ابیاتی از مولوی درباره نوگرایی

ابیاتی در دیوان شمس تبریزی درباره نوگرایی و نوبینی و نویابی از مولوی آمده است که نمونه ای از آنها را در اینجا ذکر می کنیم:
چون قالب مرده جان نو یابد *** فارغ زلفافه و کفن گردد
وردیده نو در او گشایم *** آخر نه به روی آن پری بود
هر لحظه بکاهمت چو خواهم *** وز فضل توانمت بیفزود
امید تو هر دمی بگوید *** دستت گیرم به فضل خود زود
هر زمان لطفت همی در پی رسد *** ورنه کس را این تقاضا کی رسد
منم سوزان در آتش های نو نو *** مرا با یارکان اکنون چه کار است
صحبت چه کنی که در سقیمی *** هر لحظه طبیب تو مسیحاست
نوبت کهنه فروشان در گذشت *** نو فروشانیم و این بازار ماست
از آن گل ها که هر دم تازه تر شد *** نه زان گل ها که پژمرده است پیرار
اندر عدم نماید هر لحظه صورتی *** تا این خیالیان بشتابند در مسیر
راز را اندر میانه وام گیر *** بنده را هر لحظه از بالا مگیر
بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون *** آیت انا بنیناها و انها موسعون
جان کهنه می فشان و جان تازه می فشان *** در فقیری می خرام و می ستان زایشان زکات
چشم مست یارگویان هر زمان با چشم من *** در دو عالم می نگنجد آنچه در چشم من است
یک نشان آنکه ز سودای لب آب حیات *** هر زمانی بزند عشق هزار آتش و تفت
هر دم زپرتو نظر او به سوی دل *** حوری است بر یمین و نگاری است بر یسار
هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست *** ما به چمن می رویم عزم تماشا که راست
چو کاسه بر سر بحری و بی خبر از بحر *** ببین زموج تو را هر نفس چه گردشهاست
گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر *** در سپارم هر دمی جانی دیگر بسپرده گیر
زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد *** زو تازه و تر گردد هر جا که قدیم آمد
باری دل و جان من مست است در آن معدن *** هر روز چو نو عشقان فرهنگ نو آغازد
خار مسکینی که هر دم طعنه گل می کشد *** خواجه گلزار باد و از حسد گلزار باد
چون آتش نو کردی عقلم به گرو کردی *** خاک توام ای سلطان یعنی به نمی ارزد
آیینه جان را بین هم ساده و هم نقشین *** هر دم بت نو سازد گویی که سمن دارد
ای عقل تو به باشی در دانش و در بینش *** با آنکه به هر لحظه صد عقل و نظر سازد؟
چون گشادی یافت چشمی در رضا *** از سخط هر لحظه اخفش چون بود
امروز جمال نو بر دیده مبارک باد *** بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد
باغ دلم که صد ارم در نظرش بود عدم *** نرگس تازه خیره شد کز شجری چه می شود
ببین اجزای خاکی را که جان تازه پذرفتند *** همه خاکیش پاکی شد زیانها جمله سود آمد
جان پیش تو هر ساعت می ریزد و می روید *** از بهر یکی جان کس چون با تو سخن می گوید
تو خدمت جانان کنی سر را چه پنهان می کنی *** زر هر دمی خوشتر شود از زخم کان زرگر زند
چون خانه هر مومن از عشق تو ویران شد *** هر لحظه در این شورش بر بام و در است این دل
این بود نمونه ای از حالات روحی و فعالیت های مغزی جلال الدین محمد مولوی در ارتباط با عالم هستی که هر لحظه جریان فیض وجود از پیشگاه الهی آن را تازه و تازه تر می نماید که خود به اضافه عامل ذاتی درون انسان عامل تجدد و نوبینی و نوگرایی انسان های آگاه و عارف به هستی و هستی آفرین است.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- پیام خرد- صفحه 311-313

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/211736