انبیاء بنیانگذاران مراحل دین

خداوند در قرآن دین را دارای مراحل و مراتب مختلف معرفی نموده و هریک از انبیاء را بنیانگذار مرحله ای از دین دانسته است. در قرآن آمده: «ها أنتم هؤلاء حاججتم فیما لکم به علم، فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم...؛ هان شما [اهل كتاب] همانان هستيد كه درباره آنچه نسبت به آن دانشى داشتيد محاجه كرديد پس چرا در مورد چيزى كه بدان دانشى نداريد محاجه مكنيد با آنكه خدا می‏داند و شما نمیدانيد» (آل عمران/ 66). این آیه علمى را از محاجه کنندگان نفى، و علمى را براى آنان اثبات مى کند و آنچه را از آنان نفى مى کند براى خدا اثبات مى نماید، و به همین جهت مفسرین گفته اند: معناى آیه این است که شما یهود و نصارا درباره ابراهیم بگومگو مى کنید، در حالى که علمى به وجود او و به نبوت او دارید و احتجاجتان در حدود آگهى هایتان عیبى ندارد، ولى چرا در آنچه علم ندارید بگو مگو مى کنید؟ و آن این است که آیا ابراهیم یهودى بود یا نصرانى؟ این را خدا مى داند و شما نمى دانید و بگومگویتان در این باره بیجا است، و یا مراد این است که شما مقدارى علم و آگهى از عیسى دارید و حق دارید در این حدود بحث کنید، اما نسبت به مسائل دیگر از قبیل اینکه ابراهیم یهودى بود یا نصرانى، به خاطر اینکه اطلاعى ندارید بحث کردنتان بیجا است، این آن مطلبى است که مفسرین در معناى آیه ذکر کرده اند.

البته هیچ یک از این دو معنا با ظاهر سیاق نمى سازد، اما وجه ناسازگارى معناى اول این است که یهود و نصارا در وجود ابراهیم و نبوتش بگومگویى نداشتند و اما معناى دوم وجهش این است که محاجه اى که در بین آنان درباره عیسى (ع) واقع شده، محاجه باطلى بوده و درباره آن جناب رأیى به خطا داده، ادعایى دروغین داشتند، با این حال چگونه ممکن است محاجه در آن محاجه در امرى شمرده شود که درباره آن علم و آگاهى داشته اند؟ و کلام خداى تعالى به هر حال براى یهود و نصارا دو محاجه اثبات نموده، از دو قسم بگومگو خبر مى دهد: یکى دو مساله اى که درباره آن علم داشته اند و یکى در مساله اى که در آن سر بى صاحب تراشیده اند، باید دانست آن محاجه اى که در مورد آن علم داشته اند چیست؟ علاوه بر اینکه از ظاهر آیه برمى آید که هر دو محاجه بین خود اهل کتاب بوده، نه بین آنان و مسلمین، چون اگر بین آنان و مسلمین واقع شده باشد لازمه اش این است که مسلمین در آن مساله اى هم که اهل کتاب داراى علم و سند بوده اند محاجه کرده باشند، و چنین محاجه اى باطل و بطلانش براى هر کس روشن است.

آنچه در معناى آیه مى توان گفت -و خدا داناتر است- این است که همانطور که گفتیم احتجاج در بین خود اهل کتاب آنهم در مساله اى واقع شده که بین آنان مورد اختلاف بوده، البته مسائل دینى مورد اختلاف یهود و نصارا بسیار است، لیکن آنچه عمده و از مسائل اصول دینى این دو طایفه است، مساله نبوت عیسى (ع) است که نصارا درباره آن جناب مى گفت: او یا خود خدا است و یا پسر خدا است و یا سومى از سه خدا است و با یهود بر سر مساله بعثت و نبوت او احتجاج مى کرد که در این مساله داراى علم و مدرک بودند و در مقابل یهودیان بر سر انکار مساله خدایى و پسر خدا بودن عیسى احتجاج مى کردند، و سومین خدا بودن از سه خدا که ایشان هم در این مساله داراى علم و مدرک بودند، و اما محاجه و بگومگوى هر دو بر مساله اى که علمى به آن نداشتند همان محاجه آنان درباره یهودى بودن و یا نصرانى بودن ابراهیم بود.

