شکوفایی فلسفه اسلامی در قرون چهار و پنجم

قرن سوم

طی قرن سوم/ چهارم هجری فلسفه همچنان در میان گروههای کوچکی به رونق خود ادامه داد. متعلمان فلسفه به هیچ روی پیروان متعصب اسلام نبودند، و در بحثهای فلسفی و حتی در کار تدریس، ظاهرا مسلمانان و مسیحیان با شرایطی برابر شرکت داشتند. البته، هنوز فلسفه با طب مرتبط بود. به ویژه، از محفلی در بغداد، در اواخر قرن چهارم هجری یاد شده است که در خانه ابوسلیمان منطقی سجستانی (وفات پس از 391 هـ. در دایره المعارف فارسی سال وفات او حدود 375 هـ. ذکر شده است و در لغتنامه دهخدا آمده که وی تا سال 379 حیات داشته و به بغداد می زیسته است، ولی در فرهنگ معین سال وفات او پس از 391 ضبط شده که با متن مطابقت دارد) برپا می شد. ابوسلیمان، به خلاف بیشتر فیلسوفان، ظاهرا هیچ منصب رسمی نداشت، هرچند در دربار آل بویه مورد عنایت بود. شاگرد جوانترش، ابوحیان توحیدی (وفات: پس از 400 ه.) که هرچند از راه دبیری (کتابت) وزرا و دیگر صاحب منصبان درباری در بغداد و ایالات، امرار معاش می کرد چهره ادبی مهمی بود برخی از مباحثاتی را که در خانه استاد روی داده بود ضبط کرده است.

ظهور ابن سکویه

فیلسوف دیگری که سزاوار ذکر است مسکویه یا ابن مسکویه است. وی ایرانی و دبیر آل بویه و وزیرانش بود. بیشترین شهرتش به خاطر تاریخ عمومی مفصلی است (مراد همان تجارب الامم و تعاقب الهمم است) از جمله آثار دیگری که از او برجای مانده کتابی است در کلام فلسفی، که از وجود خدا، وجود روح و ماهیت نبوت بحث می کند. این کتاب، در تاریخ تفکر اسلام، اثر مهمی نیست ولی نمونه جالبی است که نشان می دهد چگونه متفکرانی که در درجه نخست فیلسوف بوده اند، مع الوصف چارچوب مفاهیم اسلامی را پذیرفتند؛ مثلا آخرین قسمت این کتاب، بر اساس بیان فلسفی روح توضیح می دهد که چگونه نبوت امکان پذیر است. با این همه، از نظر فلسفی، پرنفوذترین کتابش، بی گمان، تهذیب الاخلاق است که شرح دستگاه کاملی از اخلاقیات است که عمدتا بر پایه آراء افلاطونی قرار دارد. غزالی و نویسندگان بسیار دیگری پس از او، از این کتاب استفاده کردند. به احتمال زیاد فلسفه در بسیاری از مراکز دنیای اسلام تدریس می شده است.

ظهور ابن سینا

تصادفا سخن از کسانی می شنویم که در شهر کوچکی نزدیک کرانه جنوبی دریای خزر (مراد «ناتل» است) در علوم فلسفی متبحر بودند. لااقل یکی از اهالی این شهر بود که نخستین تعلیم فلسفه را به کودکی داد که بعدا، به عقیده بسیاری بزرگترین فیلسوف عربی نویس شد. این کودک همان ابوعلی سینا (980- 1037م. /370- 428هـ) است. ابن سینا ظاهرا از نژاد ایرانی بود، وی در بخارا رشد کرد، و تحصیلات خود را پیش از آنکه به فقه بپردازد، با از بر کردن قرآن و شعر آغاز نمود. احتمالا فقط حدود چهارده سال داشت که استادی که در بالا از او یاد شد و از شهر او بازدید می کرد، وی را با منطق ارسطو آشنا ساخت و با حیرت دریافت که این نوجوان، پس از اندک مدتی، بیش از استاد خود به موضوع تسلط یافته است. آنگاه ابن سینا با عطشی سیراب نشدنی همه کتابهای علمی و فلسفی را که می توانست به چنگ آورد، به ولع تمام خواند. ظاهرا طب را نزد خود آموخت، از لحاظ نظری به درجه ای از تبحر رسید که اطبا برای خواندن کتب طبی به نزد او می آمدند.
بر طبق نوشته ای در شرح حال او که این اطلاع از آنجا حاصل شده است، این جمله پیش از هفده سالگی وی روی داد؛ وی همچنین معلومات طبی خود را با درمان بیماران آزمود و افزایش داد. در جریان این مطالعات گسترده، موضوعی که بیش از همه وی را دچار زحمت ساخت مابعدالطبیعه بود. می گوید مابعدالطبیعه ی ارسطو را چهل بار خوانده و متن آن را از برداشته، با این همه از فهم آن ناتوان بوده تا اینکه بخت یاری نموده و جزوه ای از فارابی به دستش افتاده و مشکلاتش را کاملا حل کرده است. این داستان نشان می دهد که تحت تأثیر مستقیم فارابی فیلسوف متقدمتر مسلمان بود که وی را به اتخاذ چنین موضع کلی مشابهی در فلسفه سوق داد. سال بعد یا در این حدود، به کتابخانه بسیار جالبی، حاوی آثار یونانی که متعلق به امیر بخارا (مراد امیر سامانی نوح بن منصور است) بود دسترسی یافت، و اوقات خود را هرچه بیشتر در راه مطالعه آنها صرف کرد. پیش از هجده سالگی، به قول خود، همه معارف علمی و فلسفی زمانه را فرا گرفت، به گونه ای از آن پس، چیزی بر گنجینه معلومات خود نیفزود، هرچند درک عمیقتری نسبت به آنها پیدا کرد.

