عوامل حبط اعمال (کفر مقارن با عمل نیک)

طلب سعادت

بشر به حکم خرد پیوسته در طلب سعادت و نیک بختى مى کوشد و هرگز به ضرر و زیان خود اقدام نمى کند و چنانچه مقصد و هدفى در پیش گیرد و بدان سو رهسپار گردد هر لحظه که به آن مقصد نزدیک شده از مقاصد دیگر بازمانده و اعراض نموده است و چنانچه سعى و کوشش خود را صرف توجه به مقصد کند ولى از نظر جهالت در برگزیدن طریق به خطاء تطبیق کند چون طالب حق بوده ناگزیر ضلالت او عملى و مستضعف معرفى مى شود و خسارت و زیان او قابل تدارک و سیر او قابل بازگشت است که طریقه سعادت و حقیقت را بیاموزد و از آن پیروى نماید. و چنانچه طریقى را که مى پیماید با اینکه دلایل حق بسیار است ولى طریق ضلالت و هوى را سعادت پندارد این ضلالت حقیقى است که از حق و دلایل آن گریزان و از پیروى آن رو گردان است و تا هنگام که بر این اندیشه است محکوم به خسران خواهد بود زیرا ضلالت صفت روانى او است. و به همین اندازه که بر حسب اندیشه و عمل توجه به ضلالت نموده از حقیقت اعراض نموده و موصوف به قبح فعل و نیز به قبح فاعلى بوده و به عناد با حق و حقیقت معرفى مى شود خلاصه خسران حقیقى انحراف عقیده و عناد با حق و حقیقت است از نظر اینکه انسان به طور اصالت نسبت به عقیده و صورت روانى خود مسئولیت دارد و طریقه ضلالت را هدایت و سعادت پندارد و از دلایل حق و حقیقت اعراض نماید.
خداوند مر فرماید: «قل هل ننبئکم بالأخسرین أعمالا* الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا؛ بگو آیا شما را آگاه کنیم که کردار چه کسانى بیش از همه به زیانشان بود؟ آنهایى که کوشششان در زندگى دنیا تباه شد و مى پنداشتند کارى نیکو مى کنند.» (کهف/ 103- 104)
ضلالت حقیقى بر اساس دو ضلالت یعنى خطا در عمل و پیروى از خواسته هائى است و دیگر ضلالت در عقیده به این که ضلالت را سعادت و گمراهى را هدایت پندارد این دعوى بر اساس آن است که انسان داراى دو نیروى روانى و جوارحى است و افعال اختیارى نیز در اثر اینکه بر پایه این دو نیرو نهاده شده حرکت ذاتى و روانى خواهد بود و کمال و سعادت انسانى بر تحکیم رابطه با آفریدگار استوار است یعنى ایمان به توحید و به ارکان آن و تصدیق عملى و جوارحى و قیام به اداء وظایف الهى است به همین قیاس حرمان از سعادت بر دو رکن استوار است ضلالت اعتقادى و دیگر ضلالت عملى و جوانحى و چنانچه بر حسب ادای وظیفه به خطا رفته باشد ولى پیوسته در مقام جستجوى حقیقت باشد و به فرض به آن دسترسى نداشته ضلالت حقیقى نبوده قابل تدارک است به این که حقیقت را بیابد و بر طبق آن قیام به ادای وظیفه نماید و حقیقت ضلالت قطع رابطه اعتقادى و ناسپاسى از نعمتهاى آفریدگار است.

