داستان پیر چنگی و نظر مولوی درباره موسیقی و سماع

گفته می شود: با بررسی گفته های مولوی در کتاب مثنوی، نمی توان به یک نظریه با استدلال معین درباره موسیقی رسید. در بعضی موارد موسیقی را می ستاید، مانند ابیات زیر:
چرخ را در زیر پا آر ای شجاع *** بشنو از فوق فلک بانگ سماع
پنبه وسواس بیرون کن ز گوش ***  تا به گوشت آید ز گردون خروش
مطرب عشق این زند وقت سماع *** بندگی بند و خداوندی صداع
در مورد دیگر می گوید:
پس غذای عاشقان آمد سماع *** که در او باشد خیال اجتماع
قوتی گیرد خیالات ضمیر *** بلکه صورت گردد از بانگ صفیر
دردو بیت اخیر از مثنوی مولوی نقل کردیم، به این معنی تصریح می کند که جذابیت موسیقی ناشی از «تحریک خیالات» است.
در ابیاتی دیگر می گوید:
می چه باشد یا جماع و یا سماع *** تا تو جویی زان نشاط و انتفاع
مگر گفته شود: منظور مولوی سماع لهو و لعبی است که در ممنوعیت آن کسی تردید ندارد.
در داستان پیر چنگی، پس از آن که پیر ناتوان و ضعیف می شود و کسی او را برای استفاده دعوت نمی کند، رو به قبرستان می رود که در آنجا چنگ برای خدا بزند.
پس از دگرگونی حال و به وجود آمدن حال روحانی، چنین می گوید:
معصیت ورزیده ام هفتاد سال *** باز نگرفتی ز من روزی نوال
بانگ می زد کای خدای بی نظیر *** بس که از شرم آب شد بیچاره پیر
چون بسی بگریست وز حد رفت درد *** چنگ را زد بر زمین و خرد کرد
گفت ای بوده حجابم از اله *** ای مرا تو راهزن از شاهراه
ای به خورده خون من هفتاد سال *** ای ز تو رویم سیه پیش کمال
ای خــدای با عـطای با وفـا *** رحم کن بر عمر رفته در جفا
داد عمری حق که هر روزی از آن *** کس نداند قیمت آن در جهان
خرج کردم عمر خود را دم به دم *** در دمیدم جمله را در زیر و بم
آه کز یاد ره و پرده عراق *** رفت از یــادم دم تلخ فـراق
وای کز تری زیر افکند خرد *** خشک شد کشت دل من دل بمرد
وای کز آواز این بیست و چهار *** کاروان بگذشت و پیکر شد نهاد
این ابیات هم دلیل صریح به تقبیح موسیقی از دیدگاه مولوی نیست؛ زیرا ممکن است او بگوید، منظور من سماع و موسیقی نفسانی معمولی است.

