توبه آدم و حوا

خلیفة اللهی

آدم به عنوان خلیفه خداوند و نایب او آفریده شد، و پس از شکل گیری بدن، روح در او دمیده شد، و فرشتگان به خاطر عظمت و کرامتش، به امر حضرت حق در برابر او سجده کردند، آنگاه به فرمان خداوند همراه با همسرش در بهشت ساکن شد. تمام نعمت های بهشت در اختیار او قرار گرفت و استفاده از آن مجموعه برای او و همسرش بدون مانع اعلام شد، جز اینکه از هر دو خواستند به درختی معین نزدیک نشوند، که با نزدیک شدن به آن درخت از ستمکاران خواهند شد «و یا آدم اسکن أنت وزوجک الجنة فکلا من حیث شئتمـا ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین؛ و ای آدم تو با جفت‏ خويش در آن باغ سكونت گير و از هر جا كه خواهيد بخوريد و[لی] به اين درخت نزديك مشويد كه از ستمكاران خواهيد شد.» (اعراف/ 19)
شیطان که به خاطر سر تافتن از سجده بر آدم، از حریم حق رانده شده بود و آثار لعنت حق او را زجر می داد، و تکبر و خودبینی اش نمی گذاشت به پیشگاه مقدس یار برگردد، از باب کینه و دشمنی نسبت به آدم و همسرش، در مقام وسوسه نمودن آنان بر آمد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشکار سازد، و با اطاعت نمودن از او، مقام کرامت و عظمتشان را از دست بدهند، و از بهشت عنبر سرشت اخراج شوند، و روی رحمت و لطف حق از آنان برگردد.
او با این جملات به وسوسه کردن آنان برای خوردن از میوه ی آن درخت اقدام کرد: «قال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة إلا أن تکونا ملکین أو تکونا من الخالدین* و قاسمهما إنی لکما لمن الناصحین؛ پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از عورتهايشان برايشان پوشيده مانده بود برای آنان نمايان گرداند و گفت پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد جز [برای] آنكه [مبادا] دو فرشته گرديد يا از [زمره] جاودانان شويد. و برای آن دو سوگند ياد كرد كه من قطعا از خيرخواهان شما هستم.» (اعراف/ 20- 21)
ای آدم و حوا! خداوند شما را از این درخت نهی نکرد جز به این علت که اگر از آن بخورید فرشته می شوید یا در این باغ سرسبز و خرم، تا ابد خواهید ماند. و برای اینکه پای وسوسه خود را در قلب آن دو نفر محکم و ثابت نماید، برای آنان سوگند خورد که من جز خیر شما را نمی خواهم. آنان به وسوسه ی او فریب خوردند و مغرور شدند، و به عرصه ی تاریک نافرمانی از خداوند درافتادند، و و باطل در نظرشان زیبا آمد!
«فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوءاتهما وطفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة وناداهما ربهما ألم أنهکما عن تلکما الشجرة و أقل لکما إن الشیطان لکما عدو مبین؛ پس چون از آن درخت خوردند، اندامشان آشکار شد، لباس وقار و هیبت و نور و کرامت را از دست دادند شروع کردند به قرار دادن برگهای بهشتی بر یکدیگر تا آنان را در پوشد پروردگارشان آنان را مورد خطاب قرار داد که آیا شما را از نزدیک شدن به آن درخت نهی نکردم؟ و اعلام ننمودم که شیطان برای شما دشمنی است آشکار؟!» (اعراف/ 22)
آدم و حوا از بهشت اخراج شدند، مقام خلافت و علم و مسجود ملائکه بودن، برای آنان کاری نکرد، از آن مقامی که به آنان داده شده بود هبوط کردند، و برای ادامه ی حیات در زمین قرار گرفتند.
دوری از مقام قرب، محروم شدن از بهشت بی توجهی به نهی حق و اطاعت از شیطان، غمی سنگین و اندوهی سخت و حسرتی دردآور بر دوش جانشان گذاشت. از زندان مخوف و محدود خودپسندی، و خود دیدن که علت محرومیت و ممنوعیت از رحمت و عنایت محبوب، و افتادن در دام ماسوی الله است درآمدند، و به فضای بیداری و عشق و علاقه و ایمان به دوست وارد شدند، فضایی که منافعسرشاری در دنیا، و سود بی نهایتی در آخرت نصیب انسان می کند.
چون به این صورت به خود آمدند، فریاد برداشتند که وقتی در زندان منیت و غفلت از یار افتادیم، و در تاریکی خودخواهی و حرص و غرور قرار گرفتیم، «ظلمنا انفسنا؛ بر خود ظلم کردیم.» (اعراف/ 23) این توجه به وضع خویش، مقدمه ورود به عرصه گاه حریت و آزادی و عامل نجات از بند شیطان، و روی آوردن به جانب حضرت محبوب، و باعث تواضعو فروتنی در پیشگاه حضرت رب است، که اگر شیطان هم به همین صورت رفتار می نمود رجم از حریم نمی شد و به لعنت ابدی گرفتار نمی گشت.
آدم و حوا در فضای پرقیمت نور اندیشه و تفکر، و تعقل و توجه، و بینایی و بیداری، که همراه با ندامت و پشیمانی و اشک چشم بود، آنچنان ادب و خاکساری نشان دادند که نگفتند: "اغفر لنا؛ ما را بیامرز" بلکه عرضه داشتند: «و ان لم تغفرلنا؛ اگر ما را نبخشی و به عرصه گاه رحمت در نیاوری.» «لنکونن من الخاسرین؛ از زیانکاران خواهیم شد.» (اعراف/ 23)
به دنبال این توجه و بیداری، و فروتنی و خاکساری، و ندامت و پشیمانی، و گریه و انابه، و درآمدن از خودی و خدایی شدن، ابواب رحمت به روی آنان باز شد، لطف دوست به دستگیری از آنان شتافت، عنایت محبوب به استقبال از آنان آمد: «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم؛ آدم از پروردگارش دریافت کلمات نمود، پس توبه اش پذیرفته شد، همانا خداوند توبه پذیر و مهربان است.» (بقره/ 37) کلمه (تلقی)، به معنای تلقن است، و تلقن به معنای گرفتن کلام است، اما با فهم و علم، و این تلقی درباره آدم، طریقه ای بوده که توبه را برای آدم آسان می کرده.

