معجزات حضرت موسی علیه السلام (عصا)

رسالت

رسالت موسی (ع) آن بود که به سوی فرعون طغیانگر برود و او را از عذاب الهی بیم دهد تا او از خدایی فروشی خود دست بردارد و سرانجام بنی اسرائیل را آزاد سازد. ناگفته روشن است که ادعای رسالت در میان مردم معمولی، تا چه رسد در مقابل فراعنه با داشتن آن تمدن های پیش رفته، ادعای بزرگی است که باید با دلیل و برهان همراه باشد و اگر خدا به موسی (ع) چنین رسالت و پیام رسانی را می دهد، حتما باید او را با معجزه مجهز سازد و او بر اساس چنین قدرتی با دلگرمی و پشتیبانی غیبی، گام به پیش نهد. از این جهت خدا او را با معجزات گوناگونی مجهز کرد.
در قرآن مجید براى موسى آیات و معجزات فراوانى آمده است که در زیر بیان می شود.

تبدیل شدن عصا به مار عظیم و بلعیدن ابزار ساحران

خدا در همان بقعه مبارکه او را با دو معجزه مجهز کرد. یکی اینکه اگر عصا را بیفکند به صورت ماری در می آید و هر موقع برگیرد به همان حالت نخست باز می گردد، و دیگری اینکه اگر دستش را در گریبان یا بغل فرو برد و بیرون آورد، بدون هیچ عیب و نقص سفید و درخشان خواهد بود، گویی معجزه اول، معجزه وحشت آور و دوم، امید زاست که اگر به هم آمیخته شوند مظهر انذار و بشارت خواهند بود.پس از انتخاب موسی (ع) به پیامبری، خداوند برای این که به او مأموریت دهد تا نزد فرعون رفته، او را هدایت کند و اگر هدایت نشد، سرنگونش کند، مطالبی را از او می پرسد تا زمینه اعجاز، برای مأموریت فراهم گردد.
خداوند فرمود: «ای موسی در دست راست تو چیست؟» حضرت موسی (ع) گفت: «این عصای من است که بر آن تکیه می کنم و با آن برگ درخت را برای گوسفندم می ریزم و برای رفع نیازهای دیگر است، مانند حمل زاد و توشه و....» بعد از این که از وی اقرار گرفت که آنچه در دست اوست عصاست، فرمود: «آنچه در دست داری بینداز.» وقتی عصا را انداخت، دید به صورت ماری متحرک در آمد: «وما تلک بیمینک یا موسی * قال هی عصای أتوکؤا علیها و أهش بها علی غنمی و لی فیها مارب أخری * قال ألقها یا موسی * فألقاها فإذا هی حیة تسعی؛ اى موسى! آن چیست به دست راست تو؟ گفت: این عصاى من است، بر آن تکیه مى کنم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تکانم، و نیازهاى دیگرى هم براى من در آن هست. گفت: آن را بینداز اى موسى! پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد که به سرعت مى خزید.» (طه/ 17- 20)
"سیره" به معناى حالت و طریقه است، این کلمه در اصل، معناى نوعى از سیر مى داده، هم چنان که جلسه به معناى نوعى نشستن است. خداى سبحان در این آیه به موسى دستور مى دهد عصاى خود را از دست خود بیندازد، و او چون عصا را مى اندازد مى بیند مارى بزرگ شد، که با چابکى و چالاکى هر چه بیشتر به راه افتاد، و چون امر غیر مترقب دید که جماد ناگهان داراى حیات شد سخت تعجب کرد، خداى تعالى حرکت آن را در آیات مورد بحث سعى نامید، و فرمود «فألقاها فإذا هی حیة تسعى» ولى در جاى دیگر آن را اهتزاز خوانده و فرموده «رآها تهتز کأنها جان؛ پس چون دید آن مثل مارى [به سرعت] مى خزد.» (قصص/ 31) و نیز در آیات مورد بحث آن حیوان را مار خوانده، و در جاى دیگر اژدها، و فرموده «فألقى عصاه فإذا هی ثعبان مبین؛ ناگهان عصاى خود را افکند و اژدهاى آشکارى شد.» (اعراف/ 107 و شعراء/ 32) چون ثعبان به معناى مار بسیار بزرگ است. آن عصا حقیقتا سیرتش، سیرت مار شد نه این که به صورت مار در آمد.
