رابطه تکامل با از خود بیخود شدن

مطلب را با طرح سوالی شروع میکنیم که آیا تکامل از خود بیخود شدن است؟ به عبارت دیگر آیا حرکت و تکامل مستلزم از خود بیخود شدن است؟ آیا هر موجودی یا باید خودش خودش بماند و یا باید راه تکامل پیش گیرد؟ پس انسان یا باید انسان بماند و یا متحول و متکامل گردد و تبدیل به غیرانسان گردد؟
پاسخ اینست که حرکت و تکامل واقعی یعنی حرکت شی ء به سوی غایت و کمال طبیعی خود، و به تعبیر دیگر حرکت از راه مستقیم طبیعت و خلقت به هیچوجه مستلزم این نیست که خود واقعی آن موجود تبدیل به خود دیگر گردد. آنچه خود واقعی یک موجود را تشکیل می دهد وجود او است نه ماهیتش، تغییر ماهیت و نوعیت به هیچ وجه مستلزم تبدیل خود به ناخود نیست. صدرالمتالهین که قهرمان این مساله است تصریح می کند که انسان نوعیت مشخص ندارد و مدعی است که هر موجود متکامل، در مراتب تکامل، انواع است نه نوع. رابطه یک وجود ناقص با غایت و کمال طبیعی خود، رابطه یک شی ء با یک شی ء بیگانه نیست بلکه رابطه خود با خود است، رابطه خود ضعیف است با خود واقعی، آنجا که شی ء به سوی کمال واقعی خود در حرکت است از خود به سوی خود حرکت می کند و به تعبیری می توان گفت از ناخود به خود حرکت می کند.
تخم گیاهی که در زمین می شکافد و از زمین می دمد و رشد می کند، ساقه و شاخه و برگ و گل می دهد، از خود به سوی ناخود نرفته است، اگر خود آگاه می بود و به غایت خویش شاعر می بود احساس از خود بیگانگی نمی کرد. اینست که عشق به کمال واقعی، عشق به خود برتر است، و عشق ممدوح، خودخواهی ممدوح است. شیخ اشراق رباعی لطیفی دارد می گوید:
هان تا سر رشته خرد گم نکنی *** خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو *** هشدار که راه خود به خود گم نکنی
پس از این مقدمات، اجمالا می توانیم حدس بزنیم که میان خواستن خدا، حرکت به سوی خدا، تعلق و وابستگی به خدا، عشق به خدا، بندگی خدا، تسلیم به خدا با هر خواستن دیگر و حرکت دیگر و وابستگی دیگر و عشق و بندگی و تسلیم دیگر تفاوت از زمین تا آسمان است. بندگی خدا بندگی است که عین آزادی است، تنها تعلق و وابستگی است که توقف و انجماد نیست، تنها غیرپرستی است که از خود بیخود شدن و با خود بیگانه شدن نیست. چرا؟ زیرا او کمال هر موجود است، مقصد و مقصود فطری همه موجودات است، «و ان الی ربک المنتهی؛ و این که پایان (کار) به سوی پروردگار توست» (نجم/ 42). بیان قرآن کریم در زمینه اینست که فراموشی خدا، فراموشی خود است، باختن خدا باختن همه چیز است، بریدن با خدا سقوط مطلق است.
قرآن کریم گاهی تعبیرات خاصی درباره برخی از آدمیان به کار می برد، از قبیل خودزیانی یا خودفراموشی یا خودفروشی. مثلا در سوره اعراف آیه 53 می فرماید: «قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما کانوا یفترون؛ همانا خود را باخته و معبودهای دروغین از دست شان رفته است». یا در سوره زمر آیه 15 می فرماید: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم؛ بگو زیانکرده و سرمایه باخته آن است که خویشتن را زیانکرده و خود را باخته است.» و یا در سوره حشر آیه 19 در مواردی می فرماید: «نسوا الله فانسیهم انفسهم؛ از خدا غافل شدند و خدا را از یاد بردند، پس خدا خودشان را از خودشان فراموشاند و خودشان را از خودشان غافل ساخت».


منابع :

  1. مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 295-291

https://www.tahoor.com/fa/Article/PrintView/22396