منتقدان و مخالفان اندیشه روشنگری

اندیشه وران نواندیش بزرگی که هم روزگار با روشنگری بودند و نیز نسل پس از روشنگری به کاستی های فکری اندیشمندان و فیلسوفان پرداختند. از جمله مهمترین منتقدین می توان از افراد ذیل نام برد.

دیوید هیوم

دیوید هیوم با این که معاصر روشنگری بود و گاهی او را از نقد گران این جنبش دانسته اند اما مبانی فلسفی او ناسازگاریهای بسیاری با فیلسوفان هم عصر خویش داشته و در واقع به رد پاره ای از افکار و عقیده های آنان پرداخته است. او طرفدار اصالت تجربی علمی و لاادری گری دینی است. مانند لاک می گفت تنها معرفت اطمینان آور و آرام بخش بشری آن است که بر اثر پذیرهای حسی استوار باشد. انگاره ها همان به یاد سپرده شده های این دریافتهای حسیند و اعتبارش را می شود با گرفتن رد آنها یا یافته های حسی که سرچشمه آنهاست به دست آورد؛ از این روی هر انگاره مفهومی که ناشی از حواس نباشد بی معناست.
از نظر هیوم نظریه یا قانون علمی تنها خلاصه جمع آوری دیدنیهای مفرد و مجزاست؛ از جمله مفهوم علیت. مشهور است که علیت همراه ضروری علت و معلول است. در حالی که به نظر هیوم ما تنها پیاپی بودن زمانی بارها بار را بین دو پدیده می بینیم نه این که یک همراهی ضروری را ببینیم. این پیوستگی تنها نفسانی یا درونی است. مفهوم علت یا معلول در خارج درخور برابر سازی بر چیزی نیست. در اینجاست که برهان امکان و وجوب (علت اولی) و برهان اتقان صنعی که شماری از فیلسوفان نیز از آنها برای ثابت کردن وجود خدا بهره می گرفتند با مبانی هیوم دچار شبهه می شود.
به زعم وی از معلولهای همانند پی به علتهای همانند می بریم ولی مانند و همسانی برای کل جهان در کار نیست تا بگوییم علت آن خداست. علم تنها با تواناییهای محدود سروکار دارد نه با سیر آغاز و انجام و سرچشمه نظم و نظام طبیعت و ماهیت حوادث.
به فرض برهان وجود علت اولی را بپذیریم آن علت چگونه علتی است؟ اگر به فرض در جهان نظم هم باشد شاید آن نظم از درون طبیعت باشد نه از بیرون آن. تازه این نظم و خیر نسبی دست بالا گویای ویژگیهای مثبت نسبی در علت آن است نه این که علت اولی را صاحب ویژگیهای مطلق و بی کران و انجام بدانیم. او با این بیان قدرت عقل انسانی را که روشنگری به شدت از آن دفاع می کند به خطا نسبت می دهد. شکاکیت هیوم گرچه در شکستن جزمیت نوین روشنگری در اعتماد فراوان به عقل و علم مفید واقع شد اما در جای خود مورد نقد دیگران قرار گرفت.

ایمانوئل کانت

کانت به قولی قدرت مند ترین فیلسوف آلمان است که در نقد روشنگری گفت علم و عقل حد و مرزها فراوانی دارند؛ اما این حد و مرزها جا را برای عقاید دینی باز می کنند. او مانند هیوم می گفت معرفت ما تنها از تجربه به دست می آید؛ اما ذهن تنها گیرنده آنچه حس می شود و آشکار است نیست بلکه در آنها دخل و تصرف می کند. مقوله های دوازده گانه اندیشه انسان بر مواد خام حواس بار و برابرسازی می شوند. اما این مقوله ها از گونه یافته های فطری و پیشینی و چیزهای مستقل که اصالت عقلی ها می گویند نیستند بلکه قالبهای ذهنی انسان هستند که به تجربه نظم می بخشند. در مثل زمان و مکان از جمله این مقوله هاند که ذهن چیزها را بدون آنها نمی تواند در لوح خود نگهدارد و بینگارد و علیت مقوله دیگری است. این که (هر حادثه علتی دارد) گرچه دستاورد تجربه نیست اما از یقینها و بی گمانها و پیش انگاره های ضروری اندیشه ماست و همین طور یافته هایی مانند کل و جزء جوهر و عرض و… پس معرفت علمی محدود به تجربه درخور فهم و دریافت حسی است که کانت آن را قلمرو پدیدار یا نمودها می نامد؛ زیرا انسان تنها از راه عینک ذهن خود آنها را می یابد و از این روی به نفس الامر چیزها دست نمی یابد و جستارهای متافیزیک و برهانهای عقلی مربوط به اثبات وجود خدا نیز بی فایده اند و ما را به جایی نمی رسانند و مفهوم علت تنها برای چیزهایی که در یک پیوستگی و پیوستاری زمانی واقع هستند معنی دارد نه برای کل آن سلسله؛ از این روی راههای عادی یعنی عقل و تجربه از ثابت کردن وجود خدا ناتوانند همان گونه که از انکار آن نیز ناتوانند.
کانت مانند هیوم و دیگر اصالت تجربی ها به متافیزیک بدگمان است و وظیفه عقل نظری را در محدوده تفسیر پدیده های آشکار می داند و عقل عملی را مبنای دین قرار می دهد. در حالی که روشنگری عقل نظری را در همه قلمرو های طبیعت و ماوراء آن به کار می گرفت و تنها روسو بود که در اعتقاد به خدا با کانت همانندیهایی داشت. بنابراین کانت حوزه علم و دین را جدا کرد و درگیری و کشمکش پردامنه علم و دین را در عصر روشنگری به آشتی و آرامش کشانید. دیگر لازم نبود دین برای دفاع از خود به رخنه های رو به کاهش توسط علم یا موارد نقض در نظم طبیعت بپردازد. نقش دین روشنگریهای علمی نیست بلکه روشنگری و ژرفابخشی حیات اخلاقی انسان و برآوردن آرامش برای اوست. از آن طرف علم حق ورود به جستارهای متافیزیک را ندارد اما آزادی کامل دارد در کشف بستگیهای پدیده های طبیعی و به کار گرفتن آن در خدمت خود. البته کانت در جای خود از روشنگری با روشنی تمام دفاع کرده است و شعار (جرأت دانستن داشته باش) را مهم ترین هدف روشنگری می داند. به نظر او در جنبش روشنگری آنچه حیاتی است این نیست که انسانها فکر خود را از هر نوع قیدی رها سازند بلکه این نیز هست که بتوانند عقل خویش را آزادانه و به گونه آشکار به کار اندازند و از حقوق بی قید و شرط خود در گزارش دستاورد اندیشه های خود با گفتار و نوشتار برخوردار باشند.

