عمروبن عاص سهمی (اصل و نسب)

مادر عمرو عاص

حضرت امام حسن (ع) در مجلسی که معاویه و گروهی دیگر حاضر بودند به عمرو فرمود: «اما تو، ای پسر عاص! نسبتت مشترک است چه، مادرت تو را از راه زنا و فجور بزائید و چهار نفر از قریش دعوی فرزندی تو را داشتند. و بالاخره فرومایه ترین آنها از حیث اصل و نسب و پست ترین آنها از حیث رتبه و مقام بر همه غالب آمد همان کسی که به پا خواست و گفت: من، نکوهش کننده محمدم که او را به نداشتن فرزند و بی عقب بودن سرزنشش نمودم.» و خداوند در حق او نازل فرمود آنچه را که نازل فرمود و ابومنذر هشام کلبی (درگذشته 206 ر 4) در کتاب خود «مثالب العرب» که در نزد ما موجود است؛ مادر عمرو را در شمار کسانی آورده که به زناشوئی طبق روش عهد جاهلیت عمل می کرد و در قسمتی از کتاب خود، که زنان بی عفت و مشهوره صاحب پرچم را نام می برد، گوید: اما نابغه، مادر عمرو بن عاص در میان طوایف که یکی از زنان زناکار شمرده می شد، او با دخترانی چند که همراهش بودند به مکه آمد، عاص بن وائل با تعدادی از قریش عهد جاهلیت که آنان ابولهب، امیة بن خلف، هشام بن مغیره و ابوسفیان بن حرب بودند در یک زمان با او همبستر شدند و در نتیجه آن مقاربتها، عمرو به وجود آمد! بعد از تولد عمرو، نامبردگان با یکدیگر بر سر فرزندی عمرو در ستیز شدند و هر یک مدعی فرزندی عمرو بودند! سپس سه تن از آنان از ادعای خود دست کشیدند و عاص بن وائل و ابوسفیان بن حرب بر ادعای خود پافشاری نمودند ابوسفیان می گفت: «به خدا قسم من او را در... مادرش گذاردم.» و عاص ادعا می کرد: «نه، چنین نبود، او فرزند من است» و بالاخره داوری را به مادر عمرو واگذار کردند و او عمرو را به عاص نسبت داد و پس از گذشت این جریان از آن زن سؤال شد «تو را چه چیز به این امر واداشت که عمرو را فرزند عاص معرفی کردی در حالی که ابوسفیان از عاص شریف تر بود؟!» گفت «عاص متکفل مخارج دخترانم بود، و اگر عمرو را به ابوسفیان نسبت می دادم از انفاق عاص محروم می ماندم و زندگانی برایم مشکل می شد.»
خود عمرو بن عاص معتقد است که: مادر او زنی از عنزة بن اسد بن ربیعه بوده است. مردان زناکار مکه، که شهرتی یافته بودند گروهی که نام برده شد به اضافه امیة بن عبد شمس، عبدالرحمن بن الحکم بن ابی العاص برادر مروان بن حکم، و عتبة بن ابی سفیان برادر معاویه و عقبة بن ابی معیط بودند. کلبی عمرو را، در باب زنا زادگان (از کتاب خود) در ضمن زنازادگان عهد جاهلیت به شمار آورده و از قول هیثم گوید: «از جمله زنازادگان عمرو بن عاص است و مادر او نابغه حبشیه است و خواهر عمرو ارینب است که به عفیف بن ابی العاص نسبت می دادند! که درباره او عثمان به عمرو گفت: ای عمرو! خواهر تو منسوب به کیست؟ گفت: به عفیف بن ابی العاص. عثمان گفت: راست گفتی. و ابوعبیده، معمربن مثنی (درگذشته 209 ر 11) در کتاب «الانساب» روایت نموده که: در روز ولادت عمرو دو نفر بر سر او در ستیز شدند؛ ابوسفیان، و عاص به آنها گفته شد که: مادر او در این باره داوری کند. مادر گفت: عمرو از عاص بن وائل است. ابوسفیان گفت: من هیچگونه شک و تردیدی ندارم که او را من در رحم مادرش نهاده ام ولی مادر عمرو، جانب ابوسفیان را نگرفت و همچنان نسبتش را به عاص می داد. به او گفته شد که: ابوسفیان از حیث نسب اشرف از عاص است گفت: درست است ولی عاص بن وائل مال و نفقه بیشتری به من بخشیده و ابوسفیان مرد بخیلی است.»

