قیس بن سعد انصاری (بخشش)

موقف و وضع زندگی قیس بن سعد بعد از دوران رسول خدا و أمیرالمؤمنین
او همراه امام دوم امام مجتبی (ع) بود. در آن هنگام که لشکری برای جنگ و پیکار با مردم شام گسیل می داشت، عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب را احضار کرد و فرمود «ای پسرعمو من همراه تو دوازده هزار نفر از شجاعان و دلیران عرب و پارسایان و تلاوت کنندگان قرآن را از قوم مصر فرستاده ام یک نفر آنان در مقابل یک سپاه و جمعیت ایستاده و آهنگ جنگ با گروهی را خواهد نمود، اینها را با خود حرکت ده و ببر و با نرمی و ملایمت با آنان رفتار کن و باروئی باز با آنان مواجه شو و در مقابلشان متواضع و فروتن باش آنان را نزدیک خود قرار بده و خیلی از آنها فاصله مگیر اینها بازمانده های افرادی هستند که مورد اطمینان أمیرالمؤمنین بودند بر کنار رود فرات آنان را حرکت ده و از فرات بگذر و از مسیر مسکن (محلی است نزدیک دجله که از آنجا تا بغداد چند فرسخ بیشتر نیست در راه تکریت) حرکت کن و از آنجا بگذر تا در مقابل معاویه قرار گیری و رو در روی او جبهه گیری، اگر به او برخورد نمودی او را همانجا نگهدار تا من به تو برسم و به زودی به دنبال تو حرکت خواهم کرد من باید از وضع تو هر روز مطلع شوم و مرا در جریان کار بگذار و با این دو نفر یعنی: قیس بن سعد و سعید بن قیس مشورت کن و اگر حادثه ای برای تو رخ داد، قیس بن سعد امیر لشکر خواهد بود و اگر او هم کشته شد سعید بن قیس به رهبری مردم منصوب خواهد بود.» عبیدالله در چنین موقعیت و با این سفارشات حرکت کرد.
اما معاویه جلو آمد و آمد تا به قریه (الحیوضه) در مسکن وارد شد و در آنجا فرود آمد عبیدالله بن عباس هم وارد آنجا شد و در مقابلش صف آرائی کرد، فردای آن روز معاویه عده ای را نزد عبیدالله فرستاد، عبیدالله به سربازانش دستور داد به آنان حمله کنند سربازان عبیدالله سپاهیان اعزامی معاویه را از نزدیک خود دور کرده و به اردوگاه خود بر گردانیدند. شب که فرا رسید معاویه قاصدی نزد عبیدالله فرستاد و به او پیغام داد که «حسن بن علی به من پیغام داده که با او آشتی کنم و زمام امور را به من بسپارد اگر الآن به فرمان من درآئی خود فرمانده می شوی و دستوراتت قابل پیروی است ولی اگر حالا به فرمان من در نیائی و متابعت نکنی بعدها بالاجبار بیعت خواهی کرد ولی آن روز فقط تابع و فرمانبردار خواهی بود و اگر حالا پاسخ مثبت به من بدهی هزار هزار درهم به تو می دهم و قبلا به عنوان پیش قسط نصفش را برایت می فرستم و هر گاه وارد کوفه شدم نصف دیگر را خواهم داد.»
