تبارشناسی صور خیال در مثنوی معنوی (اشعار)

نفس

اولین بحث درباره فلسفه خیال از دیدگاه مولانا، تفسیر و تبیین اوست از آنچه فلاسفه و حکمای جوهر (نفس) می نامند. نفس در مثنوی معنوی مولانا، در دو مفهوم به کار رفته است: اول مفهوم اخلاقی آن و نیز تقسیماتی که در مورد این نفس در علم اخلاق وجود دارد. همچون:
روی نفس مطمئنه در جسد *** زخم ناخنهای فکرت می کشد
«دفتر اول، بیت 824»
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست *** کاو به دریاها نگردد کم و کاست
«دفتر اول، بیت 577»
گاهی نفس، معادل شیطان است:
نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند *** در دو صورت خویش را بنموده اند
«دفتر اول، بیت 3068»
و یا اژدهاست:
نفس اژدرهاست با صد زور و فن *** روی شیخ او را زمرد دیده کن
«دفتر اول، بیت 3186»
یا همچون فرعون است:
نفس فرعونی است هان سیرش مکن *** تا نیارد یاد از آن کفر کهن
«دفتر اول، بیت 2386»
در معنای دوم نفس، با همان مفهومی مواجه ایم که در عرف فلاسفه جاری است:
تفرقه در روح حیوانی بود *** نفس واحد روح انسانی بود
«دفتر اول، بیت 2337»
نفس اول راند بر نفس دوم *** ماهی از سر گنده گردد نی ز دم
«دفتر اول، بیت 3080»
گاهی نفس حامل قوای حسی است:
نفس از باطن مرا آواز داد *** که به گوش حس شنیدم بامداد
«دفتر پنجم، بیت 3788»
یا همچون ایده هرمسیان، نفس، مقام مادری دارد و عقل مقام پدری:
هست مادر نفس و بابا عقل راد *** اولش تنگی و آخر صد گشاد
«دفتر ششم، بیت 1437»
غلبه کاربرد نفس در معنای اخلاقی آن، مجالی برای پرداختن به نفس به عنوان مدرک و نیز همراستای با آرای مشائیونی چون ابن سینا باقی نمی گذارد. بنابراین جز در مواردی که بدان اشاره شد نفس به عنوان عامل ادراک در انسان، جایگاه افزون تری از آنچه گفته شد در مثنوی ندارد. به نظر می رسد اصطلاحات و واژه های دیگری همچون حس، همان معنا و مفهومی را با خود حمل می کنند که در آرای فلاسفه، اصطلاحی چون نفس از آن برخوردار است.

ویژگیهای مختلف نفس با واژه حس

بنابراین در ادراک قوای نفس در آرای مولانا اصطلاح کلیدی ما حس است. به همین دلیل خیال را در قلمرو حس مورد بحث قرار می دهیم: شرح مولانا از قوای ظاهری و باطنی نفس در مثنوی معنوی، همچون آرای فلاسفه مشایی و اشراقی پیش از اوست، لکن چنان که گفتیم وی مفاهیم خود در این باب را بیشتر با کلمه حس بیان می کند تا نفس. این حس ویژگیهای مختلفی دارد به عنوان مثال گاهی با صفت مجرد به کار می رود و در مقابل عقل و ادراک حقیقی قرار می گیرد:
خاک زن در دیده ی حس بین خویش *** دیده ی حس دشمن عقل است و کیش
«دفتر دوم، بیت 2608»
و گاهی حس را با صفت دون مورد خطاب قرار می دهد:
پنبه اندر گوش حس دون کنید *** بند حس از چشم خود بیرون کنید
«دفتر اول، بیت 569»

علم حس مانع از دریافت علم الهی
آنان که اهل علم حسند یعنی در ادراک، منحصر به درک حسیند، ادراکشان همچون پوزبندی عمل کرده و آنها را از دریافت علم الهی محروم می کند:
علمهای اهل حس شد پوزبند *** تا نگیرند شیر زان علم بلند
«دفتر اول، بیت 1019»
اما این بدان معنا نیست که مولانا در همه موارد حس را در مقابل عقل قرار داده و آن را حقیر می شمرد. به عنوان مثال با تقسیم حس به حس دینی و حس دنیوی، مسیری به سوی حس باطنی می گشاید که این حس می تواند نرده بان انسان به سوی آسمان شود:
حس دنیا نرده بان این جهان *** حس دینی نردبان آسمان
صحت این حس بجویید از طبیب *** صحت آن حس بخواهید از حبیب
صحت این حس ز معموری تن *** صحت آن حس ز تخریب بدن
«دفتر اول، ابیات 303ــ305»

