آموزه خلقت مسیحی در عصر کیهان شناسی علمی (خدا و طبیعت)

ارتباط خدا و طبیعت

یکی از مهمترین و دنباله دارترین مسائل اعتقاد مسیحی به خدا را مسئله ارتباط مفهوم خدا با جهان طبیعت و تاریخ، یا به تعبیری دقیق تر، درک این جهان به صورتی وابسته به خدا، تشکیل می دهد. اگر همه اشیا و حوادث در جهان طبیعت و درفرایند تاریخ آن، از جمله تاریخ انسانی، به عمل خدا وابسته نباشند، پس عقیده به خدا غیر ضروری می شود. اما جهان بینی علم جدید بند وابستگی را، که جهان طبیعت را به عمل مداوم خدای خالق پیوند می داد، گسست. هنگام ظهور علم جدید این نتیجه مورد نظر نبود. بر عکس، ایزاک نیوتن علیه الگوی مکانیکی دکارت از جهان به این جهت واکنش نشان داد که می پنداشت این الگو وابستگی جهان مادی به خالقش را نابود می سازد. فیزیک خود نیوتن به صورت وسیله ای برای بازگرداندن وابستگی همه فرایندهای طبیعی به قوای مادی، و در نهایت به خدا، طرح ریزی شده بود؛ اما بر خلاف انتظار او، نتیجه تاریخی توصیف مکانیکی او استقلال جهان مادی بود. از پایان قرن هجدهم این دیدگاه به صورت دیدگاه غالب در باب جهان طبیعت درآمد، دیدگاهی که عمیقا بر معرفی تاریخ انسانی نیز تأثیر گذاشته است.

ظهور داروینیسم
به نظر بسیاری از ناظران، با ظهور داروینیسم این دیدگاه درباره جهان مادی کامل شد و در تبیین واقعیات طبیعی هرگونه ارجاع به خالق قاطعانه رد شد. هرچند عالمان الاهیات پس از تکانه اولیه به صورتی روزافزون جمع دیدگاه تکاملی را با مفهوم مسیحی تاریخ نجات ممکن می دیدند، اما در بخش علم جدید وضعیت فرقی نکرد: تفاسیر الاهیاتی از جهان طبیعی در بهترین تلقی زوایدی ذهنی بر تبیین علمی خودکفا و فوق العاده موفق از طبیعت محسوب می شدند. حتی تصور امکان یک تحول اساسی در این وضعیت مشکل است. از آنجا که نظریات جدید در باب طبیعت ریاضیاتی هستند، چنین تحولی نیازمند یکی از این دو حالت است: یا اینکه خدا خودش باید در معرض تبیین ریاضی قرار بگیرد، و یا اینکه همه تبیین های ریاضیاتی صرفا نزدیک شدن به سرشت حقیقی واقعیات مادی به حساب آیند، و این با این پندار رایج که نفس سرشت اشیا ریاضیاتی است، در تعارض است.

تبیین های ریاضیاتی
شهود انسانی و نیز واقعیت مادی همیشه چنین می نمایند که از قواعد صوری تبیین ریاضیاتی فراتر می روند. نباید باریک بینی و انعطاف پذیری تبیین ریاضیاتی را دست کم گرفت. این تبیین نسبت به پیچیده ترین و گیج کننده ترین داده های تجربه قابل قبول از کار درآمده است. با این حال همین دقت باعث محدودیت های آن شده است: در زندگی اموری وجود دارند که دقیق نیستند و به صورتی نظام مند از این شکل معرفی می گریزند. ملاحظاتی مانند این برای تجویز کاربرد زبان معمولی به عنوان راه بدیلی برای تبیین عالم واقع لازم است، هرچند چنین زبانی آشکارا در مقایسه با ریاضیات فاقد دقت است. این ادعا که محدودیت هایی ذاتی در زبان ریاضیات وجود دارد، به لحاظ زبان شناختی از جایگاه محکمی برخوردار است، چون همه زبان های رسمی و غیر عامیانه همیشه نیاز دارند که بر حسب زبان معمولی، که از آن گرفته شده اند، تفسیر شوند. بر این اساس، نیاز نیست که مدعیات فلسفی یا الاهیاتی در باب سرشت اشیا یا جهان طبیعت را ضرورتا پایین تر از تبیین های ریاضیاتی آنها بینگاریم.