از این جا معلوم می شود وجود هر چیزی تابع اراده خداست و هیچ چیز با قطع نظر از اراده خدا از خود اقتضایی ندارد و گرنه می شود مستقل. همه امور تابع خواست خداوند است: «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ فرمان او هرگاه چیزى را اراده کند، تنها این است که به آن بگوید: باش، پس مى شود.» (یس/ 82) اشیا از خود ذات و اصالتی ندارد و این که گفته می شود: وجود اصل است؛ یعنی در برابر ماهیت اصل است وگرنه چنانکه هرگونه ماهیتی تابع وجودی است که نصیب آنها شده است هرگونه وجودی نیز تابع نحوهی ایجاد حق است و هرگونه ایجادی نیز پیرو اراده خداست. پس اگر خداوند اراده کند که آنچه در دست موسای کلیم است مار باشد مار خواهد شد و اگر اراده کند که عصا باشد عصا خواهد شد. اما خواست ما مترتب است بر آنچه از اشیا دریافت می کنیم و آنچه از اشیا دریافت می کنیم مربوط به هستی آنهاست، هستی آنها هم مربوط به نحوه ایجاد آنهاست، ایجاد آنها هم عین اراده فعلی خدای سبحان است.
موسی (ع) وقتی دید عصا، مار متحرک شد، گریخت. خداوند به او فرمود: «خذها ولا تخف سنعیدها سیرتها الأولی؛ گفت: آن را بگیر و مترس، به زودى آن را به صورت اولش باز مى گردانیم.» (طه/ 21) آن را بگیر و نترس که ما آن را به سیرت اولش درمی آوریم، زیر در اختیار اراده ماست. این جمله دلالت دارد بر اینکه موسى (ع) از آنچه دیده ترسیده، و در جاى دیگر آمده که فرمود «فلما رآها تهتز کأنها جان ولى مدبرا و لم یعقب یا موسى أقبل و لا تخف؛ و چون آن را دید که حرکت مى کند گویى مار است آن چنان فرار کرد که دیگر پشت سر خود را ننگریست، گفتیم اى موسى بیا و نترس.» (قصص/ 31)
البته باید دانست که میان خوف و خشیت فرق است، آنچه با فضیلت شجاعت منافات دارد خشیت است نه خوف که به معناى دست زدن به مقدمات احتراز است، و انبیاء (ع) از خشیت منزهند نه از خوف. خوف غیر از خشیت است. خشیت آن تأثر قلبی است که انسان چیزی را مبدأ اثر بداند و از او قلبا حریم بگیرد، ولی خوف ترتیب اثر عملی است. انبیای الهی و موحدان جز از خدا از هیچ عاملی خشیت ندارند، زیرا سراسر جهان امکان را سپاهیان حق می دانند: «لله جنود السموات والأرض؛ سپاهيان آسمانها و زمين از آن خداست.» (فتح/ 4 و 7) و هر موجودی بخواهد هرگونه اثری داشته باشد، باید به اذن خدای سبحان باشد. اما خوف که ترتیب اثر و پرهیز عملی از شیء زیانبار است نقص نیست. انسان موحد از مار و عقرب می ترسد و هم چنین از دیواری که درحال سقوط است، فاصله می گیرد، پس از اینها خائف است، ولی از هیچ یک خشیت ندارد. تأثر قلبی او این نیست که آن مار یا عقرب یا دیوار درحال انهدام واقعا مؤثر است، بلکه خشیتش از خداست.
