مقایسه جهان بینی مولانا با فلاسفه رئالیست

مولانا ابیات فراوانی در مثنوی دارد که واقعیت جهان جز من و مستقل از درک انسانی را از نظر وی اثبات می کند. گرایش رئالیستی مولانا را می توان از سه راه اثبات کرد:
راه یکم- تفکیک روح و عقل از جهان طبیعی عینی و لزوم کوشش برای نشان دادن تضاد هویت و مسیر آن دو. ابیاتی که مولانا درباره این تفکیک و لزوم کوشش می آورد، بسیار فراوان است، از آن جمله:
بـــر گشاده روح بــالا بــال ها *** در زده تــن در زمــین چنــگال ها
بــقا نــدارد عــالم اگــر بــقا دارد *** فناش گیر که همچون بقای ذات تو نیست
ویـن نـفس جــان های مـا را هـمچنان *** انــدک انـــدک دزدد از حــبس جــهان
موج ختاکی فکر و وهم و فـهم مـاست *** موج آبی صحو و حب است و فناست
ایــن بــدان مــانند آن شـــیر عـــلم *** فکـــر مـــی جنبانــد او را بـــه دم
فکـر کـان از مشرق آید آن صباست *** وان که از مغرب دبـور و یـا وبـاست
مشــرق ایــن بــاد فکرت دیگرست *** مغرب ایــن بــاد فکرت زان سر است
خــود جـماد است و بود شرقش جماد *** جـان جـان جــان بـــود شـــرقش فواد
ملاحظه می شود که مولانا عالم بدن و ماده را در برابر روح دارای واقعیت می داند:
1- مسیر روح رو به بالا و مسیر کالبد مادی رو به پایین است.
2- عالم جز من فانی، و من یا روح باقی است.
3- جهان مادی حبس است و روح پرنده پرواز جو.
4- جلوه ها و امواج ماده (اندیشه و وهم و فهم های معمولی) با خود ماده رو به پایین و امواج تکاملی روح رو به هوشیاری و عشق و فنا در جاذبیت ربوبی.
راه دوم- مثل هایی در مثنوی وجود دارد که گفته می شود: برای اثبات واقعیت جهان جز من کفایت می کند. از آن جمله:
مـــورکی بـــر کاغذی دید او قلم *** گفت بـــا مور دگر این راز هم
که عجائب نقش ها آن کلک کرد *** همچو ریحان و چو سوسنزار و ورد
گفت آن مور اصبع است آن پیشه ور *** ویــن قلم در فــعل فــرع است و اثـر
گفـت آن مــور ســوم از بــازو است *** کــاصبع لاغر ز زورش نــقش بست
هــمچنین مـــی رفت بـــالا تــا یـکی *** مــهتر مــوران فـــطن بــود انــدکی
گفته شده است: از تشبیه فوق این حقیقت استفاده می شود که واقعیت هایی با قطع نظر از ادراکات ما وجود دارند که با مراتبی از ادراک، مورد درک واقع می گردند و هر چه عامل درک عالی تر بوده باشد، واقعیت های عالی تری را می تواند درک کند. به نظر می رسد که این تشبیه ایده آلیست قانع کننده نباشد، زیرا ممکن است آنان چنین پاسخ بدهند که اثبات واقعیت های پست و عالی به وسیله ادراکات مختلف، منطقی تر از اثبات واقعیت های متنوع با عوامل متنوع درک نمی باشند، مانند چشم که واقعیت دیدنی ها را اثبات می کند و گوش واقعیت شنیدنی ها را. درست است که به وسیله عوامل ادراک، واقعیت موضوعات درک شده ثابت می گردد، ولی این واقعیت متکفل اثبات واقعیت های درک نشده، نمی باشد. به اضافه این که مولانا با این ابیات در صدد اثبات علل عالی تر در مقابل علل محسوس است که سطحی نگران نمی توانند از آن ها تجاوز نمایند. مثل دوم:
پـــیل انـــدر خــانــه تاریک بــود *** عـــرضه را آورده بودندش هـنود
از بـــرای دیـــدنش مـــردم بسی *** انـــدر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیـــدنش با چشم چون ممکن نبود *** انــدر آن تــاریکیش کف می بسود
آن یکی را کـف به خـرطوم اوفـتاد *** گفـت هـــمچون نــاودانســـتش نـهـاد
آن یکی را دست بر گوشش رسـید *** آن بـر او چــون بــاد بـیزن شــد پـدیـد
آن یکی را کف چو بر پایش بسود *** گـفت شـکل پــیل دیــدم چــون عمـود
آن یــکی بــرپشت او بــنهاد دست *** گفت خود این پیل چون تـختی بـد است
همچنین هریک به جزوی چون رسید *** فـــهم آن مــی کرد هــر جــا می شـنید
از نــــظر گه گــفتشان بد مــخـتلف *** آن یـــــکی دالش لـقب داد آن الف
درکــف هــر کس اگــر شـمــعی بدی *** اخـــتلاف از گـــفتشان بــیرون شدی
چشم حس همچون کف دست است و بس *** نیــست کف را بـر هـمـه آن دسـترس
توضیح این که مولانا در مثال فوق شیئی برای من را که درک می کنم، از شیئی برای خود که با قطع نظر از درک من وجود دارد تفکیک می کند و می گوید: «واقعیت شیئی برای خود، وجود دارد، و اختلاف در برداشت ها و منعکس ساختن آن واقعیت در ذهن به وسیله عوامل درک است.»