و منظور از جاهل بودنشان نسبت به آن این نیست که نمى دانستند تورات و انجیل بعد از ابراهیم (ع) نازل شده، چون هیچ عاقلى از یهود و نصارا شک نداشته که ابراهیم (ع) قرن ها قبل از این دو شریعت زندگى مى کرده است، و نیز این نیست که نمى دانستند که سابق معقول نیست تابع لاحق و یا گذشتگان پیرو آیندگان باشند، جمله: «أفلا تعقلون؛ آیا تعقل نمیکنید» (آل عمران/ 65) هم با این احتمال مخالفت دارد، چون مى رساند به اینکه مساله آن قدر روشن است که کمترین توجه براى درک آن کافى است، پس یهود و نصارا مى دانستند وجود ابراهیم بر تورات و انجیل سبقت داشته است، ولى از اینکه این علمشان لازمه اى دارد، غفلت داشتند و آن این است که ابراهیم (ع) نمى تواند یهودى و نصرانى باشد، بلکه بر دین خدا است، یعنى اسلام و تسلیم خدا شدن. ولیکن با این حال یهودیان گفتند: دین حق جز یکى نمى تواند باشد، پس قهرا یهودیان مى گفتند این دین واحد یهودیت است و قهرا ابراهیم هم یهودى بوده و نصارا نیز معتقدند به اینکه دین حق جز یکى نمى تواند باشد، پس قهرا این دین واحد نصرانیت و قهرا ابراهیم هم نصرانى بوده است، و در این میان یک نکته را نمى دانستند، نه اینکه نسبت به آن غفلت کرده باشند و آن نکته این است که این دین واحد در تمامى اعصار و در سیر تاریخى بشر یک نواخت نبوده، بلکه به حسب مرور زمان و موازى زیادتر شدن استعداد بشر، از ناحیه خداى تعالى کاملتر مى شده، و این دین واحد که نامش اسلام است، قبل از یهودیت و نصرانیت با شرایعى و احکامى ساده تر و ساده تر بوده و دو کیش نامبرده، دو مرحله و دو مرتبه کامل تر نسبت به مراحل قبل است، تا آنکه با آمدن قرآن دین خدا به حد کمال رسید، و خود اعلام کرد: «الیوم أکملت لکم دینکم؛ امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم» (مائده/ 3). و هر یک از انبیا (ع) به منزله بنیان گذار یک مرحله از آن است و هر یک از آنان در نهادن بنیان و در آنچه بر آن بنیان ساخته، موقعیت خاص به خود را دارد، (نه مى توان گفت عیسى (ع) یهودى بوده، و نه موسى نصرانى و نه ابراهیم هیچ یک از این دو).

و سخن کوتاه آنکه یهود و نصارا نسبت به این نکته جاهل بودند که اگر ابراهیم مؤسس مرحله اى از اسلام یعنى از دین اصیل حق بود، لازمه اش این نیست که وقتى مرحله دیگرى از آن به وسیله موسى و عیسى به نام یهودیت و نصرانیت ظهور پیدا کرد، ابراهیم هم یهودى و یا نصرانى باشد، بلکه او مسلمانى حنیف بود، یعنى متصف به صفت اسلامى بود که خود تاسیسش کرده بود، اسلامى که اساس بود براى مرحله هاى بعد، یعنى یهودیت و نصرانیت، نه متصف به خود آن دو کیش که فرع بودند براى اصل و معقول نیست که اصل را به فرع نسبت دهند بلکه باید فرع را منسوب به اصل کنند. در اینجا ممکن است اشکالى بشود و آن اینکه بنا بر این بیان باید ابراهیم را مسلمان نیز نخوانیم، براى اینکه همانطور که قبل از یهودیت و نصرانیت بوده، قبل از اسلام هم بوده است، و حال آنکه آیه شریفه او را مسلمان خوانده، در پاسخ مى گوئیم مسلمان بودن غیر از تابع احکام اسلام بودن است.

توضیح اینکه کلمه اسلام دو معنا دارد: یکى معناى لغوى، یعنى تسلیم شدن و یکى معناى اصطلاحى که عبارت است از شریعت قرآن، و این معنایى است که بعد از نزول قرآن و انتشار آوازه دین محمد (ص) پیدا شده و اسلامى که در آیه شریفه به ابراهیم نسبت داده شده، اسلام لغوى است، یعنى تسلیم خدا شدن، و در برابر مقام ربوبیتش خاضع گشتن، پس اشکال بالا از اصل اشکالى است بیجا.

گفتیم: یهود و نصارا معناى دین اصیل را نمى دانستند و به این حقیقت جاهل بودند که دین داراى مراتب مختلفه اى است و از ابتدایى ترین مراحلش تا کاملترین مراتبش درجاتى دارد، اینکه مى گوئیم: بعید نیست که مراد از جمله: «و الله یعلم و أنتم لا تعلمون* ما کان إبراهیم یهودیا ولا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما وما کان من المشرکین؛ با آنكه خدا میداند و شما نمی‏دانيد* ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى بلكه حق گرايى فرمانبردار بود و از مشركان نبود» (آل عمران/ 66-67)، همین معنا باشد و مؤید آن آیه زیر است که مى فرماید: «إن أولى الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی والذین آمنوا والله ولی المؤمنین؛ نزدیک ترین و مرتبطترین افراد به ابراهیم کسانى هستند که او را پیروى کرده اند و [نيز] اين پيامبر و كسانى كه [به آيين او] ايمان آورده‏ اند و خدا سرور مؤمنان است» (آل عمران / 68). و آیه اى که در ذیل آیات مورد بحث مى فرماید: «قل آمنا بالله و ما أنزل علینا و ما أنزل على إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و ما أوتی موسى و عیسى و النبیون من ربهم لا نفرق بین أحد منهم و نحن له مسلمون* و من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه؛ بگو به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده و آنچه به موسى و عيسى و انبياى [ديگر] از جانب پروردگارشان داده شده گرويديم و ميان هيچ يك از آنان فرق نمی‏گذاريم و ما او را فرمانبرداريم* و هر كه جز اسلام دينى [ديگر] جويد هرگز از وى پذيرفته نشود» (آل عمران/ 84-85). «ما کان إبراهیم یهودیا ولا نصرانیا...» در اینجا بعضى گفته اند نه تنها یهود و نصارا ادعا مى کردند که ابراهیم بر دین ما است بلکه عرب جاهلیت بت پرست هم ادعا مى کردند که بر دین حنیف دین ابراهیم هستند، حتى اهل کتاب به مشرکین لقب حنفاء داده بودند و هر گاه کلمه حنفیت بکار مى رفت از آن وثنیت مى فهمیدند.