ارتباط الهیات خلقت با جهان

الهیات خلقت علاوه بر ارتباط ویژه ای که با سرشت اشیا دارد، با جهان مرتبط است. در واقع این دو جنبه همیشه به هم دیگر وابسته اند. تنها در چارچوبه برخی از فرضیات عام درباره عالم واقع (برای مثال، نظریه های اندازه گیری در زمان و مکان) است که پدیده های خاص تر می توانند تبیین شوند. پس این امر ضرورتا نشان دهنده این توهم غیر موجه نیست که الاهیات در آموزه خلقت خود بر گزاره هایی کلی درباره کل جهان متمرکز است. این امر ناشی از این واقعیت است که در الهیات اندیشه خدا دیدگاهی برای نگاه به جهان فراهم می کند. اندیشه خدا ضرورتا مستلزم درک هر چیز دیگر است. اگر یک خدا، و تنها یک خدا، وجود دارد، پس هر شیء دیگر باید محدود و شکل گرفته در حضور او به حساب آید. آموزه خلقت این ارتباط را بیان می کند. بنابراین، این آموزه در وهله نخست مدعیات عامی را درباره جهان واقعیت های محدود مطرح می سازد. البته این مدعیات عام باید در جای خود مشخص شوند و تنها با چنین شیوه ای اثبات آنها ممکن می شود. از آنجا که آموزه خلقت ارتباط نزدیکی با خود اندیشه خدا دارد، این آموزه در همه بخش هایش اعتقاد به خدا را تقویت و تأیید می کند. اما این کارکرد محدود به مسئله منشأ جهان نیست، بلکه ظهور و بقاء واقعیت محدود را، همراه با دورنمای تکمیل نهایی آن، در بر دارد. در اصطلاح شناسی الاهیات سنتی، آموزه خلقت تنها با خلقت مربوط نیست، بلکه با حفظ، نجات و آخرت شناسی نیز، و به عبارت دیگر، با کل برنامه عمل خدا مرتبط است.

دو اندیشه بدیل در باب خلقت

این امر موضوعی را مطرح می کند که اخیرا بسیار مورد مناقشه بوده است: آیا کلمه «خلقت» را باید به این صورت فهمید که به منشأ اولیه وجود محدود اشاره دارد، یا اینکه با فرایند مداومی مرتبط است که در طی آن حتی مخلوقات جدید پدید می آیند و شکل می گیرند؟ اغلب این پرسش در شکل یکی از دو اندیشه بدیل در باب خلقت پرسیده می شود، یعنی خلق از عدم (که به معنای خلق واقعیت محدود از هیچ است) و خلق مدام، که محدود به آغازها نیست، بلکه همه فرایند جهان و زندگی همه مخلوقات را در بر می گیرد. اما طرح این مسائل به عنوان مفاهیم بدیل از خلقت بی مورد است. این هر دو مفهوم از سنت اعتقادی کلاسیک آمده اند. در آنجا، اندیشه خلق مدام با عمل حفاظت ارتباط یافته است، و این بدین معناست که مراقبت و نگهداری چیزی که یک بار خلق شده در واقع ادامه خود عمل خلقت است. در حالی که اندیشه خلقت در وهله نخست به منشأ مخلوقات اشاره دارد، به ادامه وجود آنها نیز توسعه می یابد، چون مخلوق نمی تواند با اتکای به خود باقی بماند.
به محض اینکه عمل خلقت متوقف شود، مخلوق هیچ خواهد شد. بنابراین، این مفهوم خلقت به مثابه خلق از عدم، بر خلق مدام نیز اطلاق می شود. کاربرد این اصطلاحات به گونه ای که نشان دهنده الگوهای بدیلی از خلقت باشند، نتیجه سوء برداشت از اصطلاحات کلاسیک است. با این حال، آموزه کلاسیک در این نقطه با مشکلی روبه روست. اندیشه خلقت در واقع در وهله نخست با آغاز وجود مخلوق، و حتی با آغاز کل جهان، آن گونه که در باب اول سفر پیدایش گزارش شده، مرتبط بود. خلق مدام نه به معنای ایجاد مدام اشکال جدیدی از وجود، بلکه به معنای حفظ جهان مخلوق در نظم اولیه خود انگاشته می شد. هرچند در مورد گیاهان و جانوران پیوسته افراد جدیدی پدید می آیند، اما عقیده بر این بود که نوع آنها در نظم نخستین خلقت ثابت است. در این نقطه، آموزه سنتی، و نیز گزارش های کتاب مقدس درباره خلقت جهان، وابسته به شکل اسطوره ای تبیین جهان بودند. تصور بر این بود که همه چیز در آغاز زمان استقرار یافته است.
در این نقطه است که مفهوم جدید تکامل طبیعی عمیقا با آموزه کلاسیک خلقت اختلاف دارد. بنابراین، تعبیر «همبستگی مدام» در بحث های جدید معنایی تازه می یابد، چون اکنون این تعبیر در واقع به خلق مدام اشکال جدیدی از وجود اشاره دارد، دیدگاهی که به صورتی عجیب با نگاه کتاب مقدس به عالم واقع، که آن را تاریخی از عمل خدا می بیند، نزدیک است. عنصر امکان در روند جاری طبیعت نشانه عمل خلاقانه خدا در تاریخ جهان گردیده است. اکنون ظهور شکل هایی ثابت از حوادث و حتی نحوه ظهور آنها به صورت واقعیتی امکانی در جریان آن تاریخ دیده می شود.