ورود به سیاست
شاید بخت یار او بود که از فرصت استفاده نمود و توانست آن همه کتاب را بخواند، چون در حدود سال 388 هـ. (بر طبق دایره المعارف فارسی، ابن سینا 22 ساله بود که پدرش وفات کرد و چون تاریخ تولد ابن سینا را صفر 370 هـ. ضبط کرده اند، این حادثه می بایست در حدود 392 هـ. روی داده باشد.) شرایط زندگیش تغییر یافت. بر اثر وفات پدرش، ناگزیر شد برای امرار معاش، به سراغ شغلی دولتی برود. شرایط سیاسی منطقه نیز رو به خرابی می رفت؛ و ظهور و سقوط سلسله ها و دستگاههای اداری کوچک بدان معنی بود که وی ناگزیر می بایست پیوسته از نقطه ای به نقطه دیگر نقل مکان کند. از حدود 406 تا 412هـ. در همدان به سر می برد، و مدتی از این دوره، منصب دشوار و پرخطر وزارت یکی از امرای محلی آل بویه (مراد شمس الدوله دیلمی است) را به عهده داشت. از حدود 1023 م. (حدود 413هـ.) تا زمان مرگ در اصفهان و تحت حمایت حاکم آن شهر به سر برد. (در دایره المعارف فارسی آمده است که ابن سینا اندکی پس از آزادی از زندان سماء الدوله، جانشین شمس الدوله دیلمی، به اصفهان نزد علاء الدوله کاکویه رفت و در آنجا حرکمت بسیار داشت و به تدریس و تألیف پرداخت و سرانجام در سفری که با علاء الدوله به همدان رفت وفات یافت.)

آثار و آراء
با اینکه ابن سینا را بیشتر به عنوان فیلسوف می شناسیم، همچنین باید به یادداشت که کتاب قانون فی الطب او در علم پزشکی مقام برجسته ای دارد، و تألیفات او در علوم دیگر نیز دارای تأثیر و نفوذ بوده اند. فلسفه او به طور عمده در دو کتاب شفا و نجات آمده است. شفا اثری است جامع، شامل علوم و فلسفه، در حالی که نجات خلاصه بخشهای فلسفی شفاست. نجات به سه بخش تقسیم شده، یکی در منطق، دیگری در «سماع طبیعی» (در واقع مسائلی پیرامون مطالبی چون جوهر و عرض و ماهیت نفس انسانی)، و سومی درباره «الهیات» (از جمله کیهان شناسی). موضع کلی ابن سینا نوافلاطونی است. خدا واحد و واجب الوجود است و همه چیز از او صادر می شود. پایینتر از او عقل مجرد و افلاکند. مفهوم نفس انسانی در نزد ابن سینا اساسا ارسطویی است، ولی ظاهرا تحت تأثیر بحثها و تفسیرهای فیلسوفان افلاطونی مشرب متأخر یونان اصلاحاتی در آن شده است. ابن سینا، مانند غالب فیلسوفان اسلامی دیگر، امکان نبوت را توضیح می دهد؛ ولی در آنجا که فارابی نبوت را با عالیترین شکل قوه مخیله مربوط می سازد، ابن سینا آن را با عالیترین حصه نفس، یعنی عقل ربط می دهد.

