قلمروهای فکری مولانا

جهان بینی

با نظر به روش فکری مولانا که با یک هیجان فوق العاده روانی در آمیخته است، و به طور کلی با نظر به تنوع ابعاد و گسترش استعدادهای روانی یک مغز رشد یافته، انتظار یک مکتب سیستماتیک فلسفی و جهان بینی کلی و همچنین یک نگرش علمی معمولی کاملا بی مورد و بیهوده است. کسانی که می خواهند این کوه آتشفشان معرفت را در قالب های معمولی فلسفی و علمی مانند مشایی و اشراقی و ایده آلیسم و رئالیسم معمولی بگنجانند، یا از وضع روانی مولانا اطلاع کافی ندارند و یا قالب گیری معمولی فلسفی و علمی برای خود آنان چنان مطلق جلوه کرده است که تصور ما فوق آن قالب گیری، به ذهنشان خطور نمی کند.
ما در این مبحث به چهار قلمرو فکری مولانا اشاره می کنیم که توجه به آن برای اظهار نظر درباره نظام (سیستم) مکتبی مولانا لازم است.

قلمرو داستان پردازی ها

در این قلمرو، داستان پردازی ها و تمثیل و تشبیه و تنظیر، مهارت مولانا را در حد اعلایی از فعالیت های مغزی نشان می دهد. وی هیچ توجهی به آن ندارد که آیا همه آن داستان ها صحیح است یا نه؟ و همچنین مولانا با آن تمثیلات و تشبیهات و تنظیرات، نظری به واقعیت های عینی همه عناصر آن امور ندارد، زیرا او با تمام صراحت به نارسایی تمثیل برای اثبات یا توضیح واقعیات، اعتراف نموده می گوید:
مــتحد نــقشی ندارد این سرا *** تــا کـه مـثلی وا نـمایم مـر تـرا
هـم مـثال ناقصی دست آورم *** تـــا زحیرانی خــرد را وا خــرم
لذا این اعتراض به مولانا که او شاعرانه یا فانتزی فکری می کند، کاملا بی مورد است. او می کوشد تا بتواند موضوعات معقول و اصول عالی و بنیادین جهان بینی و انسان شناسی و خدایابی را با مفاهیم محسوس و قابل فهم عموم مطرح کند. مسلم است که با آن امتیازات فوق العاده عالی و فراوان که مولانا در ادای تمثیل و تشیبه و تنظیر برخوردار است (و در این فعالیت مغزی، شاید بی نظیر بوده باشد) گاهی هم مبتذل و سبک و ناچیز از آب در می آید. او پس از ملاقات با شمس به کوه آتشفشانی تبدیل شده است که هرگونه مواد درونی را بیرون می ریزد، با این ملاحظه که مولانا از ابراز هر آن چه که می داند، به جهت جهل حاکم در محیط امتناع می ورزد.
هرچه می گویم به قدر فهم توست *** مردم انــدر حســرت فهم درست
با این وصف، همان تشبیهات و تمثیلات و دیگر فعالیت های مغزی مولانا، در داستان هایی که می آورد، وسعت اطلاعات عمومی و قدرت فوق العاده در استنتاج و تصرفات او را در مضامین داستان ها به خوبی اثبات می نماید.

قلمرو بینش های علمی مولوی

در این قلمرو با اهمیت، بایستی دو مسأله جداگانه را در نظر گرفت:
مسأله یکم- توجهات و آگاهی های علمی مولانا است. جای تردید نیست که مولانا صدها مسائل علمی تحققی را مورد توجه قرار داده، حتی ابتکارهای بسیار جالب را هم دارا بوده است، مانند حدس وجود جاذبیت و مسائل مربوط به روان کاوی و تضادهای درونی و برونی و غیر ذلک.
مسأله دوم- مولانا بعضی از مسائل غیر علمی را به عنوان قضایای علمی ثابت شده مطرح کرده است، مانند چهار عنصر آب و آتش و خاک و باد که بعدها از نظر علمی مردود شناخته شده است، نه تنها عناصر متجاوز از 100 است بلکه اصلا خود آن چهار موضوع، عنصر نیستند.
با این حال باید در نظر گرفت که این گونه مسائل مخالف علم امروز، در مثنوی مولانا کاملا محدود و ناچیز است. به اضافه این که می توان گفت مولانا با آن هدف گیری والایی که از جهان بینی داشته است، آگاهی مستقل و هدف گیرانه ای درباره مسائل علمی کلاسیک دوران خود نداشته است.