انکار توحید

انکار دلایل توحید و انکار آیات قرآنى و تکذیب دعوت رسول گرامى (ص) و انکار قیامت که بر اساس خودستائى و غفلت از مسیر و از غرض خلقت خواهد بود و با اینکه دلایل آشکار آفاقى و انفسى بی شمار است انکار آنها لامحاله بر اساس عناد با پروردگار و علاقه قلبى به زندگى دنیا خواهد بود. انسان چنانچه بر طبق تمایلات از طریقه باطل پیروى کند و از حق رو بگرداند با تصدیق به این که باطل است و حق را فراموش ننموده باشد در این صورت درباره او امید مى رود که به سوى حق که از آن به دور افتاده بازگردد و از طریق ضلالت رو بگرداند و به سوى حق رهسپار گردد ولى در صورتى که معتقد شود که حق باطل است و آنچه از آن پیروى مى نماید حق است و چنین پندارد که طریقه هدایت بوده در صورتى که ضلالت و گمرهى او را فرا گرفته است در این صورت به حقیقت به ضلالت افتاده بازگشت او به سوى حق و رستگارى هرگز میسر نخواهد بود.
بشر سیر و سلوک او بر طبق فطرت بوده از جمله آنکه انقیاد نمى یابد جز براى حق و جز صدق و حقیقت را نخواهد پذیرفت و اراده نخواهد کرد جز آنچه خیر و صلاح خود باشد و چنانچه بر طبق فطرت پیرو طریقه هدایت و جستجوى حقیقت برآید و جز آفریدگار را پرستش ننماید همان حق و حقیقت است که به فطرت نیز در جستجوى آن بر می آید و حیات و زندگى سعادتمندانه همیشگى را در بردارد و چنانچه از طریقه فطرت انحراف بیابد و به سوى باطل و شقاوت رو آورد و از خیر و صلاح رو بگرداند و از سعادت به سوى شقاوت روانه و متوجه شود لازم این سیره شیطان است که به علائق زندگى پابند مى شود و گمان کند که پیروى از حق و حقیقت مى نماید و از شر و رفتار ناسزا پیروى نموده به گمان اینکه راه خیر و سعادت او است در این صورت ادراک فطرى او محفوظ است گرچه آن را به غیر مورد تطبیق مى نماید بالاخره انسان محال است بر خلاف فطرت از باطل پیروى کند چونکه باطل است و به سوى شقاوت که به زیان اوست.
سبب خسران و زیان انسان انکار حق و تکذیب آیات قرآنى و مبارزه با دعوت رسول گرامى (ص) است و لازم آن انکار روز قیامت خواهد بود یعنى بشر از نظر خودستائى مسئولیت خود را درباره اعمال خود نادیده می گیرد.اعمال این گروه بیهوده و ظهور کفر و شرک است زیرا عمل ظهور و رشد عقیده است. بر این اساس عمل باطل سبب بعد از حق و حقیقت مى شود به فرض که عمل اختیارى داراى مصلحت فردى و یا اجتماعى باشد ولى از نظر اینکه شعار آن کفر و شرک و سبب انتشار آن است حبط و بیهوده خواهد بود.
سیرت اینگونه اعمال نیک که آمیخته به شرک و کفر است در قیامت ظهور نموده سبب تیرگى روان خواهد بود. زیرا کفران نعمت پروردگار و ناسپاسى و مبارزه با دعوت رسول گرامى سبب قطع رابطه با آفریدگار و شقاوت حقیقى است و در قیامت به صورت محرومیت از رحمت در می آید که از آن تعبیر به عقوبت روانى و حسرت می شود و سوز گداز و شعله هاى آتشین صورت آن خواهد بود: «أولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه فحبطت أعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا* ذالک جزاؤهم جهنم بما کفروا؛ آنان به آیات پروردگارشان و به ملاقات با او ایمان نیاوردند، پس اعمالشان ناچیز شد و ما در روز قیامت برایشان منزلتى قائل نیستیم. همچنین کیفر آنان به سبب کفرشان، جهنم است.» (کهف/ 105- 106)

اخسرین اعمالا چه کسانى هستند؟!

