جایگاه مولانا به عنوان میراث معنوی ایرانیان

مولانا

آهنگ پتک و سندان در زیر سقف بلند بازار قونیه پیچیده بود. جلال الدین محمد و جمعی از مریدانش از بازار می گذشتند. همهمه زرکوبان و کوبیدن هایشان بر زرها، محمد را به خروشی در دم واداشت. او که در یک لحظه، خود، بازاریان، مریدان و عابران را از یاد برده بود، به سماع و چرخ مشغول شد. مریدان نیز بر گردش به سماع آمدند. صلاح الدین زرکوب، پیر بازاری که از دیرباز مرید شیخ دیروز و مولانای امروز بود، به شاگردانش امر کرد: «تا مولانا سماع می کند دست از ضربه وامگیرید و اگر زر تلف شود باکی نیست.»
این حکایت، روایت هر روزه جلال الدین محمد بلخی، پس از دیدار نه چندان بلندش با شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی بود. از روزی که شمس تبریزی، درویش تاجر نما، به قونیه وارد شد، واعظ پرطرفدار شهر و فقیه معروف ارزروم، وعظ و خطابه را کناری نهاد. جلال الدین محمد که به احترام پدرش، بهاء ولد و به دلیل شخصیت پرهیبتش خداوندگار خوانده می شد، درویش گمنام را خدای خویش خواند و کتاب و درس را وانهاد و به رباب و رقص رو آورد. میراث جنجال برانگیز او هم برای آنان که پس از او یا بعدتر، پس از پسرش سلطان ولد، خود را مرید او خوانده و بر خویش مولویه نام نهادند، بیش از هر چیز سماع بود و صوفی گری، چرخ زنی بود و درویشی.
در سماع خداندگار، با همه بی آدابی، اندیشه ای حاکم بود که آن را از نمایشی ظاهری و حرکاتی صرفا موزون و آهنگین دور می ساخت. «دست که می افشاند از هر چه تعلق های دنیوی بود اظهار بی نیازی می کرد، پای که بر زمین می کوفت، خودی خود را زیر پا لگدکوب می کرد، جهیدنش در آن حال، رمز شوق و دست افشاندنش، نشانه ای از ذوق وصال بود.» (زرین کوب پله پله تا ملاقات خدا) آیا رقص و چرخ نسل های بعد هم، چنین رمزآلود و از سر تدبیر بود و هست؟ اگر پاسخ به این سؤال، نیازمند تحقیقی جامع و البته زمان بر باشد، لااقل می توان ملامت فقیهان عصر بر رفتار مولانا و ناخشنودی عالمان فعلی از چنین برنامه هایی را درخور تامل یافت. امروزه اگر گروهی رسمی و در محفلی عمومی دست به چنین حرکاتی می زند، حاصلش لذتی آنی برای تماشاگران و خستگی لحظه ای برای بازیگران است. نوع نگاه ما به این حرکات البته با نوع نگاه هم دوره ای های مولانا یکسان نیست.

دنیا، خانقاه حضرت حق

ارثیه مولوی برای آیندگان، محدود به چنین رفتارهایی نبود. گرچه اهل تصوف از سال ها پیش از مرشدی او قدرت یافته بودند، اما آنها که امروزه خود را صوفی می دانند، اندیشه خود را به مولانا، شاعر و عارف قرن هفتم هجری قمری نسبت می دهند. به زعم پژوهندگان، «مسلک تصوف از قرن پنجم به این طرف عظمت تمام یافته و در بین عوام هم منتشر شده بود و امراء نامدار و سلاطین به مجالس مشایخ تصوف می رفتند و در کارهای مهم وساطت آنان را با کمال منت می پذیرفتند.» از همان هنگام هم تقابل و تضادی آشکار بین معتقدان دل و متعهدان عقل برقرار بود. قائلین به عقل که به فلاسفه مشهور بودند، تصوف را و اهل دل، را به بدعت گذاری متهم می کردند و گاه چنین اتهام هایی تا مرز قتل مخالف پیش می رفت.
در چنین هنگامه ای مولانا که «مکرر در دفع ایراد یا رفع توهم مخالفان، خود را به بحث های فقیهانه ناچار دیده بود»، در عمل، به مسلک اهل تصوف پهلو می زد. تصوفی که «ناظر به ذوق و عمل بود و به علم مجرد و درک وجدانی محدود نمی شد.» اما آنچه از اندیشه تحول یافته جلال الدین بلخی بر می آید، و آنچه در نظم و نثر این اندیشمند پیداست، التزام به بی آدابی و بی ترتیبی است. او که در مقام شاعری در قید قافیه و اندازه ابیات نماند، در سلوک صوفیانه نیز «به هیچ آداب و ترتیب خاصی محدود نشد.... او دنیا را یک خانقاه بزرگ می شمرد که شیخ آن حق است و او خود، جز خادم این خانقاه نیست.... با این طرز تلقی که مولانا از خانقاه عالم داشت، اختلاف ملت ها، اختلاف نظرگاه ها و مذهب ها جز حجابی ظاهری بر چهره یک وحدت مستور محسوب نمی شود.» پس شاید بحث بر سر تفکر دینی و تعلق مذهبی او، فاصله بعیدی با آنچه خود بدان پایبند بود؛ داشته باشد. فاصله ای که جز با فهم نوع نگاه و پشتوانه رفتاری او قابل درک نخواهد بود.