انبیا (ع) فقط از خدا می هراسند: «الذین یبلغون رسالات الله ویخشونه ولا یخشون أحدا إلا الله؛ [پیامبران] کسانى هستند که پیام هاى خدا را مى رسانند و از او مى ترسند و از هیچ کس جز خدا نمى ترسند، و خدا براى حسابرسى کفایت مى کند.» (احزاب/ 39) اما پرهیز عملی از اشیا دارند، نه به این معنا که اشیا واقعا مبدأ زیانند، بلکه مؤثر تنها خداست و همه اشیای جهان در سود رسانی و زیانباری تنها مجرای فیض و اثر ارادهی خداست. در سوره مبارکه نمل، داستان اژدها شدن عصای حضرت موسی، این گونه بیان شده است: «و ألق عصاک فلما رءاها تهتز کأنها جان ولی مدبرا ولم یعقب یا موسی لا تخف إنی لا یخاف لدی المرسلون؛ وقتی عصا را انداخت، آن عصا ماری شد که از نظر بزرگی اژدها بود و از نظر جست و خیز مانند یک بچه مار. از این رو موسی از آن مار رو برگرداند و دیگر برنگشت. خدای سبحان ندا داد: ای موسی نترس، زیرا پیامبران نزد من هراسی ندارند.» (نمل/ 1) البته نه این که فقط خداوند با این سخن استدلال کرده باشد بلکه این معنا، گذشته از تجلی لفظی، به صورت امنیت در قلب کلیم خدا ظهور کرد.
پیامبران نزد خدایند و نزد خدا بودن با هراس سازگار نیست. نزد خدا بودن به معنای قرب مکانتی و تحت ولایت الهی بودن است، نه قرب مکانی. کسی که به خدا نزدیک است، تحت ولایت و اراده تکوینی اوست و مؤمنان نیایشگر به خدا نزدیکند: «إنی قریب أجیب دعوة الداع إذا دعان فلیستجیبوا لی ولیؤمنوا بی؛ همانا من [به آنها] نزدیکم و دعاى دعا کننده را وقتى که مرا بخواند پاسخ مى دهم، پس آنها نیز دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان بیاورند، باشد که راه یابند.» (بقره/ 186) و کفار متمرد از عبادات و دعا از خدا دورند: «اولئک ینادون من مکان بعید؛ [و گویى] آنها از جایى دور ندا شوند.» (فصلت/ 44) و آنان که دورند مستحق رعب و هراسند، چنانکه در دلهای کافران ترس القا می شود: «سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب؛ به زودى در دل کافران رعب و هراس خواهیم افکند.» (آل عمران/ 151) و آنان که نزدیکند شایسته امن و رجایند: «ألا بذکر الله تطمئن القلوب؛ آگاه باش که با یاد خدا دل ها آرام گیرد.» (رعد/ 28)
از این رو خداوند به موسای کلیم می فرماید: «ولا تخف إنک من الامنین؛ [خطاب شد:] اى موسى! پیش آى و مترس که تو از ایمنانى.» (قصص/ 31) نترس، تو تحت ولایت من از ایمنی کامل برخورداری. مسایل وحی و نبوت و اعجاز برای موسی (ع) حل شده بود و او همواره خود را تحت ولایت خداوند می دید و دیگر هراسی نداشت، از این رو وقتی سحرگاه، بنی اسرائیل مستضعف را به فرمان الهی به همراه خود کنار دریای روان آورد، صبح که فرعونیان آنها را تعقیب کردند، بنی اسرائیل به موسای کلیم عرض کردند: ما در امان نیستیم، زیرا دریای روان در پیش است است و لشکر جرار هم در پشت سر و مابین دو خطر قرار گرفته ایم، حضرت موسی با بیان قاطع فرمود: «کلا إن معی ربی سیهدین؛ گفت: چنین نیست، بى تردید پروردگارم با من است و به زودى هدایتم خواهد کرد.» (شعراء/ 62)
کلا حرف ردع است و جمله نیز اسمیه و همراه با تأکید است. یعنی چنین نیست، دریا و شمشیر هر دو مقهور خدایند. چون من تحت ولایت خداوندم، اگر خداوند دستور داد که جلو برویم، دریا در اختیار ماست و اگر دستور داد برگردیم، آنها شکست خواهند خورد. کسی که بر اثر احتمال خطر ترسید، اکنون با مشاهده عوامل هلاک و خطر قطعی، نه تنها خود هیچ هراسی ندارد، بلکه دیگران را هم از هراس باز می دارد.

