رابطه اخلاق و الهیات مسیحی در غرب (گزاره هاى اخلاقى)

مقدمه
بسیارى از متفکران درصدد آن بوده اند که مبدأ عزیمت خود را به سوى مباحث الهیاتى، اخلاق قرار دهند. اما کیفیت و چگونگى گذر از اخلاق به سوى الهیات داراى تنوع و چندگونگى است. این مقاله گزارشى مقدماتى از تلاش متفکران، براى استفاده از اخلاق در مباحث الهیات و روزنه اى است براى اندیشمندان تا شاید مسأله خیز و برکت زا باشد. سود بردن از اخلاق در نظام الهیاتى دیر وقتى است که نظر متفکران و فلاسفه را به خود جلب کرده است. براى مثال، بخشى از براهین و ادله اثبات و پذیرش وجود خداوند بر اساس اخلاق صورت بندى شده است. (براهین اثبات وجود خداوند در شش دسته تقسیم بندى مى شوند:
1. وجود شناختى؛ 2. جهان شناختى؛ 3. غایت شناختى؛ 4. بر اساس حوادث و وقایع خاص (مانند استجابت دعا)، 5. برهان هاى اخلاقى؛ 6. از طریق احتمالات.

اخلاق و الهیات در غرب
نسبت اخلاق و الهیات در غرب به صورت هاى گوناگون و متعددى تقریر و بیان شده است که بدان ها اشاره مى شود:
دیدگاه کانت
به نظر کانت، سعادت (رفاه، سرور و نعمت)، میل درونى انسان هاست، و فضیلت وظیفه و تکلیف اخلاقى انسان ها. انسان ها باید (و مطلوب است که)، به دنبال تحقق بخشیدن به خیر اعلا و برین باشند، که جمع سعادت و فضیلت است. ولى لزوما چنین نیست که انسان ها در این جهان به خیر اعلا دست یابند، بخصوص آن که اهل فضیلت روى سعادت را نمى بیند. پس باید خداوند موجود باشد تا خیر اعلى تحقق یابد و انسان ها به این خیر برسند. و این امر بدین گونه محقق مى شود که خداوند جهان دیگرى بیافریند. در واقع، تطابق نهایى فضیلت و سعادت در امکان ما آدمیان نیست و تنها خداوند است که مى تواند بدان تحقق بخشد و همین دلیل بر وجود اوست. پس انسان به شرطى قادر به محقق ساختن خیر برین است که خداوند وجود داشته باشد.

استدلال برخى از محققان
برخى از محققان استدلال کانت را بدین صورت مستدل ساخته اند:
1. سعادت (خوش بختى) میل درونى همه انسان هاست. (آنچه مى خواهند.)؛ 2. اخلاق تکلیف تمامى انسان هاست. (آنچه که باید انجام دهند.)؛ 3. وحدت این دو، خیر اعلى است. 4. شایسته آن است که به طور نسبى، فضیلت با سعادت پاداش داده شود. خیر اعلى در جمع این دو است؛ 5. خیر اعلى باید مطلوب باشد. (چون خیر اعلى است.)؛ 6. خیر اعلى با انسان محدود و توسط طبیعت امکان پذیر نیست؛ 7. اما ضرورت اخلاقى انجام بعضى چیزها، دال بر امکان انجام آن است. (باید، دال بر توانستن است.)؛ 8. بنابراین، از لحاظ اخلاقى (یعنى عملا) ضرورى است که اصل مسلم بدانیم: الف. الوهیت را، تا این وحدت را ممکن سازد (یعنى قدرتى که آن ها را گردهم آورد.)؛ ب. جاودانگى را، تا این وحدت را قابل حصول سازد (یعنى زمانى وراى این زندگى تا آن را برسازد.). البته کانت بر این نظر است که صورت عقلى خداوند داراى هیچ گونه عینیت نظرى نیست؛ چرا که عقل نظرى را توانایى اثبات عینى خداوند نیست. بنابراین، هنگامى که کانت مى گوید: قضیه «خدا هست»، یکى از اصول موضوعه عقل عملى است، به طور ضمنى مقصودش آن است که قانون اخلاق به قضیه مذکور عینیت مى دهد. برهان اخلاقى از نظر کانت براى معقول و موجه جلوه دادن فرض وجود خداوند است، نه براى اثبات وجود واقعى او.

