عوامل ورود در جهنم (شرک و بت‌ پرستی)

پذیرش دین اسلام

اسلام در عین این که آزادى عقیده را محترم مى شمرد هیچ کس را با اجبار دعوت به سوى این آیین نمى کند، به همین دلیل به اقوامى که داراى کتاب آسمانى هستند، فرصت کافى مى دهد که با مطالعه و تفکر، آیین اسلام را بپذیرند، و اگر نپذیرفتند با آنها به صورت یک «اقلیت» هم پیمان (اهل ذمه) معامله مى کند، و با شرایط خاصى که نه پیچیده است و نه مشکل با آنها همزیستى مسالمت آمیز برقرار مى کند. در عین حال نسبت به شرک و بت پرستى، سختگیر است. زیرا، شرک و بت پرستى نه دین است و نه آیین، بلکه یک خرافه است و انحراف و حماقت و در واقع یک نوع بیمارى فکرى و اخلاقى که باید به هر قیمت ممکن آن را ریشه کن ساخت. و هر کس نیز همراه خداوند معبود دیگرى قرار دهد با ملامت به دوزخ پرتاب خواهد شد.
شرک، معناى وسیع و گسترده اى دارد که بارزترین آن شرک به معناى بت پرستى است و این نوع شرک، به فتواى فقها موجب خروج از جرگه ى دین و سبب ارتداد انسان مى شود. شرک معانى دیگرى نیز دارد: اطاعت بى چون و چرا از غیر خدا و یا پیروى از هواى نفس که قرآن مى فرماید: «و لقد بعثنا فی کل أمة رسولا أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛ و ما در هر امتى رسولى برانگیختیم که [بگوید]: خدا را بپرستید و از طغیانگر دورى کنید.» (نحل/ 36) یا مى خوانیم: «أ فرأیت من اتخذ إلهه هواه؛ آیا ندیدى کسى که هواى نفس خود را خداى خود قرار داده است.» (جاثیه/ 23)
در قرآن بیش از 100 مرتبه عبارت «دون الله» و «دونه» آمده است، یعنى اطاعت و پرستش غیر خدا شرک است. مؤمنان نیز در مواردى که به غیر از فرمان الهى و معیارهاى الهى عمل مى کنند، از مدار توحید خارج مى شوند. «و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون؛ اکثر مؤمنان، مشرک نیز هستند و تکیه گاه هاى غیر الهى دارند.» (یوسف/ 105)
در روایت آمده است که این گونه شرک، از حرکت مورچه در شب تاریک بر سنگ سیاه پوشیده تر است. بنابراین شرک، تنها بت پرستى نیست، بلکه وابستگى به هر قدرت، مقام، مال، مدرک، قبیله و هر امرى که در جهت خدا نباشد، شرک است.
شرک و بت پرستی آثار زیادی دارد که بزرگترین اثر آن،خوارى و ذلت در قیامت، و آتش چهنم می باشد. قرآن در این مورد آیاتی دارد.