فلسفه سیاسی و موضع دینی و مذهبی ابن سینا

نظرات فلسفی سیاسی او کمرنگ تر بود، و او هیچ کوششی برای نشان دادن این نکته که فرمانروای واقعی چیزی بیش از سهم متعارفی از حکمت الهی برخوردار است، به عمل نمی آورد. وی به طور عمده در بند آن است که توضیح دهد چگونه می توان اساسا دولتی را، که از طریق پیامبر، بر بنیاد حکمت الهی ایجاد شده، تأسیس نمود. این تغییر لحن در بیان مطلب و خودداری آشکار از شیعی گری، شاید بیشتر معلول این واقعیت باشد که در این دوران فاطمیان در مشرق دنیای اسلام فعال بودند. خود ابن سینا به یاد می آورد که وقت کودک بود چگونه داعیان به بخارا آمده بودند او به طور مخفیانه به بحثهای داغ آنان راجع به تعلیمات خود گوش فرا می داد. حتی در روزگار بلوغ او فرمانروایان شیعه امامیه می بایست دریافته باشند که این دعوت، قدرت آنان را به خطر می افکند؛ و لذا هر چیزی که به این دعوت شباهت داشت مورد سوء ظن می بود. نکته ای که یادآوری آن در اینجا لازم است این است که ابن سینا آن انداره که می خواست قدرت سیاسی داشت، و ظاهرا به هیچ وجه، احساس رقابت با علمای سنی نمی کرد. لذا انگیزه خاصی که او را به مبالغه درباره اهمیت فلسفه وادار سازد وجود ندارد. از این لحاظ، وی در موضعی شبیه وضع معتزله در طی دوره استیلای سیاسی آنها بود؛ و مانند آنها اصل را بر این فرض گذاشت که تفسیر فلسفی او از اسلام تفسیری درست است. در میان عرفا نیز متداول بود که تفسیر خود را با اسلام واقع یکی بشمرند؛ و در ابن سینا جنبه ای عرفانی نیز وجود داشت.

بینش دینی و عرفانی ابن سینا
آخرین مسائل مربوط به ابن سینا راجعند به رابطه فلسفه او با عرفان و کلا بینش دینی او. از نظر دینی باید گفت که وی مسلمان شایسته ای بار آمده بود، قرآن را از حفظ داشت و درس شریعت خوانده بود. در زندگینامه خود می گوید که به مسجد رفت و برای حل مشکلات عقلان خود دعا کرد؛ ولی از هیچ تغییر آگاهانه ای در آراء خوی سخن به میان نمی آورد. احتمالا احساس می کرد که معرفت علمی و فلسفی یونان به حوزه ای غیر از حوزه اصول اعتقادات اسلامی تعلق دارد، و بین آنها هیچ تعارض اساسی نیست. ظاهرا فکر می کرد که با فلسفه خود آنچه را که در مرکز اصول اعتقادی اسلام جای دارد، وجود خدا که منبع همه موجودات است، و امکان رسیدن انسان به مقام نبوت و دریافت وحی، روشن می سازد و از آن دفاع می کند. دریافت ابن سینا از نبوت و دریافت او از سفر روح به سوی خداوند هر دو با یکدیگر و با فلسفه او پیوند نزدیک دارند.
محققان قرن نوزدهم اروپا چنین می پنداشتند که عرفان ابن سینا با فلسفه اش بیگانه و بی ارتباط است، ولی آشنایی کاملتر با آثار او روشن می سازد که چنین نیست. عرفان و فلسفه او دستگاه یکپارچه واحدی را تشکیل می دهند. وسعت دامنه نوشته ای عرفانی او نشان می دهد که حیات عرفانی در نظرش ارزش فراوانی داشته احتمالا منبع نیروی عقلانی او بوده است. یکی از محققان برجسته معاصر، ابن سینا را به علت همین نگرش شخصیش در باب دین، بیش از دیگر فلاسفه ای که سبک آنها بیشتر افلاطونی و کمتر ارسطویی است، به روح افلاطون نزدیک دانسته است. وی چیزی را دریافت که درست جوهر اندیشه افلاطون است، و چه بسا به همین دلیل بوده است که مسلمانان دیندار را مخاطب قرار داده، همچنانکه افلاطون حقیقت دینی را به مردم همه اعصار که دریچه دل را به روی دین گشوده نگه داشته اند، منتقل ساخته است.


منابع :

  1. منتگمری وات- فلسفه کلامی اسلامی- ترجمه ابوالفضل عزتی- عملی و فرهنگی- صفحه 112- 108

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/115781