ماجرای محاکمه و به آتش افکندن حضرت ابراهیم علیه السلام

محاکمه ابراهیم (ع)

بعد از واقعه بت شکنی حضرت ابراهیم (ع)، قوم او گفتند: «پس او را در برابر دید مردم بیاورید شاید گواهی دهد و با این گواهی او را به سزای عملش برسانیم.» ابراهیم این ماجرا را پیش بینی می کرد و انتظار می کشید که او را برای محاکمه علنی در حضور مردم ببرند تا او در برابر اجتماع برهان خود را علیه بت پرستان بیان و آن ها را به اشتباهشان واقف سازد و از پیش با سالم گذاشتن بت بزرگ، زمینه ای برای پاسخ خود فراهم کرده بود. همین که او را در حضور مردم بودند و به عنوان بازپرسی گفتند: «آیا تو با خدایان ما چنین کرده ای، ای ابراهیم؟» (انبیاء/ 62- 63) وی در پاسخ گفت: «بلکه این بزرگشان این کار را کرده از خودشان بپرسید، اگر سخنی می گویند.» (انبیاء/ 62- 63) ابراهیم با این پاسخی که به آنها داد، هم تأییدی برای گفته های قبلی خود آورد و که می خواست به آن ها بفهماند مگر من به شما نگفتم که این بت ها قادر به دفع زیان از خود نبوده و حتی سخن گفتن هم نمی توانند، و هم شالوده ای برای استدلال بعدی خود ریخت که آن ها را به باد ملامت گرفته و فرمود: «آیا جز خدا چیزهایی را می پرستید که به هیچ وجه سود و زیانی برای شما ندارند.» و هم این که بر خلاف آن چه بسیاری از اهل سنت پنداشته اند، مرتکب خلاف و دروغگویی هم نشد.
امام صادق (ع) در حدیثی که علی بن ابراهیم و دیگران نقل کرده اند، فرمود: «به خدا سوگند نه بت ها این کار را کرده بودند و نه ابراهیم دروغ گفت.» وقتی از آن حضرت پرسیدند که پس چگونه بود؟ در جواب فرمود: «ابراهیم گفت که بزرگشان کرده اگر سخن می گویند و اگر سخن نمی گویند بزرگشان این کار را نکرده است.» به هر حال ابراهیم با این جواب می خواست آن ها را به اشتباه چندین ساله و بدبختی هایی که قرن ها از راه بت پرستی گریبانگیرشان شده بود واقف سازد. همین کار را هم کرد، زیرا خدای تعالی نقل می کند که پس از این پاسخ به فکر فرو رفته و به درون خویش مراجعه کردند و گفتند: «به راستی که شما (در مورد پرستش بتان) ستمگردانید» سپس سر به زیر (به ابراهیم گفتند) «تو خود می دانی که اینان سخن نمی گویند.»
