شخصیت عمرو عاص (غزوه ذات السلاسل)

حقیقت و نمودار ذاتى و روحیات عمرو بن عاص اینگونه است؛ از زمان جاهلیت و در عصر نبوت و بعد از آن تا آنگاه که فتنه ها به پا کرد و در زمان حکومت أمیرالمؤمنین (ع) قبائل را در مقابل هم به جنگ انداخت، و در روزى که با زاده هند جگرخوار، براى نابودى حق و اهل حق پیوست، و آن همه نیرنگها و حادثه جوئیها که نمود تا هنگامى که عمر ننگینش به سر آمد و در پست ترین حالات مرگش فرا رسید و بنیان آرزوهاى او را خراب کرد و فرجامش در طبقات دوزخ، گرفتار شراره هاى آتش گشت و قیدهاى آهنین و آتشین او را در میان گرفت! ما این حقیقت را براى خوانندگان گرامى محسوس نمودیم، وضع این مرد طورى است که سراسر زندگیش آنچه هست از همین امور بوده که شرحش گذشت که نه باعث ثنائى است براى او و نه مقامى تا مایه مباهات او گردد، و آنچه در اوصاف او گفته شده، ساخته همقطاران و همفکران اوست که از دشمنان خاندان رسالتند، و با حقائق قطعى که با ذکر سوابق تاریخى، بیان نمودیم گمان نمى رود جائى براى مطالب ساختگى آنها باقى مانده باشد و بتواند حقایق را از محور خود منحرف سازد، خاصه با توجه به خصوصیات و حالات راویان ناپاک و بداندیش، که در راه انگیزش باطل کوشیده اند!!
اما داستان فرماندهى او (عمرو) در غزوه «ذات السلاسل»، هیچ سودى به او عاید نمى کند و فضیلتى براى او محسوب نمى شود چه، با دلائل قطعى معلوم شد که او در تمام دوران زندگیش، تظاهر به اسلام نموده و کفر و نفاق را در باطن خود باقى نگه داشته است ولى مصلحت عمومى مسلمین و حکمت الهى، رسول خدا (ص) را از عمل به مقتضاى باطن افراد، باز مى داشت و با آنها به حکم ظواهرشان، رفتار مى فرمود؛ زیرا آنها تازه از دوره جاهلیت به اسلام گرائیده بودند، و اسلام هیچگاه به مقتضاى احساسات و افکار درونى آنها (در این جهان) با آنها رفتار نکرده است. اگر قرار بود چنین کاوشهائى در کار باشد، آنها سیر قهقرائى را به سوى جاهلیت پیش مى گرفتند؛ لذا پیامبر اکرم (ص) بر ظواهرشان با آنها مماشات مى فرمود تا شاید تدریجا به حقیقت ایمان آورند و اسلام بتواند جائى در قلوب آنها پیدا کند و بر این اساس بود که رسول خدا به دوروئى بسیارى از صحابه واقف بود و خداوند هم این معنى را به او خبر داده بود که: «و من أهل المدینة مردوا على النفاق؛ و نیز گروهى از اهل مدینه بر نفاق خو گرفته اند.» (توبه/ 101) و در دیگر آیات؛ منتها آن جناب حقیقت حال را نادیده مى گرفت تا از اعراض و انحراف آنها جلوگیرى کرده باشد. بنابر این، فرماندهى عمرو در آن غزوه، با اینکه پیغمبر به نفاق او آگاه بود بر اساس همین حکمت الهى است و هیچگونه ملازمه اى با اهلیت و صلاحیت او نخواهد داشت چنانکه سخن امیر مؤمنان (ع) را در این باره ملاحظه نمودید که فرمود: «چون پرچم فرماندهى را رسول خدا (ص) به نام عمرو (در غزوه ذات السلاسل) بست، با او شرطى کرد که بدان عمل نکرد!!» و دلیل بر این حقیقت گفتار ابى عمرو و غیر او است دایر بر اینکه: عمرو بن عاص بر اهل اسکندریه مدعى شد: که آنها معاهده خود را نقض نموده اند و با این توطئه و نیرنگ بر آنها هجوم برد و نبرد نمود و اسکندریه را فتح کرد وعده زیادى از آنها کشت و خاندانى از آنها را اسیر نمود. عثمان در این اقدام بر عمرو خشمگین شد و بهانه عمرو را به پیمان شکنى اهل اسکندریه، درست و مطابق واقع تلقى نکرد! لذا، امر کرد اسیران آنجا را به محلهاى خود برگردانند و عمرو را از حکومت مصر عزل نمود و به جاى او عبدالله بن سعد بن ابى سرح عامرى را به ولایت و حکومت منصوب نمود و همین عمل باعث بدبینى و کینه توزى بین عمرو بن عاص و عثمان شد، و پس از اینکه این کینه و عداوت آشکار شد، عمرو با خاندان خود از اجتماع دورى گزید و در ناحیه اى از فلسطین اقامت گزید و گاهگاهى به مدینه سرى مى زد و در خلال اقامتش در مدینه، از عثمان و بعضى دیگر زبان به طعن و نکوهش مى گشود.