در زندگى خود و دیگران بسیار دیده ایم که گاه انسان کار خلافى انجام مى دهد در حالى که فکر مى کند که کار خوب و مهمى انجام داده است، این گونه جهل مرکب ممکن است یک لحظه و یا یک سال، و یا حتى یک عمر، ادامه یابد، و راستى بدبختى از این بزرگتر تصور نمى شود. و اگر مى بینیم قرآن چنین کسان را زیانکارترین مردم نام نهاده دلیلش روشن است براى اینکه کسانى که مرتکب گناهى مى شوند اما مى دانند خلافکارند غالبا حد و مرزى براى خلافکارى خود قرار مى دهند، و لااقل چهار اسبه نمى تازند، و بسیار مى شود که به خود مى آیند و براى جبران آن به سراغ توبه و اعمال صالح مى روند، اما آنها که گنهکارند و در عین حال گناهشان را عبادت، و اعمال سوئشان را صالحات و کژى ها را درستى ها مى پندارند، نه تنها در صدد جبران نخواهند بود بلکه با شدت هر چه تمامتر به کار خود ادامه مى دهند، حتى تمام سرمایه هاى وجود خود را در این مسیر به کار مى گیرند، و چه تعبیر جالبى قرآن درباره آنها ذکر کرده: «بالأخسرین أعمالا» (کهف/ 103)
در روایات اسلامى تفسیرهاى گوناگونى براى "اخسرین اعمالا" آمده است که هر یک از آنها اشاره به مصداق روشنى از این مفهوم وسیع است، بى آنکه آن را محدود کند، در حدیثى از "اصبغ بن نباته" مى خوانیم که شخصى از امیر مؤمنان على (ع) از تفسیر این آیه سؤال کرد، امام فرمود: «منظور یهود و نصارى هستند، اینها در آغاز بر حق بودند سپس بدعتهایى در دین خود گذاردند و در حالى که این بدعتها آنها را به راه انحراف کشانید گمان مى کردند کار نیکى انجام مى دهند.» در حدیث دیگرى از همان امام (ع) مى خوانیم: که پس از ذکر گفتار فوق فرمود: «خوارج نهروان نیز چندان از آنها فاصله نداشتند!»
در حدیث دیگر مخصوصا اشاره به "رهبانها" (مردان و زنان تارک دنیا) و گروه هاى بدعت گذار از مسلمین شده است. و در بعضى از روایات به "منکران ولایت امیر مؤمنان على (ع)" تفسیر گردیده. راهبانى که یک عمر در گوشه "دیرها" تن به انواع محرومیتها مى دهند، از ازدواج چشم مى پوشند، از لباس و غذاى خوب صرف نظر مى کنند، و دیرنشینى را بر همه چیز مقدم مى شمرند، و گمان مى کنند این محرومیت ها سبب قرب آنها به خدا است آیا مصداق اخسرین اعمالا نیستند؟ آیا هیچ مذهب و آئین الهى ممکن است بر خلاف قانون عقل و فطرت، انسان اجتماعى را به انزوا دعوت کند و این کار را سرچشمه قرب به خدا بداند؟ همچنین آنها که در آئین خدا بدعت گذاردند، تثلیث را بجاى توحید و مسیح بنده خدا را به عنوان فرزند خدا، و خرافاتى دیگر از این قبیل را وارد آئین پاک الهى نمودند، به گمان اینکه دارند خدمتى مى کنند، آیا این گونه افراد از زیانکارترین مردم نیستند؟! "خوارج نهروان"، آن جمعیت قشرى بى مغز و نادان که بزرگترین گناهان (همچون کشتن على (ع) و گروهى از مسلمانان راستین و گلهاى سرسبد اسلام) را موجب تقرب به خدا مى دانستند و حتى بهشت را در انحصار خود فرض مى کردند آیا از زیانکارترین مردم نبودند؟! خلاصه آیه آن چنان مفهوم وسیعى دارد که اقوام زیادى را در گذشته و حال و آینده در برمى گیرد.
اکنون این سؤال پیش مى آید که سرچشمه این حالت انحرافى خطرناک چیست؟ مسلما تعصبهاى شدید، غرورها، تکبر خودمحورى، و حب ذات از مهمترین عوامل پیدایش این گونه پندارهاى غلط است. گاه تملق و چاپلوسى دیگران، و زمانى در گوشه انزوا نشستن و تنها به قاضى رفتن، سبب پیدایش این حالت مى گردد که تمام اعمال و افکار انحرافى و زشت انسان در نظر او زینت مى دهد، آن چنان که به جاى احساس شرمندگى و ننگ از این زشتیها، احساس غرور و افتخار و مباهات مى کند، همانگونه که قرآن در جاى دیگر مى فرماید: «أ فمن زین له سوء عمله فرآه حسنا؛ آیا کسى که اعمال زشتش در نظرش زینت داده شده است و آن را نیکو مى پندارد.» (فاطر/ 8)
در بعضى دیگر از آیات قرآن عامل این تزیین زشتیها، شیطان معرفى شده است، و مسلما ابزار شیطان در وجود انسان همان خلق و خوهاى زشت و انحرافى است، «و إذ زین لهم الشیطان أعمالهم و قال لا غالب لکم الیوم من الناس و إنی جار لکم؛ به خاطر بیاورید هنگامى را که شیطان اعمال مشرکان را در نظرشان زینت داد و به آنها گفت در این میدان (جنگ بدر) هیچکس نمى تواند بر شما پیروز شود و من شخصا در کنار شما در این میدان شرکت دارم.» (انفال/ 48)
قرآن پس از ذکر داستان برج معروف فرعون مى گوید «و کذلک زین لفرعون سوء عمله؛ این چنین براى فرعون اعمال زشتش در نظرش تزیین شده (که دست به این گونه کارهاى احمقانه و مضحک براى مبارزه با خدا مى زند و گمان مى کند کار مهمى انجام داده است).» (مؤمن/ 37)

