مکان از نظر فلاسفه

• مقدمه
مبحث زمان و مکان از جمله مباحث مهم فلسفى است که همواره مورد توجه اندیشمندان و فیلسوفان بوده و پیوسته تازگى و طراوت خود را حفظ کرده و هیچگاه دستخوش کهنگى و پژمردگى نگشته و پرونده آن به بایگانى سپرده نشده است. و با اینکه نوابغ فلسفه شرق و غرب درباره آنها بسیار اندیشیده و سخن گفته‏ اند و از جمله فیلسوف بزرگ شرق ابن سینا در طبیعیات شفا به تفصیل پیرامون آنها قلم فرسایى کرده است، هنوز هم جاى ژرف اندیشى و پژوهش و کاوش در زوایاى این مبحث وجود دارد. نظریات فیلسوفان و صاحبنظران بقدرى درباره زمان و مکان مختلف و متناقض و مشتمل بر آراء شگفت ‏انگیز است که کمتر مسئله فلسفى را میتوان با آن مقایسه کرد. مثلا از یک سوى زمان و مکان را از جواهر مجرد شمرده ‏اند و از سوى دیگر آنها را تا سر حد امور وهمى و پندارى تنزل داده ‏اند و کانت فیلسوف مشهور آلمانى آنها را از امور ذهنى و به تعبیر خودش صورت حساسیت دانسته است، ولى غالب فیلسوفان آنها را از اعراض خارجى بشمار آورده ‏اند.

در این میان فیلسوف بزرگ اسلامى صدرالمتالهین شیرازى در مسئله زمان گوى سبقت را از همگان ربوده و نظریه بسیار مهم و استوارى را ارائه داده که میتوان آن را سخن نهائى در این مسئله دانست. نیز میتوان این نظریه را پایه‏ اى اساسى براى اثبات حرکت جوهریه تلقى کرد که دست کم تبیین فلسفى آن از ابتکارات و نوآوریهاى این فیلسوف عظیم می‏باشد.


مسئله زمان و مکان:

در همه زبانها واژه ‏هایى معادل جاى و مکان و گاه و زمان وجود دارد و همه مردمان براى اشیاء مادى نسبتى به مکان و زمان قائل هستند که آن را بصورتهاى گوناگون بیان میکنند. خورشید در آسمان است، دریا جاى زندگى ماهیها است، کتاب روى میز است و.... بطور کلى درک عمومى این است که هر جسمى جایى دارد، بلکه غالب مردم این حکم را تعمیم میدهند و چنین می‏پندارند که هیچ موجودى بدون مکان نیست. چنانکه ساده اندیشان براى خداى متعال هم جایى در آسمانها یا بالاتر از آنها تصور می‏کنند که البته تصورى است نادرست و در جاى خودش بیان خواهد شد و عین این مطلب درباره زمان و نسبت اشیاء و پدیده‏ ها به آن هم جریان دارد.

طبعا فیلسوف که شناختن و شناساندن حقایق اشیاء را به عهده می‏گیرد، می بایست پاسخى به این سؤال نیز بدهد که حقیقت مکان و زمان چیست. مخصوصا با توجه به اینکه در بسیارى از مسائل فلسفى با این مفاهیم برخورد می‏کنیم، چنانکه در مسئله مکان و زمان را بعنوان ویژگیهاى امور مادى معرفى می کنند، و در مبحث خداشناسى به نفى مکان و زمان از خداى متعال می‏پردازند. نخستین مشکلى که در تبیین حقیقت مکان و زمان وجود دارد و آن را بصورت مسئله دشوارى در مى ‏آورد این است که مکان و زمان قابل تجربه حسى نیستند و در دام هیچیک از اندامهاى حسى ما نمى ‏افتند، نه با چشم دیده میشوند نه با لامسه لمس می‏شوند و نه با هیچ حس دیگرى درک می‏شوند. و در عین حال اشیاء محسوس را به آنها نسبت می‏دهیم، به گونه‏ اى که آنها را از جهان مادى محسوس بحساب مى ‏آوریم و درست به همین جهت بود که کانت آنها را بعنوان کانالهاى ذهنى براى شناختن پدیده ‏هاى عینى معرفى کرد و نه بعنوان امور عینى و خارجى و گروهى دیگر از اندیشمندان آنها را امورى وهمى و پندارى شمردند و از سوى دیگر گروهى از فیلسوفان که نمیتوانستند وجود خارجى آنها را انکار کنند و نیز نمی‏توانستند وجودى مادى براى آنها قائل شوند معتقد به مجرد بودن آنها شدند. و بالاخره بسیارى از فیلسوفان آنها را بعنوان اعراضى مادى تلقى کردند که وجود آنها با همیارى حس و عقل ثابت می‏شود. طبعا هر گروهى دلیل یا دلایلى براى اثبات نظریه خودشان اقامه کرده‏ اند و به نقد دلایل دیگران پرداخته ‏اند و صدرالمتالهین در مورد مکان قول منقول از افلاطون یعنى مجرد بودن فضا را تایید می‏کند، هر چند صحت نسبت این قول به افلاطون جاى تردید و درخور تحقیق است.

