مبانی کلامی آزادی و اختیار در تفکر اعتزالی

واژه «معتزله» همیشه با واژه «آزادى و اختیار و اراده» همراه است. در میان اندیشمندان کلامى، معتزله کسانى هستند که خدا را در اصل خلق جهان، خالق مى دانند؛ اما معتقدند که در روند زندگى، این انسان ها هستند که خلق مى کنند. و لذا شیعیان به معتزله، «مفوضه» مى گویند؛ یعنى کسانى که معتقدند؛ خداوند، کارها را به بندگان واگذار کرده است. معتزله عموما معتقدند انسان بایستى قدرت انتخاب یک فعل و فعل متقابل آن را داشته باشد. معتزله بصره اظهار مى کردند که آدمى خالق افعال خویش است. به طور کلى در بحث عدل، در بخش مربوط به افعال انسانى، کلماتى مانند: اراده، اختیار، قدرت، استطاعت، احداث افعال، خلق و ایجاد افعال، و نظایر اینها که در صدد اثبات آزادى ذاتى انسان هستند، در کتاب هاى معتزله فراوان یافت مى شوند. معتزله با این واژه در مقابل مجبره، مى خواهند هر گونه تقدیرگرایى و مسؤولیت گریزى و از لحاظ سیاسى اجتماعى تسلیم به وضعیت نامطلوب موجود را که مجبره بدان ها دامن مى زدند، نفى نمایند.

بحث آزادى در نزد قاضى عبدالجبار
قاضى، در دو کتاب شرح الاصول الخمسه و المغنى، به تفصیل از آزادى ذاتى انسان سخن گفته است. در هر دو کتاب، در ضمن مبحث عدل به این بحث پرداخته است. در شرح الاصول الخمسة با عنوان «فى خلق الافعال» مى گوید: اختلاف ما در این جا (آفرنیش کارهاى انسان) با جبرگرایان است. برخى از آنها مى گویند؛ کارهاى انسانى به وسیله خدا در انسان آفریده مى شود و اصلا کارهاى ما به ما متعلق نیست؛ نه به صورت اکتساب که اشاعره مى گویند و نه به صورت احداث و ایجاد (که خود معتزله مى گوید) و ما ظرفى بیش براى کارهاى خود نیستیم. این جبرگرایان همان جهیمه هستند که از جهم ابن صفوان پیروى مى کنند.
به نظر معتزله غیر از معمر و جاحظ کارهاى اختیارى بندگان، ساخته خود انسان هاست (نه ساخته خدا) انسان ها همزمان که اراده کارى را مى کنند آن را مى آفرینند، اگر کار خوبى انجام دهند مستحق ثواب هستند و اگر کار بدى انجام دهند، مستحق عقوبت مى باشند. اما معمر و حاحظ کارهاى انسانى را ساخته طبیعت مى دانند؛ یعنى چنین کارهاى اختیارى به صورت اضطرارى مانند سوزاندن آتش و سرد نمودن یخ، از آنها صادر مى شود؛ البته اینها نیز اراده انسانى را نفى نمى کنند و لذا ممکن است که گفتار آنها در این باره متناقض باشد. سؤال اساسى براى قاضى و معتزله این است که آیا انسان ها از قدرت و اراده مستقل برخوردار هستند یا خیر؟ اگر مى باشند، چگونه بین قدرت و اراده خدا و بنده قابل جمع است؟ آیا کارهایى وجود دارد که خارج از قدرت خدا و داخل در قدرت بندگان باشد و اگر همه چیز را به خدا برگردانیم، پس چرا و به چه گناهى باید عده اى از انسان ها مجازات بشوند؟ عبدالجبار در تعریف کار (الفعل) مى گوید؛ کار، حادثه اى است که از موجود قادر حاصل مى شود و لذا هر کارى که تحقق پیدا مى کند و از زندان عدم بیرون مى آید، باید دید که فاعل آن چه کسى است؛ انسان یا خدا؟ او در جوابى اجمالى و مختصر مى گوید؛ هرگاه فاعل یک کار مدعى باشد که آن را از روى قصد و انگیزه انجام داده و مى توانست به خاطر کراهتش آن را انجام ندهد، پس باید گفت که چنین فعلى مخصوص هموست و از کسى دیگر صادر نشده است؛ ولى اگر انسانى درباره کارى چنین ادعایى نداشت و کار، چنین صفتى نداشت (تحت قدرت انسان نبود)، لابد از قادر بالذات که خدا باشد، صادر شده است.
قاضى در استدلال بر این که، کارهاى اختیارى که انسان انجام مى دهد، به حسب قصد و انگیزه صورت مى گیرد و آن را هم که انجام نمى دهد، چون تنفر دارد که صورت بگیرد وانگیزه بر ترک آن وجود دارد، به ضرورى و بدیهى بودن آن تمسک مى کند. البته مى گوید؛ بدیهى بودن آن فورى نیست؛ بلکه از طریق تجربه کارهاى خود و دیگران و مقایسه آنها با کارهایى که چنین صورت نمى گیرد بلکه با اجبار صورت مى گیرد یا بدون آگاهى صورت مى گیرد، به دست مى آید و لذا از این جهت این علم نه بدیهى؛ بلکه اکتسابى است؛ یعنى احتیاج به استدلال دارد. قاضى این استدلال را (تجربه کارهاى اختیارى در خود و دیگران و مقایسه آنها) ادامه مى دهد و مى گوید؛ اگر چنین حالتى (وجود قصد و انگیزه و کراهت در انجام کارها و عدم انجام آنها)، به طور بدیهى در بعضى از چیزها مانند جمادات وجود ندارد، این نبودن، وقتى قابل تصور است که در جاى دیگر، بتوانیم آن را آشکارا تصور کنیم. در نتیجه، ما، فاعل صاحب قصد و اختیار حتما خواهیم داشت. اگر علم داریم که در جمادها قصد و اختیار وجود ندارد، این فرع براین است که بدانیم در جاى دیگر، چنین چیزى وجود دارد. تا این جا قاضى ثابت کرد که کارهاى قصدى در عالم انسانى وجود دارد؛ اما این که چنین کارهایى از انسان صادر شده یا از علتى دیگر مانند خدا، اثبات نشد. وى در ضمن فصلى اثبات مى کند که آفریننده کار اختیارى، خود انسان است نه خدا.