عبیدالله شبانه نزد معاویه رفت و وارد اردوگاه او گشت و معاویه هم وعده ای که به او داده بود وفا کرد سحرگاه که مردم از خواب حرکت کردند منتظر خروج عبیدالله بودند که تا با او مراسم صبحگاه را اجراء نمایند و نماز صبح را بخوانند وقتی دنبال او رفتند او را نیافتند، قیس بن سعد بن عباده نماز صبح را با آنان خواند و بعد از نماز برایشان سخنرانی کرد و آنان را در اطاعت از امام و پیروی از هدف خود پای برجا نمود و از حال عبیدالله پرسید و از وضع او که مطلع شد مردم را به بردباری و پایمردی و مقاومت و جهش در مقابل دشمن دستور داد و سپاهیان هم همگی اطاعت او را نموده و پاسخ مثبت به او دادند و گفتند: «ای قیس دستور حمله به نام خدا صادر کن تا بر دشمن حمله نمائیم.» قیس از جائی که ایستاده بود پائین آمد و دستور حمله را صادر کرد، بسر بن ارطاة در مقابل او صف آرائی کرده و با صدای بلند فریاد زد: «ای مردم عراق این فرمانده شما است که نزد ما است و بیعت نموده و آن امام شما امام مجتبی است که صلح نموده شما چرا خود را به کشتن می دهید.» قیس بن سعد به آنان گفت «یکی از دو کار را انتخاب نمائید یا بدون وجود امام بجنگید و یا بر گمراهی و ضلالت بیعت کنید.» پاسخ دادند «بلکه ما بدون امام می جنگیم.» از جای خود بیرون آمده و حمله سختی نمودند و شامی ها را به اردوگاه و سنگرهای خود برگردانیدند. معاویه نامه ای به قیس بن سعد نوشت و او را به نزد خود خواند و وعده هائی به او داده وی را تطمیع کرد، قیس در جواب او نوشت: «نه به خدا قسم هیچگاه مرا نخواهی دید مگر اینکه بین من و تو نیزه فاصله باشد.»
یعقوبی در ج 2 ص 191 تاریخ خود گوید: حضرت امام حسن (ع)، عبیدالله پسر عباس (عموی پیغمبر) را با دوازده هزار تن به جنگ معاویه گسیل داشت و قیس بن سعد بن عباده انصاری را همراهش فرستاد و به عبیدالله امر فرموده که مطیع امر و رأی قیس باشد. سپس عبیدالله به ناحیه جزیره روانه شد و معاویه، پس از اینکه از کشته شدن حضرت علی (ع) آگاه شد، به طرف موصل روی آورد، تاریخ حرکت معاویه هیجده روز بعد از کشته شدن حضرت علی (ع) بود که دو لشگر در مقابل هم بسیج شدند معاویه مبلغ یک ملیون درهم با پیامی برای قیس فرستاد که یا به ما ملحق شو و یا باز گرد ولی قیس پولها را برگرداند و گفت: «می خواهی با مکر و فریب مرا از دینم منحرف گردانی؟»
گفته شده که معاویه پیام را برای عبیدالله فرستاد و یک میلیون درهم برایش قرار داد و او هم با هزار تن از سپاهیان خود به معاویه ملحق شد ولی قیس در نبرد با معاویه پایمردی نشان می داد و معاویه پیوسته با دسیسه جاسوسانی به لشکر حضرت امام حسن می فرستاد که شایع کنند قیس با معاویه صلح نموده و همراه او شده و باز عده ای را هم به لشکر قیس فرستاد تا شایع کنند که حضرت امام حسن با معاویه صلح نموده است. و در ج 2 ص 225 کتاب استیعاب از عروة نقل شده که قیس بن سعد با حضرت امام حسن (ع) بود و در مقدمه لشگر پنج هزار سپاه داشت که همگی بعد از مرگ حضرت علی (ع) سرها را تراشیده بودند و هم پیمان با مرگ، اما هنگامی که حضرت امام حسن با معاویه صلح نمود، قیس به بیعت راضی نشد و به یاران خود گفت: «شما چه می خواهید؟ اگر مایل به جنگید، می جنگیم تا پیشتازترین از ما بمیرد. و اگر مایلید برایتان امان بگیرم.» گفتند: «برایمان امان بگیر.» سپس قیس برای یاران خود طبق شرائطی امان گرفت و اینکه به هیچوجه تعقیب نشوند و برای خود، مزیتی غیر آنچه که برای سپاهیان خود خواسته بود نخواست. (سپس با سپاهیان خود به طرف مدینه حرکت نمود).