• فرق بین جاى و کجائى و بین گاه و چه گاهى:
فلاسفه میان مفهوم جاى مکان و کجایى این و همچنین میان مفهوم گاه زمان و چه وقتى فرق می‏گذارند و مفهوم کجایى و چه وقتى یا چه گاهى را مفاهیمى نسبى می‏شمارند که از نسبت شى‏ء به مکان و زمان حاصل می‏شود و در جدول مقولات ارسطوئى در میان مقولات هفتگانه عرضى نسبى قرار میگیرد. هر چند بنظر میرسد که اساسا اینگونه مفاهیم را نباید جزء مفاهیم ماهوى و مقولات بحساب آورد. به هر حال ارسطوئیان بر آنند که مفهوم کجائى و مفهوم چه وقتى هر کدام مفهوم ماهوى مستقل و مقوله خاصى است و ربطى به ماهیت زمان و مکان ندارد و دیگران هم تردیدى ندارند که اینگونه مفاهیم از نسبت به زمان و مکان پدید مى‏آید و با مفاهیم مکان و زمان فرق دارد از این روى باید توجه داشته باشیم که بحث درباره مکان و زمان را با بحث درباره این مفاهیم نسبى و اضافى خلط نکنیم.


حقیقت مکان:

درباره ماهیت مکان اقوال نادرى نقل شده که بسیار ضعیف بوده و در خور بحث و بررسى نیست و فیلسوف بنامى هم به آنها قائل نشده است، مانند قول به اینکه مکان عبارت است از هیولاى اجسام یا از صورتها و فعلیتهاى آنها یا فضاى جسمانى مستقلى است که جهان در آن گنجانیده شده است. در میان اقوال دو قول معروف وجود دارد که یکى از افلاطون نقل شده و بعضى از حکماء اسلامى مانند صدرالمتالهین آن را تایید کرده ‏اند و دیگرى از ارسطو نقل شده و اکثر حکماء اسلامى مانند فارابى و ابن سینا آن را پذیرفته‏ اند. اما نظریه ‏اى که از افلاطون نقل شده این است که مکان بعد جوهرى مجردى است که مساوى با حجم جهان می‏باشد. ظاهر این قول عجیب بنظر می‏رسد، زیرا موجود مجرد هر چند مجرد مثالى و برزخى باشد نسبتى با موجودات مادى ندارد و نمیتواند ظرفى براى آنها انگاشته شود. اما احتمال دارد که در نقل و ترجمه این کلام اشتباهى رخ داده باشد یا منظور از لفظ مجرد معناى اصطلاحى آن نباشد و مؤید آن این است که میرداماد نسبت این قول را به افلاطون انکار کرده است. طبق این احتمال میتوان کلام مزبور را به این صورت تفسیر کرد که مکان همان حجم جهان است، در صورتى که بطور جداگانه در نظر گرفته شود و به این معنى تجرید شود.

و اما نظریه ‏اى که از ارسطو نقل شده این است که مکان عبارت است از سطح داخلى جسمى که مماس با سطح خارجى جسم دیگر باشد، مانند سطح داخلى لیوان که مماس با سطح خارجى آبى است که در آن ریخته شده است. بر این نظریه اشکال شده که اگر فرض کنیم یک ماهى در نهر جارى ایستاده باشد بدون شک سطح آبى که مماس با سطح بدن آن است پیوسته تغییر میکند و طبق نظریه مزبور باید بگوئیم که مکان آن دائما تغییر می ‏یابد، در صورتى که فرض کرده‏ ایم که در جاى خودش ایستاده و تغییر مکانى برایش رخ نداده است.