نیرویی در درون خود انسان
هریک از ما در درون خود نیرویى احساس مى کنیم که اجبارگر است و ما را به اوامر و نواهى اخلاقى (حسن و قبح)، امر و نهى مى کند. گویا کسى در درون ما قرار گرفته و ما را در امور اخلاقى امر و نهى مى کند. حال، این نیرو یا خود ما هستیم، یا موجود دیگرى غیر از خداوند است و یا خداوند متعال است. این نیرو نمى تواند خود ما باشد؛ چرا که اگر نگوییم همیشه، ولى در غالب موارد، کارى که آن نیرو بدان فرمان مى دهد، خوشایند ما نیست. و اگر آن آمر و ناهى خود من باشم، در این صورت، بدین معناست که در مورد آن کار خاص، اجتماع نقیضین حاصل شده است، چرا که هم مبغوض من است و هم محبوب من. این نیرو غیر از خداوند نیز نمى تواند باشد؛ چرا که ما چنین موجودى را نمى یابیم و نمى شناسیم. پس آن نیروى آمروناهى، که از درون به ما امر و نهى مى کند، خداوند است.

گزاره هاى اخلاقى از مقوله امرند
گزاره هاى اخلاقى از مقوله امرند (X خوب است: یعنى X را انجام بده.) هر امرى، آمرى مى خواهد. این آمر انسان نمى تواند باشد؛ چرا که انسان ها در امر و نهى دچار تبدل نظر و تغییر رأى هستند. آنچه امروز مورد امر آن هاست، فردا مورد نهى قرار مى گیرد و به عکس، در حالى که اوامر و نواهى اخلاقى از آغاز خلقت تا ابد، یا خوبند یا بد و تغییرى در آن ها رخ نمى دهد. بنابراین، آمر و ناهى باید خداوند باشد. پس باید خدایى وجود داشته باشد.

گزاره هاى اخلاقى از نوعى وثاقت و حجیت برخوردارند
گزاره هاى اخلاقى از نوعى وثاقت و حجیت برخوردارند، به گون ه اى که اگر حتى تمام انسان ها این قواعد را عملا نیز زیر پا بگذارند، باز از اعتبار نظرى برخوردارند. اعتبار و حجیت این گزاره ها به پسند و ناپسند انسان ها مربوط نمى شود. در این صورت، مى توان نتیجه گرفت که این گزاره ها به پسند و ناپسند و اراده موجود دیگرى بستگى دارد، و آن موجود، خداوند است. پس خداوند وجود دارد.

گزاره هاى اخلاقى حالت قانونى دارند و مجموعه قوانین هستند.
گزاره هاى اخلاقى حالت قانونى دارند و مجموعه قوانین هستند. هر قانونى نیازمند قانونگذار است. قانونگذار نمى تواند خود انسان ها باشد؛ چرا که انسان ها دچار آراء و نظرات مختلف و متعدد بوده و اگر آن ها قانونگذار این قوانین بوده باشند، باید در این قوانین اختلاف و تعدد نمایان مى شد، در حالى که چنین نیست. پس قانون گذارى وجود دارد که این قوانین را بر روح و روان ما نازل مى کند و آن، موجودى غیر انسانى و خداوند است.

گزاره هاى اخلاقى مشترک
در عین حال که انسان ها در بسیارى از امور و حتى برخى امور اخلاقى داراى اختلاف بوده و از وفاق همگانى برخوردار نیستند، ولى در برخى از امور اخلاقى مانند «خدمت به خلق خوب است» و «عدل خوب است» داراى وفاق نظرند. حال پرسش این است که این گزاره هاى اخلاقى مشترک را هرچند معدود هستند چگونه مى توان توجیه کرد؟ تنها راه توجیه این دسته از گزاره ها آن است که گفته شود این خداوند است که سرشت ما را با این گزاره ها سرشته و این گزاره ها را در خمیر مایه ما به ودیعه گذارده است.

دو وضعیت مطلوب و نامطلوب برای انسان
هیچ انسانى نیست که از وضع روحى خود همواره راضى باشد. هر انسانى در لحظاتى از زندگى خویش از وضع و حال خود احساس نارضایتى مى کند. به بیان دیگر، هر انسان از دو وضعیت برخوردار است: 1. وضع موجود نامطلوب؛ 2. وضع مطلوب ناموجود. براى مثال، کسى که دروغ مى گوید و بعد خویشتن را سرزنش مى کند، دو وضع دارد: 1. وضع موجود خودش که دروغ مى گوید و وضع خوبى نیست و نامطلوب است. 2. وضع ناموجود مطلوب خودش که دروغ نمى گفت و حالت خوبى داشت. به خاطر چنین وضعیتى، همه انسان ها در طلب آن هستند تا از وضع موجود نامطلوب دور شده، به وضع مطلوب ناموجود نزدیک شوند. حال پرسش این است که کدام عامل را مى توان راننده و سوق دهنده انسان به این مقصد دانست؟ خود انسان که درگیر این وضع است و ناتوان. پس این سوق دهنده، خداوند است.