سخنی از بخشش و سخاوت قیس
از آنجا که موارد نمایان کرم و بخشش او فراوان است ما توانائی آن را نداریم که گسترده در آن باب سخن گوئیم، لکن نمونه ای چند متذکر می شویم و از آن همه داستانهای شیرین و پاک منزه چند مورد را یادآور می گردیم، از گردن بند به همان اندازه که دور گردن را فراگیرد ما را بس است (مثلی است که برای اکتفا کردن به کم نسبت به زیادتر زده می شود). این خصلت و منش در خاندان قیس از قدیم بوده تا به حدی که رسول خدا (ص) می فرمود: «جود و سخاوت در سرشت و فطرت این خاندان نهفته است.» قیس مالی را به مبلغ نود هزار به معاویه فروخت و آنگاه منادیان او در شهر مدینه فریاد بر آوردند که هر کس قرضی می خواهد به خانه سعد بیاید چهل یا پنجاه هزار را به مردم وام داده و بقیه را هم به عنوان صله و جایزه بخشید و از وام گیرندگان سند گرفت بعد از چندی در بستر مرض افتاد ولی افراد کمی به عیادت او رفتند روی به همسر خود قریبه دختر ابی قحافه و خواهر ابوبکر نموده و گفت: «ای قریبه به نظر تو علت این که مردم کمتر به عیادت من آمدند چیست؟» پاسخ داد: «به خاطر اینکه همگی از تو قرض دارند و تو طلب کاری.» قیس تمام اسناد را به صاحبانش رد کرده و قرض همگی را بخشید.
جابر گوید: «با گروهی تحت فرماندهی قیس به ماموریتی اعزام شدیم، قیس از مال خود نه شتر برای ما کشت و همگی را میهمان خویش ساخت هنگامی که به خدمت رسول خدا مشرف شدیم دوستان ما جریان را به آن حضرت گفتند، رسول خدا فرمود سخاوت و کرم، اخلاق و سرشت این خاندان است. در سفر دیگری که از عراق به مدینه می آمد هر روزی یک شتر برای غذای همراهیان خود می کشت و همگی را غذا می داد تا وقتی که وارد مدینه شد.»
عبدالله بن مبارک از قول جویره روایت کرده که معاویه نامه ای به مروان نوشت و به وی دستور داد که خانه کثیر بن صلت را از او بخرد، کثیر خانه خود را به او نفروخت معاویه نامه ای دیگر نوشته و به مروان دستور داد «با کثیر در برابر طلب من سختگیری کن. اگر قرضش را داد که بسیار خوب و الا خانه اش را بفروش و طلب مرا بردار.» مروان پیام معاویه را به کثیر رسانیده و به او گفت «سه روز مهلت داری اگر مالی که معاویه از تو طلبکار است نپردازی خانه ات را می فروشم.» جویره گوید: کثیر اموال خود را جمع آوری کرد و سی هزار کسر آورد و از مردم درخواست کمک نمود و گفت «آیا کسی هست به داد من برسد و این مبلغ را به من بدهد؟» به یاد قیس بن سعد افتاد و نزد وی رفت و از او درخواست نمود قیس هم سی هزار را به او داد مروان وقتی مال ها را دید خانه اش را به او برگردانده پول ها را نیز از او نگرفت کثیر پول را نزد قیس آورد تا به او مسترد سازد قیس گفت «من پول را به تو بخشیده ام و از تو نمی گیرم.»
مبرد در جلد اول کتاب کامل ص 309 چنین روایت کرده: پیرزنی نزد قیس آمد و با گفتن این کنایه که در خانه من موشی نیست از ناداری و بی غذائی خود به وی شکایت کرد. قیس در جواب گفت «چه نیکو سؤالی کردی؟ به خدا سوگند موشهای خانه ات را فراوان گردانم.» آنگاه خانه اش را از انواع غذاهای چرب و لذیذ و خوار و بار بسیار پر کرد!
