شورای دارالندوه برای ممانعت از هجرت پیامبر

پس از مهاجرت، اکثر مسلمانان مکه و آماده شدن مردم مدینه برای حمایت از رسول الله (ص)؛ مقدمات لازم برای هجرت پیامبر (ص) فراهم شد. وقتی سران قریش از ماجرای فوق مطلع شدند برای جلوگیری از هجرت نبی اکرم (ص) در مجلس مشورتی خود دارالندوه که در مکانی در جنب مسجد الحرام قرار داشت، اجتماع نموده و در آنجا به شور و مشورت پرداختند. ایشان از قبایل بنی عبد شمس، نوفل، عبدالدار، جمح، سهم، اسد، مخزوم و... بودند و از تهامیون و هاشمیون احدی را در مجلس خود راه ندادند زیرا این دو قبیله از حامیان رسول الله (ص) محسوب می شدند و ممکن بود مانع از انجام کار آنها شوند. طبق احادیث وارده شیطان نیز به شکل پیرمردی از قبیله نجد در این جلسه حضور داشت.
مجموع افراد شرکت کننده در این اجلاس را چهل نفر گفته اند و سرشناسان آنها عبارتند از: عتبه و برادرش شیبه، حارث ابن عمر، طعیمه ابن عدی، حبیب ابن مطعم، نضر ابن حارث، ابوالبختری، ربیعه ابن اسود، حکیم ابن حزام، نبیه و منبه فرزندان حجاج امیه ابن خلف و ابوجهل و....
پس از رسمیت یافتن جلسه ابتدا ابوجهل آغاز به سخن کرد و گفت «همه می دانید در میان قبائل عرب کسی از ما قریش محترم تر نبوده؛ ما مردمی بودیم که در حرم خدا و محل امن او جای داشتیم و هر ساله قبائل عرب در دو نوبت به شهر ما می آمدند و کسی مزاحم ما نبود. وقتی محمد در میان ما رشد کرد او را به خاطر شایسته گی و امانت داری اش «امین» خواندیم تا اینکه ادعا کرد پیغمبر خداست. خدایان ما را به زشتی یاد کرد و ما را ریشخند نمود. جوانان ما را تباه کرد و اجتماع و وحدت ما را از بین برد. هم اکنون نظر من این است تا دیر نشده مردی را واداریم تا به طور ناشناس او را به قتل رساند و اگر بنی هاشم برای گرفتن انتقام او با ما به نزاع برخاستند خون بهایش را می دهیم و از خطر می رهیم». پیرمرد نجدی گفت: «این نظر، نظر خطرناکی است، زیرا بنی هاشم هرگز قاتل محمد را زنده نخواهد گذاشت و در نتیجه جنگ داخلی در منطقه حرم که محل امن شماست برپا خواهد شد».
شخص دیگری گفت: «او را بگیرید و به زنجیر بکشید و در خانه دربسته ای نگاه دارید تا مانند شعرای قبل از خود «زهیر» و «نابغه» جان بسپارد، یعنی رسول الله (ص) را شاعری مانند شاعران گذشته دانست» پیرمرد نجدی این بار نیز مخالفت کرده و گفت: «اگر او را حبس کنید خبر او به یارانش می رسد و آنها هجوم آورده و از چنگ شما بیرونش می آورند».
سومی گفت: «محمد را سوار بر شتری نموده و دست بسته از شهر بیرونش می کنیم تا شتر او را در میان کوه و دره برده و نابود گرداند و دیگر معلوم نباشد چه کسی مسئول است».
پیرمرد نجدی برای بار سوم لب به سخن گشود وگفت: «مگر نمی دانید او چه گفتار شیرینی دارد. اگر چنین کنید به هر قبیله ای از عرب برسد با سخن شیرین خود آنها را متوجه و تمایل به خود ساخته و سبب می شود تا به یاریش بشتابند و او را نجات دهند».
وقتی سخن به اینجا رسید و پیرمردی نجدی در برابر همه ی نظرها مخالفت کرد، جمع حاضر به او گفتند: «ما آنچه می دانستیم گفتیم اکنون تو نظرت را بگو!» پیرمرد گفت: «نظر من این است: از هر قبیله ای یک نفر داوطلب شود تا در یک شب به خانه محمد هجوم آورده و او را در بستر خواب به قتل رسانند در این صورت دیگر بنی هاشم نمی تواند به طلب خون او قیام کند. چون اولا با چهل قبیله ی عرب مواجه خواهد شد و ثانیا از خود بنی هاشم هم یک نفر هست و آن، ابولهب عموی محمد است».
با شنیدن این سخنان از آن پیرمرد همه گی خرسند شده و همین رای را اتخاذ نمودند و بنا گذاشتند چهل نفر به نمایندگی از چهل قبیله (من جمله ابولهب عموی پیامبر به نمایندگی از بنی هاشم) شبانه رسول الله (ص) را احاطه نموده و یکباره هجوم آورده و حضرت را در رختخواب به قتل برسانند. در پس این جریان جبرئیل امین بر رسول الله (ص) نازل شده و آیه  زیر را خطاب به پیغمبر تلاوت نمود: «یا أیها الذین آمنوا إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذو الفضل العظیم»؛ «کافران نقشه کشیده اند تو را بکشند یا حبس نمایند یا از شهر بیرون کنند آنها نقشه می کشند و خدا هم نقشه می کشد ولی خدا بهترین نقشه کشان است». (انفال/ 29).