قدرت یافتن حس به واسطه نور خدا

حواس ظاهر به دلیل فقدان ادراک کامل، دارای آلودگیها و نجاساتی هستند. همچون:
نشنود آن نغمه ها را گوش حس *** کز ستمها گوش حس باشد نجس
«دفتر اول، بیت 1923»
اما از دیدگاه مولانا، گاهی حس، به واسطه نور خدا قدرت نظر می یابد و آن گاه قادر به تمیز می گردد:
حس را تمییز دانی چون شود *** آنک حس ینظر بنورالله بود
«دفتر اول، بیت 2640»
همچنین مولانا متأثر از مثال امام محمد غزالی و دیگر حکمای اسلامی که حس مشترک را همچون برکه ای می دانند با پنج جوی آب روان به سوی آن (کنایه از حواس پنجگانه)، می سراید:
کوزه ای با پنج لوله پنج حس *** پاک داریم آب را از هر نجس
«دفتر اول، بیت 2716»
همچنین حس در مثنوی از جمله اسامی جهان ماده است که خود زندانی است تنگ:
باز هستی جهان حس است و رنگ *** تنگ تر آمد که زندانی است تنگ
«دفتر اول، بیت 3102»
و علت این تنگی، ترکیب و تکثری است که در جهان ماده وجود دارد.
علت تنگی است ترکیب و عدد *** جانب ترکیب حسها می کشد
«دفتر اول، بیت 3104»
لکن علاوه بر این پنج حس ظاهر، حواسی باطنی نیز جود دارند که از دیدگاه مولانا آنها نیز پنج حسند:
هر طرف کی دل اشارت کردشان ***می رود هر پنج حس دامن کشان
«دفتر اول، بیت 3573»

حواس ظاهر و باطن
مولانا در این بیت با کاربرد کلمه ده حس، همچون فلاسفه قبل از خویش به پنج حس ظاهر و پنج حس باطن اشاره دارد:
ده حس است و هفت اندام و دگر *** آنچ اندر گفت ناید می شمر
«دفتر اول، بیت 3583»

مشرق انوار خاستگاه حقیقی دل و جان

مولانا در ابتدای دفتر دوم پس از ذکر علت تأخیر مثنوی و سال ختم این تأخیر (662ق) مخاطب را به تزکیه جان و گزینش یار و خلوت از اغیار فرا می خواند و پس از آن با شرح آفتاب معرفت که مشرق آن جان و عقل است، گویا متأثر از مشرق و مغرب متجلی در رساله حی بن یقظان ابن سینا و رساله آواز پر جبرئیل سهروردی، به ذکر مشرق و مغرب جان می پردازد. از دیدگاه مولانا چون عقل آدمی با عقل حق درآمیزد نور طریق افزون گشته و ضلالت آن به پیدایی تبدیل می شود. یار، چشم سالک است و او ناگزیر که چشم را از این خس و خاشاک پیراسته دارد:
یار چشم توست ای مرد شکار *** از خس و خاشاک او را دور دار
چون بدین مقام رسید و مطلع شمس در جان وی سربرآورد، به هر سو رو کند، رو به مشرق انوار و خاستگاه حقیقی دل و جان کرده است:
بعد از آن هرجا روی مشرق شود *** شرق ها بر مغربت عاشق شود
«دفتر دوم، بیت 46»
و چون بر اساس قاعده لطف، اشرف بر اخس عاشق است، شرق جان سالک، بر مغرب جانش که کنایه از ظلمت (وجود جسمانی) اوست عاشق گشته و نور بر ظلمت ماده غلبه می یابد. آنچه گفتیم خود طلیعه ای بود بر ذکر حواس باطنی و ظاهری.
پس از این ابیات، مولانا بر بنیاد آن مشرق و مغرب، به تمایز میان حس مادی و حس معنوی حکم می دهد. حس مادی که چون حس خفاش، تاریکی گزین است آدمی را به سوی مغرب و تاریکی فرمان می دهد، حس دیگر (که مولانا آن را «دریایی» نام می نهد) چون سفینه اشراق، انسان را به مشرقی که محل طلوع نور جان است رهسپار می سازد. حس مغربی، از دیدگاه مولانا همان حواس پنجگانه ظاهر و حس مشرقی همان حواس باطنی اند که پیش از مولانا حکما و فلاسفه ی مسلمان آن را تبیین نموده بودند. مولانا با بیت:
پنج حسی هست جز این پنج حس *** آن چو زر سرخ و این حسها چو مس
«دفتردوم، بیت 49»
به ذکر حواس ظاهر و باطن می پردازد. در این سرلوحه، حواس ظاهر به مس و حواس باطن به طلای سرخ تشبیه می شود.
پرتو عقل است آن بر حس تو *** عاریت می دان ذهب بر مس تو
«دفتردوم، بیت 711»


منابع :

  1. حسن بلخاری- عکس مه رویان خیال عارفان- فرهنگستان هنر 1387

  2. عبدالحسین زرین کوب- پله پله تا ملاقات خدا- انتشارات علمی

  3. محمد اکبر آبادی- شرح مثنوی- چاپ سنگی لهنکو

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/115433