ابراهیم که گویا منتظر این حرف بود و آن سخن را به آن صورت گفته بود تا چنین اقراری از آن ها بگیرد، با لحنی کوبنده و سرزنش آمیز به ایشان گفت: «پس چرا غیر از خدا چیزی را پرستش می کنید که به هیچ وجه سود و زیانی برای شما ندارد، اف بر شما و این بتانی که به جز خدا می پرستید آیا تعقل نمی کنید!» (انبیاء/ 66- 67) منطق ابراهیم به قدری قوی و کوبنده بود که مجال پاسخ را از مردم گرفت و دیگر جای سخنی برای آنها باقی نگذاشت و همه را در حیرت فرو برده و مجبور به سکوت و عجز کرد.
مشرکان برای اثبات شکستن بت ها به وسیله ابراهیم (ع) به عدم انکار او بسنده کرده، او را مجرم شناختند و برای حمایت از خدایانشان (انبیاء/ 68؛ صافات/ 97) بعضی پیشنهاد اعدام و گروهی پیشنهاد سوزاندن وی را ارائه دادند: «قالوا اقتلوه أو حرقوه؛ گفتند: او را بکشید یا بسوزانید.» (عنکبوت/ 24)
در نهایت، به پیشنهاد نمرود و اتفاق آرا، تصمیم بر آن شد که ابراهیم (ع) سوزانده شود. برای اجرای این تصمیم، قرار شد حصاری بلند بنا نهاده، در آن آتشی عظیم فراهم آورند تا ابراهیم (ع) را در میان انبوهی از آتش (جحیم) بیندازند: «قالوا ابنوا له بنیـنا فألقوه فی الجحیم؛ گفتند: برایش بنایی بسازید و او را در جهنمی [از آتش] افکنید.» (صافات/ 97) زیرا تشکیلات مشرکان می کوشید تا مراسم سوزاندن ابراهیم را به گونه ای پر آوازه برگزار کند تا شاید ضربه ای که بر پایه های اعتقاد به خدایی بت ها از اقدام ابراهیم وارد شده بود، جبران گردد، و بدین وسیله وانمود کنند که اعتقاد به بت پرستی هم چنان پابرجا است.
بعضی، نکره بودن واژه «کیدا» در آیه «فأرادوا به کیدا؛ پس طرحی برای [نابودی] او ریختند.» (انبیاء/ 70؛ صافات/ 98) را بیانگر عظمت کید و اشاره به نقشه گسترده مشرکان بر ضد ابراهیم برای جبران ضربه های او بر پیکر بت پرستی دانسته اند؛ به این منظور، آنها ابراهیم را برای مدتی زندانی کرده، به گردآوری هیزم مشغول شدند. (در گزارشی، مدت بازداشت او هفت سال ذکر شده که امر بعیدی است؛ ولی در گزارش های دیگر، این مدت یک ماه، چهل روز و یک سال ذکر شده است.) هیزم ها را در بنای یاد شده انباشته، آن را آتش زدند؛ آن گاه از آن جا که توان نزدیک شدن به آتش نبوده، ابراهیم را دست بسته در منجنیق نهاده، به درون آتش پرتاب کردند. نمرود و همراهان وی در جایگاهی که از پیش برای آنان تهیه شده بود، حاضر شده، تماشاگر ماجرا بودند. بر اساس روایات، آرامشی وصف ناپذیر بر ابراهیم حاکم بود و ملائکه الهی و دیگر موجودات، رهایی ابراهیم (ع) را از خداوند متعالی می طلبیدند.