قلمرو بینش های جهان بینی

الف- تردیدی نیست در این که جهان هستی به عنوان یک واقعیت برای مولانا مطرح شده است. مباحث بسیار جدی و صریح وی در حرکت و تحول و تضاد حاکم در جهان و همچنین تعیین مسیر تکامل از جمادی تا آهنگ ارغنون هستی، دلایل محکمی برای اثبات واقعیت جهان از دیدگاه مولانا می باشد. نهایت امر این است که وی اصرار دارد که اثبات واقعیت ها را بر باز شدن و به فعلیت رسیدن ابعاد و استعدادهای آدمی، مستند بدارد. مولانا به جای کلمه استعداد و بعد، کلماتی از قبیل چشم دل و عقل و معقول به کار می برد:
خاصه چشم دل که آن هفتاد توست *** پیش چشم حس که خوشه چین اوست
تا رهد زین عقل پر حرص و طلب *** صـد هـزاران عـقل بـینـد بـوالعـجـب
غــیر این مــعقول ها، مــعقول ها *** یــابـی انــدر عــشق پــر فـر و بــها
ب- مولانا استدلال مستقیم به متناهی بودن جهان نمی آورد، ولی معتقد است که جهان هر چه باشد، ذره ای ناچیز در برابر عظمت خداوندی است. وی مانند نظامی گنجوی، جهان هستی را مشتقی از یک لحظه مشیت او که با کلمه کن ابراز شده است، می داند.
ای امــر تو را نــفاذ مطلق *** از امــر تو کــائنات مشــتق
«نظامی»
در یکی از ابیات دیوان شمس تبریزی یک معنای فوق العاده جالبی بیان می کند که به نظر می رسد از ابتکارات مولانا باشد:
بــقا نــدارد عــالم و گـــر بـــقا دارد *** فناش گیر که همچون بقای ذات تو نیست
می گوید این جهان هستی از لیت و ابدیت ندارد، اگر هم فرض کنیم که حد و مرز و کرانه ای برای این جهان پیدا نکردی، باز باید این جهان را متناهی تلقی کنی، زیرا هر چه باشد ذات و درک تو برآن احاطه پیدا می کند و مشرف می شود، زیرا کسی که می گوید جهان ازلی و ابدی است، ضمنا اعتراف قاطعانه دارد بر این که من جهان را با وصف ازلی و ابدی بودن درمی یابم و درک می کنم، پس ثابت می شود که ذات انسان احاطه بر جهان دارد و این فرض با امتناهی حقیقی بودن جهان سازگار نمی باشد.
ج- مولانا پیروی جهان هستی را از قوانین می پذیرد و نظم و ضابطه اجزا و روابط جهان را مورد تأکید قرار می دهد. و از این دیدگاه مانند یک عالم عینی گرای، با طبیعت روبرو می شود.
نهایت امر می گوید: این قوانین و نوامیس پیرو عوامل زیر بنایی یا فوق طبیعی است:
ســنگ بــر آهــن زنــی آتش جـــهد *** هــم به امـــر حــق قـدم بــیرون نــهد
آهـــن و سنگ ســـتم بــرهــم مزن *** کاین دو می زایند همچون مرد و زن
سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک *** تــو به بــالاتر نــگــر ای مــرد نیــک
کاین سبب را آن سبب آورد پـیش *** بی سبب کی شد سبب هرگز به خویش
ایـن سـبب را آن سـبب عـامل کند *** بـاز گـاهی بـی پر و عـاطل کند
وان ســبب ها کـانبیاء را رهبر است *** آن سبب زین سبب ها برتر است
ایــن ســبب را مـحرم آمد عقل ما *** و ان ســـبب ها راست محرم انبیاء
این سبب چه بود به تازی گو رسن *** انـدر این چـه این رسن آمد به فن
گردش چرخ این رسن را علت است *** چـــرخ گردان را ندیدن زلت است
ایــن رســن های ســبب ها در جـهان *** هان و هان زین چرخ سرگردان مدان
مولانا، با این روشن فکری، نظام (سیستم) جهان هستی را در برابر تصرف فوق طبیعت باز می داند و چنان که در ابیات فوق دیده می شود، با کمال اعتقاد صریح به قوانین جهان هستی، آن ها را معلول عوامل بالاتر می داند و از این راه معجزه و استجابت دعا را دو پدیده واقعی معرفی می کند نه ضد واقعیات، زیرا با فرض باز بودن نظام (سیستم) جهان در برابر واقعیات پشت پرده، مانند باز بودن نظام (سیستم) اجزای بدن در برابر اراده انسانی، معجزه و استجابت دعا دو پدیده معقول می باشند.
د- نظام (سیستم) اجزا جهان و پدیده ها و روابط آن ها با یکدیگر، از نظر مولانا باز است. ممکن است این مسأله مطرح شود که:
مولانا با این که بعد ریاضی داشتن جهان را می پذیرد، چگونه می تواند نظام (سیستم) جهان هستی را باز بداند؟ زیرا معنای این که اجزا و پدیده ها و روابط آن ها با یکدیگر در عین تحول، با محاسبه انجام می گیرد و به قول شیخ محمود شبستری:
به هر جزئی ز کل کـان نیست گردد *** کل انــدر دم ز امکان نیست گردد