ممکن است ایده آلیست ها ادعا کند که شمار رئالیست ها وجود واقعی فیل را به طور پوستولا (اصل موضوعی) پذیرفته، سپس اختلاف دیدها را درباره واقعیت فرض شده قبلی (آپریوری) به میدان می آورید. این همان منطق توجیهی مطرود است که نخست ادعا را ثابت شده فرض می نماید، سپس واحدها و قضایایی را برای ملزم ساختن طرف توجیه و استخدام می کند.
اگر برکلی یا فیخته بگوید: من واقعیتی را جز درک و درک شده ام نمی پذیرم، چه پاسخی خواهید داشت؟ به توضیح این که برای آن درک کننده که خرطوم فیل را در تاریکی، ناودان تلقی کرده است، چگونه می توان اثبات کرد که واقعیتی به نام فیل با قطع نظر از درک تو وجود دارد؟ و این واقعیت، حیوانی است مرکب از اجزای مختلف که یکی از آن ها خرطوم است که تو به جهت شرایط ذهنی خود، آن را ناودان تلقی کرده ای؟ اگر یکی از آن مردمی که با فیل ارتباط درکی پیدا می کند، فاقد حس لامسه بوده باشد، بدون تردید حتی ناودان و کرسی و بادبزن را هم، حقیقت عینی استنباط و درک نخواهد کرد. حال چگونه بر این شخص وجود واقعی فیل را اثبات خواهید کرد؟ عین همین انتقاد به مثال مور هم وارد است، زیرا آن چه که مور اولی واقعیت می داند نقشی است که به وسیله قلم روی کاغذ می آید، و آن چه که برای مورچه دوم واقعیت دارد، دو چیز است:
انگشت نویسنده و قلمی که روی کاغذ نقش می کشد. مور سومی بازوی نویسنده را هم درک می کند. مور چهارمی که از همه آگاه تر بوده و همه سلسله علل را در پدیده نقش درک می کند و برای آن امور همه آن علل مسلسل واقعیت دارند. حال اگر دقت کنیم خواهیم دید: چون برای هر موری بالاتر، درک های بیشتری وجود دارد، لذا برای آن امور بالاتر واقعیت عالی تر با واقعیت های متعدد احراز شده است، اگر مور پایین تر اطلاعی که مور بالاتر به او می دهد، درک علمی بالاتر حاصل نکند، واقعیت آن چگونه اثبات می گردد؟ بنابراین، ایده آلیست ها می توانند بگویند: استدلال با اختلاف دید درک کنندگان برای اثبات واقعیت آن چه که در دیدگاه قرار نگرفته است، مصادره به مطلوب (تکرار مدعا برای اثبات خود آن مدعا) می باشد، ما برای این اعتراض پاسخ قانع کننده نداریم.
راه سوم- در حقیقت آن قانون کلی است که حتی شامل راه دوم برای اثبات واقعیت «شیئی برای خود» با قطع نظر از درک انسانی می باشد. این راه عبارت است از موضع گیری های گوناگون انسانی در برابر واقعیات، ما اجسام بزرگ را در فاصله های دور، کوچک می بینیم.