وقتی پیغمبر این خبر را از جبرئیل شنید در صدد برآمد تا به فرمان خدا از شهر محبوبش مکه خارج شده و به مدینه هجرت نماید. به همین منظور علی (ع) را که جوانی 23 ساله بود خواست و به او فرمود: «ای علی حاضر هستی جانت را فدای من کنی؟ زیرا امشب چهل نفر داوطلب از قبائل عرب به قصد کشتن من به این خانه هجوم خواهند آورد».
امیرالمونین (ع) عرض کرد: «ای رسول خدا افتخار می کنم، ولی آیا اگر من با شما نباشم شما تامین جانی دارید؟» رسول الله (ص) فرمود: «بله، جبرئیل به من فرموده از شهر خارج شو خدا تو را حفظ خواهد کرد». سپس فرمود: «پس از آنکه پاسی از شب گذشت من از خانه خارج می شوم و تو، ردای مرا به دوش گرفته و بخواب». علی (ع) آمادگی کامل خود را برای این جان فشانی اعلام کرد و متعاقبا رسول الله (ص) آماده خروج از خانه شد. شب شده بود؛ چهل نفر نمایندگان قبایل طبق قرار قبلی آمده و خانه را محاصره نمودند. همگی آماده حمله بودند رسول الله (ص) وقتی خواست از خانه خارج شود شروع به قرائت آیات اول سوره «یس» نمودند: «بسم الله الرحمن الرحیم سوگند به قرآن استوار تو از پیغمبرانی و بر راه راست قرار داری... ما از سمت مقابل و پشت سر آنها سد و حجابی قرار دادیم و آن ها را چنان پوشاندیم که چیزی را نبینند» سپس حضرت خم شده و مشتی خاک از زمین برداشته و در را گشوده و به سر و صورت افراد مقابل در پاشید و فرمود: «صورتهایتان سیاه باد» سپس به طور معجره آسائی بدون آنکه کسی ایشان را ببیند از میان آنها گذشت. پس از رفتن حضرت مهاجمین گفتند: «چرا معطل هستید؟ چرا حمله را شروع نمی کنید؟» از لای در به داخل خانه نگاه کردند، بنظرشان آمد پیغمبر در بستر خوابیده، یکباره در را گشوده و به طرف بستر پیغمبر هجوم آوردند، ولی ناگهان با صحنه ی عجیبی روبرو شدند. دیدند علی (ع) در بستر پیغمبر (ص) خفته و از رسول الله (ص) خبری نیست. در این هنگام امیرالمومنین (ع) با چابکی هرچه تمام تر از جا برخاسته و با صدای بلند فرمودند: «چه شده چه می خواهید؟» مهاجمین گفتند: «محمد کو؟» حضرت فرمود: «شما می خواستید او را از شهر بیرون کنید و او که چنین دید خود از شهر خارج شد و من در جای او خوابیده ام» وقتی مهاجمان اوضاع را این چنین دیدند یکی از ایشان گفت: «حال که محمد را به چنگ نیاوردید، به دست آوردن علی را غنیمت شمرید و او را بکشید». با این سخن مهاجمین تحریک شده و شروع به زد و خورد با علی (ع) کردند اما در اثر مقاومت بی نظیر امیرالمومنین و به سبب اختلاف نظر میان حمله کنندگان در مبارزه یا عدم مبارزه با علی (ع) پس از مدتی، درگیری پایان یافته و مهاجمین از منزل رسول الله (ص) گریختند. این شب را به مناسبت آنکه امیرالمونین (ع) در بستر رسول الله (ص) خوابید «لیله المبیت» یعنی شب خوابیدن (علی (ع) در بستر رسول اکرم (ص) نامیدند.
لازم به ذکر است در جریان لیله المبیت طبق برخی نقل ها جبرئیل و میکائیل به زمین آمده و به فرمان خداوند تبارک از امیرالمومنین (ع) در برابر دشمنان محافظت نمودند و جبرئیل به حضرت عرض کرد: «به به! ای پسر ابوطالب خداوند در اثر این کار تو به فرشتگان مباهات می کند» سپس این آیه در راه مدینه به رسول الله (ص) نازل شد: «بعضی از مردم جان خود را در راه خدا فدا می کنند تا در مقابل، خشنودی خدا را جلب نمایند و خداوند نسبت به بندگانش رئوف و مهربان است».


منابع :

  1. سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیره‌النبی الاعظم- جلد 4

  2. علی دوانی- تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت

  3. سیدهاشم رسولی محلاتی- درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام- جلد 4

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/116071