تبصره
صحیح داستان پیرجنگی که در مثنوی آمده است، به قرار زیر است:
«الحکایة– حسن مودب گفت که روزی شیخ (ابوسعید ابوالخیر) در نیشابور از مجلس فارغ شده بود و مردم رفته بودند. و من در خدمت شیخ ایستاده بودم چنان که معهود بود و مرا وام بسیار جمع آمده بود و دلم بدان مشغول بود که تقاضا می کردند و هیچ معلوم نبود و مرا می بایست که شیخ در آن سخن گوید و نمی گفت. شیخ اشارت کرد که واپس نگر، بنگریستم، پیرزنی دیدم که از خانقاه می آمد، من نزدیک وی شدم، صره ای به من داد گرانسنگ و گفت صد دینار زر است، پیش شیخ برو بگوی تا دعایی در کار من کند، من بستدم و شاد شدم و گفتم هم اکنون وام ها باز دهم، پیش شیخ بردم و بنهادم. شیخ گفت اینجا منه بردار می، و می رو تا گورستان حیره، آنجا چهار طاقی است نیمی افتاده و در آنجا شو، پیری آنجا خفته، سلام ما بدو برسان و این زر به وی بده و بگوی که چون این نماند باز نمای تا بگویم دیگر بدهند و ما اینجاییم تا تو باز آیی.
حسن گفت: من به آنجا رفتم که شیخ اشارت کرده بود. در شدم، پیری دیدم سخت ضعیف، تنبوری در زیر سر نهاده و خفته. او را بیدار کردم و سلام شیخ بدو رسانیدم و آن زر بدو دادم. آن مرد فریاد در گرفت و گفت: مرا پیش شیخ بر، پرسیدم که حال تو چیست؟ پیر گفت: من مردی ام چنین که می بینی و پیشه من تنبور زدن است. چون جوان بودم به نزدیک خلق قبولی عظیم داشتم، و در این شهر هیچ جای، دو تن به هم نبودندی که من سوم ایشان نبودم و بسیار شاگردان دارم. اکنون چون پیر شدم حال من چنان شد که هیچ کس مرا نخواندی تا اکنون که دست تنگ شدم و من هیچ شغلی دیگر ندانم و مرا از خانه بیرون کردند و گفتند: ما تورا نمی توانیم داشت و ما را در کار خدای کن (ما را به خدای بسپار) راه فرار هیچ ندانستم، بدین گورستان آمدم و به درد گریستم و با حق تعالی مناجات کردم که خداوندا، هیچ پیشه ای ندانم و جوانی و قوت ندارم، همه خلقم رد کردند، اکنون زن و فرزند نیز مرا بیرون، اکنون من و تو، تو و من، امشب مطربی خواهم کرد تا نانم دهی، تا به وقت صبحدم چیزی می زدم و می گریستم چون بانگ نماز آمد، مانده شدم بیفتادم و در خواب شدم تا اکنون که تو آمدی.
حسن گفت: با هم به نزدیک شیخ آمدیم و شیخ هم آنجا نشسته بود، آن پیر در دست و پای شیخ افتاد و توبه کرد. شیخ گفت: ای جوانمرد از سر کمی و نیستی و بی کسی در خرابه نفسی بزدی ضایع نگذاشت، برو و هم با او می گوی و این سیم (زر) می خور، پس روی به من کرد و گفت: ای حسن هرگز هیچ کس در کار خدای تعالی زیان نکرده است، این او را پدید آمده، از آن تو نیز پدید آید.
حسن گفت: دیگر روز که شیخ از مجلس فارغ شد، کسی بیامد و دویست دینار زر به من داد که پیش شیخ بر، شیخ فرمود که در درجه وام صرف کن پس دلم از وام فارغ گشت.»
برای توضیح و تکمیل نظریه جلال الدین محمد مولوی در پدیده موسیقی، راه دیگری را پیش می گیریم که بتواند نظریه زیر را به خوبی اثبات کند و آن راه «نفی حال پرستی» است که مولوی با بهترین بیان آن را مطرح نموده است.
این پدیده روانی که «من» آدمی در حال تأثر از موسیقی جنبه فعال بودن خود را در مدیریت کامل وجود آدمی از دست می دهد و حالت انفعالی پیدا می کند، جای تردید نیست، همان «من» که هویت و ارزش و سعادت ابدی انسان در گرو آن است، مولوی این نکته را در ابیاتی که پیرامون «حال پرستی» حال پرستان آورده است، بیان می کند.
در دفتر سوم تحت عنوان داستان مشغول شدن عاشق به عشقنامه خواندن و مطالعه کردن عشق نامه در حضور معشوق خویش چنین می گوید:
آن یکی را یار پیش خود نشاند *** نامه بیرون کرد و پیش یار خواند
بعد از چند بیت می گوید:
گفت معشوق این اگر بهر من است *** گاه وصل این، عمر ضایع کردن است
من به پیشت حاضر و تو نامه خوان *** نیست باری این نشان عاشقان
اگر با این تحقیق عمیق که مولوی درباره «حال» مطرح نموده است، باز موسیقی سماع را تجویز کند. [بدان جهت که به اعتراف خود مولوی، موسیقی به وجود آوردنده تخیل و حال های زودگذر] می باشد، شبه تناقض گویی را مرتکب می شود که از شخصیت مثل مولوی بعید به نظر می رسد. آیا ابیات زیر که مولوی آن را در کمال اشراف و احاطه بر وضع روانی انسان ها در حالات «بیخودی» سروده است، موید نظر عمیق مولوی درباره موسیقی نیست؟!
جمله عالم ز اختیار و هست خود *** می گریزد در سر سرمست خود
تا دمی از هــوشیاری وارهـند *** ننگ خمر و بنگ بر خود می نهد
جمله دانسته که این هستی فخ است *** ذکر و فکر اختیاری دوزخ است
می گریزند از خودی در بی خودی *** یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
ولی این گریز ورود به عالم بیخودی بدان جهت که تصنعی است، پایدار نبود، باز پس از لحظاتی برمی گردی به همین جهان مادی و خود و خوداخواهی.
نفس را زان نیستی وا می کشی *** زا انکه بی فرمان شد اندر بی هشی
نیستی باید که آن از حق بود *** تا که بیند اندر آن حسن احد
آیا جلال الدین که با ادبیات فوق، سال های زودگذر روحی را محکوم می نماید، می تواند احوال زودگذر را که موسیقی و رقص و سماع از راه تحریک خیال و تجسیم ایجاد می کند، برای انسان ها تجویز نماید؟
او صریحا می گوید: «نقش بت باشد ولی آگاه نی»، با این صراحت چگونه جلال الدین روا می دارد که رهروان کوی الهی به جهت حال پرستی مانند بت های جامد و ناهشیار باشند؟! ممکن است گفته شود: بدان جهت که به دست آوردن حال از مقدمات مقام دائمی است، چه مانعی دارد که برای رهروان کوی حق و حقیقت در ابتدای کار موسیقی و سماع برای تحصیل حال تجویز شود؟
پاسخ این سوال روشن است؛ زیرا کدامین منطق واقع بینانه می گوید که تعلیم و تربیت هایی که به وسیله عمل خارجی و گفتار صحیح و روشن صورت می گیرد، حذف شود و به وسیله موسیقی و سماع که فاقد محتوا بوده و تنها با شکل خوشایندش خیالات را تحریک می کند، تحول واقعی در انسان به وجود آورده شود؟ اگر شما به اشخاص احمق و کسانی که از نیروی اندیشه و تعقل محرومند، صدها هزار آهنگ پر معنی و زیبا بنوازید، چه تأثیر مثبت در آنان ایجاد خواهد کرد؟ در نتیجه برای به ثمر رسیدن تعلیم و تربیت مجبوریم قوای دفاعی و خود روان را تقویت کنیم، نه خیالات و تجسمیات و ناهشیاری های تصنعی را.


منابع :

  1. علامه محمدتقی جعفری- موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی- صفحه 138- 147

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/210974