نگاهی به احوال و تعالیم هن ‌فی زه در مکتب قانون (اندیشه)

فارسی 5339 نمایش |

انسان شناسی

در ادامه بررسی زندگی و تعالیم هن فی زه به وجوه انسان شناسی، سیاسی و اجتماعی اندیشه وی اشاره خواهد شد.
نظر هن فی زه درباره ی سرشت انسان که او آن را شر می دانست، بنیاد روانی خوبی برای اندیشه های مکتب قانون فراهم آورده در واقع، این نظریه کمابیش خود نتیجه ی قطعی بی نظمی زمانه بود. جواب هن فی زه همین طور بود. او تاریخ نهادهای سیاسی را مطالعه کرده با سیاست داخلی امیرنشین های پرآشوب آشنا بود. چنین نتیجه می گرفت که انسان ذاتا خودخواه و مادی است. حتی می گفت که رابطه ی میان والدین و فرزندان پر از میل به سودجویی است.
«در رابطه ی میان والدان و فرزندان چیزی بیش از مهر هست. اگر پسری متولد شود آن ها به همدیگر تبریک می گویند. اگر دختری زاده شود (حتی شاید) او را از میان ببرند. هر دو از شکم یک مادر آمده اند، با این همه وقتی نوازد پسر باشد تهنیت به دنبال دارد چون دختر باشد مرگ در پی است. پدر و مادر به آسایش آینده ی خود می اندیشند، و روی سود درازمدت حسابگری می کنند. پس چنین است که حتی والدان در نسبت با فرزندانشان اندیشه های حسابگرانه دارند و بر این اساس با آن ها رفتار می کنند.»

سودگرایی مبنای روابط انسانی
سپس هن فی زه به پادشاه هشدار می دهد که به پیرامونیان خود اعتماد نکند: «پادشاه با اعتماد به وزیرانش دستخوش خطر می شود؛ آن که به مردان اعتماد نکند.»
«پادشاه با اعتماد به وزیرانش دستخوش خطر می شود؛ آن که به مردان اعتماد کند بی شک آن ها بر او چیره خواهند شد. وزیران، در مناسباتشان با پادشاه هیچ بند خویشی ندارند بلکه او را خدمت می کنند تنها از آن رو که به نیروی اوضاع ناگزیر از این کارند. پس، وزیران همیشه به وضع روانی سرورشان نگاه می کنند؛ بدین سان سرور درباره ی آن ها تن آسان و خودپسند می ماند... همچنین، پادشاه اگر به پسرش زیاد اعتماد کند وزیران بداندیش از آن پسر استفاده می کنند تا مقاصد خودخواهانه ی آن ها را برآورد... پادشاه اگر به همسرش زیاد اعتماد کند وزیران بداندیش از او برای مقاصد خود استفاده خواهند کرد... اگر او [پادشاه] نتواند به عشق همسر و مهر فرزندش اعتماد کند پس دیگر چه کسی بیش از این درخور اعتماد است؟»
هن فی زه با نمونه های گوناگون به استدلالش استحکام می بخشید: «خادم برای مخدومش کار می کند نه بدان سبب که به او وفادار است بلکه از آن رو که از او مزد می گیرد. همین گونه، مخدوم با خادمش خوب رفتار می کند نه از آن رو که مهربان است بل از آن رو که خدمت خادم را مزدور گرفته است. پس، دل های آن ها به سود متوجه است و آن دو اندیشه ی خدمت به خود را در سر دارند.»
هن فی زه از این سخنان چنین نتیجه می گرفت: «انسان برای مقصود خودخواهانه اش چیزی می دهد و چیزی می ستاند. اگر نفع مشترکی در کار نباشد مردمان خود اگر بیگانه باشند، به همسازی خواهند زیست. به خلاف این، اگر منافع شان در تضاد باشد خود اگر پدر و فرزند باشند، با همدیگر ستیز خواهند کرد.»

حکومت قانون

بدین سان، مطابقت با تمایل طبیعی انسان به همه گونه خشونت و بی نظمی می انجامد. تنها از راه منع در قوانین سخت و کیفرهای سنگین است که انسان در صلح و هماهنگی زندگی می کند. هن فی زه شاه را راهنمایی می کند که بهترین شیوه ی حفظ اقتدارش آن است که به انسان دلی و درستکاری گوش نکند بلکه می گوید «مردم را با قوانین هدایت کند و قوانین را با کیفرها تقویت کند.» این ها دو دسته ی حکومت است که فرمانروا باید آن ها را محکم در چنگ بگیرد.
آموزش های منسیوس و قانون گرایان خیلی با همدیگر فرق دارند اما هر دو بر معیار مادی زیست مردم تأکید می کردند. هن فی زه که به مفهوم قانون گرایانه وفادار بود بر آن بود که بنیاد یک دولت خوب جمعیتی است که از نظر اقتصادی مستحکم باشد: «در گذشته وقتی مردان شخم نمی زدند، برای خوردن تخم های طبیعی و غلات فراوان داشتند. زمانی زنان بافندگی نمی کردند چون برای تن پوش پوست و پر فراوان بود. گرچه به کاری مشغول نبودند از خوراک پرمایه تغذیه می کردند. از آن رو چنین بود که مردم اندک بودند و چیزها بسیار. پس، میان مردم ستیزه ای در کار نبود. چنین بود که حتی بدون پاداش های بزرگ و کیفرهای سنگین می شد مردم را در صلح نگاه داشت. حالا مردی را فرض کنید که پنج پسر داشته باشد و هر پسری خود پنج پسر پنج نوه می بیند. پس آن گاه ناگهان مردم بسیار می شوند و چیزها کم. مردم هرچند سخت می کوشند باز خوراکی ناچیز می خورند. این در میان مردم به به ستیزه می انجامد... بدین سان، نوآمدگان به همدیگر می جنگند نه از آن رو که بد باشند، بلکه چیزها اندک است.»
این سخنان هر چند می تواند توجیه باز هم بیشتر حکومت قدرتمند به شمار آید اما اشاره ی جالبی است به تأکیدی که هن فی زه درباره ی سعادت مادی می کرد. این اندیشه البته نو نبود. کنفوسیوس می آموخت که دولت باید «مردم را توانگر کند.» منسیوس علاقه داشت از راه اصلاحاتی چون تصرف زمین و کاهش مالیات سهم مردم را بهبود بخشد. سیون زه از توازن میان خواست های مادی مردم و فراهم آوردن این ضروریات سخن می گفت. موزه از صرفه جویی در هزینه حمایت می کرد. لیکن قانون گرایان که هن فی زه نمونه ای از آن ها بود بر کشاورزی و خودکفایی اقتصادی تأکید می کردند به این منظور که کشور را به شکل یک واحد کارا در آوردند: «آن که زمین را شخم می زند از ثروت بهره مند می شود؛ آن که با دشمنان می جنگد قدرت به چنگ می آورد.»
هن فی زه بر آن بود که امیر از یک سو باید (مردم را) «به کار کشت و آباد کردن زمین نو وادارد تا ثروتشان افزون شود.» و از سوی دیگر «مهارت نظامی را در قلمرو خود به همه بیاموزد، مشق ها را بازدید کند تا مردم به هنگام حمله ی غافلگیرانه بتوانند یاری کنند.»

نظرهایی درباره ی جامعه ی آرمانی انسانی

افزایش جمعیت و خوددوستی مردم، دو علت بزرگ آشفتگی و فقر جامعه است. از این ها گذشته، هن فی زه «نظریه پردازان مدرسی» را متهم می کرد که باری بودند بر دوش مردم بدین معنا که این ها از مالیات هایی که امیر از مردم زحمتکش می گرفت تأمین می شدند و چون پاک مجذوب مطالعات خود بودند، و چیزی هم بارشان نبود، خودخواه تر از آن بودند که با پذیرفتن کار یدی خود را خوار کنند. او این را درباره ی مردم هم می گفت: «امروز هر کسی در این قلمرو از حکومت سخن می گوید و خانواده ای نیست که یک جلد از قوانین گوان زه و شانگ زه را نداشته باشد. اما با این همه زمین هر روز کم حاصل تر می شود. چون آن هایی که حرف کشت و زرع را می زنند بسیارند و آن هایی که گاوآهن به دست دارند کم. همه در این سرزمین از فن جنگ داد سخن می دهند... اما سپاه ما روز به روز ناتوان تر می شود. چون آن هایی که از جنگیدن حرف می زنند بسیارند و آن هایی که زره بر تن کنند کم.»
از این گذشته، هن فی زه مدعی بود که آشوب طلبی فکری کنونی نه تنها در اوضاع جامعه هرج و مرج ایجاد می کند بلکه بی اعتمادی به دولت را در مردم بیدار می کند.
«پادشاه به دانش های دروغین و بحث های متضاد گوش می کند. پس، نه برای گفتار معیاری توان یافت و نه برای کردار قاعده ای، نه یخ و زغال را می توان یکجا نهاد، و نه زمستان و تابستان در یک زمان می آیند. به همین دلیل، مکاتب متضاد دانش نمی توانند بدون نفاق رواج و رشد یابند. اما شاه به این دانش های متضاد گوش می دهد و آموزه های متضاد را به کار می بندد. چه گونه می شود قهری در کار نباشد؟»

سیاست های اجتماعی هن فی زه

راه هن فی زه به سوی یک جامعه ی آرمانی چنین است: نخست، واداشتن به «کار کشاورزی و آباد کردن زمین نو برای افزودن ثروت مردم»؛ دوم، در «گسترش کیفرها به کار بستن مجازات ها برای به فرمان داشتن بدکاران»؛ سوم در «تحمیل مالیات ها و بستن مالیات های نامستقیم، پرکردن ابنارهای غله و خزانه ها برای از میان بردن قحطی و نگهداری سپاه»، و چهارم «آموختن مهارت نظامی به همه ی آن های که در آن قلمرو هستند، بازدید مشق ها، دفاع کردن از کشور در مقابل مهاجمان.»
هن فی زه چون این تصویر کلی را در اندیشه داشت طبقه ی اجتماعی را به دو گروه تقسیم می کرد: «سودمندان و بیکارگان.» در میان سودمندی برزگران و جنگاورانند، و این ها تنها طبقاتیند که جامعه باید آن ها را محترم بدارد و تشویق کند. در میان بیکارگان، اشراف تباهکار و دانشمندان خیالباف هستند که هن فی زه آن ها را انگل می شمارد و محکوم می کند. او خصوصا از کنفوسیوسی ها بیزار بود چون این ها کسانی را که می توانستند کشاورز و جنگجو باشند به طبقه ی دانشمندانی تبدیل می کردند که به کاری نمی آمدند جز آن که «خود را با بیان مودب و گفتار داناوار بیارایند.» پس، او پافشاری می کرد که فرمانروایان باید نظریه های عمل نشدنی دانشمندان را از میان بردارند چه این کار به خیر و صلاح مردمی است که باید به کار تولیدی کشاورزی و به پیشه ی «محترم» سربازی سرگرم باشند: «فرمانروایان هنگام گرفتن [نظریه] از دانایان اگر برآنند که این ها نظریه هایی درست است باید آن ها را اشاعه دهند و دانایان را به کار گمارند. اگر آن نظریه ها را نادرست می دانند باید دور ریخته به اصولشان پایان دهند. اما امروزه فرمانروایان نه چیزی را که درست می دانند به رسمیت می شناسند و نه چیزی را که نادرست می دانند دور ریخته به آن پایان می دهند. این پذیرفتن و به کار نبستن و تردید کردن بی واکنش بی شک راه نابودی را هموار می کند.»
به سخن کوتاه، سیاست های اجتماعی هن فی زه بالا بردن طبقه ی برزگر جنگاور و محکوم کردن طبقه ی دانشمند صاحب مقام بود. باید توجه داشت که این سیاست ها در حالی که با اندیشه ی کهن دولت فئودالی یا سروکاری نداشت یا اگر داشت اندک بود با زمان های نو خوب جور درمی آمد. جمعیت (امیرنشین) چین بر طبق این سیاست ها سازمانی کلی یافت، و در کشاورزی و جنگ برتری یافت. در نتیجه (دولت) چین موفق شد که مخالفان خود را یکی بعد از دیگری دور براند تا سرانجام یگانگی کشور چین برای اولین بار در تاریخ آن کشور به وجود آمد.

نتیجه، خلاصه و مرور مباحث
هن فی زه برنامه ی سنجیده ای بنیاد نهاد که سازمان مجدد سراسری سیاست اجتماعی و سیاسی دولت را در نظر داشت. این برنامه با نوآوری های مهمی در «هنرهای کشت و جنگ» همراه بود. هدف آن در درجه ی اول افزودن به ثروت مردم و قدرت نظامی امیرنشینی بود که در تلاش رهبری بود. سیماهای اصلی برنامه ی سیاسی هن فی زه را شاید بتوان چنین خلاصه کرد:
1- سلطنت مطلق با شاه و یک دیوان سالاری
2- خودکفایی اقتصادی هر امیرنشینی
3- اجرای قوانین سخت با پاداش ها و کیفرهای دقیق
پس، دولت آرمانی او دولتی بود مرکزیت یافته با یک پادشاه، یک رژیم، یک قانون عالی- نوعی خودسالای که به هرگونه ستم و بی نظمی ناشی از زوال نظام فئودالی پایان دهد. این اصول را نخست امیرنشین چین پذیرفت که در آن اندیشه ی کهنه ی فئودالی کمتر از جاهای دیگر تحول یافته بود. با آن که عمر سلسله ی چین کوتاه بود، اما توفیقش چنان بود که نهادهای سیاسی آن که بر اساس نظریه ی قانون گرایانه نهاده شده بود بیش از دو هزار سال دوام یافت.
نوشته های هن فی زه چون بیانگر مسائل مطرحه ی نو و گرایش روانی نوی بود تفکر سیاسی نوی را بشارت می داد. انسان ها ذاتا خودخواه به شمار می آمدند و دولت، به قیمت از میان بردن فرد، تعالی می یافت. هن فی زه همچنین اندیشه ی قانون مثبت را متمایز از احکام دینی و اخلاقی حول بخشید. او در اجرای بیغرضانه قانون و در بنیاد نهادن دیوان سالاری مرکزیت یافته و در تأکید بنیاد اقتصادی جامعه نه تنها یاری بزرگی به فلسفه ی سیاسی کرد بلکه از این دیدگاه که نظری عملی تر درباره ی حکومت آورده بود در اندیشه ی چینی ها موثر بود. اما رژیم نو قانون گرا هرچند تحت حکومتی به شکل استبداد پدرسالارانه به ثبات و پایداری رسید اما موفق نشد که برای برپا داشتن دموکراسی که چین جدید کوشای آن بود بنیادی فراهم آورد.
نظریه ی قانون گرا زمانی به کار تایید مطلق گرایی پادشاه آمد که بیش از آزادی به فرمانبرداری و انضباط نیاز بود. این نظریه ی به مردم می آموخت تا زمانی که آن ها هنوز آماده ی تسلط بر خود نیستند بحث یا اندیشه نکنند بلکه اطاعت کنند. روشن است که این نظریه ها هرچند با اصول دمکراتیک هماهنگ نبود اما با شرایط زوال نظام فئودالی خیلی بهتر جور در می آمد.
اما نظر هن فی زه در این نکته ساده و روشن بود: «از مرد فرزانه انتظار می رود که نه راه های باستانی را دنبال کند و نه اصول تغییر ناپذیر بیاورد. آن بهتر که امور عصر خویش را مطالعه و وسائلی تعبیه کند که با آن با کارها روبرو شود.»
آن گاه که سیاست های هن فی زه به طور موفقی پذیرفته شد، این صفت مهم به دست فراموشی سپرده شد.

منـابـع

فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم فريد جواهر كلام- صفحه 252- 261

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد