علامه مجلسی از «رجال کشی» از فضیل رسان روایت میکند که او میگوید: بعد از آنکه زیدبن علی بن الحسین (ع) را شهید کردند، من بر حضرت صادق (ع) وارد شدم، مرا در اطاقی که داخل در اطاق دیگری بود وارد کردند، و حضرت به من فرمود: «یا فضیل! قتل عمی زید! قلت: جعلت فداک! قال: رحمه الله! أما إنه کان مؤمنا، و کان عارفا، و کان عالما، و کان صدوقا؛ أما إنه لو ظفر لوفی! أما إنه لو ملک لعرف کیف یضعها!؛ ای فضیل! زید عموی مرا کشتند! من گفتم: من فدای تو گردم! حضرت فرمود: خداوند رحمتش کند! او مردی مؤمن بود، و عارف بود، و عالم بود، و راستگو بود. آگاه باش! که هر آینه اگر او بر دشمن پیروز می شد وفا می نمود، و اگر حاکم می گشت میدانست حکومت را کجا قرار دهد.
من به حضرت عرض کردم: آیا میل دارید من در این باره شعری بخوانم؟!
حضرت فرمود: قدری درنگ کن! و حضرت امر فرمود تا پرده هائی را آویزان کردند و درهائی را باز نمودند.
و پس از آن گفتند: اینک بخوان! و من شروع کردم به خواندن:
لام عمرو باللوی مربع *** طامسة أعلامه بلقع
برای ام عمرو (محبوبه تخیلی شاعر) در سرزمینی پر از شن خانه ای بود که نشانه هایش از بین رفته است.
و مرتبا ابیات را می خواند تا چون می رسد به این بیت:
و رایة قآئدها وجهه *** کأنه الشمس إذا تطلع
و پرچمی است که صورت صاحبش مانند خورشید است در زمانی که طلوع می کند
می گوید: صدای گریه بلندی از پشت پرده شنیدم، و حضرت به من گفتند: این أشعار از کیست؟!
من عرض کردم: از سید بن محمد حمیری است! حضرت گفتند: خدا او را رحمت کند.
من عرض کردم: من خودم دیدم که او نبیذ می خورد! حضرت گفتند: خدا او را رحمت کند.
من گفتم: من خودم دیدم که او نبیذ رستاق می خورد! فرمود: یعنی شراب و خمر می خورد؟!
گفتم: آری! حضرت گفتند: خداوند او را بیامرزد و این بر خداوند سنگین نیست که مورد غفران خود قرار دهد دوست و محب علی (ع) را!