قلمرو معرفتی

الف. جهان را نمی توان با هیچ نظام (سیستم) معرفتی بست و محدود ساخت. مولانا همچنان که نظام (سیستم) جهان هستی را باز می داند، عوامل و اشکال معرفت را نیز نا محدود و غیر قابل بستن در چارچوبه های رایج دوران ها متفکران معمولی تلقی می کند. در ابیات زیر اشاره به باز بودن هر دو نظام (سیستم) به روشنی کامل دیده می شود.
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر *** نـو شدن حال ها رفتن این کهنه هاست
روز نــو و شــام نــو بــاغ نـو و دام نــو *** هر نفس اندیشه نو نو خوشی و نوعناست
عالم چوآب جو ست بسته نماید و لـیـک *** می رود و می رسد نو نو این از کجاست
نــو ز کـجا مـی رسـد کـهـنه کـجا مـی رود *** گـر نـه ورای نـظر عـالـم بـی مـنتهاست
چون که من ازدست شدم در ره من شیشه منه *** هـرچه نهی پا بنهم هـرچه بیایم شـکنم
هـر نفس نو می شود دنیا و ما *** بـی خبر از نـو شـدن انـدر بـقا
همچو سنگ آسیا اندر مدار *** روز و شب گردان و نالان بی قرار
گردشش بر جوی جویان شاهد است *** تا نگوید کس که آن جو راکد است
گـر نـمی بینی تـو جـو را در کـمین *** گـــردش دولاب گـــردونـی ببـین
چون قــراری نیست گـردون را ازو *** ای دل اخـتــــروار آرامــی مـــجو
گـر زنـی در شـاخ دستی کـی هـلد *** هــرکـجا پــیونـد ســازی بگســلد
جـان فشان ای آفـتاب مـعنوی *** مــر جــهان کـهنه را بـنما نـوی
جـان فشان افتاد خـورشید بلند *** می شود هر دم تهی پر می کننـد
در وجـود آدمـی جـان و روان *** مــی رسد از غیب چون آب روان
هـر زمان از غـیب نـونـو مـی رسد *** و ز جـهان تن بـرون شو می رسد
گر چه هر قرنی سخن نو آورد *** لیک گفت سالفان یاری کند
با دقت کافی در ابیات فوق که در مثنوی و دیوان شمس بسیار فراوان پیدا می شود، با کمال روشنی ثابت می شود که مولانا نظام (سیستم) معرفتی را همانند نظام (سیستم) جهان هستی باز می بیند.
ب. معرفت جزئی و معرفت کلی: مولانا، دو نوع اساسی معرفت را از یکدیگر تفکیک می کند: معرفت های جزئی و معرفت های کلی. معرفت های جزئی را محصول حواس و عقل نظری معمولی و معرفت کلی را نتیجه شهود و تزکیه نفس و تکامل روحی می داند:
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب *** بحث جانی بوالعجب یا بوالعجب
بــاز هســتی جـهان حس و رنگ *** تنگ تر آمد که زندانیست تنگ
عــلت تــنگیست تـرکیب و عدد *** جانـب تـرکیب حس ها می کشد
این چـنین حس ها و ادراکات ما *** قـطره ای بـاشد در آن بـحر صـفا
زان که محسوسات دون تر عالمی است *** نور حق دریا و حس چون شبنمی است
عقل جزئی همچو برق است و درخش *** در درخشی کی توان شد سوی رخش
بــرق عــقـل مــا بــرای گــریــه است *** تــا بـگــرید نـــیستی در شـوق هست
عـقل رنــجـور آردش ســوی طــبیب *** لیک نـــبود در دوا عــقلش مـصیب
راند دیـوان را حق از مـرصاد خویش *** عــقل جـزئی را ز استبداد خـویش


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- مولوی و جهان بینی ها- صفحه 27-35

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/211668