مشرک مشو

«و لاتجعل مع الله إلها اخر فتلقی فی جهنم ملوما مدحورا؛ و با خدای یگانه معبودی دیگر قرار مده وگرنه حسرت زده و مطرود در دوزخ افکنده خواهی شد.» (اسراء/ 39) این خطاب، به پیامبر، اما مقصود دیگران است، براى اینکه بهتر در دلها اثر کند. چرا که این امر سبب مى شود که در آتش سوزان دوزخ بیفتى در حالى که هم سرزنش خلق خدا دامنگیر تو شود و هم طرد و قهر خالق. در حقیقت شرک و دوگانه پرستى، خمیرمایه همه انحرافات و جنایات و گناهان است، لذا بیان این سلسله احکام اساسى اسلام از شرک شروع شد و به شرک نیز پایان یافت.
در آخرین آیه مورد بحث، به یکى از افکار خرافى مشرکان اشاره کرده و پایه منطق و تفکر آنها را به این وسیله روشن مى سازد و آن اینکه: بسیارى از آنها معتقد بودند که فرشتگان دختران خدا هستند در حالى که خودشان از شنیدن نام دختر، ننگ و عار داشتند و تولد او را در خانه خود مایه بدبختى و سرشکستگى مى پنداشتند!
شرک اقسامى دارد شرک ذاتى منسوب به ابن کمونه شرک عبادتى مثل طبقات مشرکین شرک صفاتى مثل بعض عامه که صفات زائده قائل شدند شرک افعالى که امر خلق و رزق را مستند به ملائکه و انبیاء و ائمه و به خورشید و ماه و کواکب و غیر اینها می دانند و شرک نظرى که امورات را مستند به اسباب ظاهر می پندارند (فتلقى) فاء تفریع است که القاء (فی جهنم) مستند به این شرک است که قابل مغفرت هم نیست؛ «إن الله لا یغفر أن یشرک به؛ مسلما خدا اين را كه به او شرك ورزيده شود نمى ‏بخشايد.» (نساء/ 48) "ملوما" هم خودت خود را ملامت می کنى هم ملائکه و هم اهل جنت و نار (مدحورا) رانده شده از درگاه ربوبى و مقام قرب الى الله و از جنت و از عنایات و تفضلات الهى چنانچه شیطان رانده شد و مورد لعن الهى واقع شد که معناى لعن همان دورى از رحمت الهى است. توحید مهمترین خصلتها است، و همانطورى که از نظر علمى مبدأ خصلتهاى دیگر است از نظر حال عیان و تحقق غایت آن ها موثر است.
"فتلقى فی جهنم ملوما" در جهنم خود را سرزنش شده مى یابى، که این سرزنش نزد خودت، نزد خدا، نزد ملایکه و نزد مردم صورت مى گیرد، مدحورا و خود را از رحمت الهى دور مى یابى. علت این که در لحن بیان آیه یک نوع ملایمت و تساهل دیده مى شود این است که در مکه نازل شده و دین هنوز قوى نشده بود و مؤمنین هنوز در دین پایدار نگشته بودند. لذا خداوند در اوامر و نواهى خود سخت گیرى نکرد بلکه آن را به طریق پند و اندرز و با نرمى ادا کرد.
چنانچه از امام باقر (ع) وارد شده که «چون در مکه نازل شده به طریقه ى ادب کردن، موعظه، تعظیم و نهى خفیف آمده است، و وعده و و عیدى صورت نگرفته و بر ارتکاب آنچه که از آن نهى شده است و عده ى عذاب داده نشده و به صورت دور کردن و ترسانیدن بیان شده است تنها مردم را از آن ها بر حذر داشته است بدون هر گونه سخت گیرى یا وعده و وعید.»