به آتش افکندن ابراهیم (ع)

به فرمان نمرود، ابراهیم را زندانی نمودند، از هر سو اعلام شد که مردم هیزم جمع کنند، و یک گودال و فضای وسیعی را در نظر گرفتند، بت پرستان گروه گروه هیزم می‎آوردند و در آن جا می‎ریختند. گر چه یک بار هیزم برای سوزاندن ابراهیم کافی بود، ولی دشمنان می‎خواستند هر چه کینه دارند نسبت به ابراهیم آشکار سازند، وانگهی این حادثه موجب عبرت برای همه شود، و عظمت و قلدری نمرود در قلبها سایه بیافکند تا در آینده هیچ کس چنین جرئتی نداشته باشد. روز موعود فرا رسید، نمرود با سپاه بیکران خود، در جایگاه مخصوص قرار گرفتند، در کنار آن بیابان، ساختمان بلندی برای نمرود ساخته بودند، نمرود بر فراز آن ساختمان رفت تا از همان بالا صحنه سوختن ابراهیم را بنگرد و لذت ببرد. هیزم‎ها را آتش زدند، شعله‎های آن به سوی آسمان سرکشید، آن شعله‎ها به قدری اوج گرفته بود که هیچ پرنده‎ای نمی‎توانست از بالای آن عبور کند، اگر عبور می‎کرد می‎سوخت و در درون آتش می‎افتاد.
در این فکر بودند که چگونه ابراهیم را در درون آتش بیفکنند، شیطان یا شیطان صفتی به پیش آمد و منجنیقی ساخت و ابراهیم را در درون آن نهادند تا به وسیله آن او را به درون آتش پرتاب نمایند. در این هنگام ابراهیم تنها بود، حتی یک نفر از انسانها نبود که از او حمایت کند، تا آن جا که پدر خوانده‎اش «آزر» نزد ابراهیم آمد و سیلی محکمی به صورت او زد و با تندی گفت: «از عقیده‎ات برگرد!» ولی همه موجودات ملکوتی نگران ابراهیم بودند، فرشتگان آسمانها گروه گروه به آسمان اول آمدند و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهیم (ع) را نمودند، همه موجودات نالیدند، جبرئیل به خدا عرض کرد: «خدایا! خلیل تو، ابراهیم بنده تو است و در سراسر زمین کسی جز او تو را نمی‎پرستد، دشمن بر او چیره شده و می‎خواهد او را با آتش بسوزاند.» خداوند به جبرئیل خطاب کرد: «ساکت باش! آن بنده‎ای نگران است که مانند تو ترس از دست رفتن فرصت را داشته باشد، ابراهیم بنده من است، اگر خواسته باشم او را حفظ می‎کنم، اگر دعا کند دعایش را مستجاب می‎نمایم.» جبرئیل هنگام سقوط ابراهیم در آتش، به امر خداوند بر او نازل شد و آمادگی خود را برای هرگونه کمکی که ابراهیم بطلبد، اعلام داشت؛ اما ابراهیم سر باز زد و گفت از غیر خداوند درخواستی نخواهد کرد و این یکی از ادله خلت ابراهیم (ع) به شمار می رود.