لازمه تجربه اخلاقى ما، وجود خداوند و جاودانگى (روح) است
در برخى از براهین اخلاقى، بخشى از محتواى قانون اخلاقى به عنوان مقدمه فرض مى گردد و گفته مى شود که ما اخلاقا ملزم هستیم تا خود را کامل کنیم و به عالى ترین خیر برسانیم و آشکارا مى دانیم که تحت شرایطى که ما اکنون زندگى مى کنیم، این امر غیر قابل حصول است. ما حداکثر مى توانیم تکامل اخلاقى را شروع کنیم، ولى به کمال رساندن آن، شرایط کاملا متفاوتى ایجاب مى کند. اما از آن رو که تکامل همه جانبه به عنوان یک وظیفه از ما خواسته شده است، پس باید قابل حصول باشد. بنابراین، لازمه تجربه اخلاقى ما، وجود خداوند و جاودانگى (روح) است.

وجود مرجع و موضوعى که ادراک آگاهانه خرد بدان باز مى گردد
ما هنگام سرپیچى از نداى وجدان، احساس مسؤولیت مى کنیم، شرم زده مى شویم و دچار بیم و هراس مى گردیم. همین موضوع بر موجود یگانه اى دلالت دارد که در مقابل او خود را مسؤول مى دانیم، در پیشگاه او احساس شرم مى کنیم و از بازخواست او به هراس مى افتیم. اگر علت این احساسات و عواطف به این عالم مشهود متعلق نباشد که نیست مرجع و موضوعى که ادراک آگاهانه خرد بدان باز مى گردد، باید فوق طبیعى یا لاهوتى باشد.

نتیجه احترام به ارزش هاى اخلاقى اعتقاد به خداست
هر که جدا به ارزش هاى اخلاقى احترام مى گذارد و آن ها را اصل حاکم بر زندگانى خود مى داند، ناچار باید تلویحا به واقعیت داشتن یک مبدأ فوق بشرى و مبنایى براى این ارزش ها، که دین آن را «خد» مى نامد، اعتقاد داشته باشد. جان هیک معتقد است که معتبر شناختن تکالیف اخلاقى و تقدم داشتن آن ها بر منافع شخصى، نتیجتا به معناى اعتقاد داشتن به واقعیتى غیر از عالم طبیعى مى باشد که برتر از ماست و سزاوار عبودیت واطاعت مى باشد. این حداقل، حرکتى به جانب اعتقاد به خداوند است که در سنت یهودى مسیحى همچون حقیقت اخلاقى مطلق شناخته شده است. اما نمى توان آن را به عنوان برهان اثبات وجود خداوند اقامه نمود؛ زیرا مى توان حجیت مطلق تکلیف اخلاقى را مورد تردید قرار داد و حتى اگر بپذیریم که ارزش هاى اخلاقى ناظر به یک مبدأ متعالى هستند، اما نمى توان گفت: همه جا و بدون خطا به سوى آفریننده نامتناهى، فعال مایشاء، قائم به ذات و متشخص که موضوع و متعلق ایمان اهل کتاب (یهود، نصارى) است معطوف مى باشد.
اعتقاد به خداوند جزء لاینفک و جدان ماست
اعتقاد به خداوند جزء لاینفک و جدان ماست که بدون آن، وجدان اخلاقى ما فاقد معنا مى گردد. یا مى توان گفت: ارزش هاى اخلاقى ما تا حدى ما را از ماهیت و غایت حقیقت متعالى آگاه مى سازند؛ یعنى نطفه اعتقاد به دین را در دل ما مى نشانند.

ما در تجربه اخلاقى مان به طور مستقیم از خدا آگاهیم
برخى بر این نظرند که از گفت وگو درباره برهانى اخلاقى براى اثبات وجود خداوند باید اجتناب کرد؛ زیرا بر این نظرند که مى توان از طریق درک یا آگاهى مستقیم و بى واسطه، خدا را شناخت. از این نظر، ما در تجربه اخلاقى مان به طور مستقیم از خدا آگاهیم. در این تجربه، ما با تکالیف مطلق اخلاقى و با ارزش مطلق روبه رو هستیم و در حقیقت، با خداوند مواجه هستیم. آگاهى از تکلیف در واقع آگاهى از خداست.