رهیافت بدیل آموزه تثلیث

چگونه خدای خالق با این فرایند مرتبط است؟ از یک سو، هرچند اکنون عمل خلقت کل فرایند زمانی را دربر می گیرد، اما باید به عنوان عملی که در ازلیت خدا رخ داده، یعنی خودش ازلی است، در نظر گرفته شود. حال چگونه یک چنین عمل ازلی با امکانی بودن حوادث در ترتیب زمانیشان سازگاری دارد؟ از سوی دیگر، اگر جهان ازلی نباشد خود عمل خلقت را باید امکانی به حساب آورد. حال چگونه پیدایش هرگونه مخلوقی بر مبنای ازلیت ممکن است؟ و اگر تصور این ممکن است که خدای ازلی عمل امکانی خلقت را قصد کند، چگونه می توان امکانی بودن این عمل را درک کرد، بدون اینکه به عملی بوالهوسانه تبدیل شود؟
آموزه مسیحی خلقت در مواجهه با این مسائل نیازی به این ندارد که مانند سنت کلاسیک غربی به ملاحظات روان شناختی پناه برد، چنان که گویی از روان شناسی آزادی اراده خدا در ارتباط با اندیشه هایی که در عقل او هستند، می گریزد. چنین ادله ای بسیار انسانوار هستند. آموزه تثلیث رهیافت بدیلی را ارائه می کند؛ این رهیافت مبتنی است بر اندیشه کتاب مقدس مبنی بر اینکه پسر ازلی در خلقت جهان شرکت کرده است. بنابراین، اینکه پسر خود را متمایز از پدر می کند تا خود را تابع حکومت او قرار دهد (چنان که ما آن را در ارتباط عیسی با پدر آسمانیش در خدمت زمینی او درک می کنیم) ممکن است منشأ همه آنچه با خدا متفاوت است به حساب آید. عمل ازلی پسر که خود را از پدر جدا کرد می تواند دربردارنده امکان وجود مجزای مخلوقات بوده باشد. همان طور که «خود متمایز سازی» پسر از پدر را باید یک عمل اختیاری به حساب آورد، در به وجود آوردن مخلوقات چنین اختیاری با امکان همراه خواهد بود. بدین طریق می توان پسر را اصل مولد غیریت انگاشت که از او همواره مخلوقات جدید به وجود خواهند آمد.
آموزه باستانی لوگوس را بدین شیوه می توان جرح و تعدیل کرد، در حالی که لوگوس در آموزه سنتی این گونه شناخته می شد که همه اندیشه های عقل الاهی، و در نتیجه طرح و نظم جهان مخلوق، را در خود دارد، این کارکرد اکنون می تواند به صورتی پویاتر بازیابی شود، چون از یک اصل مولد غیریت، در تولید دائمی مخلوقات جدید، شبکه ای از ارتباطات بین آنها نیز نشئت خواهد گرفت. بنابراین، مفهوم تثلیثی خدا ما را از یافتن پاسخی به این مسائل، که با ممکن بودن وجود مخلوق و امکان ناشی شدن آن از خدا مناسب باشد، نجات می دهد. این مفهوم به تبیین پدیده تکثر و تنوع صور محدود، که پدیده ای مرتبط با بحث ماست، کمک می کند. این مفهوم همچنین چشم اندازی فراهم می کند که در آن می توان وجود و زندگی مستقل مخلوقات را در رابطه با وابستگی آنها به خالق درک کرد. در اینجا سنت کتاب مقدس مبنی بر دخالت روح الاهی در عمل خلقت مهم است.