کلماتی که خدا بر آدم القا کرد چه بود؟

در اینکه "کلمات" و سخنانی را که خدا برای توبه به آدم تعلیم داد چه سخنانی بوده است در میان مفسران گفتگو است. معروف این است که همان جملات سوره اعراف آیه 23 می باشد: «قالا ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند خداوندا ما بر خود ستم کردیم، اگر تو ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود.»
بعضی گفته اند منظور از کلمات، این دعا و نیایش بوده است: «اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فاغفر لی انک خیر الغافرین. اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فارحمنی انک خیر الراحمین. اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فتب علی انک انت التواب الرحیم؛ پروردگارا! معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی، تو را ستایش می کنم، من به خود ستم کردم مرا ببخش که بهترین بخشندگانی. خداوندا! معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی، تو را ستایش می کنم، من به خود ستم کردم بر من رحم کن که بهترین رحم کنندگانی. بار الها! معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی، تو را حمد می گویم، من به خویش ستم کردم، رحمتت را شامل حال من کن و توبه ام را بپذیر که تو تواب و رحیمی.» این موضوع در روایتی از امام باقر (ع) نقل شده است.
نظیر همین تعبیرات در آیات دیگر قرآن در مورد یونس و موسی (ع) می خوانیم، یونس به هنگام درخواست بخشش از خدا می گوید: «سبحانک إنی کنت من الظالمین؛ خداوندا منزهی من از کسانی هستم که به خود ستم کرده ام.» (انبیاء/ 87) درباره حضرت موسی (ع) می خوانیم: «قال رب إنی ظلمت نفسی فاغفر لی فغفر له؛ گفت: پروردگارا من به خود ستم کردم مرا ببخش و خدا او را بخشید.» (قصص/ 16)
در روایات متعددی که از طرق اهل بیت (ع) وارد شده است می خوانیم که مقصود از کلمات تعلیم اسماء بهترین مخلوق خدا یعنی محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) بوده است، و آدم با توسل به این کلمات از درگاه خداوند تقاضای بخشش نمود و خدا او را بخشید.
این تفسیرهای سه گانه هیچگونه منافاتی با هم ندارد، چرا که ممکن است مجموع این کلمات به آدم، تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها انقلاب روحی تمام عیار، برای او حاصل گردیده و خدا او را مشمول لطف و هدایتش قرار دهد. آری همین که باران الهامات حق برای جلوه ی کلمات، بر دانه ی عشق و محبت آدم فرو ریخت، نبات اقرار و اعتراف ظلم به نفس رویید، و کار آدم از چاه بشری به دعا و گریه و استغاثه کشید، درخت اجتباء از سرزمین روحش سرکشید و گل توبه بر آن درخت شکفت: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ سپس پروردگارش او را برگزید، و توبه اش را پذیرفت، و بر او لباس هدایت خاص درپوشاند.» (طه/ 122)