ابن عبدالبر گوید این داستان مشهور است و صحت دارد. در ص 309 همان کتاب نیز چنین آمده است: هنگامی که پدر قیس، سعد بن عباده از دنیا رفت همسرش آبستن بود و معلوم نبود فرزندی که در رحم دارد پسر است یا دختر، سعد هم قبلا وقتی که می خواست از مدینه خارج شود اموال خود را بین فرزندان تقسیم کرده بود و برای بچه ای که به دنیا نیامده بود سهمی منظور نکرده بود، ابوبکر و عمر به قیس گفتند «حال که این کودک به دنیا آمده و مالی برای او باقی نمانده تقسیمی را که پدرت نموده به هم بزن و طرز دیگری تقسیم کن.» قیس در پاسخ گفت «من سهم خود را به این نوزاد می دهم و تقسیم پدرم را به هم نمی زنم و بر خلاف او عملی انجام نمی دهم.» این مطلب را ابن عبدالبر در کتاب «الاستیعاب» ج 2 ص 525 ذکر کرده و گفته است که افراد مورد اطمینان این مطلب را نقل کرده اند.
از جمله داستانهای مشهور سخاوت او این قضیه است که وی اموال زیادی داشت و به مردم به قرض داده بود بعد از چندی مریض شد مردم از آنجا که در پرداخت قرض خود قدری تاخیر کرده بودند از اینکه به عیادت او بیایند خجالت می کشیدند و لذا افراد کمتری از او عیادت کردند. قیس گفت خداوند مالی را که باعث شود برادران ایمانی کمتر به دیدار یکدیگر روند نیست و نابود سازد و آنگاه دستور داد در شهر جار بزنند که قیس تمام بدهکاران خود را بخشیده و از هیچ کس طلب ندارد و همگی را حلال نموده است مردم به خانه او هجوم آوردند به اندازه ای که پلکان در ورودی منزل او خراب شد. در عبارت دیگری چنین آمده است بعد از این اعلامیه هنوز شب نشده بود که آستانه منزلش از کثرت عیادت کنندگان شکسته شد. در یکی از جنگهائی که از جانب رسول خدا شرکت جسته بود و در آن سپاه ابوبکر و عمر هم نیز بودند، قیس رفتارش این بود که مردم را طعام داده و اموالش را به قرض دیگران می داد، ابوبکر و عمر گفتند اگر ما این جوان را به حال خود وا بگذاریم اموال پدرش را نابود می سازد و از دست می دهد لذا در بین مردم به راه افتاده و مردم را از قبول عطایای قیس منع می کردند. سعد وقتی این جریان را شنید روزی بعد از نماز پشت سر رسول خدا از جای حرکت کرد و گفت: «کیست که مرا از دست پسر ابی قحافه و پسر خطاب نجات دهد، اینان فرزندم را به خیال خود به خاطر من به بخل وا می دارند.» در عبارت دیگر آمده است: در دوران زندگانی رسول خدا قیس به همراه ابوبکر و عمر به مسافرتی رفت اموال خود را به آنان و سایر همسفریها می بخشید ابوبکر به او گفت «رفتار تو باعث می شود که اموال پدر را از دست بدهی دست از این کار بردار.» وقتی از مسافرت برگشتند سعد بن عباده به ابوبکر گفت «تو می خواهی فرزندم بخل بورزد نه چنین نیست ما مردمی هستیم که توانائی بخل ورزی را نداریم.»
ابن کثیر در جلد هشتم تاریخش ص 99 چنین گوید: قیس بن سعد ظرف بزرگی داشت که همیشه همراه او بود و هر وقت می خواست غذا بخورد منادیانش فریاد می زدند ای مردم بیائید و در خوردن گوشت و ترید با قیس شرکت نمائید، پدر و جدش نیز قبلا همین رویه و اخلاق را داشتند.
هیثم بن عدی گوید: در کنار خانه خدا سه نفر در این باره که کریم ترین مردم در این زمان کیست با یکدیگر صحبت کرده و هر یک شخصی را معرفی می کرد یکی از آنان گفت: عبدالله بن جعفر و دیگری گفت: قیس بن سعد و سومی گفت: عرابه اوسی. آنقدر با یکدیگر جر و بحث کردند که صدای هیاهوی آنان بلند شد مردی به آنان گفت: «هر کدام شما نزد آن کس که او را سخی ترین افراد می پندارد برود و ببیند چه اندازه به او می دهد و آنگاه بالعیان خواهید دید که کریم ترین مردم کیست.» آن کس که عبدالله بن جعفر را برگزیده بود نزد او رفت وقتی بر او وارد شد دید پا در رکاب کرده و می خواهد به مزرعه خود رود، به او گفت: «ای پسرعموی رسول خدا من مردی غریبم و در راه مانده ام. عبدالله پا از رکاب کشیده و به او گفت تو بر آن سوار شو، این مرکب و آنچه بر او است از آن تو باشد و آنچه که در ترک بند است برای خود بردار و از این شمشیر که بر مرکب بسته است غفلت نکن زیرا شمشیر علی بن ابیطالب است و ارزشی بس فراوان دارد.»