نکته دقیق دیگرى که باید مورد توجه قرار گیرد این است که تعریف مزبور از دو مفهوم اساسى تشکیل شده، یکى سطح داخلى جسم حاوى و دیگرى مماس بودن با سطح خارجى جسم محوى. اما سطح از قبیل مقدار و از مقوله کم است و اما مماس طبق نظریه ارسطوئیان از مقوله اضافه است و از جمع بین دو مقوله مقوله سومى بوجود نمى ‏آید. از سوى دیگر مماس بودن حالتى است عرضى براى سطح مزبور و از این روى نمی‏توان آن را فصل و از ذاتیات آن بشمار آورد و بدین ترتیب آن را نوع خاصى از مقوله کم متصل دانست و به هر حال جاى این سؤال باقى میماند که سرانجام مکان از چه مقوله‏ اى است.

بنظر میرسد اولا مفهوم مکان از مفاهیم نفسى مانند انسان و حیوان یا رنگ و شکل نیست، بلکه مفهومى است عرضى مشتمل بر معناى نسبت و اضافه به شى‏ء مکاندار و براى بدست آوردن این مفهوم باید دو چیز را از دیدگاه خاصى با یکدیگر بسنجیم تا یکى را مکان متی دیگرى بحساب آوریم. و این نشانه آن است که مکان از قبیل مفاهیم ماهوى و داخل در مقولات نیست تا در صدد تعیین مقوله آن باشیم، بلکه مفهومى است انتزاعى. ثانیا براى اینکه چیزى را مکان چیز دیگرى بدانیم لازم نیست که ماهیت خاص یا جوهر آن را در نظر بگیریم، مثلا وقتى لیوان را مکان آب می‏دانیم از آن جهت نیست که جسمى است بلورین. یا هنگامى که آب را جاى ماهى مى ‏نامیم از آن جهت نیست که مایعى است مرکب از اکسیژن و ئیدروژن، بلکه از آن جهت که گنجایش شى‏ء مکاندار را دارد و آنچه در حقیقت لحاظ می‏شود ظرفیت آن است نه جوهر آن. با توجه به این دو نکته می‏توان گفت هر گاه مقدارى از حجم جهان را جداگانه در نظر بگیریم و آن را با جسمى که در آن گنجیده است بسنجیم حجم مزبور مکان آن خواهد بود.

لازم به تذکر است که گاهى مکان بر مقدار حجمى اطلاق می‏شود که گنجایش بیش از شى‏ء منسوب به آن را دارد چنانکه خانه و شهر را مکان شخص می‏نامند. فلاسفه به این نکته توجه داشته ‏اند و چنین مکانهایى را مکانهاى غیر حقیقى نامیده‏ اند. حاصل آنکه مکان حقیقى هر شى‏ء عبارت است از مقدارى از حجم جهان که مساوى با حجم جسم منسوب به مکان باشد از آن جهت که در آن گنجیده است. از جمله نتایجى که از این تحلیل فلسفى بدست مى‏ آید این است که مکان تابع جهان است و قبل از پیدایش یا بعد از فناء آن مکان وجود ندارد، چنانکه نمیتوان حجم یا سطح چیزى را موجود مستقلى بحساب آورد و براى آن خلق و ایجاد مستقلى در نظر گرفت. بلکه اساسا مفاهیمى مانند حجم و سطح نمایانگر چهره‏ هایى از وجود اجسام هستند که ذهن آنها را جداگانه در نظر میگیرد و از این روى می‏توان اینگونه امورى که اعراض شمرده می‏شوند را از شئون وجود جوهرهاى مادى بحساب آورد. با دقت در این مطلب روشن می‏شود که چرا مکان اختصاص به اجسام دارد و از ویژگیهاى موجودات مادى بشمار می‏رود، زیرا منشا انتزاع آن چیزى جز حجم اجسام نیست.