چنگ بر کفن مرده مولانا

سال 672 ه. ق به نیمه نزدیک می شد. مولای روم ردای سرخ رنگ مرگ بر تن کرده و در بستر به خود می پیچید. آثار تب محرقه (تیفوس) در ظاهرش پیدا بود. طبیبان، اگر چه ناامید اما هرازگاه بر بالینش حاضر می شدند. فرزند دومش، سلطان ولد، او را ترک نمی کرد. طشتی آب، هر از گاه حرارت صورت و پیشانی پیر مرد شصت و هفت ساله را می گرفت. چندی بود که مریضی او را از پا انداخته بود. پیش از آن که آثار مرگ بر اندام نحیفش آشکار شود، کلاس درس را ترک گفته و دفتر ششم از کتاب معنوی مثنوی را که بیش از ده سال پیش آغاز کرده بود، به پایان نرسیده، رها کرده بود. روزها و شب هایی که چشم انتظار مرگ بود، خاموشی گزیده بود و جز به احوال پرسی های مرسوم، که برای آن هم رمقی نداشت، لب به سخن نمی گشود. اما یک شب، شوق وصال و نیاز به خلوتی چند، پیش از در رسیدن مرگ، او را به سرودن آخرین غزلش خطاب به سلطان ولد واداشت:
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن *** ترک من خراب شبگرد مبتلا کن...
و همچنان که ابیات غزل را بر زبان جاری می ساخت، خاطره عشقی که سال های میانسالی تا پیری، او را به شوقی بی پایان رسانده بود از سر می گذراند. خاطره روزی که با همه ی کبکبه فقاهت و دبدبه زعامت، به دیدار شمس، چندان بی خویش شد که هیچگاه به جایگاه درس و بحث بازنگشت. خاطره روزهایی که به دنبال محبوبش، شمس پرنده، تمام شهر را زیر و رو کرده بود و بارها به شام برای یافتن نشانی از او سفر کرده بود. خاطره مواجهه با فقیهان و عالمان شهر که یا از سر حسادت او را رقیب خود می دیدند یا از روی دلسوزی او را در راه خطا می یافتند یا راه و رسم او را باعث انحراف می پنداشتند.
اما این روزها، از مردم عامی تا علمای عالی، بر بالین او حاضر می شدند و از خدا برای شیخ خویش طلب شفا می کردند. رقیبان دیروز، دل نگران حال مولانا بودند و حاکمان سیاسی، دست به دامن انواع طبابت ها انداخته بودند تا مگر مراد خود را چندی دیگر زنده نگاه دارند.
در احوال پرسی او نیز تعلق به فرقه و مسلک جایی نداشت. «ائمه مسلمین، احبار یهود و کشیشان نصارا» به یک اندازه در اندیشه حال مولانا جلال الدین رومی بودند. اما بالاخره آفتاب پنجمین روز جمادی الآخر آن سال هم غروب کرد و همزمان، جان بی تاب شاعر نامی عصر هم تن فرسوده را رها کرد.
موکب عزا با شوکت و جبروتی شایسته مقام خداوندگار به راه افتاد. آهنگ سرنا و دهل، از هیبت و هیجان روح مهجوری سخن می گفت که به وصال رسیده است. مردمان چندان مشتاقانه تن مرده او را تشییع می کردند که خاک سپاری او از بامداد تا شام به طول انجامید. کسانی که «در همه عمر، هرگز فرصت هم جوشی و آشنایی با جان زنده او را پیدا نکرده بودند»، چنان رفتار می کردند تو گویی جان خویش را از دست هشته اند. به راستی دست درازی امروز ما هم به دامن مولانا، از جنس چنگ اندازی آن مردمان بر کفن مرده اوست.