استجابت دعای ابراهیم (ع) و تبدیل آتش به گلستان

ابراهیم پس از آن مشغول دعا به درگاه خداوند شد. در منابع روایی، دعاهای متعددی از ابراهیم در این لحظه نقل شده است. ابراهیم در میان منجنیق، لحظه‎ای قبل از پرتاب، خدا را چنین خواند: «یا الله یا واحد یا احد یا صمد یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد نجنی من النار برحمتک؛ ای خدای یکتا و بی‎همتا، ای خدای بی‎نیاز، ای خدایی که هرگز نزاده و زاده نشد، و هرگز شبیه و نظیر ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از این آتش نجات بده.» و مطابق بعضی از روایات، امام صادق (ع) فرمود: ابراهیم (ع) در مناجات خود، انوار پنج تن آل عبا (ع) را واسطه قرار داد و گفت: «اللهم انی اسئلک بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین؛ خدایا از درگاهت مسئلت می‎نمایم به حق محمد (ص) و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) مرا حفظ کن.»
جبرئیل در فضا نزد ابراهیم آمد و گفت: «آیا به من نیاز داری؟» ابراهیم گفت: «به تو نیازی ندارم ولی به پروردگار جهان نیاز دارم.» جبرئیل انگشتری را در انگشت دست ابراهیم نمود، که در آن چنین نوشته شده بود: «معبودی جز خدای یکتا نیست، محمد (ص) رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد کردم، و کارم را به او سپردم.» ابراهیم به درون آتش پرتاب شد؛ ولی خداوند سبحان، او را از آتش رهانید: «فأنجـه الله من النار؛ ولی خدا او را از آتش نجات بخشید.» (عنکبوت/ 24) در همین لحظه فرمان الهی خطاب به آتش صادر شد: «یا نار کونی بردا؛ ای آتش برای ابراهیم سرد باش.» آتش آن چنان خنک شد، که دندانهای ابراهیم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدی خداوند آمد: «و سلاما علی ابراهیم؛ بر ابراهیم، سالم و گوارا باش.» (انبیاء/ 69)
روایتی از امام باقر (ع) که مضمون آن در روایات عامه نیز آمده، حاکی از آن است که پس از فرمان خداوند به آتش: «کونی بردا» (انبیاء/ 69) دندان های ابراهیم از سرما به هم خورد و با افزودن «و سلاما» ابراهیم آرام گرفت. آن همه آتش به گلستانی سبز و خرم مبدل شد، پس از آن که ابراهیم (ع) به آتش پرتاپ شد، جبرئیل نیز با او فرود آمد و در میان آتش با یک دیگر به گفتگو نشستند. این جریان چنان حجت آشکاری بر حقانیت ابراهیم و قدرت خداوند بود که نمرود بی اختیار به ستایش خدای ابراهیم پرداخت. نمرود ابراهیم را در گلستان دید که با پیرمردی گفتگو می‎کند، به آزر رو کرد و گفت: «به راستی پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است!» و نیز گفت: «اگر بنا است کسی برای خود خدایی انتخاب کند، سزاوار است که خدای ابراهیم را انتخاب نماید.» یکی از رجال چاپلوس دربار نمرود (برای رفع وحشت نمرود) گفت: «من دعا و وردی بر آتش خواندم، تا آتش ابراهیم را نسوزاند.»
همان دم ستونی از همان آتش به سوی او آمد و او را سوزانید، در حالی که آتش‎های تمام دنیا، تا سه روز، سوزنده نبود. گفته شده که آزر نیز با دیدن سلامت ابراهیم (ع) در میان آتش، خدای ابراهیم را ستوده که ای ابراهیم! خدای تو خوب خدایی است. از ابراهیم (ع) نقل شده: «من هیچ گاه از زمان اقامت در آتش خوشتر نبودم و دوست داشتم که همه زندگیم مانند آن زمان می بود.» به این ترتیب، طرح سران شرک برای مقابله با ابراهیم (ع) ناکام ماند و کوشش مشرکان، مایه زیان بیشتر آنان شد: «و أرادوا به کیدا فجعلنـهم الأخسرین؛ و خواستند به او نیرنگی بزنند ولی ما آنها را زیانکارتر [و بازنده اصلی] قرار دادیم.» (انبیاء/ 70) و خداوند، مشرکان را در برابر ابراهیم پست و مغلوب ساخت: «فأرادوا به کیدا فجعلنـهم الأسفلین؛ پس طرحی برای نابودی او ریختند ولی ما آنها را پست و [مغلوب] ساختیم.» (صافات/ 98) محل وقوع حادثه را بابل،حوالی بابل و کوثی دانسته اند.