ید بیضاء یا درخشیدن دست موسى (ع) همچون یک منبع نور

یکی از معجزات حضرت موسی "ید بیضاء" یعنی دست تابان است که در سه سوره مطرح است. خداوند در سوره قصص می فرماید: «اسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء و اضمم إلیک جناحک من الرهب فذانک برهانان من ربک إلى فرعون و ملائه إنهم کانوا قوما فاسقین؛ دست خود را به گریبانت ببر تا سفید [و درخشان] و بى گزند بیرون آید و دست و بازویت را به خود بچسبان تا ترس تو فرو نشیند [و مضطرب نباشى] و اینها دو برهان از جانب پروردگار توست [که باید] به سوى فرعون و مهترانش [ببرى]، زیرا آنها قومى نافرمانند.» (قصص/ 32)
در سوره طه چنین آمده است: «واضمم یدک الی جناحک تخرج بیضاء من غیر سوء ءایة اخری؛ و دست خویش در بغل کن، تا بى هیچ گزندى [به عنوان] معجزه اى دیگر سفید [و درخشان] بیرون آید.» (طه/ 22) دستت را در بغل و پهلویت بگذار و سپس بیرون بیاور و ببین که به خوبی روشن است و این تابش دست نشانه بیماری برص و مانند آن نیست چنانکه بعضی از تحریف کننده های کتب آسمانی پیشین پنداشته اند. از این رو برای دفع هرگونه توهم، کلمه "من غیر سوء" ضمیمه شده است. "ضم" به معناى جمع کردن میان دو چیز است، و "جناح" به معناى بال مرغ، و دست و بازوى آدمى و زیر بغل او است، و بعید نیست مراد از آن در اینجا همان معناى اخیر باشد، زیرا در جاى دیگر در همین باره فرموده «أدخل یدک فی جیبک؛ دستت را داخل گریبانت کن.» (نمل/ 12) کلمه "سوء" به معناى هر بدى و زشتى است، بعضى گفته اند: این تعبیر در آیه شریفه کنایه از برص است و معنایش این است که دست خود را جمع کن، و آن را داخل گریبان و زیر بغلت ببر، و آن را نورانى بیرون آر، بدون اینکه دچار برص و یا هر حالت بد دیگرى شده باشد.
جمله "آیة أخرى" حال از ضمیر در"تخرج" است، و اشاره است به اینکه اژدها شدن عصا یک آیت بود، و ید بیضاء آیت دومى، هم چنان که در همین باره فرموده «فذانک برهانان من ربک إلى فرعون و ملائه؛ و اینها دو برهان از جانب پروردگار توست [که باید] به سوى فرعون و مهترانش [ببرى]، زیرا آنها قومى نافرمانند.» (قصص/ 32) خداوند درباره ید بیضاء فرمود: این آیتی دیگر است. تعبیر از معجزه به آیت و نشانه، بسیار مناسب و زیباست. این نشانه نبوت توست، چون ارتباط تو با جهان غیب خارق عادت است، این کار هم خارق عادت است. تو مدعی ارتباط با عالم ماورای طبیعت هستی و پیوند یک انسان با ماورای طبیعت خارق عادت است، این آیت که خارق عادت است نشانهی صدق دعوی توست. حضرت موسی (ع) دعوتی داشت و ادعایی؛ دعوت او به توحید و معاد بود که باید آن را با برهان ثابت کند، اما ادعای او نبوت بود که آن را باید با معجزه به ثبوت برساند و این ید بیضاء آیت صدق دعوی او بود تا از معجزات بزرگ خدا آگاه شود: «لنریک من ءایاتنا الکبری؛ تا پاره اى از آیات بزرگ تر خود را به تو نشان دهیم.» (طه/ 23) "لام" بر سر این جمله لام تعلیل است، و جمله متعلق به مصدر است، گویا گفته شده: آنچه ما به دست تو اجراء کردیم براى این بود که بعضى از آیات کبراى خود را به تو نشان دهیم.
درباره ید بیضاء دو تعبیر آمده است:
1- «اسلک یدک فى جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء و اضمم إلیک جناحک من الرهب؛ دست خود را به گریبانت ببر تا سفید [و درخشان] و بى گزند بیرون آید.» (قصص/ 32)
2- «و اضمم إلیک جناحک من الرهب؛ و دست و بازویت را به خود بچسبان تا ترس تو فرو نشیند [و مضطرب نباشى].» (قصص/ 32)
مترجمان قرآن «جیب» را به معنی گریبان گرفته اند، در حالی که قرآن در آیه دوم، کلمه «جناحک» را به کار برده است که مناسب است با بغل، مثل اینکه دست های انسان بالای اوست.