ابتر

به همین مناسبت و برای تلافی کردن نسبت ابتر به رسول خدا (ص)، حسان بن ثابت، عمرو بن عاص را هجو و نکوهش نموده است، به این اشعار:
أبوک أبو سفیان لا شک قد بدت *** لنا فیک منه بینات الدلائل
ففاخر به إما فخرت و لا تکن *** تفاخر بالعاص الهجین ابن وائل
و إن التی فی ذاک یا عمرو حکمت *** فقالت رجاء عند ذاک لنائل
من العاص عمرو تخبرالناس کلما *** تجمعت الأقوام عند المحامل
«ای عمرو! بدون شک پدر تو ابوسفیان است به جهت اینکه نشانه های واضحی از او در توست؛ پس اگر می خواهی سبب فخری پیدا کنی، به وجود او فخر کن نه به عاص پسر وائل آن زشت نکوهیده، مادرت بدین جهت تو را به عاص نسبت داد که از بذل و بخشش او برخوردار بود و هم بدان چشم دوخته بود. پس هرگاه مردم در تشخیص زنازادگان گرد هم آمدند تو ای عمرو نسبت خود را آشکار کن.» و زمخشری در «ربیع الابرار» گوید: نابغه، مادر عمرو بن عاص کنیز مردی بود از قبیله عنزه، که اسیر شد و عبدالله پسر جدعان تیمی در مکه او را خرید و او زنی زناکار بود؛ و بعد از این سخن نظیر سخن اولی کلبی را ذکر نموده و ابیاتی که ذکر شد به ابوسفیان حارث بن عبدالمطلب نسبت می دهد و گوید: «هزار درهم جایزه قرار داده شد برای کسی که از عمرو بن عاص وضع مادرش را که بدنام بود سؤال نماید، هنگامی که عمرو بن عاص فرمانده مصر بود، آن مرد به نزدش رفت و گفت: آمده ام تا نسبت به مادر فرمانده معرفت پیدا کنم. عمرو گفت: آری، او زنی از قبیله عنزه منسوب به بنی جلان بود نامش لیلی و لقبش نابغه بود، حال برو پاداشی که برایت تعیین شده بگیر!»
حلبی، در ج 1 ص 46 کتاب خود «السیرة الحلبیه» در باب نکاح زناکاران و نکاح جمع، که در زمان جاهلیت از اقسام زناشوئی محسوب می شد، گوید: نکاح زناکاران چنین معمول بوده که گروهی با زن زناکار یکی پس از دیگری همبستر می شدند و اگر آن زن باردار می شد بعد از وضع حمل بچه به کسی ملحق می شد که شبیه تر به او باشد. و نکاح جمع چنین بوده که: جمعی کمتر از ده نفر با زنی زناکار از آن سری که پرچم داشتند، همبستر می شدند و چون باردار می گشت و وضع حمل می نمود و چند شب از آن می گذشت آن جمعی که با او همبستر شده بودند، می طلبید و آنها هم مجبور به آمدن بودند و نزد آن زن جمع می شدند. سپس رو می کرد به آن جمع و می گفت: «شما همگی از عملی که با من انجام داده اید، مطلعید؛ اکنون من فرزندی به وجود آورده ام.» بعد به هر یک از حاضرین که علاقمند بود خطاب می کرد: «ای فلان! این فرزند از آن تو است» و در نتیجه نوزاد ملحق به او می شد و او هم حق امتناع نداشت ولو هیچگونه شباهتی با نوزاد نداشته باشد و یا شباهتش از دیگران کمتر باشد؛ روی این حساب احتمال می رود که مادر عمرو بن عاص از این دسته بوده است (یعنی با نکاح جمع با عده ای مقاربت نموده و عمرو را به عاص که علاقمندی بیشتری باو داشته ملحق نموده است).
این احتمال بدین جهت است که گفته شده: چهار نفر با او همبستر شده اند؛ عاص، ابولهب، امیه، و ابوسفیان و هر یک از آنها ادعا کرد که عمرو فرزند من است ولی نابغه عمرو را به عاص ملحق نمود چون او مخارج دخترانش را عهده دار بود و می شود که مادر عمرو را از دسته اول زناکاران شمرد به دلیل اینکه گفته شده: عمرو چون از همه بیشتر به عاص شباهت داشت به او ملحق شد. و پیوسته عمرو به این سبب مورد سرزنش واقع می شد، علی، عثمان، حسن، عمار پسر یاسر و جز ایشان از صحابه (رض) او را به این امر سرزنش می نمودند.

عبدالله بن جعفر و عمرو

حافظ ابن عساکر در ج 7 ص 330 تاریخ شام روایت نموده که عمرو بن عاص در مجلس معاویه به عبدالله بن جعفر از راه تحقیر گفت: «ای پسر جعفر!» عبدالله در جواب گفت: «تو مرا به جعفر نسبت دادی که نه زنا زاده ام و نه ابتر.» (بلاعقب) و سپس از او روی گرداند و این دو شعر بخواند:
تعرضت قرن الشمس وقت ظهیرة *** لتستر منه ضوءه بظلامکا
کفرت اختیارا ثم آمنت خیفة *** و بغضک ایانا شهید بذلکا
«تو، در نیمروز با تیرگی که داری متعرض خورشید شدی تا مانع تابش آن گردی؛ به اختیار و رضا کافر شدی و سپس از ترس ایمان آوردی: کینه و دشمنیت نسبت به ما، خود بر این ادعا، گواه است.»