کتاب درسی معرفت پژوهان

مولوی شناسان که تعداد فارسی زبانان شان به پای غیر پارسیان نمی رسد، سال هاست که در کار شرح و تفسیر کتاب های مولویند. هر چند «فیه ما فیه»، حاصل مجالس روزانه سال های پایانی عمر او و حاوی معارف و حقایق مورد تحقیق او، چندان مورد واکاوی قرار نگرفت، که مثنوی معنوی او. کتاب اخیر که به اصرار حسام الدین چلبی، کاتب اشعار و تقریرات جلال الدین محمد و سرحلقه یاران وفادار وی به نظم در آمد، سبک و سیاق الهی نامه سنایی و مثنویات عطار را دنبال می کند. رد پای سنایی و عطار به عنوان دو عارف هم عصر یا نزدیک به مولانا اگر در ادبیات این شاعر دیده می شود، اندیشه و افکار این عارف را هم تحت تاثیر قرار داده بودند. با این حال استقلال رای و تازگی مفهومی که در کلام فقیه وارسته بود چندان نمود داشت که مثنوی او را به تبدیل کرد. «مجالس سبعه» او هم گر چه مواعظی پر شور را در بر دارد اما چندان از روح بی تاب مولانا خالی است که اهل تفسیر و تعبیر را به سوی خود نکشانده. «مکاتیب»، شامل مجموعه مکاتبات مولوی به هم عصران خود و «رباعیات» او هم چندان که «غزلیات شمس» معروفیت یافته، جای خود را در میان خوانندگان آثار مولانا باز نکردند. اما به راستی آنان که به توشیح آثار مولوی مشغول بوده اند، تا چه اندازه افکار و اندیشه های او را شناخته و تا چه درجه تاثیر فکر او بر عمل امروز ما را سنجیده اند؟

مثنوی و پر کردن خلاء معنوی دنیای غرب

تقریبا 15 سال پیش بود که رابرت بلی، شاعر صاحب نام آمریکایی، مجموعه ای از ترجمه های اشعار مولوی را به همکار جوان تر خود «کلمن بارکز» سپرد تا آنها را به صورت شعر نوی انگلیسی از نو بسراید. نتیجه کار، خیره کننده بود؛ در کشوری که برندگان جایزه شعر پولیتزر نمی توانند بیش از ده هزار نسخه از کتابشان را به فروش برسانند، فراتر از دویست و پنجاه هزار نسخه از آثار منظوم مولوی به فروش رفته است و به این ترتیب این شاعر ایرانی، در میانه فهرست بیست تایی پر فروش ترین ها در آمریکا قرار گرفت. سیر صعودی انتشار و فروش ترجمه های اشعار مولانا در خارج از ایران از دهه هفتاد تا کنون به شکلی کاملا محسوس ادامه داشته و بعید بتوان باور کرد فروش این آثار طی سال جاری میلادی و سال های بعد کاهش چشم گیری پیدا کند.
علت این موضوع را بسیاری از پژوهشگران و مولوی شناسان در نوع زندگی غربیان و نوع نگاه جلال الدین محمد بلخی به زندگی جستجو می کنند، کلمن بارکز، مترجم اشعار مولوی در آمریکا در این باره معتقد است: «فکر می کنم همه آدم ها واجد جوهره صدق و جذبه اند. ما همه، آناتی را تجربه کرده ایم که رنگ و بوی جاودانگی و کیهانی داشته اند. ما نمی توانیم این تجربیات را انکار کنیم. اشعار مولوی در برگیرنده همین حالاتند. نقش او در فهم افکار عرفانی و معنوی و فهم جهان اسلام، مانند نقش شکسپیر در فهم غرب و البته برجسته تر از آن است.» (مجله نشر بین الملل، شماره اول، اردیبهشت 82 کریم زمانی)، مولف شرح هفت جلدی مثنوی و معنوی با صراحت بیشتری از «خلا معنوی دنیای غرب» سخن می گوید و تاکید می کند که اشعار عرفانی این شاعر می تواند خلا موجود را پر کند. پس شاید بتوان علت اقبال غیر فارسی زبانان نسبت به اشعاری به زبان فارسی و با توجه به روحیات خاص شاعر در خطه شرق را در نظر فریدون کیا، مثنوی شناس، جمع بندی کرد: «مولوی، امروز واقعی ترین نام دنیای ادبی جهان است و این مساله سه دلیل دارد؛ اول آن که مردم در اشعار مولوی، تمام حالات خود را منعکس می بینند،... دوم، نقش ناجی بودن مولوی است. امروز مولوی به عنوان بنیان گذار فلسفه تفکر آدمی، ناجی مشکلات و گره گشای روحیات آدمی است. سوم این که فراموش نکنید که دنیای غرب، دنیای تجارت و تبلیغات است.» گرچه این محقق، سرگشتگی دنیای غرب را به عنوان سومین عامل استقبال از آثار مولانا معرفی می کند، اما دلایل نخستینش برای این موضوع، کاملا جنبه عام دارند.