کیفیت صدور افعال انسانى
کارهایى که از روى قصد و انگیزه انجام مى گیرد، ایجاد کننده آنها، خود انسان ها هستند نه خدا؛ به این دلیل که وقتى ثابت شد که «قصدى بودن کار» که صفتى است در کار از آن انسان است، لابد خود کار هم باید از او صادر شود؛ چون جدایى صفت از موصوف معقول نیست. و نیز لازم مى آید کارهاى قصدى صدورش مانند کارهاى غیر قصدى مثل صحت و مرض باشد و این نیز تناقض گویى است. همان طورى که کارى که از شخص صادر مى شود، نمى توان آن را به دیگرى نسبت داد، به خدا نیز نمى توان نسبت داد و لذا مدح و ذم اعمال نه بر دیگران و نه بر خدا؛ بلکه بر کسى بار است که عمل از او صادر شده و او خودش مى باشد. عبدالجبار در این فصل سؤالات زیادى را مطرح کرده و جواب داده است. این پرسش و پاسخ ها، در صدد تثبیت و تحکیم ادعاى آفریندگى انسان است که دلیل هاى آن را در این جا ذکر کردیم. نظر به آفرینش گر بودن انسان در اندیشه قاضى، همزمان تاکیدى است بر رد نظریه جبرگرایان که مى گویند؛ تصرفات بندگان، فعل الهى است و خدا آنها را ایجاد مى کند. بنده، فقط ظرف است و از جهت فعل بودن، هیچ رابطه اى بین این تصرف و بنده وجود ندارد. لازمه چنین حرفى این است که امر و نهى الهى و ذم و مدحش، مطلوب نبوده و هیچ کس، مستحق عذاب یا ثواب نباشد. همچنین لازمه این حرف، این است که تصرفات این فرد از قصد و انگیزه او صادر نشوده همان طورى که از قصد و انگیزه فرد دیگر صادر نشده است. تالى فاسدهاى دیگرى نیز در این نظریه وجود دارد که قاضى به آنها اشاره کرده است. به نظر قاضى، بعضى از جهمیه مانند ضرار ابن عمرو و تابعان او، براى فرار از این اشکالات، مساله کاسب بودن بنده را مطرح کردند؛ هر چند گفته اند فعل از سوى خدا خلق و احداث مى شود. قاضى این کلام را غیر معقول مى داند و مى گوید؛ «کسب» اولا، صفتى است که مانند هر صفت دیگر بدون موصوف معقول نیست. (کسب، صفتى است که موصوف مى خواهد و اگر بناست خالق افعال، خدا باشد؛ بنابراین کسب هم که قائم به افعال است، باید به خدا نسبت داده شود و گرنه لازم مى آید که صفت بدون موصوف باشد و این معقول نیست)، وانگهى، اگر انسان در کارهاى خود از جهت احداث و آفرینش هیچ کاره باشد، کاسب بودن او مانند همان ظرف بودن انسان است که جهمیه مجبره مى گفتند و عملا تاثیرگذارى انسان ها در افعال خود را ملغى مى کردند. تا این جا اثبات شد که کارهایى از انسان ها صادر مى شود که اولا، از روى قصد و اراده و اختیار صادر مى شود و ثانیا، پدید آورنده آنها خود انسان است نه خدا. اکنون این سؤال مطرح است که آیا کارهایى که انسان بر آن قدرت دارد، همزمان خدا نیز بر آن کار قادر است یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا متصور است گفته شود یک کار مقدور، همزمان از انسان و خداى قادر صادر شده است؟