عبدالله و عمرو

حافظ ابن عساکر در ج 7 ص 438 تاریخش آورده که: «عبدالله بن ابی سفیان بن الحارث بن عبدالمطلب الهاشمی به نزد معاویه آمد و عمرو بن عاص هم آنجا بود خدمتکار از معاویه اجازه خواست و گفت: عبدالله اجازه ملاقات می خواهد. معاویه گفت: بگو بیاید. عمرو به معاویه گفت: کسی را اذن ملاقات دادی که دائما به لهو و لعب مشغول است و مجالس طرب و خوانندگی تشکیل می دهد و نسبت به کنیزکان ماهرو و خواننده علاقمند است و از جنگ و جهاد رو گردان، بذله گو و شوخ است و بسیار هم خودخواه. عبدالله که این همه نکوهش را از عمرو شنید در جوابش گفت: ای عمرو! تو دروغ می گوئی و آنچه به من نسبت دادی اوصافی است که در تو موجود است چنین نیست که تو می گوئی. عبدالله مردی است همیشه به یاد خدا و در مقابل محنت و بلا سپاس گزار حق است. از ستم و ناروا رو گردان، آقاست و بزرگوار و صاحب کرامت و با اخلاص و بخشنده ایست بردبار. اگر کاری انجام دهد مقرون به صحت است و اگر از او تقاضائی شود اجابت می کند در تنگی و ترس قرار ندارد؛ و عیبجو نیست و خداوند درباره او چنین خواسته است؛ مانند شیر بیباک و دلیر است و دارای حسب و نسب بزرگی است و زنازاده و پست نیست و مانند کسی نیست که اشرار قریش در ادعای فرزندیش، با یکدیگر نزاع کنند و در آخر امر، پستترین آنها که شغلش کشتن گاو و گوسفند است بر دیگران غلبه کرد؛ و خود را به قریش چسباند. بین دو قبیله آشکار شد مانند نوزادی که بین دو گهواره و خوابگاه افتاده باشد. نسبت او به قریش نه به طوری است که او را پذیرفته باشند و نه هنگامی که از آن قبیله دور شود فقدان او حس می گردد.
کاش می دانستم که تو (عمرو) با کدام حسب در میدان نبرد (اشراف) آمده ای؟ یا با کدام سابقه (روشن) متعرض مردان گشته ای؟ آیا با شخصیتی که داری؟! در حالی که تو همان پست و سست عنصر و فرومایه و بی پدری! یا می دانستم نسبت خود را به چه کسی می رسانی؟ در صورتی که در بین قریش در خطاکاری و سفاهت و پستی مشهوری! از شرف و عظمت دوره جاهلیت بی بهره ای و در اسلام هم نه دارای سبقتی هستی و نه نامی!! جز اینکه تو همیشه با غیر زبان خود سخن می گوئی و با نیروی دیگری حرکت می کنی!! به خدا سوگند، اگر همچنانکه به کفتار پوزبند می زنند؛ معاویه به تو پوزبند می زد تا دهانت به بدگوئی قریش باز نشود، هر آینه بنیان تسلط او استوارتر و اطراف امورش جمع تر می شد! چه آنکه تو با قریش همسر و همطراز نیستی و تو را چه رسد که نسبت به شخصیت های قریش متعرض شوی!! عمرو خواست که به مقابله برخیزد و جواب گوید ولی معاویه به او گفت: تو را به خدا سوگند می دهم که دم فروبندی! عمرو تقاضا کرد که سخنان عبد الله را جواب گوید و از خود دفاع کند چه، عبدلله در نکوهش او از هیچ چیز فروگذار نکرد! معاویه گفت: اما در این مجلس از پاسخگوئی خودداری کن و شکیبا باش.» ابن حجر در ج 6 ص 320 «الاصابه» به این داستان اشاره نموده است.