نهضت رومانتیک

نهضت رومانتیک (Romantic Movement) که آن را فرزند سرکش و نافرمان روشنگری دانسته اند از دیگر مخالفان روشنگری است. پس از انقلاب فرانسه (1789) قدرت کلیسا و سلطنت درهم شکست و فاصله میان شعارهای آزادی و برابری و حقوق بشر روشنگری با واقعیت های بیرونی روشن شد. حکومت وحشت پس از انقلاب و خونریزیها مسؤولیت را متوجه دانشمندان روشنگری کرد و وقتی که ناپلئون مهار انقلاب را به دست گرفت (1804) و تجاوز امپریالیسم فرانسه به نام صدور آزادی شروع شد زمینه واکنش گسترده ای علیه روشنگری در سراسر اروپا آغاز شد که مشهورترین برخوردها و خرده گیریها را رومانتیکها انجام دادند. نهضت رومانتیک جنبشی فراگیر در ادبیات هنر فلسفه تاریخ و علم سیاست بود که در میانه های قرن هیجده و آغازین سالهای قرن نوزده در انگلستان، فرانسه و بیشتر از همه در آلمان پدید آمد. این نهضت واکنشی در برابر اصالت عقل و اصالت تجربه روشنگری بود و تا حدودی مهم تر از انقلاب فرانسه.
مهم ترین نمایندگان ابن جنبش شعرا بودند؛ مانند وردزورث، کلریج، بایرون، شلی، کیتس، هوگو، شیلر و مشهورتر از همه گوته. رومانتیستها می گفتند طبیعت آفرینش گر خودجوش بالنده و آکنده از جمال و برخوردار از حقیقت روحانی نهانی است و خداوند در طبیعت و دل انسانی حضور دارد.
رومانتیسم ادبی بر محدود بودن علم تأکید می کرد و حیات مهرورزانه و خیال اندیشی و شهود را به اندازه عقل دارای اهمیت می دانست. رومانتیسم ادبی در رویارویی و ناسازگاری با جبرانگاری روشنگری بر آزادی و آفرینش گری انسان تأکید کرد. در ناسازگاری با انتزاعی بودن اصول عقلی بر ملموس بودن تجربه انسان آن چنان که زیست می شود و در متن زندگی جریان می یابد پای فشرد. در ناسازگاری با این انگاره که تکنولوژی و عقل خوشبختی می آورد فلاکت بشری پس از انقلاب صنعتی را دلیل بر ناتوانی علم و مهندسی اجتماعیش دانست. کلریج گفت: «ایمان دستاورد دلیل آوری عقل نیست بلکه از حق شناسی و تعهد و اراده او بر می خیزد.» انسان افزون بر عقل یا ذهن مهر و دلبستگی دل و جان دارد و در برابر رویدادهای احساسی و هیجانی واکنش نشان می دهد. رومانتیسم مانند روشنگری به طبیعت توجه داشت اما آن را زنده سرشار از دوستی و حیات بخش انگاشت و شهود شاعرانه را یابنده جمال طبیعت دانست.
گوته شاعر بزرگ آلمان در نمایشنامه فاوست که آن را در دو جلد به نظم کشید به برداشتهای سطحی و خشک و زیاده روی در اعتماد به عقل و علم روشنگری خرده گرفت. او فاوست (Faust) را این گونه به نگارش در می آورد که شخصی است برخوردار از گوناگون معارف علمی اما آنها را پوچ می یابد و شادی حیات را در فرورفتن در نشاط و سرزندگی تجربی می جوید. درونمایه این نمایش سیر معنوی فاوست از آدمی با اطمینان آرام دانش پژوه و نقدگیر به انسانی است که در پی کشف معنای واقعی زندگی است. این معنی را گوته بدون آن که مسیحی باشد به عنوان راهی به سوی خدا رسم کرده است. فلسفه روشنگری انتقادی و ضد کلیسایی است. این فلسفه ایمان را خرافه انگاشت و گنجایش دریافت محتوای دین و نیز دین مسیحیت را از دست داده بود. فاوست با این که مسیحی نبود با نقد روشنگری در پی به دست آوردن گنجایش فهم درونمایه دین و معنای آن برای انسان بود. او نیازمند پاسخ گویی به مسائل دینی بود در حالی که روشنگری نسبت به آن خود را به بی خبری می زد.