پیش از عثمان، عمر بن خطاب عمرو را به حکومت مصر گماشت و تا آغاز حکومت عثمان در آن مقام باقى بود ولى در اثر عزل او از مقامش و محرومیت حاصله از حکومت مصر، کینه عثمان در قلب او آتش افروخت به حدی که پس از اطلاع از کشته شدن عثمان، شاد شد و در مقام خودستائى و حماسه سرائى برآمد و چنین گفت: «من (با ذکر کنیه خود ابوعبدالله)، کسى هستم که اگر زخمى را پیش از التیام بفشارم، آن را به خون مى اندازم»، بارى چنانکه ذکر شد، عثمان در آغاز خلافتش، او را از حکومت مصر عزل، و فقط وظیفه پیشنمازى بدو سپرد. و عبدالله بن سعد بن ابى سرح را مأمور خراج (گرفتن مالیاتهاى) مصر نمود و پس از مدتى پیش نمازى را هم از عمرو گرفت و به عبدالله واگذار نمود و دست عمرو را به کلى از ولایت مصر کوتاه کرد، پس از آنکه عمرو به مدینه برگشت، پیوسته در مجالس از عثمان انتقاد مى کرد و او را طعن و نکوهش مى نمود. روزى عثمان در خلوت او را طلبید و به او گفت: «اى زاده نابغه! چه زود گریبان جبه تو آلوده و کثیف شد! تازه تو را از کار انداخته ام، و تو بر من طعن و نکوهش مى کنى؟ وقتی که نزد من مى آئى با چهره ریاکارانه خود را مى نمایانى و از نزد من که خارج مى شوى نوعى دیگرى؟! به خدا قسم، اگر از من بهره اى به تو مى رسید، چنین نمى کردى.»
عمرو در پاسخ عثمان گفت: «چه بسیار سخنها از من به تو گفته اند که هیچ درست نیست، اى امیرالمؤمنین به خاطر خدا (از سوء ظن نسبت به من که رعیت توام) پرهیز کن.»
عثمان گفت: «آن هنگام که تو را در آن مقام گذاشتم، نقص و کجروى تو را مى دانستم و همان وقت هم درباره تو سخنان بسیارى در میان بود.»
عمرو گفت: «من، از طرف عمر بن خطاب متصدى آن مقام بودم و او هنگام درگذشتش از من راضى بود.» عثمان گفت: «اگر من هم چون عمر با تو رفتار مى کردم و با کمال شدت مراقب کارهایت بودم، از حدود خود تجاوز نمى کردى؛ ولى من به نرمى با تو رفتار نمودم و ملاطفت کردم لذا جرى و بی باک شدى!»
عمرو بن عاص با حالت خشم و حقد و کینه از نزد عثمان بیرون شد و هرگاه به نزد على (ع) مى آمد، حضرت را بر علیه عثمان برمى انگیخت؛ و اگر به نزد زبیر یا طلحه مى رفت آن دو را به دشمنى علیه عثمان تحریک مى کرد و به هنگامى که حاجیها از مکه مى آمدند، خود را به آنها مى رساند و آنها را از کارهاى خودسرانه عثمان مطلع مى ساخت! هنگامى که مهاجمین مصرى، به مدینه آمدند، عثمان از على (ع) درخواست نمود تا آنها را آرام سازد. على هم با آنها ملاقات و با کلماتى آنها را تسکین داد و در نتیجه باز گشتند سپس عثمان براى مردم خطبه خواند و گفت:«این گروه مصرى، چیزهاى بى اصلى از پیشواى خود شنیده بودند؛ پس از آنکه به نادرستى آن یقین حاصل نمودند، باز گشتند!»
در این موقع عمرو بن عاص که در گوشه اى از مسجد نشسته بود با صداى بلند گفت: «اى عثمان! از خدا بترس تو مرتکب کارهائى شدى که هلاکت بار است! ما هم به پیروى از تو در آن کارها شرکت نمودیم؛ تو از آن کارها توبه کن تا ما هم توبه کنیم!»
عثمان بر عمرو بانگ زد: «اى پسر نابغه! تو اینجائى!؟ به خدا قسم از وقتى که تو را از امر ولایت و حکومت مصر باز داشته ام شپش در گریبانت افتاده (کنایه از این است که ناراحتى و نمى توانى آرام بنشینى و مدام در پى فتنه مى گردى).» بلاذرى در کتاب «الانساب» این جمله را چنین نوشته: «و تو از کسانى هستى که ماجراجویان را علیه من برمى انگیزى، و این همه به خاطر این ست که تو را از حکومت مصر، عزل نمودم!»