ماجرای محاکمه و به آتش افکندن ابراهیم (ع) از دیدگاه روایات

در روضه کافی از علی بن ابراهیم، از پدرش، از احمد بن محمد بن ابی نصر، از ابان بن عثمان، از حجر، از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: «ابراهیم (ع)، با قوم خود مخالفت کرده، خدایانشان را بد گفت (تا آنجا که فرمود) همین که از او روی گردانیده، و به صحرا برای انجام مراسم عید خود رفتند، ابراهیم داخل بتکده شان شده، با تیشه همه را شکست، تنها بزرگتر از همه را باقی گذاشته، تیشه را به گردن آن آویخت، مردم از عید خود برگشته، خدایان خود را دیدند، که همه خرد شده اند، گفتند: به خدا سوگند که این کار جز از آن جوانی که از خدایان بدگویی می کرد سر نزده، ناگزیر عذابی بالاتر از این نیافتند که او را با آتش بسوزانند. پس برای سوزاندنش هیزم جمع کردند، و او را نگاه داشتند تا روزی که بنا بود بسوزانند، در آن روز نمرود با لشگریانش بیرون شد، و در جایگاه مخصوصی که برایش درست کرده بودند قرار گرفت، تا سوختن ابراهیم را ببیند، ابراهیم را در منجنیقی قرار دادند، زمین عرضه داشت: پروردگارا بر پشت من احدی غیر از او نیست که تو را بندگی کند، آیا او هم با آتش ‍ سوخته شود؟ فرمود: اگر ابراهیم مرا بخواند، او را کفایت می کنم.»
ابان، از محمد بن مروان، از شخصی که نام نبرده، از امام باقر (ع) روایت کرده که دعای ابراهیم در آن روز این بود: «یا احد یا احد، یا صمد یا صمد، یا من لم یلد و لم یولد، و لم یکن له کفوا احد» آنگاه، عرضه داشت: «توکلت علی الله» خدای تعالی فرمود: «من کفایت کردم، پس به آتش دستور داد برای ابراهیم سرد شو.» امام فرمود: «دندانهای ابراهیم از سرما به هم می خورد، تا آنجا که خدای عز و جل فرمود: "و سالم شو"، آن وقت ابراهیم از ناراحتی سرما بیاسود، و جبرئیل نازل شده با ابراهیم در آتش به گفتگو پرداخت. نمرود گفت: "هر کس می خواهد معبودی برای خود بگیرد معبودی چون معبود ابراهیم بگیرد."» امام سپس اضافه کرد که یکی از بزرگان قوم گفت: «من به آتش گفتم او را نسوزان.» پس ستونی از آتش به سویش زبانه کشید، و در جایش بسوزانید، پس در آن میان لوط به وی ایمان آورده، و با آن جناب مهاجرت کرده، به شام آمد، در این سفر لوط و ساره همراه ابراهیم (ع) بودند.
نیز در همان کتاب از علی بن ابراهیم از پدرش، و عده ای از اصحاب امامیه، از سهل بن زیاد، همگی از حسن بن محبوب، از ابراهیم بن ابی زیاد کرخی، روایت کرده اند که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود «ابراهیم (ع) وقتی بتهای نمرود را شکست، نمرود دستور داد دستگیرش کردند، و برای سوزاندنش چهار دیواری درست کرده، هیزم در آن جمع کردند، آنگاه آتش در آن زده ابراهیم را در آتش ‍ انداخت، تا او را بسوزاند، این کار را کردند و رفتند، تا پس از خاموش شدن آتش بیایند، وقتی آمدند، و از جای مخصوص نگاه کردند، دیدند ابراهیم صحیح و سالم، و آزاد از کند و زنجیر نشسته است. داستان را به نمرود خبر دادند دستور داد تا آن جناب را از کشور بیرون کنند و نگذارند گوسفندان و اموالش را با خود ببرد، ابراهیم با ایشان احتجاج کرد و گفت: "من حرفی ندارم که گوسفندان و اموالم را که سالها در تهیه آن کوشیده ام بگذارم، و بروم، ولی شرطش این است که شما هم آن عمری را که من در تهیه آنها صرف کرده ام به من بدهید." مردم زیر بار نرفته مرافعه را نزد قاضی نمرود بردند، قاضی نیز علیه ابراهیم حکم کرد که "باید آنچه در بلاد اینان به دست آورده ای، بگذاری و بروی" و علیه نمرودیان هم حکم کرد که "باید عمر او را که در تهیه اموالش صرف نموده به او بدهید" خبر را به نمرود بردند، دستور داد دست از ابراهیم بردارند، و بگذارند با اموال و چارپایان خود بیرون شود، و گفت: "او اگر در بلاد شما بماند دین شما را فاسد می کند و خدایان شما را از بین می برد."» (تا آخر حدیث)