میراثی جهانی

شاید جامعه بشری همواره به خصوص زمانی که بیش از هر وقت دیگر در گرداب مسایل شخصی و مادیش گرفتار شده، به دستاویزی نیاز دارد تا بتواند او را فارغ از کشمکش های روزانه با بخش دیگری از خودش ارتباط دهد. در چنین شرایطی، هر خواننده و شنونده ای برداشت و ذهنیت خود را از میراث این عارف بر خواهد چید. هر کس می تواند اشعار بازمانده از او را باز تفسیر کند و لحظاتی خود را به مولانا متصل بداند. می توان ادعا کرد که مولانا جلال الدین محمد، شاعر پارسی گوی قرن هفتم هجری قمری، به یمن اندیشه های بشریش، میراثی جهانی محسوب می شود. اما چنین تفکری نمی تواند و نباید که موجب بی توجهی کارگزاران سیاسی و سیاست گذاران فرهنگی نسبت به پیشینه تاریخی و جغرافیایی این صوفی بلند آوازه شود. «ترکیه تلاش هایی برای اثبات فرض مالکیت خود در مورد مولانا داشته است و موفق هم شده مولوی را به عنوان دارایی خود به دنیا عرضه کند. این روزها با برگزار کردن جشنواره ها، سمپوزیم ها و سمینارهای متعدد بر این فرض خود پافشاری می کند و مولوی را منبع درآمد و افتخار خود می داند. شاید وقت آن رسیده که ما نیز سکوت خود را بشکنیم و بدانیم که باید نمایندگانی در تمامی مراسم مرتبط با مولوی در هر زمان و در هر جغرافیایی داشته باشیم.» حفظ میراث مادی اگر به رهانیدن آن از گزند حوادث ایام امکان پذیر است، مراقبت از میراث معنوی جز در به جریان انداختن آن در مسیر حوادث روزگاران و قرار دادن آن در متن حیات مردمان صورت نخواهد پذیرفت.
قطعات موسیقی نغمه پردازان، پرده های تئاتر نمایش دهندگان و سکانس های فیلم کارگردانان، گرچه به صورتی محدود، خون ارثیه های معنوی را در شریان های جامعه به گردش در خواهد آورد، اما تاثیری عمیق هم بر حضور دیگر بار این یادگارها در میان نسل های گوناگون خواهد گذاشت. همکاری خوانندگان و بازیگرانی چون مادونا، دمی مور، بلیت دنر و مارتین شین در خلق اثری صوتی با استفاده از ترجمه اشعار مولانا، می تواند بیان گر اهمیت چنین تلاش هایی باشد. تلاش هایی که هر کدام بر اساس نوع دیدگاه خالقش و بر مبنای نوع نگاه مخاطبش می تواند زاویه ای از زوایای کشف ناشده ارثیه ای را به نمایش بگذارد که متعلق به تمامی مردمان است. مردمانی که خود را در روزمرگی زندگی غرق می بینند. مردمانی که در تمدن صنعتی و فرا صنعتی «در حال اضطراب، کورمال کورمال می کوشند تا راه گریزی از محاصره شدن در حلقه کور خود بیابند و این، تنها تعالیم مکتب عرفان است که شاهراهی برای رهایی انسان می گشاید.» شاهراهی که با قدم های استوار شیری چون مولانا جلال الدین محمد بلخی (رومی) فراروی گمگشتگان زندگی ماشینی امروز گشوده شده است. البته حرکت در آن نیز جز به تحقیقی بی طرفانه و منصفانه میسر نخواهد شد. تحقیقی که با همه تلاش های انجام شده، هنوز جای خالیش در متون فارسی احساس می شود.


منابع :

  1. عبدالحسین زرین کوب- پله پله تا ملاقات خدا- انتشارات علمی- چاپ پانزدهم- 1379

  2. بدیع الزمان فروزانفر- رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی‌- کتابفروشی زوار- چاپ چهارم، 1361

  3. الکساندر یامارکس، کریستین سانیس مانیتور- ترجمه آرش بنداریان زاده- مجله نشر بین الملل- شماره اول- اردیبهشت 82

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/113996