خلاصه:
1. علت اینکه تبیین حقیقت مکان و زمان دشوار است این است که از یک سوى هیچکدام از آنها مستقیما مورد تجربه حسى واقع نمی‏شوند و از سوى دیگر از امور مربوط به جهان مادى محسوس بشمار مى ‏آیند همین امر موجب این شده که کانت آنها را از امور ذهنى و به اصطلاح خودش صورت حساسیت بداند و بعضى دیگر آنها را وهمى و پندارى بشمارند و نیز برخى آنها را مجرد و برخى دیگر مادى بحساب آورند.

2. آنچه بنام مقوله این کجایى و مقوله متى چه وقتى نامیده می‏شود مفهومى است که از نسبت به مکان و زمان بدست مى‏ آید و نباید چنین تصور شود که مکان همان مقوله این و زمان همان مقوله متى است. گو اینکه مفاهیم کجایى و چه وقتى و سایر مفاهیم مشتمل بر نسبت هم در حقیقت مفاهیم ماهوى نیستند و نباید آنها را از مقولات بشمار آورد.

3. از افلاطون نقل شده که مکان بعد جوهرى مجردى است که مساوى با حجم جهان مى‏باشد و این قول را صدرالمتالهین تایید کرده است.

4. ظاهر این سخن عجیب بنظر می‏رسد زیرا موجود مجرد نمی‏تواند ظرفى براى موجود مادى انگاشته شود و شاید اشتباهى در نقل یا ترجمه رخ داده باشد و بتوان آن را به این صورت تفسیر کرد که مکان همان حجم جهان است که ذهن انسان آن را از اجسام تجرید میکند یعنى آنرا جداگانه در نظر میگیرد.

5. از ارسطو نقل شده که مکان عبارت است از سطح داخلى جسم حاوى که مماس با سطح ظاهرى جسم محوى باشد و این قول را فارابى و ابن سینا پذیرفته ‏اند.

6. بر این قول اشکال شده که طبق این نظریه جسم ساکنى که در میان جسم روان و متحرکى قرار گرفته است باید از یک نظر مکان ثابتى داشته باشد، زیرا فرض بر سکون آن است و از نظر دیگرى باید مکانش متغیر باشد زیرا سطح مماس با آن در حال تغییر است.

7. با توجه به اینکه مفهوم سطح از مقوله کمیت و مفهوم مماس از مقوله اضافه است نمیتوان مجموع آنها را مقوله سومى شمرد و نیز از آن جهت که مماس بودن یک حالت عرضى براى سطح مزبور است نمی‏توان آن را فصل مقوم براى نوعى از کمیت بحساب آورد و سرانجام این سؤال باقى مىیماند که مکان از چه مقوله ‏اى است.

8. بنظر می‏رسد که مفهوم مکان مفهوم نفسى و ماهوى نیست بلکه مفهومى است قیاسى و انتزاعى که از مقایسه دو شى‏ء از دیدگاه خاصى بدست مى‏ آید و آن دیدگاه عبارت است از گنجیده شدن یکى در دیگرى و در حقیقت گنجایش و حجم یکى از آنها است که با دیگرى سنجیده می‏شود و همین حجم منشا انتزاع مفهوم مکان است.

9. با توجه به این نکات میتوان مکان را به این صورت تعریف کرد مکان حقیقى هر شى‏ء عبارت است از مقدارى از حجم جهان که مساوى با حجم جسم مکاندار باشد از آن جهت که در آن گنجیده شده است.

10. مفاهیمى مانند سطح و حجم که از اعراض اجسام بشمار می‏روند در حقیقت از شئون وجود و چهره‏ هایى از واقعیت آنها هستند و بدین معنى می‏توان اینگونه اعراض را از شئون جوهر بشمار آورد و بهمین جهت است که جعل و ایجاد مستقلى به آنها تعلق نمی‏گیرد.

11. مکان هم که از حجم اجسام انتزاع میشود طبعا وجودى تبعى و طفیلى خواهد داشت و نمی‏توان قبل یا بعد از وجود جهان وجودى براى آن تصور کرد.

12. نیز روشن شد که مکان از خواص اجسام است و شى‏ء مجرد داراى نسبت مکانى نخواهد بود.


منابع :

  1. محمدتقی مصباح يزدی- آموزش‏ فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی 1366

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/19613