیمتر از چیزی که موجودی را در فردیتش متعین می کند، دارد.

 

منـابـع

فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- ترجمه مسعود علیا- تهران- ققنوس- 1383

محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- تهران- سمت- 1379

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد