قرآن در سوره معارج مقداری از احوال قیامت را بیان می کند: «یوم تکون السماء کالمهل؛ آنگاه که آسمان مانند فلز گداخته شده است» (معارج/ 8)، «و تکون الجبال کالعهن؛ و این کوههای به این عظمت مثل پشم زده شده است» (معارج/ 9) و از نظر حالات انسانها: «و لا یسئل حمیم حمیما؛ و هیچ دوست صمیمی از دوست صمیمی حال نپرسد» (معارج/ 10)، روز وانفساست؛ هر کسی آنچنان به خود مشغول است که خویشاوندی سراغ خویشاوند خود را هرگز نمی گیرد، اصلا کسی یاد این نمی افتد (که) پدری، مادری، برادری، خواهری، فرزندی، همسری دارد، البته آنهایی که اهل عذاب هستند. «یبصرونهم؛ در حالی که به آنها ارائه داده می شوند» (معارج/ 11)، نه اینکه فراموش کرده اند. پدر پسر را می بیند، پسر پدر را و برادر برادر را، مع ذلک دیدی ندیدی.
«یود المجرم لو یقتدی من عذاب یومئذ ببنیه؛ گناهکار آرزو مى کند که کاش براى رهایى از عذاب آن روز مى توانست پسران خود را عوض دهد» (معارج/ 11)، گنهکار در آن وقت نه تنها به فکر آنها نیست، بلکه فکر می کند که اگر بشود آنها را به جای خودش گرو و فدا بدهد خودش را آزاد کند، همان عزیزترین افراد را برای آزادی خود در گرو خودش می گذارد. مجرم در آن وقت دوست می دارد که اگر می شد -که چنین چیزی نمی شود، یعنی امکان ندارد که کسی بتواند کس دیگر را به جای خودش گرو بگذارد، ولی آرزو می کند ای کاش می شد- فرزندان خودش را به جای خود گرو می گذاشت «و صاحبته و اخیه؛ و همسرش را و برادرش را» (معارج/ 12)، «و فصیلته التی تؤویه؛ و قبیله اش را که به او پناه میدهد» (معارج/ 13) و خویشاوندانی که او را حمایت می کرده اند و به او جا می داده اند و خیلی مورد علاقه او هستند؛ بلکه حاضر است تمام مردم روی زمین را گرو خود بگذارد و خودش را نجات بدهد؛ برای اینکه -عرض کردیم- مسئله احساس رنج در دنیا با احساس رنج در آخرت از زمین تا آسمان متفاوت است. رنجهایی که در دنیا احساس می کرد، با اینکه توأم با بدن بود (و نفس به دلیل اشتغال به تدبیر بدن کمتر احساس می کرد، به موجب آن رنجها) در حالی بود که می گفت من حاضرم بمیرم و اینها را نبینم؛ آنجا که کانه این سوزن تخدیری و آمپول تخدیری هم وجود ندارد و آن رنجها را احساس می کند، دیگر قابل تصور نیست.
«کلا انها لظی؛ نه چنین است (آتش) زبانه میکشد» (معارج/ 15)، حرفش را نزن؛ آن آتش، لظی است، یک شعله افروخته شده ای است. «نزاعة للشوی؛ اطراف بدن را -دست و پا و سر و غیره- باقی نمی گذارد» (معارج/ 16)، هر چه پیش رویش قرار گیرد از میان برمی دارد. اگر چنین نباشد که آن دنیا دنیایی است که قابل جدا شدن و مردن نیست، یک ثانیه هم کسی (از این افراد) زنده نیست. «تدعوا من ادبر و تولی؛ هر که را پشت کرده و روى برتافته» (معارج/ 17)، آتشی است زنده، تعقیب کننده، خودش به دنبال مردمی (می رود) که پشت به حق کرده اند و دشمن حق بوده اند و با حق عناد ورزیده اند، همانهایی که «سأل سائل بعذاب واقع؛ سوال کننده ای از کفار عذابی حتمی را درخواست کرد» (معارج/ 1) شده اند، آنچنان در جانب خلاف قرار گرفته اند که در دنیا تحمل حق برایشان مشکل بود. این آتش آنها را به سوی خود می خواند و تعقیب می کند. «تدعوا من ادبر و تولی».