ژول لان یو، یکى از متفکران فرانسوى قرن نوزدهم، نیز تلاشى براى پذیرش خداوند بر اساس اخلاق به انجام رسانده است که مى توان به اجمال آن را چنین تصویر کرد:
ماهیت فعل اخلاقى و مقوم آن، طبیعت فردى خود را تابع طبیعت کلى ساختن و به بیان دیگر، طبیعت خود را نفى کردن و وجود جزئى خویش را نفى کردن است. (خواست خود جزئى را نادیده گرفتن و عدم توجه به سمت و سوى «من» جزئى است). نفى طبیعت خود و خود جزئى تنها در صورتى مورد اقبال آدمى قرار مى گیرد که وى در خود امر فراتر و طبیعت کلى و خود، کلى را بیابد؛ یعنى بر این امر واقف باشد که جزئى، در وجود کلى است (و در آن تحقق دارد و با آن پیوسته است.) اگر چنین یافتى نباشد، انسان هرگز فعل اخلاقى را که همان نادیده گرفتن و نفى خود جزئى است، به انجام نمى رساند. ولى ما فعل اخلاقى را انجام مى دهیم. پس فعل اخلاقى با صدور خود، زمینه ظهور و بروز خود برتر و طبیعت کلى را فراهم مى آورد و اسباب آشکار شدن آن وجود متعالى براى ما تواند بود. ما از طریق فعل اخلاقى توان درک وجود متعالى را مى یابیم و او واقعیت خود را در اخلاق ورزى ما انسان ها متجلى و آشکار مى سازد. آن وجود متعالى و طبیعت کلى همان خداوند است. در واقع، ایمان و یقین به واقعیت خداوند را تنها در فعلى مى توان به دست آورد که موجود متفکر و موجود عاقل به واسطه آن فعل، مطلق را خود تحقق بخشد، و این همان فعل اخلاقى است.

اخلاق به عنوان یک قانون نامشروط و عینى است
اخلاق به عنوان یک قانون نامشروط و عینى است و به دانسته ها یا اندیشه ها یا رفتارهاى انسان بستگى ندارد. این ویژگى نامشروطى و عینى اخلاق را نمى توان بر حسب حقایق طبیعى مربوط به انسان یا اشیاء دیگر تبیین کرد. بنابراین، چیزى به عنوان قانون اخلاقى نمى تواند وجود داشته باشد، مگر آن که موجودى مانند خدا باشد که آن را وضع کند.

قانون اخلاقى امرى عینى است.
قانون اخلاقى امرى عینى است. اگر چنین باشد متعلق و ما بازاى آن چیست؟ مسلما امرى از امور عالم ماده نیست؛ چنان که یقینا امرى در اذهان آدمیان هم نیست. یک قضیه اخلاقى مثل این قضیه که «عفو دشمن بهتر از نفرت ورزیدن به اوست»، حتى زمانى هم که هیچ کس نباشد تا آن را درک کند، صادق است. در عین حال، این هم ناممکن است که قانون اخلاقى جایى جز یک ذهن داشته باشد. بنابراین، باید قایل به یک ذهن فرا انسانى بشویم که همان خداوند است.
(ادامه دارد...).


منابع :

  1. امید مسعود- ماه نامه معرفت- شماره 74- مقاله اخلاق و الهیات- در غرب و نزد متفکران معاصر ایران‌

  2. مصطفى ملکیان- تاریخ فلسفه غرب- ج 2- پژوهشکده حوزه و دانشگاه- 1379

  3. کریم مجتهدى- فلسفه نقادى کانت- نشر هما- 1363

  4. اشتقان کورنر- فلسفه کانت- خوارزمى- 1367

  5. اوکیف و لامنت پلانتینجا- جستارهایى در فلسفه دین- ترجمه مرتضى فتحى‌زاده- اشراق- 1380

  6. مایکل پترسون و دیگران- عقل و اعتقاد دینى- ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى- طرح نو- سال 1376

  7. پل ادواردز- براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب- ترجمه جمالى‌ نسب و محمد رضایى- دفتر تبلیغات اسلامى- 1371- بخش «برهان اخلاقى بر اثبات وجود خد»

  8. جان‌ هیک- فلسفه دین- ترجمه‌ بهرام‌ راد- الهدى 1372

  9. دان کیوپیت- دریاى ایمان- ترجمه حسن کامشاد- طرح نو- 1376

  10. جان مک کوارى- تفکر دینى در قرن بیستم- ترجمه بهزاد سالکى- امیرکبیر- 1378

  11. میرچا الیاده- دین‌پژوهى- دفتر دوم- ترجمه بهاءالدین خرمشاهى- پژوهشگاه علوم انسانى- 1379

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/116737