قاضى، اجراى قدرت خدا و بنده براى ایجاد یک مقدور را محال مى داند. البته او قبول دارد که کارى را که بنده اراده کرده است یا بدان علم دارد و یا قبل از انجامش قدرت بدان دارد، معقول است که گفته شود خدا نیز آن کار را اراده کرده است و بر آن، علم و نیز قدرت دارد. دلیل آن، این است که قادر، کسى است که مقدور از او سر زند؛ اما وجود علم، قدرت و اراده بر یک چیز مستلزم تحقق آن در خارج نیست. و لذا هیچ مانعى بر وجود دو اراده، علم و قدرت در این بین نیست. اراده و قدرت و علم لزوما تحقق بخش فعل در خارج نیستند، اما در تحقق هر کارى از انسان یا خدا مؤثر مى باشند. به عبارت دیگر، شرط لازم هستند؛ اما کافى نیستند. مثلا گاهى شخصى اراده مى کند؛ اما انجام نمى دهد یا قدرت دارد؛ ولى تحقق نمى دهد. و نیز ممکن است علم و آگاهى داشته باشد؛ اما به آن اقدام نکند؛ و لذا وجود دو اراده، علم و قدرت براى یک معلوم و مراد ممکن است؛ اما مقدور (چیزى که در خارج تحقق یافته) نمى تواند دو قادر بالفعل داشته باشد.
نفى دو قادر بر یک مقدور از سوى قاضى عبدالجبار، به خاطر اهمیت زیادى است که این ادعا براى عبدالجبار داشته است. وى بیش از ده دلیل براى این مساله اقامه کرده است که به بعضى از آنها، به اختصار اشاره مى کنیم:
1- اگر یک مقدور از دو قادر سر بزند، لازم مى آید یک پدیده از دو جهت حادث شود و این محال است.
2- اگر دو قادر بر یک مقدور وجود داشته باشد، ممکن است اصلا تحقق نیابد؛ چرا که محتمل است یکى از آنها در عین قدرت بر فعل، از تحقق آن منع کند. در این صورت، اگر تحقق یافت، معلوم مى شود بدون اعمال قدرت نیز مقدور تحقق پیدا مى کند و این، معقول نیست؛ بلکه محال است.
3- با وجود دو قادر بر یک مقدور، ممکن است مقدور هم ایجاد شود (با اعمال اقتدار یکى از آنها) و صادر نشود( با اعمال اقتدار دیگرى) و این تناقض است و محال.
4 - اگر هر دو قادر، مقدور را انجام دهند، یکى باید قادر نباشد؛ چون با فرض قادر بودن هر دو، هر یک از آنها، آن را مى توانند انجام دهند و هر کدام که انجام دادند، معلوم مى شود دیگرى انجام نداده و در این صورت، پس او قادر نبوده است.
5 - اگر خدا و بنده بر یک امر قادر باشند، در این صورت اگر آن کار خوب باشد، حسنش بر هر دو و اگر بد نیز باشد، به هر دو بر خواهد گشت و این، تالى فاسد عقیدتى دارد.
6 - خداوند از انجام بدى ها غنى است. پس ممکن نیست یک کار را همزمان به خدا و غیر او نسبت دهیم؛ چون اگر فعل انجام شده قبیح باشد، قاعده غناى خدا از انجام بدى نقض مى شود
قدرت نداشتن خدا بر کارى که انسان آن را با قدرت خود انجام مى دهد، عاجز بودن او را اثبات نمى کند. عبدالجبار وقتى در مقابل این سؤال قرار مى گیرد که اگر قادر بودن انسان بر مقدورى باعث این است که خدا بر آن قادر نباشد البته هنگامى که بنده آن را با قدرتش تحقق بخشید مسلتزم اثبات عجز بر خداست، مى گوید؛ وقتى براى خدا ناتوانى اثبات مى شود که مانع ایجاد فعل، به وجود او برگردد؛ در حالى که این طور نیست، چرا که در این موارد، مانع از بیرون است نه ذات خدا و گرنه خداوند بر هر چیزى على الاطلاق قادر است. شاهد این است که اجتماع دو ضد در یک جا حتى از خدا ممکن نیست؛ اما این از قدرت خدا نمى کاهد؛ چرا که عدم تحقق آن به خاطر امرى خارجى است نه کمبود در قدرت خدا.

