هجوم گروهکها به سرزمین مسلمین

مجموع آیاتی که در سوره ی «احزاب» درباره ی جنگ خندق و پس از آن غزوه ی «بنی قریظه» وارد شده است، از هیجده آیه (که از آیه ی نهم سوره ی احزاب شروع می شود و در آیه ی بیست و هفتم پایان می پذیرد) بیش نیست. مجموع آیات مربوط به جنگ «احزاب» شانزده آیه می باشد. بخش نخست از این آیات شانزده گانه آیاتی است که وضع عمومی مسلمانان را به هنگام ورود سپاه احزاب بیان می کند و این آیات ناظر به گروه خاصی از مؤمن و منافق نیست هر چند این دو گروه در پایان کار، تفاوتی مانند تفاوت زمین تا آسمان دارند.
این آیات بیانگر وضع عمومی مسلمانان را به هنگام محاصره ی دشمن و هم چنین اوضاع شهر مدینه برق شمشیر و شیهه ی اسبان دشمن، چشمها و گوشها را به خود خیره ساخته بو، نه چشمی جز آنها را می دید، و نه گوشی به نقطه ی دیگری متوجه بود، تپش دلها، حاکی از حکومت ترس از سپاه، بر آنان بود و هر گروهی (مؤمن و منافق) درباره ی خدا به گونه ای اعم از صحیح و استوار، باطل و نااستوار فکر می کرد. قرآن این حالت عمومی را در ضمن دو آیه چنین بیان می کند:
1 ـ «إذ جاءوکم من فوقکم و من أسفل منکم و إذ زاغت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا* هنالک ابتلى المؤمنون و زلزلوا زلزالا شدیدا؛ [یاد کنید] آن گاه که از بالا و پایین [شهر] تان بر شما تاختند، و آن گاه که چشم ها خیره شد و جان ها به گلوگاه رسید و به خدا گمان هاى گوناگون مى بردید. آن جا بود که مؤمنان امتحان شدند و سخت تکان خوردند.» (احزاب/ 10- 11)
بسیارى از مفسران کلمه "فوق" را در این آیه اشاره به جانب شرق مدینه مى دانند که قبیله "غطفان" از آنجا وارد شدند و "اسفل" را اشاره به غرب که قبیله "قریش" و همراهان آنها از آنجا ورود کردند. البته با توجه به اینکه مکه درست در جنوب مدینه واقع شده، قبائل مشرکین مکه باید از جنوب آمده باشند، ولى شاید وضع جاده و مدخل مدینه چنان بوده که آنها کمى شهر را دور زده و از غرب وارد شده اند و به هر حال جمله بالا اشاره به محاصره این شهر از سوى دشمنان مختلف اسلام است.
جمله «زاغت الأبصار» با توجه به اینکه "زاغت" از ماده "زیغ" به معنى تمایل به یک سو است اشاره به حالتى است که انسان به هنگام ترس و وحشت شدید پیدا مى کند که چشمان او به یک سمت منحرف، و روى نقطه معینى ثابت و خیره مى شود.
جمله «بلغت القلوب الحناجر؛ قلبها به گلوگاه رسیده بود.» کنایه جالبى است شبیه آنچه در زبان فارسى داریم که مى گوئیم "جانش به لب رسید" وگرنه هرگز، قلب به معنى عضو مخصوص مرکز پخش خون از جاى خود حرکت نمى کند و هیچگاه به گلوگاه نمى رسد. جمله «و تظنون بالله الظنونا» اشاره به این است که در این حالت، گمانهاى ناجورى براى جمعى از مسلمانان پیدا شده بود، چرا که هنوز از نظر نیروى ایمان به مرحله کمال نرسیده بودند، اینها همان کسانى بودند که در آیه بعد مى گوید: شدیدا متزلزل شدند. شاید بعضى فکر مى کردند ما سرانجام شکست خواهیم خورد، و ارتش دشمن با این قدرت و قوت پیروز مى شود، روزهاى آخر عمر اسلام فرا رسیده است و وعده هاى پیامبر در زمینه پیروزى مطلقا تحقق نخواهد یافت! البته این افکار نه به صورت یک عقیده که به صورت یک وسوسه در اعماق دلهاى بعضى پیدا شده بود، این شبیه همانست که در جنگ احد، قرآن مجید از آن یاد کرده مى گوید: «و طائفة قد أهمتهم أنفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة؛ گروهى از شما در آن لحظات بحرانى جنگ، تنها به فکر جان خود بودند و گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهلیت داشتند.» (آل عمران/ 154)
البته مخاطب در آیه مورد بحث مسلما مؤمنانند، و جمله "یا أیها الذین آمنوا" در آیه قبل دلیل روشنى بر این معنى است، و کسانى که مخاطب را منافقان دانسته اند گویا به این نکته توجه نکرده اند و یا پنداشته اند که این قبیل گمانها با ایمان و اسلام سازگار نیست در حالى که بروز این قبیل افکار در حد یک وسوسه آن هم در شرائط بسیار سخت و بحرانى، براى افراد ضعیف الایمان و تازه مسلمان یک امر طبیعى است!
گواه بر اینکه این آیه وضع عمومی مسلمانان را بیان می کند، این است که به جای لفظ «الظن»، «الظنون» به کار برده است و اگر مربوط به گروه خاصی از مؤمن و یا منافق بود، شایسته بود که صیغه ی مفرد بیاورد، زیرا گروه منافق درباره ی خدا یک جور می اندیشید، و در آیات بخشهای دیگر می خوانیم که بر ارتش اسلام ظنون گوناگون حاکم بود منافقان وعده ی الهی را دروغ می اندیشیدند در حالی که مؤمنان می گفتند وعده ی خدا و پیامبر او راست است و در حقیقت آیه های بعدی که متعرض گمانهای مختلف مسلمانان می باشد، بیانگر جمله ی «و تظنون بالله الظنونا» از آیه است.