مگر پیامبر هم گناه می کند؟

سئوالی که در اینجا مطرح می شود این است که خطیئه و گناه آدم، چه معنا دارد؟ مگر پیامبر هم گناه می کند؟ در پاسخ از این سؤال می گوئیم، آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر می شود، این است که آن جناب رسما گناه کرده، مانند جمله «فتکونا من الظالمین؛ مبادا از این درخت بخورید که از ستمگران می شوید.» (بقره/ 35- اعراف/ 19) و نیز جمله: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد، و در نتیجه گمراه شد.» (طه/ 121) و نیز مانند اعترافی که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزی، و رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) این آن مطلبی است که از نظر خود این ظواهر، و قطعنظر از رسیدگی به دقت همه آیات داستان، به نظر می رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهی از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا می کنیم که نهی نامبرده نهی مولوی نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایی و خیرخواهی، و ارشاد بوده، و خدای تعالی خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوی آدم را، وادار به نخوردن از آن کند.
دلیل این معنا چند چیز است: اول اینکه خدای تعالی هم در سوره بقره، و هم در سوره اعراف، ظلم را به عنوان نتیجه مخالفت نهی، ذکر کرده و فرموده: «لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین؛ مبادا به این درخت نزدیک شوید که از ظالمان خواهید شد.» (بقره/ 35 و اعراف/ 19) و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده: «فقلنا یا آدم إن هذا عدو لک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی؛ پس گفتیم: ای آدم! این (ابلیس) دشمن تو و (دشمن) همسر توست! مبادا شما را از بهشت بیرون کند که بدبخت می شوید.» (طه/ 117) آن گاه این بدبختی را در چند جمله که به منزله تفسیر آن است، بیان کرده و فرموده: «إن لک ألا تجوعفیها و لا تعری* و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحی؛ تو در این بهشت نه گرسنه می شوی، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده.» (طه/ 118- 119) و با این بیان روشن کرده که مراد از شقاوت، شقاوت و سختی دنیوی است، که هیچ گاه از زندگی زمینی جدا نمی شود، چون در زمین است که انسان به گرسنگی، و تشنگی، و لختی، و امثال آن گرفتار می شود.

مخالفت نهی ارشادی گناه نیست

پس معلوم شد خدا آدم را نهی کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگری که باعث نهی مولوی باشد، بیان نکرد، پس به این دلیل نهی نامبرده تنها راهنمایی و خیر خواهی، و ارشاد بوده (نهی ارشادی)، و مخالفت نهی ارشادی گناه شمرده نمی شود. حال که مسلم شد نهی مزبور ارشادی بوده، باید ظلم در آن چند جمله را هم طوری معنا کنیم، که به نافرمانی و معصیت سر در نیاورد، و آن این است که بگوئیم مراد از آن، ظلم به خود، و خود را گرفتار سختی و هلاکت کردن است، نه ظلم به حقوق خدا، که از منافیات بندگی و عبودیت خدا، شمرده می شود، و این خیلی روشن است.
دلیل دوم مسئله توبه آدم است، چون توبه به معنای رجوع، و برگشتن بنده به خداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه به کلی محو و نابود می گردد، و گناه کار تائب، مثل کسی می شود که اصلا گناهی نکرده، و با چنین کسی معامله بنده مطیع را می کنند، و در خصوص مورد عملی که کرده، معامله امتثال و فرمانبرداری را می نمایند. و اگر نهی از خوردن درخت نهی مولوی بود، و توبه آدم هم توبه از گناه، و رجوع از مخالفت نهی مولوی بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمی گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه می بینیم بعد از توبه هم در زمین باقی ماند، و به بهشتش برنگرداندند.
از اینجا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضروری، و خاصیت تکوینی آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادی، اثر، اثر تکوینی است، نه اثر مولوی، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوی است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق نکوهش، و دوری از خدا در برابر مخالفت های عمومی، و اجتماعی.
سوم اینکه در آن روز که این مخالفت سر زد، اصلا دینی تشریع نشده بود، و بعد از فرو آمدن آدم به دنیا دین خدا نازل شد، به دلیل اینکه در آیات همین داستان فرمود: «قلنا اهبطوا منها جمیعا فإما یأتینکم منی هدی فمن تبعهدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون، و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون؛ همگی از بهشت فرود آئید، پس هر گاه از ناحیه من دینی، و هدایتی برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروی کند، ترسی بر آنان نیست، و دچار اندوهی نیز نمیشوند، و کسانی که پیروی آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند.» (بقره/ 38- 39)
این دو آیه کلامی است که تمامی تشریع ها و قوانینی را که خدای تعالی در دنیا از طریق ملائکه، و کتابهای آسمانی، و انبیایش می فرستد، شامل است، و خلاصه این آیه اولین تشریع و قانونی را که خدای تعالی در دنیای آدم، و برای بشر مقرر کرده، حکایت می کند، و به طوری که خدا حکایت کرده، این قضیه بعد از امر دومی هبوط (فرود آمدن از بهشت به زمین) واقع شده، و واضح است که امر به هبوط، امری تکوینی، و بعد از زندگی آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینی تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوی و خطابی مولوی از خدای تعالی صادر نشده بود.

معنی ظلم و عصیان و غوایت (گمراهی) آدم

حال اگر گفته شود وقتی نهی خدا نهی ارشادی باشد، و نه نهی مولوی، دیگر چه معنا دارد که خدا عمل آدم را ظلم و عصیان و غوایت (انحراف و گمراهی) بخواند؟ در جواب می گوییم اما ظلم بودن عمل آدم، که در گذشته درباره اش سخن رفت، و گفتیم معنایش ظلم به خود بوده. و اما کلمه عصیان، در لغت به معنای تحت تاثیر قرار نگرفتن، و یا به سختی قرار گرفتن است، مثلا وقتی گفته می شود: «کسرته فانکسر، و کسرته فعصی» معنایش این است که من آن چیز را شکستم، و آن شکست، و من آن را شکستم، ولی نشکست، یعنی از عمل من متاثر نشد، پس عصیان به معنای متاثر نشدن است، و عصیان امر و نهی هم به همین معنا است، و این هم در مخالفت تکالیف مولوی صادق است، و هم در مورد امر و نهی های ارشادی.
چیزی که هست، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان، این کلمه تنها متعین در معنای مخالفت اوامر مولوی، از قبیل «نماز بخوان، و روزه بگیر، و حج به جای آر» و نیز مخالفت نواهی مولوی، مانند «شراب مخور، و زنا مکن»، و امثال آن شده است، پس تعیین کلمه مورد بحث در معنای نامبرده، تعیین لغوی نیست، بلکه یا شرعی است، و یا تعیین در عرف متدینین است، و این جور تعین، ضرری به عمومیت معنا، از نظر لغت و عرف عام و جهانی نمی زند، یعنی نمی توانیم بگوئیم به خاطر اینکه در کلام مسلمانان کنونی، کلمه «عصیان» در معنای مخالفت با اوامر و نواهی مولوی به کار برده می شود پس معنای لغوی این کامه نیز همین معناست؛ بلکه این لفظ معنای لغوی خود را (که اعم از مخلفت دستور مولوی و ارشادی است) دارد.
اما کلمه غوایت؟ این کلمه به معنای این است که کسی قدرت بر حفظ مقصد خود، و تدبیر نفس خود، در زندگیش نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش، آن طور که مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد. و معلوم است که این معنا در موارد مختلف اختلاف پیدا می کند، در مورد ارشاد، معنایی بخود می گیرد، و در مورد مولویت معنایی دیگر.