رجوع مدح و ذم و ثواب و عقاب به خود فاعل
به نظر قاضى عبدالجبار، اگر کارها به نحوى صورت گیرد که به حسن و قبح توصیف شود و کننده کار با در نظر گرفتن جهات حسن و قبح، آنها را انجام دهد؛ حتما مستحق مدح و ذم و نیز ثواب و عقوبت خواهد شد، مگر این که مانعى از آن وجود داشته باشد، مانند: بچه که هر چند کار بدى انجام دهد مستحق عقوبت نخواهد بود و مانند خداوند که هیچ گاه مستحق عقوبت نخواهد بود؛ چرا که عقوبت بر او محال است. اما این بدین معنا نیست که فعل، ذاتا استحقاق عقاب را که اگر صدورش ممکن بود نداشته باشد. (بحث استحقاق در مقابل تفضلى است که در منطق شیعه بیشتر معنا دارد. در تفکر شیعه استحقاق معنا ندارد؛ چون بنده همه وجودش را در هر آن، از خداوند مى گیرد و لذا هر چیزى هم که از وجود صادر شده، از خداست. پس او چیزى را مستحق نیست؛ بلکه در موارد استحقاق، خداوند بر بندگانش ثواب را تفضل مى کند).

نتیجه
1- همه معتزله، از جمله قاضى عبدالجبار (بر خلاف همه جبرگرایان)، بر آزادى بى قید و شرط انسان در انجام کارهاى خود تاکید دارند. قاضى مى گفت؛ کارها را انسان خودش قصد مى کند و خودش مى آفریند و کارى را که او انجام مى دهد، فقط او بر آن قادر است، نه هیچ قدرت دیگر، خدا باشد یا شخص دیگر.
2- کلام قاضى تاکید بر آزادى انسان دارد. این تاکید و اعتقاد به آزادى مطلق انسان و بریدن خداوند از کارهاى روزمره زندگى، خدایان بى نهایتى را اثبات مى کند که براى یک موحد از نمى تواند معقول باشد؛ همان طورى که اعتقاد به جبر نیز خداى واحد را اثبات مى کند؛ اما او را از مقام خدایى پایین آورده و محمل تغییر و تحول قرار مى دهد که از شان خدایى به دور است. قاضى عبدالجبار نگران آثار محسوسى است که جبرى گرى به بار آورده است. او مانند بقیه معتزله، روى آزادى مطلق انسان تاکید دارد تا تصحیح اعتقادات دینى مسلمانان. قاضى در جلد هشتم با عنوان «المخلوق» که کلا درباره آزادى انسان مى باشد، در مقدمه بحث هاى خود، ریشه جبرگرایى را استبداد بنى امیه مى داند و مى گوید؛ اول کسى که به جبر دامن زده است، معاویه مى باشد. معاویه مى گفته که کارهاى انسان از روى قضاى الهى و با آفرینش او است. معاویه نتیجه مى گرفته است که خدا او را به امامت و ولایت عهدى برگزیده است. به نظر قاضى، هشام نیز با همین باور، غیلان دمشقى را به قتل رساند.
3- تاکید ویژه قاضى روى آزادى تمام عیار انسان، او را به این نتیجه مى رساند که اولا، هر گونه مدح و ذم و خوبى و بدى، تغییر و تحول در عرصه زندگى جهانى نه به تقدیر و قضاى الهى؛ بلکه به تصمیم، اراده و قدرت بشرى بر مى گردد. ثانیا؛ هر گونه ثواب و عقوبت مترتب بر کارها را نه تفضل؛ بلکه از باب استحقاق مى داند. در حالیکه شیعۀ امامیه خیرات افعال را حقیقتا به خدا نسبت مى داد و به طور مجازى به انسان و لذا اگر بر خیرات ثوابى باشد، انسان نه مستحق آن؛ بلکه تفضل خدا بر انسان است؛ اما قاضى، خیرات کارها را واقعا و به طور حقیقى به انسان نسبت مى دهد و لذا انسان مستحق هر گونه ثواب بر اعمال خیر خواهد بود. دوباره ،عبدالجبار خواسته است بدون این که در صدد نفى تنزیه الهى باشد، آزادى کامل انسان را اثبات کند.
4- قاضى در صدد اثبات انسان خداگونه است، همه اوصافى که یک موحد درباره خدا روا مى دارد، او به همان صورت، براى خود انسان ها اثبات مى کند، در حالى که هر آنچه که انسان ها در باب اراده، آزادى و انجام کارها دارند، اینها همه مظهر قدرت، اراده و مشیت الهى است. مئالا باز حاصل این خواهد بود که قاضى، بر همه کاره بودن انسان ها در امور دنیایى تاکید مى ورزد.

