فلسفه‌ یهودی اسکندرانی

نحله های مهم

نحله های مهمی که در حوزۀ فلسفی اسکندرانی و سریانی با هم آمیخته شده اند، را می توان بدین گونه تقسیم کرد:
1. مذهب فلسفی نوفیثاغوری،
2. فلسفه یهودی اسکندرانی،
3. فلسفه ی نوافلاطونی،
4. مسیحیت اولیه.
وجه مشترک همه ی این مذاهب عبارت است از: «اعتقاد به دوگانگی عالم علوی و الهی از یک سو و عالم سفلی یا دنیا از سوی دیگر، داشتن مفهوم انتزاعی از خدا با نفی احتمال هرگونه معرفتی نسبت به ذات او، پست شمردن عالم محسوس بر اساس تعالیم افلاطونی درباره ماده و هبوط نفس آدمی از عالم برتر به عالم جسمانی، اعتقاد به قوای واسطه یا موجودات عالم برزخ که به واسطه ایشان فعل خداوند در عالم محسوس ظاهر می شود، ریاضتهای لازم برای رهایی روح از بند عالم حس، و بالاخره ایمان به کشف و شهودی که در حالت جذبه به انسان دست می دهد.»
مذهب فلسفی نوفیثاغوری و فلسفه یهودی اسکندرانی هر دو در صدر تاریخ مسیحیت در کنار هم یافته می شوند. نمایندگان نوفیثاغوریان که اساسا از حیث اعتقادات و اعمال خود دینی بودند افرادی چون نیگیدیوس فیگولوس (P.Nigidius Figulus)، سوتیون (Sotion)، و به خصوص آپولونیوس تیانایی (Apolonius of Tyana)، مدرائوس گادسایی (Moderatus of Gades) و در دوران بعد نیکوماخوس گراسایی (Nicomachus of Gerasa) و نومنیوس آپامئایی (Numenius of Apamania) بودند.
نوفیثاغوریان تا حدود زیادی التقاطی و به شدت تحت تأثیر افلاطون و ارسطو و رواقیان بودند و البته اساس اعتقادات ایشان همان فلسفه ی فیثاغوریان قدیم بود که سعی داشتند آن را احیا نمایند.
نحله هایی که راه را برای نحله ی نوافلاطونی گشودند عبارت اند از: نحله نوفیثاغوری و فلسفه یهودی- اسکندرانی و همچنین تعداد کثیری از نحله های دیگر. برای خلاصه کردن مطلب به ناچار از میان متفکران یهودی فقط از فیلون سخن گفت، زیرا مجال سخن گفتن درباره ی سایر بزرگان یهودی نیست.

فیلون یهودی

فیلون یهودی چند سال پیش از حضرت عیسی (ع) در اسکندریه چشم به جهان گشود. فلسفه ی او تلاشی است برای وفق دادن مأثورات یا سنتهای یهود با تفکر یونان. فیلون احساس می کرد که پاره ای از عناصر هنری و زیبایی شناسی در فرهنگ یونان از لحاظ بعضی از معانی دین یهود خوش آیند نیست. به منظور رفع این اختلافات و همچنین برای نشان دادن هماهنگی و توافق میان این دو مکتب فکری و عملی، فیلون به تفسیر تمثیلی کتاب تورات که قبلا هم در دست یهودیان اسکندریه بود، مبادرت ورزید. بنابراین تفسیر یا تأویل، ختنه، من باب مثال، علامت و رمزی بود برای قطع شهوات و عقاید فاسد. فیلون غالبا از ادیبانی که عادت داشتند فقط به الفاظ بپردازند انتقاد می کرد.
البته فیلون کسی نبود که تماما معتقد به رمزی بودند تورات باشد. وی می دانست همین که انسان بتواند از یک عمل شرعی دفاع کند و دلیلش هم سودمندی آن به عنوان یک رمز و نشانه باشد، باز بسیار دشوار خواهد بود که برای همه اوقات در آینده نیز این عمل را واجب بشمرد. بنابراین فیلون تشخیص داد که معنی لغوی غالبا متلازم با یک معنی عمیق تر است، و انسان باید هر دو معنی را بپذیرد زیرا این هر دو متلازم یکدیگر است.
در این مورد فیلون در کتاب هجرت ابراهیم می نویسد: «درست است که ختنه جز رمز و نشانه ازاله همه شهوات و لذایذ حسی و افکار خلاف اخلاق نیست، مع هذا نمی توان خود این عمل را کنار گذاشت، چه در آن صورت ما ناگزیر خواهیم بود دست از عبادات جمعی در معابد و همچنین هزاران مراسم دیگر برداریم.»
فیلون بیشتر یک واعظ دینی بود تا یک فیلسوف. وی به هیچ وجه نمی خواست درباره عالم نظریه ای اظهار کند که در برابر استدلالهای منطقی تاب مقاومت داشته باشد، بلکه علاقه ی او اساسا به حیات روح بود و راه رسیدن به کشف و شهود قلبی. با در نظر گرفتن این مطلب، فیلون تجربه ی عرفانی را از سایر تجربه های روانی متمایز می سازد و دلیل او این است که در حالی که تجربه عرفانی انسان را از سطح عادی حیات جدا کرده او را در تماس مستقیم با حقیقتی عظیم قرار می دهد، تجربه های روانی انسان را به بندهایی زمینی و حسی مقید می کند.
در اینجا فیلون کاملا از افلاطون که در دو مکالمه ی خود میهمانی و فیدروس سخنانی ایراد کرده است که رنگ مذهبی و عرفانی دارد، پیروی می کند با این تفاوت که فیلون اسکندرانی که سراپا یهودی بود نمی توانست خداوند متعال را با عقل الهی غیر شخصی افلاطون یکی بداند.
مع الوصف وقتی درباره ی تربیت نفس سخن می گوید باز به یونانیان روی می آورد و علم النفس ایشان را به عاریت می گیرد و بر اساس آن قواعد دستورهایی وضع می کند برای تربیت منضبط نفس تا از پرتو آن بتواند به لقای حق نائل آید.