پس چرا آدم توبه کرد؟

حال اگر گفته شود بسیار خوب، به بیان شما و اینکه عصمت آدم با کلمه ظلم و عصیان و غوایت منافات دارد از اشکال خود صرف نظر کردیم، و قانع شدیم، که منافات ندارد، ولی درباره توبه آدم چه می گویید؟ اگر ظلم و عصیان و غوایت، همه در مورد نهی ارشادی باشد، دیگر توبه چه معنا دارد، که آدم بگوید: «قالا ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ و اگر ما را نیامرزی و بما رحم نکنی حتما از خاسران خواهیم شد.» (أعراف/ 23)
در جواب می گوییم: توبه همانطور که قبلا نیز گفتیم، به معنای برگشتن است، و برگشتن نیز مانند آن سه کلمه دیگر، در موارد مختلف معانی مختلفی به خود می گیرد، همانطور که یک بنده سرکش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، میتواند بسوی مولایش برگردد، و مولایش هم او را، به مقام قربی که داشت، و از دست داده بود، برگرداند، همچنین یک مریضی که پزشکش به خاطر حفظ سلامتی اش او را از خوردن میوه ای، و یا خوردنی دیگری نهی کرده، و بیمار، دستور وی را مخالفت نموده، و در نتیجه بیماریش شدت یافته، و خطر مرگ تهدیدش نموده، او هم می تواند توبه کند، و دوباره به پزشک مراجعه نماید، تا او به رژیمی دستور دهد، تا دوباره به حال اول برگردد، و سلامتی از دست رفته خود را باز یابد، که در این مورد طبیب به وی می گوید: باز یافتن سلامتی، محتاج به تحمل مشقت و دشواری، و ریاضت در فلان مقدار از زمان است، باید در این مدت این رژیم دشوار را عملی کنی، تا سلامتی ات برگردد، و بلکه از اول هم بهتر شوی. و اما مسئله طلب مغفرت آدم، و نیز طلب رحمت، و همچنین کلمه خسران، که در کلامش آورد پاسخ یک یک آنها از جوابهای گذشته به دست می آید که گفتیم اینگونه کلمات، در موارد مختلف، معانی مختلف به خود می گیرند.

فایده توبه آدم

باید دانست، که هر چند آدم (ع) که به خود ستم کرد، و خود را در پرتگاه هلاکت، و دو راهی سعادت و شقاوت، که همان زندگی دنیا است، افکند، به طوری که اگر در همان مهبط خود، یعنی دنیا باقی می ماند، هلاک می شد، و اگر به سعادت اولی خود برمی گشت تازه خود را به تعب افکنده بود، پس در هر حال به خود ستم کرد، ولی با همین عمل، خود را در مسیر سعادت، و در طریق منزلی از کمال قرار داد، که اگر این عمل را نمی کرد، و به زمین نازل نمی شد، و یا بدون خطا نازل می شد، به آن سعادت و کمال نمی رسید.
آری اگر پدر و مادر بشر، به زمین نمی آمدند، کی می توانستند متوجه فقر، و ذلت، و مسکنت، و حاجت، و قصور، خود شوند؟ و چگونه بدون برخورد با تعب و زحمت و رنج زندگی، به روح و راحت در جوار رب العالمین می رسیدند؟ و برای جلوه کردن اسماء حسنای خدا، از عفو، و مغفرت، و رأفت، و توبه، و ستر، و فضل، و رأفت، و رحمت، موردی یافت نمیشد چون مورد این اسماء حسنای خدا، گنه کارانند، و خدا را در ایام دهر (روزهای زندگانی) نسیم های رحمتی است، که از آن بهره مند نمی شوند، مگر گنه کارانی که خود را در معرض آن قرار دهند.
پس این توبه همان است که به خاطر آن راه هدایت را به روی انسان گشودند، تا آن را مسیر خود قرار دهند، و نظافت منزلی است، که باید در آنجا سکونت کنند، و به دنبال همان راه و آن هدایت بود، که در هر عصری دینی، و ملتی برای بشر تشریع شد. دلیل این معنا کلام خدا است، که می بینی مکرر سخن از توبه آورده، و آن را بر ایمان مقدم ذکر کرده، مثلا فرموده: «فاستقم کما أمرت، و من تاب معک؛ آن طور که مامور شده ای استقامت بورز، هم خودت و هم هر کس که با تو توبه کرده.» (هود/ 112) و نیز فرموده: «و إنی لغفار لمن تاب و آمن؛ من آمرزنده ام برای هر کس که توبه کند، و ایمان آورد.» (طه/ 82) و آیات دیگری نظیر آن.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏1 صفحه 204-210

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏1 صفحه 197-199

  3. حسین انصاریان- توبه آغوش رحمت

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/114406