موضع گیری یهودیان مدینه در برابر اسلام

هنگامی که یهود در خانه های خود جمع شده و ابعاد هجرت پیامبر به مدینه را بررسی کردند، خطرهای مختلفی را در برابر خود احساس کرده و به فکر چاره جویی برآمدند. نزدیکترین خطری که یهودیان را تهدید می کرد این بود که خداوند متعال در دلهای عرب، از اوس و خزرج محبت و الفت ایجاد کرده و آتش دشمنی و کینه ای که یهود آن را برافروخته بود خاموش نماید. از قضا این مسئله به وقوع پیوست و به دنبال آن اسلام افکار و بینش های عرب بی سواد را روشن و نورانی ساخت و به آنان کتاب آسمانی و حکمت الهی آموخت. یکی از مسائل مطرح شده در کتاب آسمانی قرآن این بود که مشخص می کرد چه چیزی یهود را نسبت به دین موسی نافرمان ساخته و همچنین بعضی از مطالب تورات را که تحریف شده بود بطور صحیح بیان می کرد مثلا در قرآن پیامبر کشی یهود و جنایات وحشت انگیزشان مطرح شده و ماجراهای مختف موسی با بنی اسرائیل آمده بود. بنابراین از همان اوایل هجرت دشمنی و حسدورزی یهود نسبت به مسلمین آغاز شد و بنا به گفته برخی مورخین انتخاب نشدن پیامبر خاتم (ص) از میان یهود نیز سبب ناراحتی یهود از پیامبر اسلام بود. رئیس این گروه از یهودیان را «حیی ابن اخطب» گفته اند و گفته شده که جلسات یهود در خانه او برگزار می شد. و گفته شده هنگامی که مراقب و دیده بان یهودیان ورود پیامبر اسلام (ص ) را آشکارا و با صدای بلند اعلام کرد و عرب و اهل یثرب همگی برای استقبال از پیامبر جمع شدند.
به نظر «حیی ابن خطیب» چنین رسید که با برادرش «ابو یاسر» در تاریکی ابتدای صبح از راهی پنهانی رفته و درباره این پیامبر عرب، تحقیق نماید و با راهنمایی از مطالبی که در تورات از نشانه های نبوت این شخصیت آمده مطمئن شود او همان پیامبر خاتم است. دختر ابن خطیب که بعدها اسلام آورده و وارد خانه پیامبر اکرم (ص) شد ماجرا را چنین نقل می کند: «وقتی که رسول خدا (ص) وارد مدینه شد پدر و عمویم با مداران در تاریکی بین طلوع فجر و صبح، پنهانی نزد او رفته و تا غروب خورشید از نزد آن حضرت بازنگشتند. سرانجام خسته و وامانده مراجعت کردند در حالی که بسیار سست و ضعیف قدم بر می داشتند، من با اظهار شادمانی به جانب آن دو آمدم همانگونه که بارها چنین کرده بودم. سوگند به پروردگار عالم، هیچ نیک از این دو با غم و اندوهی که به آنان رسیده بود به من توجه نکردند و شنیدم عمویم «ابو یاسر» به پدرم چنین گفت: «آیا این همان شخصی است». عموم گفت: «آری او همان است» سپس عمویم از پدرم پرسید: «آیا تو او را می شناسی و او را تائید می کنی؟» پدرم گفت: «آری او را می شناسم» عمویم پرسید: «در ذهن و اندیشه ی تو، او چگونه شخصی است؟» پدرم پاسخ داد: «دشمنی او تا آنجاست که من باقی بمانم» گویا منظور او این بود که رافت و سازش این پیامبر آنقدری هست که با او کنار آمده و صلح کنیم و در نقل دیگری آمده است «... عمویم به پدرم گفت: «آیا او خود آن است؟» پدرم جواب داد: «آری به خدا سوگند او همان است که خبرش در مکتب آسمانی پیشین آمده» عمویم پرسید: «دقیقا او را می شناسی و تشخیص می دهی؟» گفت: «آری پرسید: نسبت به او چه احساسی در دل داری؟» گفت: «به خدا تا زنده ام با وی دشمنم». وقتی یهود این موضع گیری سخت را در برابر اسلام از خودشان داد منافقانی از میان جامعه اسلامی به آنها پیوستند که از جمله آنها اشخاص ذیل اند:
«زوی ابن حارث»، «جلاس ابن سوید ابن صامت»، «حارث ابن سوید ابن صامت» «بجاد ابن عثمان ابن عامر» و «نبتل ابن حارث» و... از عشیره ی عمرو ابن عوف از قبیله اوس از عشیره عبدالاشهل تنها «ضحاک ابن ثابت» متهم به نفاق و دوستی با یهودیان است. از قبیله خزرج از عشیره بنی بخار، «مرافع ابن ودیعه»، «زید ابن عمرو»، «عمرو ابن قیس» «قیس ابن عمرو ابن سهل» و از عشیره جشم ابن خزرج، «جدابن قیس»، از عشیره عوف ابن خزرج، «عبدالله ابن ابی سلول» که سردسته منافقان است و همه به دور او جمع می شدند و «ودیعه» و «مالک ابن ابی قوفل» و «سوید» و «داعس» که همگی از شاخه های عبدالله ابن ابی سلول هستند. و از جمله اجبار یهود که خود را در پناه اسلام حفظ می کنند و همراه مسلمانان تظاهر به مسلمانی می نمایند و با این که منافق اند خود را مسلمان جلوه می دهند از قبیله قینقاع عبارت اند از: «سعد ابن حنیف»، «زید ابن لصیت»، «نعمان ابن اوفی ابن عمرو»، «عثمان ابن اوفی» «رافع ابن حریمله»، «رفاعه ابن زید بن تابوت»، «سلسله ابن پرهام» و «کنانه ابن صوریا».

جایگاه دوتن از منافقین مدینه:
خوب است در اینجا اشاره ای به نفوذ و شخصیت برخی از منافقین اهل مدینه نموده و جایگاه ایشان را بیشتر تبیین نمائیم.
1- «عبدالله ابن ابی سلول» یا «عبدالله ابن ابی ابن سلول عوفی»: وی در زمان هجرت پیامبر به مدینه، سرور و مهتر اهل مدینه شمرده شده و هیچ کس در قوم وی مخالف ریاست وی نیست دو قبیله ی اوس و خزرج، پیش از وی و پس از وی تا زمان ظهور اسلام در مورد سروری و مهتری هیچ کس از میان خویش اتفاق نظر نیافتند.
2- «ابوعامر عبد عمرو ابن صیفی ابن نعمان»: او از قبیله ی اوس بوده و در میان آن قبیله صاحب افتخار و فرمان روا بود و «حنظله غسیل الملائکه» پسر او می شود. ابوعامر در دوره ی جاهلیت به سبک رهبانان در آمده و جاوی خشن زهد می پوشد و «راهب» نام می گیرد. گفته می شود وقتی که ابوعامر می بیند همشهریانش یک دل به اسلام پیوسته اند، راه کفر در پیش گرفته و باده پانزده نفر از مسلمانان (اهل مدینه) جدا می شود و به مکه هجرت می کند.


منابع :

  1. جلال‌الدین فارسی- پیامبری و جهاد

  2. بنت الشاطی- با پیامبر در ترجمه‌ی مع

  3. سیدعلی اکبر قرشی- از هجرت تا رحلت

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/116614