الهیات فیلون

الهیات فیلون تلفیقی است از آراء افلاطونی و یهودیت. بر اساس تعالیم یهود خداوند با حضور خود در عالم تدبیر امور می کند، اما در تعالیم افلاطونی هر چند که حاکمیت الهی و ساختمان الهی عالم مورد قبول است، لیکن نسبتی که خداوند با جهان دارد ضروری و یا با فعل مستقیم خود او نیست. افلاطونیان میانه قائل به مراتب الوهیت بوده، بر تنزیه و تعالی خداوند تأکید داشتند و عالم شهادت را تحت حکومت و مصنوع و تحت تدبیر قوای برزخی یا واسطه می دانستند. فیلون ناگزیر بود که این دو طرز تلقی را با هم آشتی دهد.
خدایی که فیلون به او معتقد بود خدایی بود قدیم، لایتغیر، خالی از هوی و هوس، و متعالی از عالم شهادت و علت العلل همه موجودات. البته علیت مستلزم تغییر است و لذا خداوند را نمی توان خالق مستقیم جهان دانست. بنابراین برای تدبیر عالم و قوام آن و همه موجودات آن وجود قوای واسطه لازم است. این قوا را فیلون با ابهام توصیف کرده است. گاه از قوای متعدد سخن می گوید، گاه از دو قوه، و گاه از یک قوه.