دو خط موازی طولانی که در کنارش ایستاده ایم، هر چه دورتر شود، شبیه به زاویه حاده می گردد و تدریجا یک خط بیشتر دیده نمی شود. پنکه برقی در حرکت سریع با این که سه شاخه است، به شکل دایره نمودار می گردد. بدین ترتیب ما با موضع گیری های خود، در واقعیات، حذف و انتخاب می کنیم. همچنین با دگرگونی حواس و وسایلی که برای گسترش و عمق درک خود می سازیم. واقعیت ها برای ما دگرگون می نماید. حتی کیفیت های خاص روانی ما نشان دادن واقعیت ها را مطابق خود انجام می دهند، کسی که در حال اختلالات روانی است، ممکن است بهترین منظره های زیبا، برای او ناخوش آیند باشد. کسی که در حال شدت نشاط و انبساط روانی است، از مناظر زشت تنفری ندارد، هدف گیری های ما در زندگانی در نمایش شون حیات تأثیر می گذارد. در صورتی که با عوض شدن این موضع گیری ها، واقعیت ها نیز نمایش خود را عوض می کنند. به نظر می رسد اگر برکلی و دیگر ایده آلیست ها مقاومت نموده و بگویند همه نمایش ها در همه موضع گیری های انسانی، واقعیت دارند، باید قبول کنند که درک ما ملاک واقعیت «شیئی برای خود» نیست، بلکه همان گونه که فیخته می گوید: «وجود همه واقعیت ها وابسته به من است که آن ها را به وجود می آورد».
مولانا در موارد زیادی از مثنوی این راه سوم را متذکر شده است، از آن جمله:
از ســـر امـــرود بــــن بینی چـنان *** زان فـــرود آ تــا نــماید ایـــن کمان
چـون که برگردی و سـرگشته شوی *** خـــانه را گردنده بینی، آن تـــویی
دیــد احـمد (ص) را ابوجهل و بگفت *** زشت نقشی کز بنی هـاشـم شکـفت
گفت احمد (ص) مــرو را که راستی *** راست گفتی، گرچه کار افزاستی
دیـــد صـــدیقش، بگفت ای آفتاب *** نی زشرقی، نی زغربی، خوش بتاب
گفت احمد: راست گفتی ای عـزیـز *** رهـــیـده تـــو ز دنــیای نــــه چــیز
حـــاضران گـــفتند ای صـــدرالوری *** راست کو گفتی دو ضد کورا چرا!
گــفت مــن آئــینه ام مصقول دست *** ترک و هند و در من آن بیند که دست
چون تو جزء عالمی پس ای مهین *** کل آن را همچو خود دانی یقین
چون تو برگردی و برگردد سرت *** خـــانه را گـــردنده بیند مــنظرت
ورتـو در کشتی روی بـریم روان *** ســاحل یــم را هــمی بــینی دوان
آن مگس بـر بـرگ کاه و بـول خـر *** همچو کشتیبان همی افراشت سر
آدمی را فـــربهی هست از خــیال *** گــر خــیالاتش بــود صاحب جمال
ور خـــیالاتش نــماید نــاخــوشی *** مـــی گـدازد هـمچو مــوم از آتشی
در مــیان مــار و کــژدم گـر تــو را *** بـــا خـــیالات خــوشان دارد خــدا
مــار و کژدم مـــر تو را مونس شود *** کــــان خــیالات کـــیمیای مس شود
آن یکی در چشم تو باشد چو مار *** هم وی اندر چشم، آن دیگر چو مار
چیست این کوزه؟ تن محصور ما *** وانــــدر آن آب حواس شور مــا
ای خداوند این خم و کوزه مـرا *** در پـــذیر از فــضل الله اشــتــری
با تو دیوار است، با ایشان در است *** با تو سنگ و با عزیزان گوهر است
صریح ترین ابیات مولانا درباره پذیرش «واقعیت برای خود»، بیت زیر است:
ای خدا بنمای تو هر چیز را *** آن چنان که هست در خدعه سرا
منظور مولانا همان روایت معروف است که از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است:
«رب ارنی ألاشیاء کما هی؛ پروردگارا، اشیاء را آن چنان که هستند به من بنمایان».


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- مولوی و جهان بینی ها- صفحه 96-102

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/211685