بنابراین بعد از آنکه خداى تعالى در آیه مورد بحث ابراهیم را حنیف نامید و فرمود: «و لکن کان حنیفا»، لازم بود این توصیف را بیان کند، تا به اصطلاح غلط دوران جاهلیت مخلوط نشود و کسى توهم نکند که ابراهیم هم مانند بت پرستان بت پرست بود و به همین منظور دنبالش کلمات «مسلما و ما کان من المشرکین» را به یاد آورد تا بفهماند منظور از حنیف بودن آن جناب آن معناى غلط نیست، و او همچون عرب جاهلیت مشرک نبود بلکه پیرو دینى بود که مرضى نزد خدا است و آن اسلام است یعنى تسلیم خدا بودن.

«إن أولى الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی والذین آمنوا والله ولی المؤمنین» این آیه در موضع تعلیل براى کلام سابق و بیان حقیقت مطلب در این مقام است و معنایش این است که -و خدا داناتر است- این پیامبر معظم یعنى ابراهیم اگر با سایر افراد بشر که بعد از او آمدند، چه دینداران و چه غیر ایشان مقایسه شود، حق این است که نباید او را تابع پیروان حق بعد از او پنداشت، و معنا ندارد او را که تابع حق است، پیرو کسانى که هنوز به دنیا نیامده اند و پیروى از حق مى کنند دانست، بلکه خود او باید در پیروى حق، معیار آیندگان قرار گیرد و معلوم است که از میان همه آیندگان کسانى نزدیک تر به آن جناب یعنى به پیامبرى صاحب کتاب و شریعتند که در پیروى حق از او پیروى کنند و متصف به پابندى دینى باشند که آن جناب آورده، پس از تمامى مردم عصر نزول قرآن کریم هم نزدیک تر به ابراهیم (ع) پیامبر اسلام و کسانى هستند که به آن جناب ایمان آورده، براى اینکه تنها اینانند که بر طریقه اسلامى هستند که خداى تعالى ابراهیم (ع) را بر آن اصطفاء فرموده و همچنین هر کسى است که تا روز قیامت او را پیروى کند نه کسانى که به آیات قرآنى او کفر ورزیده، حق را با باطل درآمیزند و مشتبه سازند.

و اینکه فرمود: «للذین اتبعوه»، با اینکه ممکن بود بفرماید: «ان اولى الناس بابراهیم هذا النبى و الذین آمنوا»، تعریض و کنایه اى است به اهل کتاب، یعنى یهود و نصارا، مى خواهد بفهماند شما هیچ ارتباطى به ابراهیم ندارید، براى اینکه شما او را در تسلیم شدنش در برابر خدا پیروى نکردید.

و اینکه فرمود: «و هذا النبی والذین آمنوا» و رسول خدا (ص) را در ذکر پیروان ابراهیم به شخصه و جدا ذکر کرد، براى تجلیل از رسول خدا (ص) بود، تا مقام شامخ آن جناب را از دنبال روى و اطلاق کلمه پیرو بر آن جناب حفظ فرماید تا شنونده آن جناب را فرع و دنباله رو و در ردیف یکى از پیروان ابراهیم نپندارد، هم چنان که همین نکته از آیاتى چون آیه زیر به چشم مى خورد: «أولئک الذین هدى الله، فبهداهم اقتده؛ اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است پس به هدايت آنان اقتدا كن» (انعام/ 90)، چون مى بینیم با اینکه مى توانست بفرماید: به ایشان اقتدا کن، فرموده: به هدایتشان اقتدا کن.

در این آیه تعلیل و بیان کلام سابق را با جمله: «و الله ولی المؤمنین» تمام نموده، فرمود: ولایت و نزدیکى و ارتباط با ابراهیم که شما کفار ادعاى آن را مى کنید، ولایت الله است و الله تعالى ولى مؤمنین است، نه کسانى که به آیات او کفر ورزیده، حق را با باطل مشتبه مى سازند. به هر حال طبق این آیات نتیجه گرفته می شود که: دین، داراى مراتب و مراحلى بوده است و هر یک از انبیاء (ع) به منزله بنیانگذار یکى از آن مراحل بوده اند.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه الميزان- مترجم: محمدباقر موسوی- ج 3 صفحه 401-397

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/111908