تمانع

چند آیه بعد به یکى از دلائل توحید، اشاره مى کند که در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان "دلیل تمانع" معروف شده است، مى گوید: «قل لو کان معه الهة کما یقولون إذا لابتغوا إلی ذی العرش سبیلا؛ ای پیامبر به مشرکان بگو اگر با خدای یکتا، چنان که می گویند، خدایان دیگری بود، در این صورت آن خدایان (دروغین) بر خدای یکتای صاحب عرش، راه می گرفتند.» (اسراء/ 42)
باز هم از خطاب ایشان اعراض نموده خطاب را متوجه رسول خود نمود، و دستور داد که با ایشان همکلام شود، و در امر توحید و شرک نورزیدن با ایشان گفتگو کند و چون ایشان معتقد به خدایانى غیر از خداى تعالى بودند که هر یک بر حسب اختلاف درجاتشان جهات مختلف عالم را تدبیر مى کنند، یکى اله و رب آسمان، دیگرى اله و رب زمین، سومى خداى جنگ و چهارمى خداى قریش و همچنین خدایان دیگر... و نیز چون این خدایان را شریکهاى خدا در تدبیر عالم مى دانستند قهرا باید براى هر یک از آنها بر حسب ربوبیتشان سهمى از ملک قائل مى شدند، و با اینکه ملک از توابع خلقت است که به اعتراف خود ایشان مختص به خداى سبحان است، ناگزیر باید بگویند غیر خدا هم مالک مى شود، و وقتى خدایان دیگر را مالک دانستند ناگزیرند آنها را به جنگ با خدا هم روانه کنند، چون علاقه به ملک غریزى هر مالکى است، و هر صاحب قدرت و سلطنتى قدرت و سلطنت خود را دوست مى دارد، و قهرا هر یک از خداها نیز مى خواهند که با خدا در ملکش منازعه نموده و ملک خداى را از دستش بگیرند و خود به تنهایى مالک باشند، و عزت و هیمنه سلطنت مختص به او گردد (تعالى الله عن ذلک).
پس خلاصه احتجاج این است که اگر آن طور که شما پنداشته اید با خداى تعالى الله دیگرى هم وجود مى داشت آن وقت ممکن مى شد که کسى غیر خدا چیزى از ملک خدا به چنگ آورد، هر چند که ملکیت از لوازم ذات فیاض خداوندى است، که وجود هر چیز از افاضات او است، آن وقت به طور قهر، خدایان در مقام نزاع با خدا برمى آمدند، چون ملک دوستى و سلطنت خواهى امرى است ارتکازى در تمامى موجودات و همین علاقه به ملکیت آلهه او را وادار مى کرد تا ملک خداى را از کفش بیرون کرده و او را از عرش خود به زیر بکشند، و روز به روز به ملکیت خود بیفزایند حال به کدام یک از این حرفها ملتزم مى شوند؟ (تعالى الله عن ذلک).
پس اینکه فرمود: «إذا لابتغوا إلى ذی العرش سبیلا» معنایش این است که در جستجوى راهى هستند که باشد به خدا دست یابند، و بر او و ملک و سلطنت او غالب شوند، و تعبیر از خدا به عبارت "ذی العرش" براى این بود که بفهماند اگر در جستجوى راه به سوى خدا هستند براى این است که خدا داراى عرش است مى خواهند عرش او را بگیرند و بر آن تکیه زنند. از اینجا معلوم مى شود اینکه بعضى گفته اند استدلالى که در آیه شده نظیر استدلال در آیه «لو کان فیهما آلهة إلا الله لفسدتا؛ اگر در آنها [زمين و آسمان] جز خدا خدايانى [ديگر] وجود داشت قطعا [زمين و آسمان] تباه مى‏ شد.» (انبیاء/ 22) است حرف صحیحى نیست. زیرا مقدمات استدلال در این دو آیه با هم مختلف است، هر چند هر دو نفى شریک را اثبات مى کند، ولیکن آیه مورد بحث، از این راه شریک را براى خدا نفى مى کند که اگر شرکاء دیگرى در کار بودند حتما در مقام غلبه بر خدا و تسخیر عرش او برمى آمدند، و ملک و سلطنت او را مى گرفتند.
در سوره انبیاء از این راه نفى مى کند که اصلا بودن شریک مایه اختلاف در تدبیر مى شد، و این نیز منجر به فساد نظام مى گردید، هر چند در مقام غلبه بر خداى تعالى هم برنیایند، پس حق مطلب این است که دلیل در آیه مورد بحث غیر از دلیلى است که در آن آیه است، آیه اى که از نظر استدلال نزدیک به آیه سوره انبیاء است، آیه ی «إذا لذهب کل إله بما خلق و لعلا بعضهم على بعض؛ آن وقت هر الهى به کار مخلوق خود مى پرداخت، و دیگر اینکه بعضى مسلط بر بعضى دیگر مى شد.» (مؤمنون/ 91) مى باشد.
همچنین معلوم مى شود این تفسیر هم که از بعضى از قدماى مفسرین نقل شده که گفته اند "مراد از جستجوى راهى به سوى خداى ذى العرش این است که راهى به او پیدا کنند تا مقرب درگاه او شوند" نیز صحیح نیست، و چنانچه بخواهیم آن را توجیه نموده و بگوئیم "اگر با خدا خدایان دیگر مى بود آن طور که مشرکین پنداشته اند، حتما آن خدایان در مقام تقرب به خداى تعالى برمى آمدند، چون مى دانستند که او ما فوق ایشان است، و کسى که محتاج به ما فوق خود باشد اله و خدا نیست و الوهیت با احتیاج و زیر دستى نمى سازد" راه بیهوده اى پیموده ایم.
زیرا سیاق خود بر خلاف آن شهادت مى دهد، اولا اینکه خدا را به وصف "ذی العرش" توصیف مى کند و این شاهد گویایى است بر اینکه مى خواهد بفهماند آنچه مشرکین درباره خدا خیال کرده اند با ساحت کبریایى و عظمت او نمى سازد.
خلاصه اینکه؛ لازم الوهیت استقلال در تأثیر است و استقلال در تأثیر جهانی بدون نفوذ در مقام فرمانروایی مطلق مقدور نخواهد بود؛ زیرا موجود محدود دارای قدرت محدود است و صاحب قدرت محدود اگر بخواهد در تأثیر مستقل باشد باید از قدرت برتر استمداد کند و استعانت از قدرت برتر با استقلال هماهنگ نیست. پس ناچار باید موجود که استقلال در الوهیت دارد خودش به مقام فرمانروایی مطلق، یعنی صاحب عرش دست رسی داشته باشد در اینحال هرگز شریک خدا نخواهد بود بلکه خود خدا خواهد شد بنابراین هر شرکی باید بطلان خود را با رجوع به توحید اعلام کند.