طوفانهاى کوبنده

"ملخ" که بر زراعتها و درختان آنها مسلط گشت و آفت کشاورزى آبادشان شد. (و الجراد) (اعراف/ 133)
"قمل" یک نوع آفت نباتى که غلات را نابود مى کرد. (و القمل) (اعراف/ 133)
"ضفادع" قورباغه ها که از رود نیل سر برآوردند و آن قدر تولید مثل کردند که زندگى آنها را قرین بدبختى و مشکلات کرد. (و الضفادع) (اعراف/ 133)
"دم" یا ابتلاى عمومى به خون دماغ شدن و یا به رنگ خون درآمدن رود نیل بطورى که نه براى شرب قابل استفاده بود و نه کشاورزى. (و الدم آیات مفصلات) (اعراف/ 133)
خداوند در سوره اعراف می فرماید: «فأرسلنا علیهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم ءایات مفصلات فاستکبروا و کانوا قوما مجرمین؛ پس طوفان و ملخ و شپش و وزغ ها و خون را که معجزاتى از هم جدا بودند برایشان فرستادیم، باز هم سرکشى کردند و قومى بزهکار بودند.» (اعراف/ 133)
کلمه "طوفان" به گفته راغب به معناى هر حادثه اى است که انسان را احاطه کند، ولیکن بیشتر متعارف شده که در آب بسیار زیاد استعمال شود. و در مجمع البحرین مى گوید: «این کلمه به معناى سیلى است که زمین را در خود غرق کند، و اصل آن، ماده "طوف" است که به معناى طواف و دور زدن مى باشد به هر حادثه اى که انسان را احاطه کند، طوفان گفته شده، ولى در لغت عرب، بیشتر به سیلابها و امواج گردنده و کوبنده اى گفته مى شود که خانه ها را ویران مى کند و درختان را از ریشه برمى کند (اگر چه در زبان فارسى امروز، طوفان بیشتر به بادهاى شدید و کوبنده اطلاق مى گردد).»
سپس "ملخ را بر زراعتها و درختان آنها، مسلط ساخت" (و الجراد) در روایات وارد شده است، آن چنان ملخ به جان درختان و زراعتها افتاد که همه را از شاخ و برگ خالى کرد، حتى بدن آنها را نیز آزار مى داد آن چنان که داد و فریاد آنها بلند شده بود. هر بار که بلائى فرا مى رسید، دست به دامن موسى (ع) مى زدند، تا از خدا بخواهد رفع بلا کند، بعد از طوفان و ملخ خوارگى نیز همین تقاضا را کردند، و موسى (ع) پذیرفت و بلا برطرف شد، ولى باز دست از لجاجت خویش برنداشتند.
بار سوم "قمل" را بر آنها مسلط ساخت (و القمل). در اینکه منظور از "قمل" چیست؟ میان مفسران گفتگو است، ولى ظاهر این است که یک نوع آفت نباتى بوده که به غلات آنها افتاد، و همه را فاسد کرد.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "قمل" به ضم قاف و تشدید میم، به گفته بعضى ها به معناى میمون هاى درشت هیکل و به گفته بعضى دیگر به معناى مگس هاى ریز است. و قمل، به فتح قاف و سکون میم، به معناى شپش معروف است. هنگامى که امواج این بلا فرو نشست و باز ایمان نیاوردند، بار دیگر خداوند، نسل قورباغه را آن چنان افزایش داد که به صورت یک بلا زندگى آنها را فرا گرفت (و الضفادع) همه جا قورباغه هاى بزرگ و کوچک، حتى در خانه ها و اطاقها و سفره ها و ظروف غذا مزاحم آنان بودند، آن چنان که دنیا بر آنان تنگ شد ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسلیم نشدند. در این هنگام خداوند خون را بر آنها مسلط ساخت (و الدم) بعضى گفته اند بیمارى رعاف (خون دماغ شدن) به صورت یک بیمارى عمومى درآمد و همگى گرفتار آن شدند، ولى بیشتر روات و مفسران گفته اند رودخانه عظیم نیل به رنگ خون درآمد، آن چنان که براى هیچ مصرفى قابل استفاده نبود!»