توزین اعمال

نیازى به این نداریم که مساله توزین اعمال را در قیامت از طریق تجسم اعمال تفسیر کنیم و بگوئیم عمل آدمى در آنجا تبدیل به جسم صاحب وزنى مى شود چرا که توزین معنى وسیعى دارد و هر گونه سنجش را در بر مى گیرد مثلا در مورد افراد بى شخصیت مى گوئیم آدمهاى بى وزنى هستند، و یا سبک مى باشند، در حالى که منظور کمبود شخصیت آنها است نه وزن جسمانى. جالب اینکه در آیات بالا در مورد گروه "اخسرین اعمالا" مى گوید: "براى آنها در قیامت اصلا ترازوى سنجش برپا نمى سازیم" آیا این با آیاتى که مى گوید «و الوزن یومئذ الحق؛ وزن در آن روز حق است.» (اعراف/ 8) منافات دارد؟! مسلما نه، زیرا توزین در مورد کسانى است که کار قابل سنجشى انجام داده اند، اما کسى که تمام وجودش و افکار و اعمالش حتى به اندازه بال یک مگس وزن ندارد چه نیازى به سنجش دارد؟! لذا در روایت معروفى از پیغمبر اکرم (ص) مى خوانیم: «انه لیاتى الرجل العظیم السمین یوم القیامة لا یزن جناح بعوضة؛ در روز قیامت مردان فربه بزرگ جثه اى را در دادگاه خدا حاضر مى کنند که وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نیست!» چرا که در این جهان اعمالشان، افکارشان و شخصیتشان همه تو خالى و پوک بود. و از اینجا روشن مى شود که مردم در آنجا چند دسته اند:
1- گروهى به قدرى از نظر حسنات و اعمال صالح پربارند که نیازى به توزین و حساب در کارشان نیست و بى حساب وارد بهشت مى شوند.
2- گروهى دیگر آن چنان اعمالشان حبط و باطل شده و یا به کلى فاقد عمل صالح هستند که باز نیازى به توزین ندارند، آنها نیز بى حساب وارد دوزخ مى شوند!
3- اما گروه سوم آنهایى هستند که داراى حسنات و سیئات مى باشند، کارشان به وزن و حساب کشیده مى شود و شاید اکثر مردم داخل در این قسم سوم هستند.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏12 صفحه 563

  2. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 10 صفحه 338

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/117327