معنا و مراتب شرک و موارد استعمال کلمه مشرک و کافر

کلمه (مشرکات) اسم فاعل از مصدر اشراک، یعنى شریک گرفتن براى خداى سبحان است، و معلوم است که شریک گرفتن مراتب مختلفى از نظر ظهور و خفا دارد، همانطور که کفر و ایمان هم از این نظر داراى مراتبند. مثلا اعتقاد به اینکه خدا دو تا و یا بیشتر است و نیز بتها را شفیعان درگاه خدا گرفتن، شرکى است ظاهر، و از این شرک کمى پنهان تر شرکى است که اهل کتاب دارند، و براى خدا فرزند قائلند، و مخصوصا مسیح و عزیر را پسران خدا مى دانند.
و به حکایت قرآن مى گویند: «نحن أبناء الله و أحباؤه؛ ما پسران خدا و دوستان او هستيم.» (مائده/ 18) و این نیز شرک است، از این هم کمى مخفى تر اعتقاد به استقلال اسباب است، اینکه انسان مثلا دوا را شفا دهنده بپندارد، و همه اعتمادش به آن باشد، این نیز یک مرتبه از شرک است، و همچنین ضعیف تر و ضعیف تر مى شود، تا برسد به شرکى که به جز بندگان مخلص خدا احدى از آن برى نیست، و آن عبارت است از غفلت از خداوند تعالى و توجه به غیر خداى عز و جل، پس همه اینها شرک است.
اما این باعث نمى شود که ما کلمه (مشرک) را بر همه دارندگان مراتب شرک اطلاق کنیم، هم چنان که مى دانیم اگر مسلمانى نماز و یا واجبى دیگر را ترک کند، به آن واجب کفر ورزیده، ولى کلمه (کافر) را بر او اطلاق نمى کنیم، مثلا خداى تعالى ترک عمل حج را کفر خوانده، و فرموده: «و لله على الناس حج البیت من استطاع إلیه سبیلا و من کفر فإن الله غنی عن العالمین؛ براى خدا بر مردم (البته آنها که استطاعت دارند) است که به زیارت خانه بروند، و هر کس کفر بورزد خدا از همه عالمیان بى نیاز است.» (آل عمران/ 97) ولى چنین کسى را کافر نمى خوانیم، بلکه فاسقى است که به یکى از واجبات خدا کفر ورزیده و بر فرض هم که بتوانیم اطلاق کنیم، باید بگوئیم فلانى کافر به حج است.
همچنین سایر صفاتى که در قرآن استعمال شده، مانند صالحین و قانتین، و شاکرین، و متطهرین، و یا فاسقین، و ظالمین، و و و، برابر و معادل افعالى که این صفات از آنها مشتق شده نیستند، (کسى که یک عمل صالح، و یک عبادت، و یک شکر، و یک طهارت، و یک فسق، و یک ظلم کرده، صالح و قانت و شاکر و متطهر و فاسق و ظالم خوانده نمى شود) و این واضح است، پس این عناوین را نام یا صفت کسى کردن، حکمى دارد، و صرف نسبت دادن فعل به آن کس حکمى دیگر.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏2 صفحه 304

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏13 صفحه 147

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏14 صفحه 462

  4. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏17 صفحه 439

  5. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 390

  6. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏12 صفحه 126

  7. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏13 صفحه 506

  8. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏19 صفحه 526

  9. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏16 صفحه 166

  10. حاج ملاسلطان محمد گنابادی- ترجمه بیان السعادة- جلد ‏8 صفحه 278

  11. عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏8 صفحه 245- 255

  12. حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد ‏8 صفحه 446

  13. محسن قرائتی- تفسیر نور- جلد ‏9 صفحه 245

  14. محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد ‏11 صفحه 48

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/114296