در پایان مى فرماید: "این آیات و معجزات آشکار و نشانه هاى حقانیت موسى را به آنها نشان دادیم، اما آنها در برابر آن تکبر ورزیدند و از قبول حق سرباز زدند و جمعیت مجرم و گنهکارى بودند" (آیات مفصلات فاستکبروا و کانوا قوما مجرمین). کلمه "مفصلات" از تفصیل به معناى جدا جدا کردن اجزاى یک شى ء متصل است، که لازمه آن متمایز شدن هر جزئى است از اجزاى دیگر.
پس بنابراین، از اینکه فرمود: "آیات مفصلات" استفاده مى شود آیاتى که به سوى قوم فرعون فرستاده مى شده یک جا و یک دفعه نبوده، بلکه هر کدام جداى از ما بقى فرستاده مى شده، و این خود دلیل بر این است که این آیات آیاتى است الهى که هر کدام در موقع مناسبش نازل مى شود، چون اگر یک جا نازل مى شد ممکن بود خیال کنند یک امر اتفاقى و جزافى بوده و ربطى به موسى و نفرین او نداشته است.در بعضى از روایات مى خوانیم که هر کدام از این بلاها، در یک سال واقع مى شد یعنى یک سال طوفان و سیلاب، سال دیگر ملخ خوارگى، و سال بعد آفات نباتى و همچنین، ولى در بعضى دیگر از روایات مى خوانیم که میان هر یک از اینها با دیگرى یک ماه بیشتر فاصله نبود، ولى در هر حال شک نیست که در فواصل مختلف و جدا از یکدیگر (چنان که قرآن مى گوید مفصلات) صورت گرفت، تا مهلت کافى براى تفکر و تنبه و بیدارى داشته باشند.
قابل توجه اینکه در روایات مى خوانیم که این بلاها تنها دامان فرعونیان را مى گرفت و بنى اسرائیل از آن برکنار بودند، شک نیست که این یک نوع اعجاز بوده، اما قسمتى از آن را مى توان با توجه به نکته زیر توجیه علمى نمود، زیرا مى دانیم در کشورى با مشخصات مصر، بهترین نقطه زیبا و مورد توجه همان دو طرف شط عظیم نیل بوده است که در اختیار فرعونیان و قبطیها قرار داشت، قصرهاى زیبا و خانه هاى مجلل و باغهاى خرم و مزارع آباد را در همین منطقه مى ساختند و طبعا به بنى اسرائیل که بردگان آنها بودند، از زمینهاى دور افتاده و بیابانها و نقاط کم آب، سهمى مى رسید. طبیعى است هنگامى که طوفان و سیلاب برخاست، از همه نزدیکتر به کام خطر دو طرف شط عظیم نیل بوده و همچنین قورباغه ها از شط برخاستند و اثر خونابه شدن شط قبل از همه در خانه هاى فرعونیان نمایان شد، و اما ملخ و آفات نباتى نیز در درجه اول متوجه نقاط سرسبزتر و پربرکت تر مى شود.


منابع :

  1. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏4 صفحه 467

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 ص 251، جلد 6 ص 323 – 322، جلد 12 ص 310 – 311

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏8 صفحه 292

  4. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 119- 125

  5. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 63-66

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/113109