چگونگی اسلام عمرو

ما، بعد از اینکه از تاریخ تمام خصوصیات زندگی عمرو را دریابیم یقین می کنیم که اصلا متدین به دین اسلام نشده و تنها امری که باعث شده که او تظاهر به اسلام کند، جریانی است که در حبشه پیش آمد. او به همراهی عمارة بن ولید برای دستگیری جعفر بن ابیطالب و یاران او که فرستادگان پیامبر بودند به حبشه رفت در آنجا اخباری به او رسید که مبین پیشروی اسلام و گرویدن مردم به حضرت رسول (ص) بود و از طرفی برخوردی که با نجاشی (پادشاه حبشه) داشت، طوری شد که افکار او را دگرگون ساخت! نجاشی به او گفت: «آیا مقصود تو اینست که من فرستاده مردی را که چون موسی است و ناموس اکبر (جبرئیل) بر او نازل می شود، به تو تسلیم نمایم تا او را به قتل برسانی؟!» عمرو از روی اعجاب گفت: «ای پادشاه! آیا او چنین است؟» نجاشی گفت: «وای بر تو ای عمرو؛ از من بپذیر و از آن پیامبر پیروی نما؛ زیرا به خدا قسم او بر حق است و به طور حتم بر مخالفین خود غلبه خواهد نمود چنانکه موسی بر فرعونیان و سپاهیان او غلبه کرد.»
این جریان عمرو را واداشت که به صاحب رسالت نزدیک شود و در برابر او تسلیم گردد و از حبشه به حجاز باز نگشت مگر به طمع اینکه به مقامی برسد یا از منافع اسلام بهره مند گردد و یا می ترسید که از غلبه مسلمین به او گزندی برسد. حاصل آنکه در خلال مدت و زمانی که این شخص با مسلمین بود و تظاهر به اسلام می کرد و به خاطر حفظ خود و گذران امر زندگیش با آنها سازش می نمود. ما او را بر همان روحیه و عقیده روزگاری می شناسیم که رسول خدا را در ضمن هفتاد شعر هجو و نکوهش نمود و رسول خدا هم به تعداد اشعار همان قصیده او را لعن فرمود و او کسی است که امیر مؤمنان درباره اش فرموده: «در چه زمانی عمرو دستیار فاسقین و دشمن مسلمین نبوده است آیا ممکن است که مانند مادرش نباشد؟!»
آری! این شخص مصداق کلام مولا است، حضرت می فرماید: «به آن پروردگاری که دانه را در زیر خاک می شکافد و می رویاند و خلائق را آفریده؛ اینان اسلام نیاورده اند بلکه تظاهر به اسلام نموده اند و کفرشان را پنهان داشتند تا آنگاه که به یاران خود پیوستند و به همان اصل کفر و کینه توزی اولی که با ما داشتند بازگشت نمودند!!» ابن ابی الحدید در ج 1 ص 137 «شرح نهج البلاغه» اش گوید: استاد ما، ابوالقاسم بلخی -خدایش بیامرزد- گفت و شنود بین معاویه و عمرو بن عاص را بدین شرح نقل نموده: «معاویه به عمرو گفت: ای اباعبدالله! من اکراه دارم که مردم درباره تو و اسلام آوردنت می گویند که برای اغراض دنیوی بوده است. عمرو گفت: ما را واگذار!»
استاد گوید: این جمله کنایه و بلکه تصریح به الحاد و کفر عمرو است و معنی آن این است که: این سخنها را واگذار که اصل و اساسی ندارد و اعتقاد به آخرت و اینکه نباید با غرض دنیوی معاوضه شود از خرافات است. عمرو بن عاص از ابتداء ملحد بود و هیچگاه از الحاد و زندقه اش منصرف نشد و معاویه نیز مانند او است. و در ج 2 ص 113 گوید: «من از کتب متفرقه، سخنان حکیمانه ای نقل نموده ام که نسبت به عمرو بن عاص داده شده و من آنها را پسندیده و نیکو یافتم و نقل نمودم چه، من فضیلت هیچ کس را انکار نمی کنم هر چند که از لحاظ دینی پسندیده نباشد!» و در ص 114 از استاد خود ابوعبدالله نقل کرده که: اولین کسی که قائل به إرجاء محض شد معاویه و عمرو بن عاص است، این دو چنین پنداشتند که با وجود ایمان هیچ گناهی زیان نمی رساند، و بر این اساس هنگامی که به او گفته شد: «خودت می دانی با چه کسی محاربه نمودی و آگاهی چه گناهی مرتکب می شوی؟» در جواب گفت: اطمینان و وثوق به قول خدای تعالی یافتم که می فرماید: «إن الله یغفر الذنوب جمیعا؛ خداوند همه گناهان را می بخشاید.» (زمر/ 53) و در ج 2 ص 179 گوید: «اما معاویه فاسقی بود مشهور به قلت دین و انحراف از اسلام و همچنین کسانی که او را پشتیبانی کردند از جمله عمرو بن عاص و ستمکاران اهل شام، و افراد بی بند و بار و نادان صحرانشین و وحشی که امر آنان بر هیچ کسی پوشیده نیست و اشخاصی بوده اند درخور محاربه و جنگ و ستیز با آنها.»
 


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 223

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/118226