اندیشه کتاب مقدس درباره روح القدس
اندیشه کتاب مقدس درباره روح القدس، به ویژه آن گونه که در عهد قدیم مطرح است، در وهله نخست به مفهوم عقل مربوط نیست، بلکه دارای سرشتی عام تر است. آن اندیشه تصویر دم یا نفس را به ذهن می آورد. بنابراین، مناسب تر است که «روح» را به مثابه نیرویی پویا در نظر بگیریم، مخصوصا از دیدگاه دم خلاقی که دم حیات را در حیوانات و گیاهان می دمد تا آنها، به گفته شماره 30 از مزمور 104، زنده گردند: «چون روح خود را می فرستی آفریده می شوند، و روی زمین را تازه می گردانی.» گزارش شماره 7 از باب دوم سفر پیدایش از خلقت آدم بر همین اندیشه استوار است: خدا «در بینی وی روح حیات دمید و آدم نفس زنده شد.»
طبق ظاهر لفظ در اینجا گزارش می شود که روح نفس انسان را خلق کرده است، اما ترجمه های جدید در تفسیر این عبارت به «موجود زنده»، و نه نفس مجزا در کنار بدن، بر حق هستند. همچنین روح خالق عبارت از نیروی عقل، که نفس عاقله را ایجاد می کند، و بر طبق سنت فلسفی یونان انسان را از دیگر حیوانات متمایز می سازد، نیست. در ماجرای خلقت در کتاب مقدس، روح صرفا اصل پویای حیات است، و نفس مخلوقی است که زنده است و در عین حال به روح، که منشأ متعالی حیات اوست، وابسته است.

تأثیر فلسفه افلاطونی بر مفاهیم روح و نفس در الاهیات مسیحی

مفاهیم روح و نفس در الاهیات مسیحی، تحت تأثیر فلسفه افلاطونی، عقلانی گردیدند. چهره برجسته این فرآیند اریگن بود که به صورت چشمگیری علیه اندیشه رواقی نیوما، که آن را به مادی گرایی متهم می کرد، استدلال می کرد. نقد اریگن از این جهت موفق بود که یک چنین مفهوم مادی گرایانه از روح امور نامعقول آشکاری را در مفهوم خدا، که به گفته انجیل یوحنا، باب 4، شماره 24، روح است، وارد می ساخت: اگر خدا جسم باشد باید از اجزایی تشکیل شده و قابل تقسیم باشد و اموری مانند آن. اما در واقع برداشت رواقی از نیوما به عنوان لطیف ترین عنصر مانند هوا، به زبان کتاب مقدس بسیار نزدیک تر بود تا اندیشه اریگن که نیوما را با عقل یکی می انگاشت. نتیجه نامبارک این یکسان انگاری این بود که ارتباط روح الاهی با جهان مادی و با فرایند خلقت آن مبهم گردید. علاوه بر این، روح الاهی نیز از روح مخلوق، یعنی نفس انسان، جدا گشت. در نتیجه، روح الاهی تقریبا به یک اصل تجربه و بصیرت فوق طبیعی تحویل برده شد. در تاریخ اندیشه مسیحی مبتنی بر مطالعه کتاب مقدس یقینا واکنش هایی بر ضد چنین تفسیر محدودکننده ای از نقش روح القدس وجود داشته است. از این رو در الاهیات فرقه ارتدوکس و نیز الاهیات کالونی، بر شرکت روح القدس در عمل خلقت تأکید شده است.