صدور کثرت از وحدت

مسئله ای که پیش از فیلون مطرح بود پیدایش کثرت از وحدت مطلق بود. حل این مسئله را در این می جستند که عقل متفکر از بازسازی وحدت مطلق در خود عاجز است. فیلون در کتاب هجرت ابراهیم درباره شبح «متکثر» خدا در عقل آدمی سخن به میان آورد هنگامی که نفس در پرتو تجلیات حق منور می شود، خدا را سه گانه می بیند، یکی همراه با یک سایه ی دوگانه، لکن در نقطه اوج این تنویر، سایه محو گشته ی خداوند متعال در عین وحدت باقی می ماند.
در کتاب مسائل تکوین فیلون می گوید ذهن آدمی «خدا را سه می بیند» و این به جهت ضعف شهود است. «همچنان که چشم سر در پرتو یک نور واحد دو شبح می بیند، چشم نفس نیز همین طور عمل می کند، چه از آنجا که نمی تواند یکی را به عنوان یکی ادراک کند، آن را به صورت ادراک سه گانه در می آورد و این به موجب ظهور قوای معده اصلی است که در عرض واحد قرار دارد.» عالی ترین نیروهای الهی لوگوس (کلمه) است.
گاهی فیلون همانند اریستوپولس و شارحان دیگر، آن را سوفیا می نامد، لکن لفظی که معمولا استعمال می کند لوگوس است. فیلون در پاره ای از آثار خود عالی ترین جزء از اجزاء لوگوس را سوفیا می خواند. لوگوس ماهیتی دوگانه دارد. در انسان لوگوس همان عقل و یا کلمه ی ملفوظ است. در «کل »، لوگوس خود را به صورتهای جسمانی و معقول تقسیم می کند، و رونوشت و کپیه های این صور مجرد ادراک جهان را می سازد.
فیلون در عبارات دیگر خود سوفیا را مادر لوگوس خوانده است، یعنی واسطه ی میان خدا و انسان، ولی معمولا آن را لوگوس الهی می خواند بدون ذکر نعتی یا وجه تمایزی. لوگوس به عنوان واسطه وسیله ای است که خداوند با آن عالم را می آفریند و واسطه ای است که با آن عقل انسان پس از تزکیه به آسمان صعود می کند. در خصوص استقلال وجود لوگوس، کلام فیلون روشن نیست. به هر حال، به نظر می رسد که در ذهن فیلون این نیروها غیر از کاری که انجام می دهند وجودی جداگانه ندارند و اگر هم دارند بسیار ناچیز است.
مفهومی که فیلون از اینها دارد متأثر از افکاری است که یونانیان داشتند، و شاید ایشان به راستی جزو آن دسته از موجودات اسرارآمیزی باشند که نزد اقوام سامی و ایرانیان قدیم در مرتبه ای نازل تر از ذات حق تعالی به منزله وسایط و وسایل حقند و به اسامی دیگری چون فرشته و یا حکمت خوانده شده اند و در آثار مذهبی قوم یهود نفس خدا و به تعبیر علمای یهود قانون غیر مخلوق نامیده شده اند، و یا همان فضایل الهی یا صفاتی باشند که در الهیات زردشتی به گونه ای شخصیت برایشان قائل شده نام امشاسپندان بر آنان نهاده اند.
به هر حال، فیلون در مورد مفهوم لوگوس گاه می گوید که ذات است و گاه صفت. هم به آن به عنوان یک اقنوم جوهریت می بخشد و هم آن را صرفا در مرتبه ی صفت یا فعل اقنوم اول قرار می دهد. البته آنچه که از نظر تفکر اخلاف فیلون مهم است مسئله ی ماهیت لوگوس من حیث هی نیست بلکه یکی دانستن لوگوس با عالم مثل افلاطونی و استفاده از این مفهوم برای تبیین خلقت این جهان است.
همین مطلب در تفکر متکلمان قرون وسطی بسط عظیمی پیدا کرد. از لحاظ فلسفی، لوگوس فیلونی چیزی جز اصل وحدت در کثرت و اصل انفصال و اتصال اضداد در جهان مادی نیست. اما شاید فیلون خرسند نبود که افکار او را از لحاظ فلسفی در نظر بگیرند. لوگوس از نظر او یک ضرورت مابعدطبیعی نبود، بلکه معنایی بود که برای تقرب به خدا از لحاظ روانشناسی لازم بود.
نظریه فیلون درباره «نفخه» (Pneuma) و اتحاد عرفانی یا وصال نیز هر دو به یک اندازه حایز اهمیت است. اولی عبارت است از نفخه خلاقی که خدا می دمد و در انسان به صورت خدا جلوه گر می شود و این در واقع عالی ترین جزء نفس آدمی است، چیزی است عالی تر از «روان». مکاتب دیگر، خارج از حوزه های یهودی نیز شدیدا معتقد به خدای یگانه و سرمدی و لایتغیر به عنوان اصل عالم و علت نخستین آن بودند.
فرقه های غنوصیه (Gnosticsects) که اصل تفکرشان فلسفی بود به خداوند به عنوان علت نخستین قائل بودند و معتقد بودند که ساحت قدس او منزه است از هر عیب و نقصی که در دنیا وجود دارد، لهذا برای تبیین خلقت عالمی که در آن نقص است و دایم در تغییر، ناگزیر شدند به وجود وسایط یا به نظریه ی صدور متوسل شوند.


منابع :

  1. م. م. شريف‌- تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌- جلد اول‌- تهران‌ جهاد دانشگاهي‌- 1374

  2. فردریک‌ کاپلستون- تاريخ‌ فلسفه‌ يونان‌ و روم‌- تهران‌- انتشارات‌ علمي‌ و فرهنگي‌- 1372

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/111560