نتیجه کلى
نتیجه کلى این است که قاضى، در باب مهم ترین عنصر از عناصر ترکیبى آزادى سیاسى که همانا آزادى فلسفى باشد، نظر مثبتى دارد. و براى انسان، اراده اى منهاى اراده خدا، قدرتى منهاى قدرت خدا و در نتیجه آزادى مطلق منهاى آزادى مطلق الهى اثبات مى نماید. قاضى استقلال ذاتى انسان ها را (در کارهایى که از او سر مى زند) مورد تاکید قرار مى دهد. این تفکر وی تحت تاثیر آزادمنشى سلسله آل بویه که قاضى عبدالجبار نیز در آن دوره قرار داشت، دروه ای که شرایط مساعدى را براى اندیشمندان فرقه هاى مختلف اسلامى مهیا کرده بود تا بتوانند آزادانه افکار خود را در مقابل رقیبان، تبیین نمایند. مهم ترین و بلکه تنها رقیب فکرى آزاد اندیشى اعتزالى، تفکر مسلط جبرگرایانه بر جامعه آن روز بود، که اصالت انسان را که همان اراده و اختیار، اندیشه و فکر اوست، در معرض خطر قرار داده بود. قاضى در دنباله تلاش معتزلیان اولیه، در صدد احیاى اصالت و حرمت انسانى از طریق اثبات حریت، اراده و آزادى تمام عیار براى انسان ها برآمد. بزرگ ترین مؤید این نکته، قبل از هر چیز به دار مجازات رفتن اولین معتزلیان به دست حاکمان مستبد است که به جرم آزاد اندیشى به چنان سرنوشت تلخى دچار شدند.


منابع :

  1. محمود شفیعى- فصلنامه علوم سیاسى- شماره 8

  2. قاضى عبدالجبار- شرح الاصول الخمسة، الطبعة الاولى- القاهرة: مکتبة وهبه، ذوالحجة، 1384

  3. الشهرستانى- الملل و النحل- الطبعة الثانیة- القاهرة: المکتبة الانجلو المصریة، بى تا

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/114478