حقانیت مسیحیت و منطق عمل

مسیحی ها این حرف را زده اند و الان هم در افواه هست که اسلام، یک مکتب و مسیحیت هم یک مکتب، این دیگر معنا ندارد که برویم دنبال مزایای اسلام و نقایص مسیحیت بگردیم و بگوییم: اسلام دین توحید است و مسیحیت دین تثلیث، اسلام دین مساوات است و مسیحیت دین تبعیض، و امثال اینها. این حرف ها یعنی چه؟! اصلا دنبال این حرف ها نروید.
می گویند این مطلب در انجیل هم آمده است که هر درختی را از روی میوه اش باید شناخت. ما چه کار داریم که در متن و محتوای مکتب اسلام تحقیق کنیم و ببینیم چیست و در متن و محتوای مکتب مسیحیت تحقیق کنیم و ببینیم چیست؟ دنبال میوه های این دو می رویم. سراغ میوه مسیحیت می رویم: کشورهای مسیحی کشورهای متمدن و پیشرفته هستند، هم در تمدن مادی جلوتر هستند و هم در فرهنگ و امور معنوی. وقتی سراغ مسلمین می رویم، می بینیم مردمی عقب مانده هستند. از نظر فلسفه عمل یعنی فلسفه ای که معیار حقیقت را نتیجه عملی می داند و روی هیچ مسئله ای غیر از معیار عمل فکر نمی کند این کافی است برای آن که اسلام را در مقابل مسیحیت محکوم کند. ولی این سخن، جواب بسیار واضح و روشنی دارد. شما یک جامعه اسلامی و یک جامعه مسیحی را می بینید. چنین فکر می کنید که در جامعه مسیحی، مسیحیت صددرصد پیاده شده، و این مسیحیت "پیاده شده" است که به این نتیجه رسیده، و در جامعه اسلامی نیز اسلام پیاده شده و این اسلام "پیاده شده" است که به این نتیجه رسیده است. اتفاقا قضیه به شکل دیگری است، چشمهایت را باز کن، اندکی نگاه کن!
شیخ محمد عبده در جواب یک کشیش مسیحی که به همین شکل استدلال کرده بود، گفته بود: بسیار استدلال صحیحی است که می گوئید هر درختی را از روی میوه اش باید شناخت، ما هم این مطلب را قبول داریم ولی به شرط اینکه بدانیم این میوه مال همین درخت است. پس اصل مطلب این است: باید میوه ای را ببینیم که صد در صد مال این درخت است، نه اینکه ما خیال می کنیم مال این درخت است و در واقع مال جای دیگری است. ما هم در اینجا می گوئیم دلیل امتیاز اسلام بر مسیحیت این است که ما تا آن روزی که به اسلام ولو به طور نسبی عمل می کردیم، پیشرفته ترین ملت های دنیا بودیم. به اتفاق تمام اهل تحقیق، از ابتدای ظهور اسلام تا قرن پنجم و بلکه قرن ششم هجری، مشعلدار تمدن و فرهنگ جهان، جهان اسلام بوده است، جهان اسلام بود که از قطعه ها و تکه پاره ها و از مواد متلاشی شده تمدنهای مختلف، مایه ای ساخت و از این مایه حقیقی را به نام "تمدن و فرهنگ اسلامی" به وجود آورد، و در آن وقت دنیای مسیحیت در نهایت توحش و بربریت زندگی می کرد.
در آن زمان دنیای مسیحیت به دین مسیح چسبیده بود و دنیای اسلام به طور نسبی به دین اسلام. از وقتی که ما اسلام را رها کردیم و شما مسیحیت را رها کردید، (ما رو به انحطاط گذاشتیم و شما رو به پیشرفت)، بعد از جنگ های صلیبی و رفت و آمد های میان شرق و غرب و انتشار سفرنامه ها در کشورهای مسیحی و رابطه ای که با تمدن اندلس (تمدن اسپانیا) پیدا کردید و دانشجویانی به آنجا فرستادید و اقتباس هائی کردید، و بعد از آن که معیارهای مسیحیت را شکستید و به معیارهای اسلام روی آوردید، (دنیای شما به ثمر نشست).
اصلا پیدایش مذهب پروتستان معلول برخورد شما با دنیای اسلام بود. از آن روزی که شما مسیحیت را رها کردید و معیارهای دیگری را که مال بیرون دنیای مسیحیت بود و بیش از پنجاه درصد آن را از دنیای اسلام گرفته بودید به کار گرفتید دنیای شما به ثمرات ثمر بخشی رسید، و از آن روزی که ما واقعیت و حقیقت اسلام را رها کردیم و فقط یک قشر و پوسته ای از آن برای ما باقی ماند بدبخت شدیم، به خیال خودمان اسلام در میان ما عمل می شود ولی اسلام در میان ما عمل نمی شود. بنابراین صحت فرضیه را عمل نشان می دهد ولی به شرط این که روشن شود فرضیه دیگری در کنار آن وجود ندارد.
همیشه در مسائل اجتماعی این طور است. بسیار ساده اندیشی است که وقتی در دنیا می بینیم مردمی وابسته به یک مکتب، پیروزی هایی کسب می کنند، فورا آن پیروزی ها را صددرصد برای آن مکتب بدانیم، بسا هست که علل و عوامل و جریان های دیگری وجود دارد که آنها بیشتر در موفقیت تأثیر دارند.
پس این که می گویند "اگر فرضیه ای در عمل نتیجه داد دلیل بر صحت آن است" در جایی درست است که ما بدانیم فرضیه دیگری در این مورد نمی شود ارائه داد و راه، منحصر به این فرضیه است. بنابراین به این سه دلیل نمی توان این مطلب را قبول کرد که "عمل معیار شناخت است". باز باید دنبال همان اصل برویم: دو گونه شناخت داریم: شناخت های خود معیار و شناخت های غیر خود معیار. تازه اگر عمل را هم به عنوان معیار شناخت قبول کنیم، در حقیقت و واقع، یک نوع شناخت را معیار شناخت قرار داده ایم نه چیز دیگر.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 232-229

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/21419