یوهان هامان و روسو

یوهان گئورگ هامان (1730/ 1788) نیز از برجسته ترین سخن پردازان علیه روشنگری بود. او از شخصتیهای اصلی و الهام بخش نهضت ادبی (سرگیجش و شور) به شمار می رود. این نهضت بین سالهای 1785 ـ 1765 در آلمان پدید آمد و واکنش علیه خردمداری روشنگری بود و در برابر بر احساس طبیعی و حس آزادی شور و شوق انسانها تأکید می کرد. هامان که از رهبران این حرکت است می گوید: «روشنگری قرن ما تمامیش یاوه سرایی و فضل فروشی نابالغانی است که می کوشند در عین نابالغی به خود مقام قیم دیگران را ببخشند اما قیمهایی که خنجر صید نیز در کف پنهان دارند؛ ماهتاب یخ زده سترونی است که هیچ پرتوی از روشنایی بر فهمهای تن آسا نمی افکند و هیچ گرمایی به اراده های جبون نمی بخشد.» او سپس به اشاره به کانت که از دوستانش بود خرده می گیرد که چرا بی جهت این همه از روشنگری ستایش می کند.
روسو که خود از ناموران روشنگری است در واقع دیدگاه های نوی ارائه کرد که در برابر برداشتهای چیره در روشنگری بود؛ همچون سر ناسازگاری داشتن با تمدن و شهرنشینی ستایش از طبیعت اولیه و جامعه های بدوی و ناکام دانستن عقل و علم و تأکید بر دریافت های وجدانی و اخلاقی. به همین خاطر است که شماری او را از مقتدایان جنبش رومانتیک می دانند.

توانایی های عصر روشنگری
روشنگری مانند هر اندیشه و دستاورد بشری کاستیها و تواناییهای ویژه خود را داشته است. در جمع بندی می توان تواناییهای آن را به ترتیب زیر یاد کرد:
1. نهادینه کردن آزادی اندیشه گفتار و دین.
روشنگری به جنبشی که در عصر رنسانس و قرن هفده در این راستا آغاز شده بود شتاب بخشید و آن را به ثمر رسانید.
2. رهایی باورهای دینی از بند خرافه های قرون وسطایی که کلیسای کاتولیک گسترش دهنده آنها بود. این نعمت از توجه به عقل و علم بشری و کشفها و فرانماییهای فراوان جنبش روشنگری به دست آمد. 3. افزایش آموزشگاه ها کتابخانه ها دانشگاه ها و اصلاحات انسانی فراوانی که در زمینه های قانون گذاری حکومت اقتصاد و… صورت گرفته است.

کاستی های عصر روشنگری
1. خوش بینی بیش از اندازه فیلسوفان به عقل و علم تا آن جا که تنها راه خوشبختی را در گسترش آنها می دانستند و ناچیز پنداشتن قدرت مهرها دلبستگیها مهرورزیها و… در انسان.
2. توجه نکردن به نیازهای احساسی و انسان دوستانه و مهرورزانه.
3. درک درست نداشتن از پیدایش ادیان و فهم درست نداشتن از اندیشه های دینی و نسبت دادن کژیها و خرافه ها و سخنان نابخردانه به همه ادیان به گونه مساوی.
4. مبارزه شدید با ادیان وحیانی و توجه نکردن به نیازهای اساسی بشر که تنها دین قادر به برآوردن آنهاست.


منابع :

  1. مسلم نجفى- فصل نامه حوزه- شماره 109 و 110

  2. ارسنت کاسیرر- فلسفه روشن اندیش- ترجمه نجف دریابندرى- خوارزمى- تهران 1372

  3. لوسین گلدمن- فلسفه روشنگرى؛ بورژوازى مسیحى و روشنفکرى- ترجمه شیوا کاویانى- فکر روز 1375

  4. مرتضى مطهرى- علل گرایش به مادیگرى- جلد 1

  5. آریل و ویل دورانت- تاریخ تمدن- ترجمه سهیل آذرى- جلد 9- سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى- 1369

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/112444