مرد با چنین وضعیتی در حالی که سوار بر شتری قوی هیکل شده و در ترک بند چهار هزار دینار داشت برگشت و لباسی ابریشمی و اشیاء گرانبهای دیگر همراه داشت و مهمتر از همه شمشیر علی بن ابیطالب که در دست گرفته و فکر می کرد آری عبدالله سخی ترین مردم است. بعد از او آن کس که قیس را کریم ترین مردم می دانست نزد او رفت و او را خوابیده دید کنیزش به او گفت چه می خواهی؟ گفت «مردی غریبم در بین راه مانده ام و چیزی ندارم به وطن بروم.» کنیز گفت «خواسته تو آسان تر و کوچک تر از این است که قیس را از خواب بیدار کنم این کیسه را که در آن هفتصد دینار است بگیر امروز در خانه قیس غیر از آن چیزی نیست خودت برو در جایگاه شتران یک ناقه را به همراه یک بنده و غلام برای خود انتخاب کن و به سوی وطن رهسپار شو.» در این موقع قیس از خواب بیدار شد کنیز جریان را به او گفت قیس به شکرانه این عمل کنیز را آزاد ساخت و به او گفت «آیا بهتر نبود مرا بیدار می کردی تا عطائی به او بخشم که برای همیشه بی نیاز باشد، شاید آنچه به او داده ای نیازش را برطرف نسازد.»
آنگاه سومی که عرابه را برگزیده بود نزد او رفت در حالی به او رسید که از منزل بیرون شده بود و می خواست به نماز برود زیر بازوهایش را دو نفر از برده هایش گرفته بودند و بر آنان تکیه کرده بود (دیده هایش نور درستی نداشت و خوب نمی دید). به او گفت: «ای عرابه؟» گفت: «بگو.» گفت: «در راه مانده ام و چیزی ندارم.» عرابه خود را از دست بنده هایش به یک طرف کشید و دست اسف بر یکدیگر زد و سپس گفت: «اوه، اوه سوگند به خدا شبی را به روز و روزی را به شب نیاورده ام که از مال عرابه چیزی در راه حقوق حاجتمندان غیر این دو برده باقی گذارده باشم، تو این دو بنده مرا بگیر و رفع حاجت کن.»
آن مرد گفت: «من هرگز چنین کاری نکنم.» عرابه گفت «اگر تو آنها را نگیری هر دو آزاد خواهند شد اکنون اختیار با تو است می خواهی آزاد کن و می خواهی بگیر.» آنگاه دست در جلو نهاده و به طرف دیوار رفت تا به آن وسیله به راه خود ادامه دهد، آن مرد دو غلام را گرفت و نزد یاران خود آمد. این موضوع به گوش مردم رسید و همگی تصدیق کردند که عبدالله بن جعفر مال فراوانی را بخشیده و در عین حال کار بی سابقه ای انجام نداده است و همیشه از این بخششها داشته با این تفاوت که بخشیدن شمشیر بزرگترین عطای او بوده است و هم چنین قیس یکی از جوادترین مردان عرب است که به کنیز خود این اجازه را داده است که بدون اطلاع او این چنین دست بازی داشته باشد و اینقدر بخشش کند و علاوه بر این او را به خاطر این رفتارش آزاد کرد. و همگی به اتفاق آراء تصدیق کردند که سخی ترین این سه نفر عرابه اوسی است زیرا او هر چه داشت بخشید و این یک نوع مجاهده ای است که از یک نادار مشاهده شده است.
 


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- ترجمه الغدیر- جلد 3 صفحه 146

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/118219