سخن پراکنى های منافقین در جهت تضعیف روحیه مؤمنین
آیه ی دوم معرکه «احزاب» را نمایشگاه بزرگ امتحان قلمداد می کند و یادآور می شود که در آن روز جامعه ی اسلامی در بوته سختی از امتحان قرار گرفت، و همگان از دشواری آزمون به خود لرزیدند چنانکه می فرماید: اینجا بود که کوره امتحان الهى سخت داغ شد، چنان که در آیه بعد مى گوید: "در آنجا مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند" «هنالک ابتلی المؤمنون و زلزلوا زلزالا شدیدا».
طبیعى است هنگامى که انسان گرفتار طوفانهاى فکرى مى شود، جسم او نیز از این طوفان بر کنار نمى ماند، و در اضطراب و تزلزل فرو مى رود، بسیار دیده ایم افرادى که ناراحتى فکرى دارند در همان جاى خود که نشسته اند مرتبا تکان مى خورند، دست بر دست مى مالند، و اضطراب خود را در حرکات خود کاملا مشخص مى نمایند. یکى از شواهد این وحشت شدید این بود که نقل کرده اند پنج قهرمان معروف عرب که عمرو بن عبدود سرآمد آنها بود لباس جنگ پوشیده و با غرور خاصى به میدان آمدند و "هل من مبارز" گفتند، مخصوصا عمرو بن عبدود رجز مى خواند و بهشت و آخرت را به مسخره گرفته بود، و مى گفت: "مگر نمى گوئید مقتولین شما در بهشت خواهند بود؟ آیا کسى از شما شوق دیدار بهشت در سر ندارد؟!" ولى در برابر نعره هاى او سکوت بر لشکر حکمفرما بود، و کسى جرات مقابله را نداشت، جز على بن ابى طالب (ع) که به مقابله برخاست و پیروزى بزرگى نصیب مسلمانان نمود. آرى فولاد را در کوره داغ مى برند تا آبدیده شود، مسلمانان نخستین نیز باید در کوره حوادث سخت، مخصوصا غزواتى همچون غزوه احزاب، قرار گیرند تا آبدیده و مقاوم شوند.

 


منابع :

  1. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 6 صفحه 409

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏17 صفحه 219- 221

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/110122