ارتباط مفهوم روح در کتاب مقدس با مفهوم علمی جدید میدان نیرو
اما به منظور کشف دیدگاه وسیع کتاب مقدس درباره روح، که بر اساس آن روح منشأ همه حیات است، نه صرف تجدید حیات ایمانی، لازم است که بر عقلانی کردن مفهوم روح فائق آییم. به منظور دستیابی به این هدف یادآوری این واقعیت مهم است که مفهوم جدید میدان های نیرو، که در تاریخ فیزیک جدید تأثیر زیادی داشته است، به لحاظ تاریخی در آموزه رواقی نیوما ریشه دارد. مفهوم روح در کتاب مقدس، که آن را حرکت پویای هوا به صورت های باد، طوفان و یا نفس به حساب می آورد، به مفهوم علمی جدید میدان نیرو نزدیک تر است تا به مفهوم «عقل». عمل تعقل تنها در صورتی می تواند با روح مرتبط شود که در پدیده حیات ریشه داشته باشد. بر این اساس فکر آدمی نمودی از حیات متعالی است. به این معنا همه حیات عقلانی به الهام نیاز دارد، الهامی که به یک معنا مخلوق را از محدودیت های وجود محدودش فراتر می برد.

تعریف دانشمندان جدید از حیات با مفهوم ایمان در الاهیات نهضت اصلاح دینی
همه تجارب روحانی یک چنین اثر نشاط آوری دارند؛ اما همین امر در مورد حیات به طور کلی صدق می کند. هیچ موجود زنده ای نیست که بتواند بدون یک محیط قابل زیست زندگی کند. زندگی هر گیاه یا حیوانی، از لحاظ جستجوی غذایش و از لحاظ تغذیه اش از محیط اطراف خود به نحو خاصی به خارج از خود وابسته است. هنگامی که دانشمندان زیست شیمی جدید پدیده حیات را به انتفاع خودیاری رسانانه از یک انرژی زا تعریف می کنند، چنین تعریفی همان اندیشه را که حیات را به مثابه پدیده ای نشاط آمیز می داند، القا می کند، پدیده ای که با مفهوم مسیحی ایمان، آن گونه که در الاهیات نهضت اصلاح دینی توصیف می شد، بسیار نزدیک است. در این نهضت ایمان به «حیاتی بیرون از شخص که با اعتماد به خدا تحقق می یابد» تعریف می شود.
آیا ایمان را اساسا می توان قانون بی نقص و بی خدشه حرکت و آهنگ همه زندگی، آن گونه که خالق قصد کرده، به حساب آورد؟ و آیا می توان، بر عکس آن، همه زندگی را، در حالتی که از خود فراتر می رود، مرتبط به خدا دانست؟ سراینده مزامیر از شیرهای جوانی سخن می گوید که هنگامی که «در پی شکارند، غذای خود را از خدا طلب می کنند.» (مزامیر، 104:21) آیا می توان این را کلید درک همه زندگی به حساب آورد، به این معنا که از خود فراتر روی وجدآور آن در وهله نخست با خدا مرتبط است و اینکه بدین طریق دامنه اشیای محدود آن (از جمله طعمه شیرهای) بر روی موجودات زنده گشوده است؟ به هر حال، از خود فراتر روی وجدآور حیات چیزی نیست که در قدرت خود موجود زنده باشد، بلکه در واکنش این موجود به قدرتی ایجاد می شود که آن را دربرمی گیرد و با بالاتر بردن آن از خودش حیات به آن می دهد.


منابع :

  1. ولفهارت پانن برگ- درآمدی به الهیات نظام مند- مترجم عبدالرحیم سلیمانى اردستانی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/115817