در کتاب علل، به سندی که به عبدالله بن هلال دارد، از او روایت کرده که گفت امام صادق (ع) فرمود: «وقتی ابراهیم (ع) به آتش ‍ افتاد، جبرئیل در هوا او را دیدار نموده گفت: آیا حاجتی داری؟ فرمود: به تو نه.»
در عده ای روایات داستان پرتاب کردن او را به وسیله منجنیق، از طرق عامه و خاصه وارد شده، و هم چنین اینکه جبرئیل به او گفت آیا حاجتی داری یا نه، و پاسخی که ابراهیم به وی داد. و در کتاب الدرالمنثور است که فاریابی و ابن ابی شیبه و ابن جریر، از علی بن ابی طالب (ع) روایت کرده اند که در ذیل آیه «قلنا یا نار کونی بردا؛ گفتیم: ای آتش! برای ابراهیم سرد و سلامت باش.» (انبیاء/ 69) فرمود: «آنچنان سرد شد که سرما او را آزار داد، تا و قتی که خطاب شد "سلاما" که از شدت آن کاسته شد، و مطبوع و بی آزار گشت.»
در کافی و عیون از حضرت رضا (ع) در حدیثی که راجع به امامت است آورده که فرمود: «سپس خدای عز و جل او را (یعنی ابراهیم را) اکرام کرد، به اینکه او را امام قرار داد، و امامت را در ذریه او، یعنی اهل صفوت و طهارت از ایشان قرار داد و فرمود: "و وهبنا له اسحق و یعقوب نافله و کلا جعلنا صالحین* و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین؛ و اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتى] افزون به او بخشوديم و همه را از شايستگان قرار داديم و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى‏ كردند و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند." (انبیاء/ 72- 73) و امامت همچنان در ذریه او بود، و هر یک از دیگری ارث می برد، و همچنان قرن به قرن، و دست به دست گشت تا رسول خدا (ص) آن را ارث برد.»
خدای تعالی در این باره فرموده: «ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و الله ولی المؤمنین؛ در حقیقت نزدیک ترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند و نیز این پیامبر و کسانی که به او گرویده اند. و خدا سرپرست مؤمنان است.» (آل عمران/ 68)
پس مسأله امامت مقام خاصی است که خدا به هر که بخواهد روزی می کند. بعد از رسول خدا (ص) علی (ع) به امر خدای عز و جل متقبل آن شد، و به همان رسم در میان فرزندان آن جناب، البته فرزندان اصفیایش که خدا علم و ایمانشان داده بود: «قال الذین اوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فی کتاب الله الی یوم البعث؛ و کسانی که دانش و ایمان یافته اند، گویند: قطعا شما در مکتوب خدا تا روز رستاخیز به سر برده اید، و این همان روز رستاخیز است ولی شما نمی دانستید.» (روم/ 56) بگردید که تا روز بعث در میان فرزندان آن جناب هست، چون بعد از رسول خدا (ص) دیگر پیغمبری نخواهد بود. در معانی به سند خود از یحیی بن عمران، از امام صادق (ع) روایت کرده که در ذیل آیه «و وهبنا له اسحق و یعقوب نافله» فرمود: «نوه آدمی را نافله گویند.»

یاد امام حسین (ع) از توکل کامل ابراهیم به خدا
در ماجرای کربلا، امام سجاد (ع) سخت بیمار بود، به طوری که با زحمت آن هم با تکیه بر عصا می‎توانست برخیزد، امام حسین (ع) با او دیدار کرد و فرمود: «پسرم! چه میل داری؟!» امام سجاد (ع) عرض کرد: «اشتهی ان اکون ممن لا اقترح علی الله ربی ما یدبره لی؛ میل دارم به گونه‎ای باشم که در برابر خواسته‎های تدبیر شده خدا برای من، خواسته دیگری نداشته باشم.» امام حسین (ع) فرمود: «احسن و آفرین! تو هم چون ابراهیم خلیل (ع) هستی که جبرئیل از او پرسید: آیا خواهش و حاجتی داری؟ او در پاسخ گفت: هیچ گونه پیشنهادی به خدا ندارم، بلکه او مرا کفایت می‎کند و نگهبان نیکی است.»

 


منابع :

  1. عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نورالثقلین- جلد 1 صفحه 68

  2. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏7 صفحه 54- 55

  3. سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء

  4. سایت اندیشه قم- مقاله به آتش افکندن ابراهیم (ع)

  5. محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1

  6. حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/112949