پس از محاصره اولى عثمان، عمرو از مدینه خارج شد و در زمینى که به نام (سبع) در فلسطین داشت، اقامت گزید و اغلب مى گفت: «من (با ذکر کنیه خود ابوعبدالله) کسى هستم که اگر قرحه و زخمى را خاراندم آن را فشار مى دهم تا به خون بیفتد؛ به خدا سوگند که حتى چوپانها را علیه عثمان تحریک خواهم کرد.»
در لفظ دیگر بلاذرى چنین آمده است: و شروع نمود به تحریک و تهییج مردم علیه عثمان حتى چوپانها را. روزى در قصر خود در فلسطین که مشرف بر جاده بود، سوارى را دید از مدینه مى آید، عمرو از عثمان سئوال کرد. سوار گفت: «او را در محاصره دیدم.» عمرو در مقام حماسه و خودستائى برآمد و سپس مثلى را به زبان راند که ترجمه فارسیش رکیک مى شود و ما از ترجمه آن خوددارى مى کنیم و منظورش این بود که: من مردم را چنان برانگیختم و توطئه را چنان فراهم نمودم که عثمان در حال بى خبرى و غفلت بسر مى برد! و چون خبر کشته شدن عثمان به او رسید، گفت: «من (ابوعبدالله)، عثمان را کشتم، در حالی که خود در «وادى السباع» هستم، البته عثمان با تحریکات من به این سرانجام رسید.»
سپس در اطراف وضعیت بعد از او اندیشید و با خود گفت: آیا متصدى مقام خلافت بعد از عثمان چه کسى مى شود؟! اگر طلحه عهده دار شود، در بخشش جوانمرد و در میان عرب به این صفت مشهور است؛ و اگر پسر ابى طالب عهده دار مقام خلافت گردد، او در تمامى شئوون فقط حق را در نظر دارد و رعایت مى کند و او در نزد من مکروه ترین کسى است که عهده دار این مقام شود!! پس از آنکه اطلاع یافت که با على بیعت شده، بسیار ناراحت شد و مترصد بود که مردم چه خواهند کرد؟! سپس متوجه شد که معاویه در شام از بیعت با على (ع) امتناع کرده و کشته شدن عثمان را اهمیت داده و مردم را به خونخواهى او تحریک و تحریص مى کند. در این موقع با فرزندانش، عبدالله و محمد در مقام مشاوره برآمد و گفت: «اما على (ع) مردى است در اجراى حق جرى و بیباک و خیر و بهره اى از ناحیه او متصور نیست! او چون منى را در هیچ امرى از امور دخالت نخواهد داد.»
عبدالله گفت: «پدر! پیغمبر (ص) درگذشت در حالی که از تو راضى بود ابوبکر و عمر هم از دنیا رفتند و از تو راضى بودند، بنابراین عقیده و رأى من اینست که از هر کارى دست بردارى و در خانه خود بنشینى تا وقتى که مردم، همه بر امامى اتفاق نمودند، تو نیز بیعت کن.»
اما محمد گفت: «تو یک تن از شخصیتهاى حساس عرب هستى و من صلاح نمى بینم که امر خلافت بدون اینکه از تو نامى در میان باشد شکل بگیرد!!»
عمرو گفت: «اما تو اى عبدالله! خیر و صلاح اخروى مرا در نظر گرفتى و رأى تو ضامن دین من خواهد بود! اما تو اى محمد! رأى به امرى دادى که براى دنیاى من مفید است ولى نسبت به امر آخرتم نامطلوب و مضر است.»
سپس به اتفاق فرزندانش به نزد معاویه رفت؛ در شام مشاهده کرد که مردم معاویه را به خونخواهى عثمان تحریک مى کنند. عمرو بن عاص به مردم شام گفت: «درست تشخیص داده اید و حق با شما است؛ در مقام خونخواهى خلیفه مظلوم از پاى نایستید.» معاویه متوجه سخنان عمرو بن عاص نبود، فرزندانش به او گفتند: «مگر نمى بینى معاویه التفاتى به ابراز احساسات تو ندارد؟ سخن دیگرى بگو و راه دیگرى پیش گیر تا توجه معاویه را به خود جلب کنى.»
عمرو بر معاویه داخل شد و به او گفت: «بسى مایه تعجب است! من با هدفى که مطابق هدف تو است بر تو وارد شدم و تو از من اعراض مى کنى و التفاتى به من نمى کنى؟! به خدا قسم اگر ما با تو در نبرد شرکت و همکارى کنیم، درباره خونخواهى خلیفه مقتول با تو هماهنگ مى شویم، آنچه در نفوس ما نسبت به این قضیه است نگفته پیداست چیست؛ ما با کسى جنگ خواهیم کرد که تو سابقه و فضیلت و خویشاوندى او را با رسول خدا مى دانى و کاملا آگاهى، منتهى چیزى که هست. ما خواهان این دنیائیم.»
معاویه پس از این گفتارها به عمرو متمایل شد و با او سازش نمود.
 


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 278

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/118234